eitaa logo
💕شــاپــــرڪ💕
722 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ایشان(استاد حمید سبزواری) این هنر رادر خدمت مردم و انقلاب و در خدمت بصیرت‌افزایی قرار داده است و این خیلی مهم است ♦️ آخرين شعری که مرحوم حميد سبزواری درحضور رهبرمعظم انقلاب خواندند
گاهی ســکوت میـکنــی...!
وقتــی انـــســان هــــا...
خدا بخیر کند این شب هایی را که فقط با حضور تو صبح میشد و تو نیامدی و من در سیاهی شب جا ماندم . ❣ 🌸✨
🌸✨ شب ها نور ماه در چشم می درخشد شب بخیر هایت ماه آسمان را برای من روی زمین می آورد ... ❣ 🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تو را سریست که با ما فرو نمی آید مرا دلی که صبوری از او نمی آید
عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی
دردِ دل با سنگدل گفتن چه سود؟ باد سردی می‌دمم در آهنت
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بِمانی...!☘
من از حکایت عشق تو بس کنم !؟ هیهات مــــــگر اجل که ببــــندد زبان گفتـارم
خاک من زنده به تأثیر هوای لب توست سازگاری نکند آب و هوای دگرم
. شب ، به عشق ِماه ...! ماه ، به عشق ِ ستاره ...! و من ، به عشق ِتـــو ...! زےر نـور مـاه بیـداریم ...!!! چه چرخه ے عاشقانه اے ...! . 👌🏻♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃به سر هواے تو‌ دارم،بیا مرا دریابـــ 🍂ز هجر روی تو آقا، دلم ز غم شد آبـــ 🍃بیا ڪه بـے تو به قلبم فشار مےآید 🍂به شوق وصل تو مےتَپد دلم اربابـــ‌ 🌷اللّهمّـ عجّل لولیّڪ الفرج🌷
الهـی "داشته هـــایتان"چناڹ پررنگ شود کــه"غــم نداشتـه هـایتان" آزار تان ندهــد... دلتـــون شاد... لحظه هـــاتون زیبا... صبح بخیر روزتون سرشار از مهربونی
چقدر بارش باران موسمی خوب است چقدر اینکه فروکش کند غمی خوب است تو باید از همۀ شهرها عبور کنی تنفس تو برای هر آدمی خوب است درست لحظۀ آخر به داد هر که رسی به طرز معجزه‌آسا و مبهمی خوب است چقدر مثل خودم بوده‌ام هزاران سال چقدر مثل تو باشم اگر کمی خوب است دمی به خنده می‌اندازی و دمی گریه چقدر مثل تو معشوق دمدمی خوب است..
🌹🌿🌹 سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود ‌ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به آتش می‌کشد چشمان تو اندوه شاعر را گوارا می‌کند تلخی اشعار معاصر را تو در راهی و بازار قلم‌زن‌ها به جوش آمد به رقص آورده پایت، دست استادان ماهر را چه تمهیدی است با خال لبت، وقتی که می‌بینم میان برکه زیبایی‌ات مرغ مهاجر را چه ترکیب شگفتی خلق کرده دست آن نقاش که آورده‌است بر این چهره گلچین مناظر را بیا لب باز کن از پنجره، این بار دعوت کن به گردش در میان گیسویت باد مسافر را نوازش‌های گرمت را بر این یخ‌بسته انشا کن دوباره غرق گل کن چهره‌ای آزرده خاطر را..
جز در پناه وصل و دل استوار دوست کس عافیت گمان نبرد در دیار دوست قاتل چنان خوش است که بی رحم تر شود از التماس دشمن و از اعتبار دوست صد تن شهید شهرت و یک تن شهید عشق آن هم به سعی غمزهٔ مردم شکار دوست هرگز بهار لطف و خزان ستم نبود در بوستان حسن همیشه بهار دوست بر سر کلاه عزت عشقم حرام باد گر وقت صحبتش ننهم بر کنار دوست عرفی به حال نزع رسیدی و به شدی شرمت نیامد از دل امیدوار دوست..
آنکه بی یار کند، یار شود باز تویی آنکه دل داده شود، دل ببرد باز تویی آنکه عشقش به نفس باده دهد باز تویی آنکه بی باده کند جان مرا مست تویی
عشق با نام شما در صدد تاختن است نام تو معنی دل بردن و دل باختن است قیمت دوستی ای دوست! اگر جان باشد این خریدار تو آمادۀ پرداختن است تا زمانی که نیابیم تو را، کار جهان سنگ در برکۀ بیهودگی انداختن است بشناسیم و نبینیم تو را حرفی نیست غصۀ ما همه از دیدن و نشناختن است با غم یار بسوزیم و بسازیم ولی همۀ قصه مگر سوختن و ساختن است..؟
ﻣﺎﯾﻪ ﺍﺻــــﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻛﺴﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻛﺴـــﺮ ﺷــﺄﻥ ﺷــﻌـﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ گرچه ﺍﻭ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ ﻧﺎﻛﺴﯽ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﯿﻜﻨﻨﺪ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﻮﭼﻚ ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸــــﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﯾﻚ ﻛﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ ﺁﻥ ﯾﻜﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ ﻛــــﺮﻩ ﺍﺳـﺐ ، ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﭘـﺲ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺭﻭﺩ ﻛــــﺮﻩ ﺧــﺮ ، ﺍﺯ ﺧــﺮﯾﺖ ﭘﯿﺸﺎ ﭘﯿﺶ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﻛـﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﺗﺒــﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩ ﺯﻟﻒ ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻣﺸﻚ ﻭ ﻋﻨﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺗﯿﻐﯽ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ ﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺍﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﯿﺐ ﺍﻓﺘـﺎﺩ ﻣﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ ﺻﺎﺋﺒﺎ !ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﮔﻮ ﻋﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﮕﻮ ﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ
ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎﮐﻦ ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ ﺧﺮ ﺻﺎﺣﺐ ﻋﻘﻞ ﻭ ﻫﻮﺵ ﺑﺎﺷﺪ
‌‌ معنـاے تمـامے جملہ‌هاے ناتمـامے اسـت ڪہ عاشـقان جهـان دستپـاچہ در لحظہ‌ے دیدار فـراموشے ڪَرفتنـد و از ڪَفتار بازمانـدند ! اے ڪاش خـودم را در چشـم‌هاے تـو !!! ‌‌