هدایت شده از شراب و ابریشم...
قرار شد پشت به پشت
ظَهر به ظَهر
وارد میدان شوید
از دو سو شمشیر بزنید و لشکر را بدرید
شریعه را فتح کنید
و به قدرِ یک مَشک هم که شده
آب بردارید...
.
به قصد ِ آب رفتید نه به قصدِ میدان
که حسین هرگز تو را اذنِ میدان نداد
که تو آرامِ حرم بودی
تمام ِ سپاه بود و یک علمدار...
تمامِ حرم بود و یک عمو...
تمامِ حسین بود و یک عباس...
حسین هرگز تو را اذن میدان نداد...
.
فقط قرار شد با هم بروید
کمی آب بردارید و با هم بازگردید
با هم بروید و با هم باز گردید!
همین...!
.
اسبها را جولان دادید
تکبیر برآوردید
و با هم تاختید
و لشکر از هیبت شما از هم پاشید...
.
هیچ بدر و حنین و خیبری چنین شکوهی بر خود ندیده بود
کربلا تنها میدانی بود که دو حیدر یکباره بر آن تاختند!
.
خاک تکبیر برآورد
آسمان تهلیل گفت
دشت پر از تسبیح شد...
حسین به شریعه رسید...
و تو نیز...
.
هنوز خنکای ِ آب قدمهایش را نبوسیده بود که...
تیر چانهاش را از هم درید
و خون فواره زد
لشکر هلهله به پا کرد
و بر حسین هجوم برد...
میانتان فاصله افتاد
تو در شریعه و حسین بیرون...
.
آب به طواف قامتت برخاست
فرات، به التماسِ لبهایت نشست...
نهر جرعه جرعه تمنای نوشیدنت کرد...
امّا تو در جاریِ نهر، العطش میدیدی
و در انعکاسِ آب، پیراهنهای بالازده
و شکمهای خوابانده بر رطوبت خاک...
حتی لب تر نکردی!
حتی دست در آب فرو نبردی!
بیدرنگ فرات را میانِ مشک ریختی و بر اسب نشستی...
.
محاصرهات کردند
از هر سمت و سو...
.
بر تو هجوم آوردند...
نیزه و تیر و کمان بر تو باریدن گرفت...
خون از تمامِ وجودت فواره زد
و تو دلهرهات فقط مشک بود...
.
هلهله و عربده و بغض...
تمامِ علی را از تو انتقام گرفتند...
کسی بازوی حیدریات را نشانه رفت و ...
و یمین از تو جدا کرد...
مشک را به دست ِ چپ سپردی و باز تاختی...
.
امّا دست چپت را هم...
دست ِ چپت را هم به غارت ِ نیزهها بردند...
.
مشک را به دندان گرفتی...
و باز تاختی...
هیچ چیز تو را از مسیر باز نمیداشت
حتی تیری که تمامِ نگاهت را به خون نشاند...
میتاختی... با عشق... بی دست... بی چشم...
و هنوز تمامِ دلهرهات فقط مشک بود...
که یکباره...
آب شرّه کرد و بر دلت تیر کشید
خنکای ِ آب آتشت زد...
مشک پاره شد...
بند ِ دلت از هم گسست...
و تاختنت از حرکت ایستاد...
و عمود فرصت ِ فرود پیدا کرد..
فرقت از هم شکافت...
و با سر... بی دستی که حائل شود میان ِ تو و زمین...
از اسب فرو افتادی...
فریاد برآوردی: برادر...
و حسین..
خدا میداند که چطور خویش را بر پیکر ِ تو رساند...
آیه آیههایت را از زمین برداشت...
تکه تکههایت را بوسید...
و تمامِ علقمه انگار که عباس شده بود...
تکه تکه روی زمین... تکثیر شده بودی...
و حسین، لحظه لحظه، کنار تکههایت شکست...
.
فَبکی الحسین بُکاءً شدیداً...
آمد کنارِ تو...
صدایش به گریه بلند شد...
