eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
537 ویدیو
8 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
برای کرامتِ کریمی که بینِ کریمان شهره به کریم باشد می‌شود حد و اندازه تصور کرد؟! 🌱 @sharaboabrisham اهل‌بیت همگی کریمند، حالا بین این عشیره که همه به سخاوت و جود و کرم شهره‌ی آفاقند، امام مجتبی لقب کریم گرفتن، این یعنی چقدررررر کریم بودن؟!! مطلبی که دو سه سال پیش برای ولادت امام مجتبی نوشته بودم تقدیم نگاهتون👇 .
شما به دنیا آمدید و شدید چراغ خانه‌ی حضرت زهرا و امید قلب امیرالمؤمنین نوه‌ی ارشد پیغمبر جانِ ما بخش بزرگی از تبسمها و شادیهایی که از این دنیا سهم مادرِ ما شد برای خاطر شما بود وقتی با شیرین زبانی‌هایتان قلب فاطمه زهرا را به وجد می آوردید، وقتی با اشتیاق از مسجد به خانه می آمدید و آنچه در منبر از جدتان شنیده بودید واو به واو برای مادر بازگو میکردید وقتی با برادر کوچکترتان حسین کشتی میگرفتید وقتی با همان جثه کودکانه ژست مردانه میگرفتید و کنار پدر می‌ایستادید وقتی پرسش‌هایی بزرگ‌منشانه از مادر داشتید و از راز هستی می‌پرسیدید و از ستایش پروردگار. وقتی چهره زیبایتان را که بیشتر از همه به چهره مادر شبیه بود برای وضو شست و شو میدادید. تمام این وقتیها و خیلی وقتیهای دیگر شما به لبهای مادر ما لبخند نشاندید، خیری که قرار بود فاطمه زهرا از دنیا ببینید قطعا شما بودید و گرنه این دنیا که به او جز جفا نشان نداد شما دلخوشیِ روشنِ عمرِ کوتاهِ حضرت زهرا بودید ما از شما ممنونیم برای خاطرِ تمام تبسمها، لبخندها و دلخوشیهایی که به بانوی دو عالَم هدیه کردید💚 شما روشنی جان پیغمبر بودید وقتی دست در دست پدربزرگ به مسجدالنبی پا میگذاشتید و دوشادوش با او نماز میگذاشتید، شما بهجت قلب پیغمبر بودید وقتی کودکانه میان صحن مسجد میدویدید یا از منبر جدتان بالا میرفتید، شما با آن هوش سرشار مایه‌ی چشم روشنی پدربزرگ بودید وقتی خطبه‌هایش را مو به مو حفظ میشدید و در معنایش تأمل میکردید، شما کرور کرور شادی و عشق به قلب پیغمبر میرختید وقتی از سر و کولش بالا میرفتید و پدربزرگ را هم قاطی بازیهای خودتان و حسین میکردید. ما از شما ممنونیم برای تمام آن بهجتی که به قلب پیغمبر جانِ ما می‌ریختید💚 شما ستون محکم پشت پدر بودید، پسر ارشد علی مسجد النبی هنوز صدای شما را از خاطرش نبرده وقتی چند سالتان بیشتر نبود اما مثل یک مرد جنگی با قدرت و خشم خطاب به یکی از غاصبان فریاد زدید از منبر جد من به زیر آی... شما وارث مردانگی و شجاعت پدر بودید. مایه دلگرمی و پشتوانه امیرالمؤمنین در تمام لحظه‌های حساس تاریخ، از دفاع شما از حق غصب شده پدر گرفته تا فشردن شانه‌هایش در سوگ مادر، از تلاشتان برای خواباندن شورش مردم در دارالإماره و توطئه قتل عثمان گرفته تا علمداری صفین و جمل و نهروان. ما از شما ممنونیم برای تمام پشت به پشتِ امیر دادنهایتان، برای تمام ایستادنها و از علی حمایت کردنهایتان💚 شما برادر بزرگتر و مولا و مراد و مرشد اباعبدالله بودید، شما هم‌بازی بچگیها و هادیِ جوانیهای حسین بودید. شما اسباب دلخوشی کودکی‌های حسین و حامی بزرگ جوانی‌هایش بودید. شما حتی برای بعد از خودتان هم فکر حمایت از حسین را کرده بودید و برای کربلایش، قاسم و عبدالله را هبه کرده بودید، شما برای حسین خیلی بیشتر از یک برادر بودید، خیلی بیشتر. ما از شما ممنونم برای تمام برادریها و حمایتها و راشد و مرشدی‌هایتان برای حسینِ عزیزِ ما💚 ما از شما ممنونیم که به این دنیا آمدید تا مهربانی و کرامت را معنا کنید. تاریخ در حق شما اجحاف کرد ولی ما که می‌دانیم شما همانی هستید که جبرائیل گهواره تکانتان بود و میکائیل قنداقه گردانتان ما که می‌دانیم حتی اسم شما را خدا لای پر ملائک و در هلهله‌ی فرشته‌ها به زمین فرستاد چه رسد به رسم شما، حسن جان💚 شما معزالمؤمنین، امام مجتبای نازنین، عزیزِ چشم و دلِ حضرت زهرایید شما به گردن ما خیلی بیشتر از اینها حق دارید ما از شما واقعا ممنونیم...