غریب رضا اسماعیلی، یکی از بچه های محلات، درد کلیه هایش به تدریج شروع شد. او در اردوگاه موصل4 زندگی می کرد. پس از آن همه التماس و چانه زدن، به او قرص های آرام بخش می دادند. شب و روزِ «غریب رضا» شده بود درد و رنج، بالاخره، او را به بیمارستان بردند و از او عکس رادیولوژی گرفتند و گفتند که کلیه هایش املاح ساز است. کار آن اسیر رنج کشیده به درازا کشید. هر روز صبح پیش پزشک یا پزشکیار ایرانی می رفت و تا غروب دو، سه بار به او سوند می زدند. هر دو ماه هم نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه می آمدند. غریب رضا به آن ها مراجعه می کرد و آن ها به عراقی ها سفارش می کردند که او را به بیمارستان ببرند. او را می بردند. دو روز نگه می داشتند. عکس می گرفتند و دوباره به اردوگاه باز می گرداندند. وقتی هم حالش بسیار وخیم می شد، آمپول نوالژن به او تزریق می کردند.
یک شب، غریب رضا به حال مرگ افتاد. بچه ها به او تنفس مصنوعی دادند و خدا کمک کرد و نفسش بازگشت. فردا صبح، او را به بهداری بردند. چند بار هم او را به بیمارستان شهر بردند تا مورد عمل جراحی قرار دهند؛ اما ناامیدانه بازگشتند. حتی شبی که بچه هارا به کربلا بردند، غریب رضا که از درد به خود می نالید، نتوانست برود.
آن روز، بچه ها مقداری آب را به ضریح حضرت سیدالشهدا(ع) تبرک کردند و شب که بازگشتند آن را به غریب رضا دادند. دانه ای خرما و تکه ای نان را از غذاخوری حضرت آورده بودند و به امید شفا به او دادند. غریب رضا آن شب خیلی گریه کرد و با توسل به حضرت سیدالشهدا(ع) آن آب و خرما و نان را خورد. صبح، دیگر از درد خبری نبود. آزمایش های بعدی هم نشان داد که او شفا یافته است.
منبع: کتاب تنفس ممنوع، صفحه:263
سال 1363 غریب رضا اسماعیلی در اسارت گاه موصل به بیماری کلیه گرفتار شد. چهار سال بیماری اش طول کشید. روزهای اول از سوزش ادرار شروع شد. درد که شدت یافت، به بهداری مراجعه کرد.
پزشکان عراقی به او قرص های آرام بخش و خواب آور دادند. آنتی بیوتیک ها هم بر ضعف او افزود. تا این که پزشک صلیب سرخ او را معاینه کرد. بعد از گرفتن عکس گفتند: کلیه ها املاح ساز است. باید اسید کلیه ها را زیاد کنی تا املاح دفع شود.
14 ماه بعد کلیه ها املاح را به سنگ تبدیل کردند. سنگ ها به مثانه آمد و در مجرای ادرار گیر کرد. هر شبانه روز دو الی سه بار به او سوند وصل کردند. پزشک عراقی گفت که در 24 ساعت باید 16 لیتر آب بخوری. آب خوردن در زندان اسارت عذاب آور بود. چرا که دستشویی وجود نداشت.
عراقی ها هم از دستش خسته شدند و او را ابوکلیه صدا می زدند. مدتی بعد به دلیل استفاده ی زیاد از سوند، مجرای ادرار گوشت اضافه آورد. درد تا آن جا شدت یافت که گمان کردیم از دنیا رفته است ...
همه ی بچه ها برای سلامتی اش دعا کردند. بار دیگر از او عکس گرفتند و گفتند: کلیه ی چپ فاسد شده و باید آن را در بیاوریم.
روزی که قرار بود او را به بیمارستان ببرند، بچه ها نامه هایی را برای تبادل بین اسرا به او دادند و او در لیفه ی شلوارش پنهان کرد. اما متأسفانه قبل از رسیدن به بیمارستان مأموران نامه را یافتند و او را 20 روز در سرمای سخت در محوطه ی آسایشگاه نگه داشتند و شب ها به آسایشگاه می بردند.
در همین روزها بود که بچه های آسایشگاه را به زیارت کربلا بردند اما غریب رضا اجازه ی زیارت نداشت. دل شکسته بود؛ شب بچه ها ظرف آب، چند عدد خرما و تکه ای نان متبرّک شده به او دادند.
صبح روز بعد غریب رضا به یکی از پزشکان ایرانی گفت: « من دیشب در نیمه های شب دعا خواندم و صبح احساس کردم که کلیه هایم درد ندارد. » اما پزشک ایرانی از او خواست که هیچ عکس العملی نشان ندهد تا او را دوباره به بیمارستان ببرند.