بلند... بلند... گریست...
به وسعت ِ تمام ِ دشت، گریست... شکست... خم شد...
ألان إنکَسرَ ظَهری وَ قلّت حیلَتی وَ شمَّت بی عَدوّی...
.
حالا حسین، بی تو...
.
قرار بود با هم بروید و با هم باز گردید...
✍ملیحه سادات مهدوی
اجر این روضه و اشکهایش تقدیم به سقایی که همهی آبهای عالم را شرمندهی ادبش کرد.
❌ با احترام به جهت رعایت حق مولف نشر مطالب بدون نام نویسنده و لینک کانال جایز نیست🙏🌱
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شد، شد
نشد میرم همه چی رو به حضرت عباس میگم...
@sharaboabrisham
.
خوب که نگاه کنی هر صنفی به سیاق خودش، حرمتداری میکند توی این ماهِ عزا. بازاری و خردهفروش و پاسبون و مطرب و ساقی و قدّارهبند و کلاه مخملی هر کدامشان آبروداری میکند به طرزی. جماعتِ قلم به دست هم به طریق اخص. اصلا قاطبهی جماعتِ قلم به دست، فدای دستِ قلمِ سقای کربلا.
📚برشی از کتاب گچپژ اثر محسن رضوانی
@sharaboabrisham
.
ولی توی دستهبندیِ آدمها، ما شاعرا و نویسندهها تو دستهی حضرت امالبنین قرار میگیریم!
طبق چیزی که توی تاریخ اومده ایشون بانویی شاعر و سخندان بودند.💚
.
دورت بگردم خانوم جانم
ما تو این دنیا هنری رو که از شما به ما رسیده، خرجِ اباعبدالله کردیم
شما هم تو اون دنیا منت بذار و ما رو ببر تو تیم خودت💚
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه رسمی دارن عراقیا که وقتی شفای بچههای مریضشون رو از حضرت سقا میگیرن، بچه رو میارن جلوی حرم علمدار و به نشونهی تشکر از آقا، دور تا دور بچه رو پر میکنن از شیرینی و شکلات تا مردم به تبرک ببرند...
هیچی!
خواستم بگم آقا جانم ما همه طفلهای بیماری هستیم که فقط خودت میتونی شفامون بدی...
دستی به سر و روی دلهای شکستهی ما بکِش و کاری کن که ما هم بیایم بایستیم جلوی حرمِ قشنگت و نقل و نباتِ شفا گرفتنِ قلب و روحمون رو بین زائرات پخش کنیم...💚
✍ملیحه سادات مهدوی
@sharaboabrisham
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از اول هم اصل بر این بود که اگر توی مجلسِ شما اشک میریزیم و سینه میزنیم، این اشک ریختنها و سینه زدنها بیرون از تکیه هم نمود داشته باشد، این شور گرفتنها شروع یک حرکت باشد و گرنه حسینیه چیزی بیشتر از یک مدفن برای اشکها نمیشود!
قرار نبود ما برای فراقِ شما و شیرخوارهات گریه کنیم، برای داغِ جوانت توی سر و صورت بکوبیم، و برای آوارگی بانوان حرمت شیون بزنیم و بعد برایمان هیچ فرقی نکند که شمرهای زمانِ خودمان با اصغرها و اکبرها و رقیههای فلسطین چه میکنند! که اگر اینطور شد، آن وقت ما که گریهکنِ شماییم با آنها که حتی اسم شما هم به گوششان نخورده چه توفیری داریم؟!
ارباب!
ما یک عمر برای بچههای شما توی سر و صورتمان نزدهایم که حالا قرار باشد از بچههای غزه غافل شویم!
از اول هم قرار همین بود!
شما بابای عالَم باشید و شیرخوارههای عالَم همه، علیاصغرهای شما...
✍ملیحه سادات مهدوی
من با کلمههایم اجازه نمیدهم که بچههای غزه در هیاهوی این دنیا فراموش شوند ولی کاش جز دعا و نوشتن و نگرانی، کار بیشتری از من ساخته بود...
