(پاییز)
چہ غریبانہ ڪرڪره اش را پایین ڪشید ..
سہ ماه زردی را بہ دوش ڪشید
تا بہ يلدايش برسد و اما این روزها
(یلدا) را با گیسوان بلندش عروس زمستان ڪردند
و بہ يُمن ورودشان
هندوانہ ها قاچ
انارها دان
و آجیل ها را شڪستند
دریغا ڪہ دل پاییز شڪسٺ
پاییزی ڪہ خیلی ها را عاشق ڪرد
افسوس ڪس ندانسٺ پاییز خود عاشق بود
عاشق (یلدا)
پاییز جان
برو و پشٺ عاشقانہ هایٺ خط بڪش
یڪرنگی و زردی تاوان دارد👌🏻👌🏻
من از آن خوشم که گاهی
قلمی به دست گیرم
بسرایمت به قلبم
و بگویمت اسیرم
من از آن خوشم که گاهی
بنویسم از دو چشمت
وَ به سطر سطرِ شعرم
زِ غمت کمی بمیرم...
#مجتبی_خوش_زبان
#فرهاد_شریفی
خاتون عشق! حضرت دلبر! بلای من!
عالی جناب! سوگلی خوش ادای من!
بانوی شعر! دختر افسون گر غزل!
ابریتر است حال شما یا هوای من؟
خداشانس بده🙃😍
کپــــل خاتون شبیـــه قلکی بود...🤗
لپش خوشــمزه تر از پولکی بود...😋
زبانِ چرب و نرمــش کشته ما را...😉
ذلیل مـرده عجب مارمولکی بود...😁😂🙈
#شهرام_حسینی
ﺑﺎ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻧﺎﺏ ﺗﺮﯾﻦ...
ﻟﺤﻈﻪ ﺳﺨﻦ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮔﻔﺖ...
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ ...
ﻫﯿﭻ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﯿﺴﺖ ؟
ﻟﺤﻈﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ...
ﺩﺭ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﻦ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ...
خنجــــــري بر قلب بيمارم زدند
بي گناهـــــي بودم و دارم زدند !
دشنه اي نامرد بر پشتم نشســــت
از غم نامــــردمي پشتم شکست ...
زمینِ خاکیم اما غُرورم کم نمی گردد
سَرم در زیر بار آسمان هم خَم نمی گردد
مثل اَبر گریانم که دنیا هم به کام من نمی گردد
مَن آن گلبرگ مَغرورم که میمیرم زبی آبی
ولی با مِنت و خاری پِی شبنم نمی گردد.
📩
در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست که اگر صدهزار عالم، مِلک او شود، نیاساید و آرام نیابد.
آخر، معشوق را «دلارام» میگویند، یعنی که دل به وی آرام گیرد.
پس به غیر چون آرام و قرار گیرد؟
✍🏽 #مولانا
📕 فیه ما فیه
♥️
و من آنان را
به صدای قدم پیک
بشارت دادم.
و به نزدیکی روز،
و به افزایش رنگ!
به طنین گل سرخ ،پشت پرچین سخنهای درشت.
و به آنان گفتم
هر که در حافظهٔ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشهٔ شور ابدی
خواهد ماند...
📕 هشت کتاب
✍ #سهراب_سپهری
نیا باران دلم از غم گرفته
خوشی از خاطراتم دیگه رفته
باید با آسمونم من بجنگم؟
چه سرمایی وجودم رو گرفته
چه سرد بی تو این دنیای واهی
چه تلخ بی تو این چشم انتظاری
گناه کردم که عاشقتر شدم من؟
نه!شاید حقمه این بیقراری
غروب شد ای خدا دلم گرفته
سراب آرزوهام دیگه رفته
من و تنهایی و تاریکی و شب
چه احساس بدی ...
#محمد_رضا_زارع_دوست
مثل هرشب هوس عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگیام بی خبرم
این همه فاصله، ده جاده و صد ریلِ قطار
بال پرواز دلم کو، که به سویت بپرم؟
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من!
بین این قافیهها گم شده و دربهدرم
آزمودم دل خود را
به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از
وصل تو خشنود نکرد...👌🍂❤️
#مولانا
و من
پُرَم از
"دوستت دارم" های شیرین
که بر شاخه های
دلم می لرزند؛
و تو را
کاش به آن میلی بود ...!