در بیمارستان دوباره از کلیه هایش عکس گرفتند. پزشک با دیدن عکس گفت: « والله العظیم هدا شی عجیب » ( به خدا چیز شگفت انگیزی است. ) سپس به پزشک یار گفت: اشتباه عکس گرفته ای از کلیه ی دیگرش عکس بگیر. امام این عکس هم سالم بود.
پزشک سلامتی اش را تأیید کرد. رضا همان جا دستانش را بالا گرفت و گفت: قربان مقامت یا امام حسین (ع)
روزها گذشت تا این که در مردادماه سال 1369 او هم به وطن بازگشت و زندگی را در جمع خانواده با سرور قلبی ادامه داد ...
منبع: کتاب درهای همیشه باز
تو قوم يونس (ع)
يونس (ع) وقتي از ميان مردم رفت و مردم ديدند كه حرف او درست بوده و ابر سياهي كه حامل عذاب است آسمان شهرشان را پر كرده، دنبال او دويدند ولي او را نيافتند، چون جگر او را سوزانده بودند. هرچه ميگفت گناه نكنيد به او ميخنديدند و او هم از شهر دور شده بود. مردم سپس به در خانۀ يك عالم مؤمن رفتند و گفتند بمانيم و نابود شويم يا راه ديگري هست؟ آن عالم گفت: توبه كنيد و بمانيد. گفتند: ابر بالاي سر ماست. گفت: پايينتر هم كه بيايد، با توبه آن را رد ميكنيم. سپس به آنان گفت: اكنون كه يونس نيست به خدا پناه ببريد و زاري و تضرع كنيد، شايد بر شما ترحّمي فرمايد.
پرسيدند: چگونه به خدا پناه ببريم ؟ آن عالم فكري كرد و گفت: فرزندان شيرخواره را از مادرانشان جدا كنيد و حتي بين شتران و بچههايشان و گوسفندان و برهها و گوسالهها و مادهگاوها تفرقه بيندازيد و در ميان بيابان جمع شويد و اشكريزان از خداي آسمانها و زمين و درياهاي پهناور طلب عفو و بخشش كنيد. مردم به دستور آن عالم عمل كردند و منظرهاي بسيار تاثرانگيز ايجاد شد. اطفال شيرخوار گريه ميكردند و پيران كهنسال هم صورت بر خاك گذاشته بودند و اشك ميريختند. صداي حيوانات و اشك و آه قوم يونس به هم آميخته شد و رحمت بي انتهاي پروردگار جهان بر سر آنها سايه افكند و در پي اين صحنه، عذاب نازل شده برطرف گرديد و به جانب كوهها روانه شد.
خدايا ما هم امشب مانند گداها به در خانهات آمدهايم و خودت فرمودهاي كه گدا را رد نكنيد، پس ما را بپذير و از گناهانمان نجاتمان بده!
در اردوگاه موصل یک، پیرمردی بود که به سیدعباس شهرت داشت. او از بیماری فتق می نالید. پایش هم از قوزک قطع شده بود. بیماری فتق او را خیلی اذیت می کرد. عراقی ها کاری برایش نکردند. می توانستند او را به بیمارستان بفرستند و با یک عمل ساده جراحی، او را از درد برهانند. آدم مومن و باتقوایی بود. متوسل به آقا اباعبدالله الحسین(ع) شد. شب، آقا را در عالم رویا دید و عرض می کند: «از فتق ناراحتم». امام می فرمایند: «ان شاءالله خوب می شوی».
صبح، سید عباس در حالی از خواب برخاست که هیچ دردی نداشت. شفا گرفته بود.
«عبدالله» هم که هشتاد درصد بینایی خود را از دست داده بود و پزشکان عراقی کاری برایش نکردند، با توجه و توسل به سیدالشهداء (ع) شفا گرفت. او شبی پس از نماز مغرب و عشاء سر به سجده گذاشت و در پیشگاه خدا، حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را واسطه قرار داد. وقتی سر از سجده برداشت، چشم هایش همه چیز را به خوبی می دید.
«قدرت الله ناظم» هم پس از اینکه ضربه مغزی شد و پزشکان از درمانش عاجز شدند، با توسل بچه های موصل 3 به حضرت زهرا(س) شفا گرفت. قدرت در همان حالت اغما، که در بیمارستان افتاده بود، می بیند که بیمارستان آتش گرفته و کسی را یارای خاموش کردن آتش نیست. ناگهان بانویی با عظمت وارد اتاق می شود و به او خطاب می کند که تو می توانی و اگر آتش را خاموش کنی، هدیه تو آزادی از این جاست. قدرت الله می گفت: «آتش را خاموش کردم و پس از فراغت از آن، ناگهان چشم باز کردم و دیدم که در بیمارستان روی تخت دراز کشیده ام و به دستانم سرم وصل است. تازه پس از چند روز فهمیدم که من ضربه مغزی شده بودم و مدتی در این جا بوده ام».