💚 وجودتان مبارکِ جان و دلِ همه‌ی ما🌱 ✍ملیحه‌ سادات‌ مهدوی 🌱 @sharaboabrisham
به بهانه‌ی شهادت امام مجتبی توفیق شد و یکی دو روز از محبت کریم اهل‌بیت حرف زدیم. ممنونم از همه‌ی عزیزانی که همراهی کردند و قصه‌ها و خاطره‌هاشون رو به اشتراک گذاشتن🙏 ان‌شاالله نگاه کریمانه‌ی کریم اهل‌بیت روزیِ هر روز و هر ساعتمون باشه... دوباره برگردیم به البته این بار با این باور که ما حسینی شده‌ی دست حسنیم... 🌱 @sharaboabrisham
نوشته‌هایی که همه را فرستادند کربلا، اِلا خود نویسنده را... 🌱 @sharaboabrisham
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
صدّام مرزها را بسته بود و کسی به خوابِ شبش هم نمی‌دید پایش به کربلا برسد... ما حتی به دعاهای بعد از سینه‌زنی‌ها هم اعتمادی نداشتیم، وقتی کسی از میان جمعیت فریاد می‌زد ایشالا همه دسته جمع کربلا... مگر اصلا شدنی بود؟! کربلا؟ آن هم دسته جمع! شما یک نفرش را جور کن، دسته جمعَش پیش‌کش! . . اما دعاهای بعد از دم‌گرفتن‌ها و پیش از قیمه خوردن‌ها، آخرش کار خودش را کرد... همه کربلایی شدیم، آن هم دسته جمع! . . . . من اولین بار مدینه بود که بین‌الحرمین به گوشم خورد! شاید هم قبلش شنیده بودم، اما اولین تصویر روشنم از بین‌الحرمین، آنجا بود. خب ما بچه بودیم، کربلا که بسته بود، هیچ تصویر و تصوری از کربلا نداشتیم، نه که ما، حتی پیرغلام‌ها! من در اوجِ نوجوانیَم، چارده پانزده سالگی، پایم به مدینه رسید! بین حرم پیامبر و بقیع فضایی بود که وقتی رو به قبله می‌نشستی سمت راست حرم بود و دست چپت بقیع... صبح‌های زود آنجا می‌نشستیم و زیارتنامه می‌خواندیم، البته بی‌صدا، بی گریه! اگر هق هقی بلند می‌شد وهابیهای کافر با چماق بیرونمان می‌کردند... من اولین بار بین‌الحرمین را مدینه شنیدم، از روحانی کاروان، وقتی با ما آنجا قرار می‌گذاشت... بین الحرمینِ مدینه! بعدها که بین‌الحرمین را از دهان روضه‌خوانها می‌شنیدم فهمیدم یک بهشت دیگری هم هست روی زمین که بین‌الحرمین صدایش می‌زنند... الان البته نمی‌دانم همه آدمهایی که مدینه می‌روند به آنجایی که ما می‌نشستیم بین‌الحرمین می‌گویند یا آن لفظِ خاص حاج آقا علویِ ما بود؟ اما دلم می‌خواهد یک نفر از بینِ کربلایی‌هایی که الان بین‌الحرمینِ حسین نشسته‌اند، بلند شود و با صدایی محزون روضه‌ی حضرت زهرا بخواند، بعد همه‌ی آن چند ملیون نفری که آنجان، دمِ یا زهرا بگیرند و آخرش یک نفر بلند صدا بزند ایشالا همه دسته جمع مدینه... یک نفر پشت‌بندش بگوید، با نابودی آل سقوط ایشالا پشت سرش یکی با خنده صدا بزند عینِ صدّام یزیدِ کافر... و همهمه‌ای ملیونی، آمیخته در تبسم و اشک بپیچد: ایشالا ایشالا... بعد یک فاطمیه‌ای خودمان را ببینیم، ناباورانه بین‌الحرمینِ مدینه‌ایم و داریم یا‌زهرا گویان توی سر و رویمان می‌زنیم... و دیگر هیچ وهابیِ کافری نیست که برای داغ‌های ما چماق بکِشد... ✍ملیحه سادات مهدوی این متن رو اربعین دو سه سال پیش نوشته بودم.🌱 شراب و ابریشم 🌱 @sharaboabrisham .