#مهدوی
من سکولار نیستم.
🌱 @sharaboabrisham
@Farsna :فیلم از
.
هدایت شده از شراب و ابریشم...
.
لاحولی... تکبیری... موجی از ملکوت صدایت... جَسته و گریخته میان چکاچک شمشیرها به گوش میرسد...
و دلِ خیمهگاه به شنیدن همین طنین، خوش است...
بابا هنوز زنده است...
ملیحه سادات مهدوی✍
@sharaboabrisham
1_12574685657.mp3
8.93M
با اینکه حتی یک کلمه ترکی نمیفهمم ولی با روضههای ترکی گریه میکنم!
.
به خاطر حقی که به گردن هم داریم.
به عنوان همسایههای مجازی
دعا کنیم همدیگرو...
خیلی التماس دعا دارم ازتون...
.
.
ولی بنظر من واقعا سنگینترین روضهی امشب، همون سؤالِ حضرت زینبه...
چقدر میشه رو اصحابت حساب کرد حسین جان؟
این حرف کلِ روضههای عالم رو تو خودش داره!
اینکه حضرت زینب تردید به دلشون افتاده، دقیقا یعنی آدمهایی که قبل از این به چشم دیده، بیشترشون نامرد از آب دراومدن!
و این خیلی تلخه!
اینکه حضرت دیده آدمای دور و برِ باباش امیرالمؤمنین نامردی کردن باهاش، آدمای دور و برِ داداش مجتباشم نامردی کردن باهاش و از همه بدتر اینکه مردم مدینه نامردی رو در حق مادرش زهرا، تموم کردن!
خب حق داشته که شب عاشورا از برادر بپرسه اصحابت چقدری مَردَن داداش؟!
ای تمام داراییهای ما به فدای زینب، خاک عالَم بر سر ما بخاطرِ اون تردیدی که افتاده به دل زینب😭
✍ملیحه سادات مهدوی
#مهدوی
@sharaboabrisham
.
.
حتما اینو شنیدید که علامه امینی شب عاشورا برای امام زمان صدقه کنار میگذاشتند و میگفتند امشب قلب آن حضرت در فشار است...
صدقه و صلوات برای سلامتی و فرج آقا فراموش نشه
التماس دعا
.
.
■ اَعظَمَ اللّهُ اُجُورَنا بِمُصابِنا بِالحُسَینِ عَلیهِ السّلامُ ، وَ جَعَلَنا وَ ایّاکُم مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیّهِ الاِمامِ المَهدِیِّ مِن الِ مُحَمَّدِِ عَلَیهِمُ السّلامُ ■
.
.
آه زینب...
دنیا از طلوع امروز تا قیامِ قیامت به تو سپرده شد بانو...
.
.
از اولین تیری که از سپاهِ ابنسعد، سمتِ سپاهِ اباعبدالله آمد و شد اعلانِ رسمیِ جنگ...
زینب عهدهدارِ عالَم شد!
.
.
حالا زینب باید هوای همه را داشته باشد!
هوای زنها
هوای طفلها
هوای بنیهاشمیها
هوای حسین
هوای حسین
هوای حسین...
هوای تمامِ دنیا....
.
.
هر بار صدای محمود کریمی میپیچه تو بلندگو که میگه: عمهی سادات، قلبم با تمامِ اجزائش فرو میریزه...
آه عمه...
.
.
لاحولی... تکبیری... موجی از ملکوت صدایت... جسته و گریخته میان چِکاچِک شمشیرها به گوش میرسد...
و دلِ خیمهگاه به شنیدن همین طنین، خوش است...
بابا هنوز زنده است...
رزمِ تن به لشکر، توان از تو میگیرد،
لحظهای توقف میکنی تا نفس تازه کنی،
که ناگاه سنگی بر پیشانیات مینشیند...
سنگ، کسوف میکند! چهرهات غرقِ خون میشود.