#لیلا_مقربی
با دوچشــمان قشنگت
عشقبـازے میکنـم
با نت چشـمــان مستت
نغمــه سازے میکنــم
گـرچه بے تاب و پریشانـم
ولے با یـاد تو
در عبــور از سیـل غم ها
یکــه تازے میکنـد...😍❤️
🔶 عاقلی بودم ک عشـق
آمد امانم راگـرفت
بنـدبنـد جسـم وجـان و
استخوانم راگـرفت
لال گشتم تاکه عشق آمد
به ایوان دلم
درازای ایـن محبتـ او
زبانم راگرفت
ياد خــدا
آرام بخش دلهاست
امروزت را متبرك كن
با نام و ياد خدا
کہ خدا صداى
بنده هايش را دوست دارد
آخرین پنجشنبہ زیبای
پاییزی تون در پناه خــدا
حاجت به اشارات و زبان نیست، مترسک
پیداست که درجسم تو جان نیست،مترسک
با باد به رقــص آمــده پیــراهنت امــا
در عمق وجودت هیجان نیست، مترسک
شب پای زمینی و زمین سفره خالی ست
این بی هنری، نام و نشان نیست، مترسک
تا صبــح در این مـزرعه تاراج ملـخ بود
چشمان تو حتی نگـران نیست، مترسک
پیش از تو و
بعد از تو زمان سطر بلندی ست
پایان تــو پایان جهــان نیست، مترسک
این مــزرعــه آلـــوده کفتار و کلاغ است
بیدار شو ازخواب زمان نیست، مترسک..✌️❤️
࿐჻ᭂ
دل می برد مثل نگاه گاه گاهت
پیراهنِ آبی-سفیدِ راه راهت
با چشم هایت در نمی آویزم ای عشق
می ترسم از خشم کماندار سپاهت
داد و فغانم در تمام شهر جاری است
پر کرده دنیا را طنین قاه قاهت
صد طایفه دل در پی بوسیدنت بود
من هم یکی از عاشقان رو سیاهت
سوی کدامین قبله "نامت" را بخوانند
خیلِ به خاک افتادگانِ بارگاهت؟
حالا چه خواهی کرد ربالنوع این عشق
با پیروان کافر اما بی گناهت
من کیستم وقتی تو بالاترنشینی!
بچه پلنگی در پی تسخیر ماهت
شاعر تو را سهمی از آغوش جهان نیست
در گوش هر دلداده پیچیده است آهت ...✌️❤️
لیلای خوب قصه ها را میشناسم
معشوقه ای بی ادعا را می شناسم
خورشید سر خم می کند بر تار مویش
آری عیار این طلا را می شناسم
پیرآهنش چون باغ نارنج و ترنج است
آن معدن مهر و وفا را می شناسم
رنگ لبانش چون شکوفه های گیلاس
گل بوسه های بی هوا را می شناسم
تندیس ناهید و ونوس و آفرودیت است
با کفر اندامش خدا را می شناسم
از خاطرش رفتم ولی در شهر قلبش
پس کوچه های آشنا را می شناسم
کوهم ولی در چشمهایش کاه بودم
من آن دو چشم کهربا را می شناسم
در آینه هر لحظه رنگی تازه دارد
بر خودپرستی مبتلا را می شناسم
از تیغ چنگیز نگاهش زخم خوردم
این زخمهای بی دوا را می شناسم
من در سکانس چندم این فیلم ماندم
بازیگر نقش شما را می شناسم..✌️❤️
صبح يعنى
همه ى شهر پراز بوى خداست
عابرى گفت :
که اين مطلق ناديده کجاست؟؟
شاپرک پرزد و با رقص خود آهسته سرود
چشم دل بازکن
اين بسته به افکار شماست.
سلام صبحتون بخیروشادی
🧡صبح همان
💙مهربانیِ نگاه توست و
💜چشمهایی که سروده های
💛دلم را جاری می کند
❤️صبح تنها با تو
💚 صبح می شود ...
♥️
و من آنان را
به صدای قدم پیک
بشارت دادم.
و به نزدیکی روز،
و به افزایش رنگ!
به طنین گل سرخ ،پشت پرچین سخنهای درشت.
و به آنان گفتم
هر که در حافظهٔ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشهٔ شور ابدی
خواهد ماند...
📕 هشت کتاب
✍ #سهراب_سپهری
من زاده ی چشمان توام
حضرت معشوق،
این را به کدامین سند عشق
به تاریخ نگارم..👌😉❤️
#هما_کشتگر