. سلام 📍چند مطلبی که امروز ارسال می‌کنم نویسنده‌اش خودم نیستم. مطالبی هست از دیگر دوستانی که در جهت نشر زیبایی‌های اربعین قلم می‌زنند و قرار بر این گذاشتیم که در فضای مجازی به هر شکل و صورتی ابعاد درخشان این حرکت بزرگ رو به نمایش بذاریم تا چشم جهان رو از نور اربعین پر کنیم و محبت اباعبدالله رو به همه‌ی قلبهایی بندازیم که این گوهرو گم کردن. اصلا دنبال کار حرفه‌ای نیستیم. همین خاطرات ساده‌ای که هر زائری از اربعین تعریف می‌کنه، خودش یک حرکت قابل ستایشه. روایتهای مردمی، صادقانه‌ترین روایت‌‌ها هستند. هر کس به هر طریقی می‌تونه زیبایی‌های اربعین رو به گوش دنیا برسونه. 📝📸🎥🎙📡💻📱📀📻 🌱 @sharaboabrisham .
. ✍الله بنده سی حج المساکین دو سه ماه مانده به اربعین، به هر بهانه‌ای از مرخصی و رفتن به پیاده‌روی اربعین صحبت می‌کرد. مدیرش اهل مرخصی دادن نبود؛ اما مگر می‌توانست او را به نرفتن مجاب کند. هر دلیلی برای نرفتن می‌آورد، جوابی برایش داشت. تا اینکه قبل از رفتن گفت: تنها زمانی که میتوانم خانواده‌ام را ببرم کربلا و از عهده هزینه‌هایش بر بیام، زیارت‌ِ اربعینه! ✍ الله بنده سی 🌱 @sharaboabrisham
روز صفر.docx
15.9K
نویسنده: آرنوش بصیری‌پور 🌱 @sharaboabrisham
. ✍مریم جمالی 🌻گل‌های آفتابگردان را دیده‌ای؟ روز که می‌شود همه‌شان هم‌هدف قد علم می‌کنند و در پی خورشید می‌گردند. همه به یک‌سو می‌روند. به سوی آفتابی عالم‌گیر. به سوی نوری بی‌انتها. به سوی گرمایی زندگی بخش. نرم‌نرمک وقتی گرمای آفتاب را روی گلبرگ‌هایشان حس کردند جان تازه‌ای می‌گیرند. نور خورشید که رقص‌کنان روی گل‌ها می‌چرخد نشاط را بین‌شان پخش می‌کند. این عشق‌بازی ادامه می‌یابد تا موقع غروب آفتاب. کم‌کم با پایین آمدن خورشید، گل ها نیز سرشان را پایین می‌اندازند و منتظر طلوعی دیگر می‌مانند. 🔅آن ها را که می بینم یادم به اجتماعی عظیم می افتد که همه ی عاشقان را به مکانی معلوم هدایت می کند. به مردمی که هم هدف و هم مقصد، به دنبال منشا نور از شهر و دیار خود با اندک توشه‌ای عازم می شوند. رنگ و زبانشان یکی نیست اما در این راه با زبان عشق با هم سخن می گویند. از کودک شیرخواره‌ای در کالسکه گرفته تا سالخورده‌ای روی ویلچر. به خادمانی که برای این نور بی پایان از صبح تا شب پر انرژی نوکری زائرانش را می‌کنند؛ گویی همه با شنیدن نام اربعین جانی تازه می‌گیرند. انگار خستگی نمی‌شناسد این راه کربلا. ⚫با تمام شدنش قلبت فشرده می‌شود. اگر عازم شده باشی حظش را برده‌ای و باز دلت هوایی می‌شود که سال دیگر هم این توفیق نصیبت بشود و اگر هم عازم نشده باشی با تک‌تک سلول های بدنت فریاد می‌زنی حسین جانم ما را هم به نوکری بطلب. ✍مریم جمالی 🌱 @sharaboabrisham
. هوالرحیم کوله‌ام را روی صندلی گذاشتم جانم به لب رسیده بود ،نفس کم آورده بودم. پاهایم پر از آبله بود، دلم هزار راه رفت. سعی صفا و مروه‌ای بود برای خودش، هفت بار که سهل است، هفتاد بار بین بیست عمود را دور زدم. اما خبری نبود. _وای قرص های مادرم. سرعتم را بیشتر کردم دوباره زمین خوردم، سرفه‌ام گرفت. بلند می‌شوم همه دعاشده‌ام. چشم می‌چرخانم جوانی به عربی بالای سرم حرف می‌زند، نمی‌فهمم با اشاره قرص‌ها را نشان می‌دهم وعکسی از مادرم. موبایلش را درآورد به اندازه‌ی یک هلو خوردن طول نکشیدکه ده تا ازدوستانش آمدند و عملیات پیداسازی شروع شد. کمی بعد، صدای مادرم مرابه خود آورد به همان جوان نگاه تشکر آمیزی کردم و زیر لب گفتم: "سلام برتوکه سین سلام به تو رسید" نویسنده: @Lezatesahar110 🌱 @sharaboabrisham