درنگ میکنی تا خون از چهره بگیری که یکباره تیر سه شعبهی آغشته به زهری روشنیِ سینهات را نشانه میرود...
بِسم الله و بالله عَلی ملّة رَسول الله...
سر به آسمان بلند میکنی و خدا را شاهد میگیری بر ستمپیشگی قومی که تو را میکشند تویی که پسرِ دخترِ پیامبری جز تو روی زمین نیست!
ثمَّ أخَذَ السّهم فأخرَجه مِن وَراءِ ظَهره فأنبعثَ الدّمُ کأنّه میزاب!
خون از تنت سرازیر میشود...
ضعف، تمام وجودت را میگیرد...
میانِ برق شمشیر و ضرب نیزهها تو هنوز در پِیِ دستگیری از این نانجیبانی:
باز موعظهشان میکنی و میترسانیشان از اینکه قیامت در حالیکه خون تو بر گردنشان باشد در پیشگاه خدا حاضر شوند...
از خودت میگویی
و از اینکه فرزند بهترین خلق خدایی...
لشکر اما هلهله میکند تا صدای هدایت تو را نشنود..
ضعف و ناتوانی بر تار و پود جانت ریشه دوانده...
جنگ ِنا برابر توان از تو گرفته...
وَ صاحَ شمر بأصحابه ما تنتظرون بالرّجل؟
شمر بر لشکر فریاد میزند چرا کار را یکسره نمیکنند؟!
لشکر دیگربار بر تو هجوم میآورد...
زرعه چنان ضربهای بر دوشت میزند که...
وَ کانَ قد أعیی فَجعلَ یَنوءُ وَ یکُبُْ
توانی دیگر برایت نمیمانَد...
از زمین بلند میشوی و باز میافتی...
سنان پیش میآید:
فَطعنه سنان فی تَرقُوَته. ثمَّ انتزعَ الرّمحَ فَطعَنه فی بَوانی صَدره ثمّ رَماه سنان ایضا بِسهم فوقع السّهمُ فی نحره...
چگونه شد که آسمان بر زمین نیفتاد؟!
چطور شد که کوهها از جا کنده نشد؟!
چگونه دشت زیر و رو نشد؟!
بر زمین افتادی... باز برخاستی... باز بر زمین افتادی ... باز برخاستی...
محاسن را به خونِ سر و رو خضاب کردی...
هکذا ألقی الله مُخضّباً بِدمی مَغصوباً علیّ حقی...
و خواستی خدا را در حالی ملاقات کنی که سر و رویت خضاب باشد از خون...
شیبٌ خَضیب... خدٌّ تریب...
گرگها دورهات کردند...
تکه تکه روی زمین افتاده بودی...
اما هنوز از تو ترس داشتند...
هنوز نفسهایت یاد حیدر را زنده میکرد...
ترس و بغض...
فقال عمربن سعد: أنزَل وَیحَک إلی الحسین فأرحَه...
عمر سعد فریاد زد وای بر شما کارش را تمام کنید...
فَضرَبه بالسّیف فی حلقه الشّریف و هو یقول: و الله إنّی لأجتزُّ رأسکَ وَ أعلَم أنّک إبن رسول الله وَ خَیرُ الناس أباً وَ اُمّاً
نانجیبی پیش آمد...
شمشیر را بالا برد...
و نعره میزد به خدا میکشمت و میدانم تو فرزند رسول خدایی و پدر و مادرت بهترین خلقند!
.
.
یکباره...
قیامت به پاشد...
آسمان سیاه شد...
زمین سخت لرزید...
دشت سرخ شد...
هلهله برپا شد...
صدای لشکر به تکبیر بلند شد...
.
پسرِ پیغمبری به دست امتش ذبح شد......
.
حالا باید اسبها را نعل تازه بزنند...
.
آه حسین...
.
✍ملیحه سادات مهدوی
نگارش یافته با استناد به ارشاد شیخ مفید و لهوف سیدبن طاووس
https://eitaa.com/joinchat/3329950063C640e43cb5a
.