eitaa logo
شراب و ابریشم...
2.8هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
513 ویدیو
8 فایل
تنفس در هوای واژه‌ها اینجا هر چه که هست دستنوشته‌های شخصی من است، لطفا فقط با نام خودم و لینک کانالم نشر بدهید. امضا: ملیحه سادات مهدوی| @mehmane_quran مدیر و بنیانگذار مؤسسه شراب و ابریشم نویسنده‌ی کتاب #من_اگر_روضه‌خوان_بودم مدرس دانشگاه مربی نوجوان
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از  شراب و ابریشم...
طرح زیارت نیابتی کبوتر حرم دیر بجنبی ظرفیتمون پر شده. مثل آیه‌های روشنی نشه که ما بمونیم و ظرفیت تکمیل شده و یک عااالمه متقاضی... پس معطل نکن زودتر ثبت‌نامت رو انجام بده.👌 دوستان ما در مشهد به نیابت شما زیارت به جا میارن شما در ازاش هر مبلغی دلت خواست از طرف خودت به صندوق خیریه واریز میکنی این مبلغ تماااام و کمال در امور خیریه مصرف میشه. ادمین پاسخگوی شماست: @Dashtebanii @sharaboabrisham
. میشه خواهش کنم اگه براتون مقدوره نفری یه صلوات برای نیت من بفرستید؟ .
می‌خواستم بلند شوم ولی انگار وزن بدنم ده برابر شده بود، حریفِ خودم نمی‌شدم، نمی‌توانستم تنم را از زمین جدا کنم! هر چه توان داشتم در خودم جمع کردم و از جا بلند شدم، حالا انگار دور پاهایم صد سال است که سیمان بسته و همانجا سفت و قرص به زمین وصل شده باشد! دو دستی دو طرفِ زانویم را گرفتم و به زور پایم را پرت کردم سمت جلو، بعد باز با دو دست دورِ زانوی آن یکی پایم را چسبیدم و از زمین کَندمَش و پایم را انداختم جلو. پاهایم با تمام توان زمین را بغل کرده بودند و اجازه‌ نمی‌دادند قدم از قدم بردارم! فقط کسی که این حس را تجربه کرده باشد حرفم را باور می‌کند که در آن لحظه فلج شده بودم و آنقدر سنگین و لَش که نمی‌شد خودم را سمت جلو بکشم، اصلا اختیار بدنم دست خودم نبود. پاهایم تصمیم گرفته بودند من را به عقب هل بدهند و نگذارند که از جایم تکان بخورم! پاهایم آگاه شده بودند که قرار است چه سرشان بیاید و سر به زمین می‌کوفتند و مثل کودکی بهانه‌گیر به التماس از من می‌خواستند که همانجا بمانم و هیچ جای دیگری نروم. نگاهم را دورتادورم چرخاندم و همانطور که چشمهایم غرق اشک بود زیر لب گفتم می‌بینید یا رسول‌الله؟ می‌بینید که سلول‌سلولِ بدنم به این رفتن رضا نیستند ولی صد افسوس و هزار دریغ که باید بروم! ای کاش می‌شد می‌مردم و من را همینجا بغل شما دفن می‌کردند تا دیگر هیچ وقت از شما دور نشوم. اینها را می‌گفتم و با ضرب و زور پاهایم را روی زمین می‌کشیدم تا خودم را به خروجیِ مسجدالنبی برسانم. من در تمام عمرم در هیچ حرم و هیچ زیارت‌گاهی وداعی اینطور سخت تجربه نکردم. کاروان عزم حرکت داشت و من بالاجبار باید از آغوشِ پیغمبرم جدا می‌شدم و به سفری پایان می‌دادم که معلوم نبود دیگر هیچ وقت روزی‌ام شود.😭 ✍ملیحه سادات مهدوی اَللّهُمَّ ارْزُقْنی زِیارَةِ قَبْرِ نَبِیک صَلَواتُک عَلَیهِ وَآلِهِ اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من دل من داند و من دانم و دل داند و من خاک من گل شود و گل شکفد از گل من تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من... یا رسول الله😭💚 @sharaboabrisham
هدایت شده از بچه‌های رُباب💚
اولین بار کِی و کجا بود که تصویری از شما را گذاشتند توی دست و دل ما و گفتند ایشان را دوست بدار؟ ما چرا دوستتان داشتیم؟ ما که درکی از شما و شأنتان نداشتیم. ما بچه‌های تازه از گهواره برخاسته که حاجتی نداشتیم، گرهی به کارمان بسته نبود، گیری و گور زندگی برایمان معنی نداشت، پس ما چرا هی خودمان را پشت در شما می‌رساندیم؟! مگر جز این است که چون ما را یک جای دیگر، یک خانومِ بلندبالا و موقر برای شما دستچین کرده بود و دلها و جانهایمان را از عالم ذر برداشته بود و گذاشته بودِمان توی دامنِ زن‌هایی که می‌خواستند مادرِ بچه‌های ابوتراب باشند؟ دوست داشتنِ شما ازلی‌تر از آن بود که بشود نقطه‌ی شروعش را پیدا کرد... ✍ملیحه سادات مهدوی @bachehayehosein
. اي لهجه‌ات ز نغمه‌ی باران فصيح‌تر لبخندت از تبسم گلها مليح‌تر بر موي تو نسيم بهشتي دخيل بست يعني نديده از خم زلفت ضريح‌‌تر اي با خداي عرش ز موسي کليم‌تر با ساکنان فرش ز عيسي مسيح‌تر وقتي سوال مي‌شود از بهترين رسول از نام تو چه پاسخي آيا صحيح‌تر؟ با ديدن تو عشق نمک‌گير شد که ديد روي تو را ز چهره‌ي يوسف مليح‌تر شاعر: سیدمحمدجواد شرافت چه شعر ملیحی ❤️ بر جان نشست... فرمود: برادرم یوسف از من زیباتر بود اما من از یوسف ملیح‌ترم (حدیث مورد علاقه‌ی من☺️) ای به قربان ملاحت شما یا رسول‌الله 💚 @sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اونجا که در رویدادِ آفرینش، اسلام تنها ضمانِ حیات جهانه، پیغمبری هم که این دین رو آورده اصلی‌ترین مُهره‌ی خداست در صفحه‌ی کائنات. و کسی که این مُهره رو دو دستی گرفته و از خِیلِ حوادث عبورش داده قطعا اثرگذارترین انسانِ تاریخِ بشره! کسی که پیغمبر رو از زیر خاکستر و شکمبه‌ی گوسفندهایی که ابوجهل‌ها بر سرش میریختن رهانده و زخمهایی رو که از پرتاب سنگهای عرب جاهلی روی بدنش نشسته تیمار کرده، کسی که هر جا قلبِ پیغمبر شکسته مرهم روی دلش گذاشته و بار از روی شونه‌هاش برداشته، کسی که با جسارتِ تمام مقابل کعبه ایستاده و زیر تیغ نگاهِ کفار تکبیرِ نمازش رو به قامت پیغمبر بسته در حالیکه سومین نفرِ یک جماعتِ سه نفره بوده! کسی که سود تمام تجارتهایی رو که آوازه‌اش از حجاز تا تمام پهنه‌ی شبه جزیره و حتی فراتر از اون رو گرفته وقف اسلام کرده کسی که هر جا پیغمبر تنها شده خودش رو رسونده و غم از دلش برداشته کسی که بارها و بارها با زحمت خودش رو به بالای کوه رسونده تا لقمه نانی در دهان پیغمبر بذاره و به ایشان جانی تازه ببخشه کسی که تمام اعتبارش رو فدای پیغمبر کرده و تنهایی‌های عظیم رو به جان خریده کسی که به معنی واقعی کلمه جان و مال و آبرو و اعتبارش رو خرج پیغمبر کرده و اون کسی نیست جز همدم و یار وفادار پیغمبر بانوی بلندمرتبه‌ی خلقت خدیجه‌ی کبری سلام‌الله‌علیها. از من اگر بپرسن اثرگذارترین انسان تاریخ بشر چه کسی بوده؟ حتما میگم بانو خدیجه‌ی کبری💚 امشب صاحب عزاست بانو. و پیغمبر چقدر عاشقانه خدیجه را دوست می‌داشت... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham
سلام بر تو ای برترین و بهترین مخلوق پروردگار، ای پیام‌آورِ سعادت و نور💚 @sharaboabrisham
هنوز مهلت ثبت‌نام واسه طرح کبوتر حرم هست میتونید به ادمین مراجعه کنید جهت ثبت‌نام. عکسی که گذاشتم، پیج ادمین ثبت‌نام طرح کبوتر حرمه ایشون با کاروان پیاده داره مشرف میشه مشهد توی پیجش هم عکسها و گزارش سفر و زیارتهای نیابتی رو می‌ذاره براتون می‌تونید از پیجش دنبال کنید گزارش رو🙏 ادمین ثبت‌نام:@Dashtebanii @sharaboabrisham
من آقای مجلسی نیستم ولی اگر بودم، مثل امروزی به پله‌ی دوم منبر نرسیده، برمی‌گشتم روی زمین، رها می‌شدم... جوری که مستمع‌ها بفهمند، پایم نداده از منبر بالا بروم... بعد همانطور که عبایم از شانه‌هایم آویزان شده با چهره‌ای غمزده بسم الله می‌گفتم و آه می‌کشیدم، طوری که "بیچاره شدیم" از سر و رویم بریزد... بعد وسطِ بهتِ مستمع‌ها با اندوه می‌گفتم: هجده سال، فقط هجده سال... فقط هجده سال داشت... بعد سکوت می‌کردم و اجازه می‌دادم کنایه فهم‌ها جمع را متوجه کنند، چه خبر است... تا بعد از چند دقیقه سکوت، اولین نفری که شانه‌هایش به گریه بلرزد پیرمردِ هشتاد ساله‌ی مجلس باشد که با خودش حساب کرده من هشتاد سال عمر کنم و آن وقت او فقط هجده سال؟ پشت‌بندش پدری که پیش از مسجد دختر هجده ساله‌اش را جلوی آموزشگاهی پیاده کرده و حسابی قربان صدقه‌ی چشم و ابرویش رفته شروع به هق هق کند و بعد از او جوان هجده ساله‌ای که توی مجلس نشسته و در این فاصله یک دور تمام آرزوهایش را مرور کرده و با خودش به این رسیده که هجده سالگی تازه اولِ جوانیست، تازه اوج آرزوها و خواسته‌ها، تازه شروعِ زندگی... یکدفعه صدایش به ناله بلند شود و همه مجلس را به هم بریزد... بعد من رو به آدم‌ها بگویم، زدن داریم تا زدن! من و شما هم یک وقتی ممکن است فرزندمان را کتک بزنیم... خیلی وقتها ممکن است یکی، یکی دیگر را بزند... اما زدن داریم تا زدن! اینکه یک نفر به قصد کشت بزند، اینکه یک نفر با کینه و نفرت بزند، اینکه یک نفر با بغض بزند... این خیلی فرق دارد... اینجای مجلس قطعا صدای زن‌ها بلند شده و وقتش است بگویم، خانوم‌ها همینطوریش آنقدر نازک هستند که خیلی زود بشکنند، بترسند، فروبریزند... حالا شما حساب کن، یک مردِ بلندِ عرب، یک مردِ عصبی‌مزاج و بدمنظر، یک مردی که کینه و دشمنی همه وجودش را گرفته، حالا هم با قصدِ قبلی آمده، در خانه را با مشت و لگد بزند... شما به من بگو، سَرِ یک خانومِ هجده ساله‌ی نحیف که تازه باردار هم هست چه می آید؟! یک مردِ عربِ بلندقدِ بدمنظرِ وحشی که با قصدِ قبلی آمده... حالا این مرد قرار باشد بزند، چطور میزند؟ اینجای مجلس دیگر حتما خودم از همه بی تاب‌تر شده باشم و بلند‌بلند گریه کنم... بگذارم چند دقیقه مجلسم به گریه‌های بلند و ناله‌های بی‌تاب بگذرد، بعد همانطور بین هق‌هق‌ها بگویم: هنوز کفن پیغمبر خشک نشده بود... تا دوباره گریه‌کن‌ها مجلس را روی سرشان بگذارند. بعد هم تیر خلاص را بزنم و بگویم: اینکه کشتند یک حرفی‌ست اینکه به ضرب مشت و لگد کشتند یک حرف دیگر... تا باز صدای گریه‌ها بالا بگیرد... بعد هم مجلس را به حال خودش رها کنم و تا مداح دمِ یا زهرا می گیرد، خودم را بین گریه‌ها و ناله‌های مردم گم کنم... من آقای مجلسی نیستم ولی اگر بودم روز شهادت پیغمبر، روضه‌ی زهرایش را می‌خواندم و مردم را بیشتر از هر وقت دیگر برای فاطمه می‌گریاندم داغِ پیغمبر، شروعِ داغِ حضرت زهراست... اصلِ روضه‌ی امروز، روضه حضرت زهراست... ✍ملیحه سادات مهدوی @sharaboabrisham نوشت: روضه خواندن لازم نیست، این داغ سنگین‌تر از این حرفهاست، روضه‌خوانها فقط برای همین خوبند که صدایشان توی بلندگو بپیچد تا صدا به صدا نرسد که مردم راحت گریه کنند و بی‌خجالت ناله بزنند... نوشت: الهی بمیرم برات یک دونه‌ی پیغمبر، صاحب عزای امروز، زهرای نازنینِ پیامبر، تسلیت بانوی عالم... @sharaboabrisham ❌با احترام انتشار مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست. .
شراب و ابریشم...
تابستانِ یکی از سالهای نوجوانیم کلاس قرآنی می‌رفتم که مربی‌‌اش اول کلاس از روی یک کتاب برایمان حکایت
با دنبال کردن هشتگ خاطره‌بازیهای خودتون و عشق امام مجتبی رو ببینید و بخونید. شروع این هشتگ هم مطلبیه که ریپلای کردم، لطفا ببینید و ببینانید‌🙏 التماس دعا دارم @sharaboabrisham
Fadaeian_Sh_Imam_Reza_97_10-mc.mp3
23.82M
این مداحی رو گذاشتم برای شادیِ روحِ مادر سید رضا نریمانی که به تازگی در مسیر بازگشت از زیارت اربعین درگذشتند. ان‌شاالله روح همه‌ی مادحین و ذاکرین اهل‌بیت شاد باشه و دست مادرها و پدرهایی که روضه‌خوانهای اهل‌بیت رو در خانه‌هاشون پروردن در دستان پر برکت حضرت زهرا باشه و در بهشت رضوان بر سفره‌ی پر کرم پیامبر مهمان باشند. @sharaboabrisham
گوشه‌ای از اندوه امیرالمؤمنین در داغ پیامبر: لَوْلا اَنَّکَ اَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْجَزَعٍ، لاَنْفَدْنا عَلَیْکَ ماءَالشُّؤُونِ. وَ لَکانَ الدّاءُ مُماطِلاً وَ الکَمَدُ مُحالِفَا وَ قَلّالَکَ / نهج‌البلاغه خطبه‌ی ۲۳۵ اگر نبود که امر به صبر و شکیبایی فرموده‌ای و از بی‌تابی نهی کرده‌ای آن‌قدر گریه می‌کردم که اشکهایم تمام شود. این درد جانکاه همیشه در من می‌ماند و حزن و اندوهم بی‌پایان است که البته همه اینها در مصیبت تو کم و ناچیز است. روضه‌ی امروز رو دیدین؟ 👈 اینجا @sharaboabrisham