راوی: عبدالمجید رحمانیان
منبع: کتاب تنفس ممنوع، صفحه:261
📿خواب های مکروه
⛔️ خوابیدن بین الطلوعین(از طلوع فجر تا طلوع آفتاب)
امام باقر علیه السلام:
ابلیس سربازانش را هنگام غروب افتاب از طرف مغرب می فرستد تا زمانی که سرخی غروب برطرف شود.و سربازان روز را از زمان طلوع فجر پخش می کندتا هنگامی که افتاب طلوع می کند.
پیامبرصل الله علیه وآله:
در این زمان ها(غروب و مابین الطلوعین)بسیار به یاد خدا باشید،زیرا این دو زمان،زمان غفلت است که انسان اسیب می بیند از جایی که غافل است.
پیامبرصل الله علیه وآله:
پناه ببرید به خدا از شر شیطان و سربازانش در این دو زمان و برای کودکانتان دعا بخوانید در این دو زمان،زیرا این دو زمان،زمان غفلت و بی توجهی است.
پیامبر صل الله علیه وآله:
خدای سبحان کراهت دارد از خوابیدن قبل از نماز عشاء.
امام علی علیه السلام:
خوابیدن بین نماز مغرب و عشاء سبب فقر می شود.
امام صادق علیه السلام در تفسیر ایه"تتجافی جنوبهم عن المضاجع"می فرماید:انان نمی خوابند تا این که نماز مغرب و عشاء را بخوانند.
✅ نکته:خوابیدن در زمان نماز مغرب و عشاء، در حقیقت هنگام نفود و وفور شیاطین است.
⛔️ خوابیدن بعد از ظهر(عصر)
پیامبرصل الله علیه وآله:
خوابیدن در اول روز خلاف خلقت(می طلبد که انسان به کار و تلاش بپردازد)است.و خوابیدن وسط روز نعمت است.و خوابیدن بعد از نماز عصر حماقت است و ما بین نماز مغرب و عشاء، رزق و روزی را قطع می کند.
📚دراست فی طب الرسول المصطفی ج۴ مبحث ارشادات فی النوم
📚عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۱ص۷۴
📚من لایحضره الفقیه ج۴ص۳۵۹
📖@moogharrabon
10چرا در زندگي مردم
موعظه هميشگي امام صادق عليه السلام به مردم
كَانَ [الصَّادِقُ] عَلَيْهِ السَّلَامُ دَائِماً يَعِظُ بِهَا النَّاسَ كَانَ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: امام صادق عليه السلام دائما مردم را به ده چرايي كه بيان مي كنيم موعظه مي كرد .
1) إِنْ كَانَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي قَدْ تَكَفَّلَ بِالرِّزْقِ فَاهْتِمَامُكَ لِمَاذَا؟ اگر خداوند رازق و متكفل رزق انسان است پس تلاش بيش از حد براي رزق و روزي براي چي ؟ و چرا بيش از حد براي بدست آوردن رزق و روزي تلاش مي كنيد تا باعث فوت كارهاي ديگر درزندگي شود و ترك وظايف ديگر . به مقدار وظيفه بايد كار و تلاش كرد و به كارهاي ديگر زندگي هم برسيم خداوند رزق انسان را مي رساند.
2) وَ إِنْ كَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَاذَا؟و اگر رزق از طرف خداوند قسمت شده است پس چرا بايد انسان حرص بزند.؟
3) وَ إِنْ كَانَ الْحِسَابُ حَقّاً فَالْجَمْعُ لِمَاذَا؟ و اگر حساب و كتاب اعمال حق است پس جمع كردن مال براي چي ؟
4) وَ إِنْ كَانَ الْخَلَفُ مِنَ اللَّهِ حَقّاً فَالْبُخْلُ لِمَاذَا؟و اگر انسان انفاق كند و خداوند چند برابر پاداش مي دهد پس بخل كردن در انفاق مال و علم و وقت و جان براي چي ؟.( البته مالي را بايد انفاق كند در راه خير كه از راه خير هم بدست آمده باشد و نيز حلال باشد)
5) وَ إِنْ كَانَتِ الْعُقُوبَةُ مِنَ اللَّهِ النَّارَ فَالْمَعْصِيَةُ لِمَاذَا؟ و اگر عقوبت كردن از طرف خداوند آتش دوزخ است پس گناه كردن براي چي ؟
6) وَ إِنْ كَانَ الْمَوْتُ حَقّاً فَالْفَرَحُ لِمَاذَا؟ و اگر مردن حق است پس خوشحالي كه انسان را از ياد مرگ و قيامت غافل كند براي چي؟.
7) وَ إِنْ كَانَ الْعَرْضُ عَلَي اللَّهِ حَقّاً فَالْمَكْرُ لِمَاذَا؟واگر اعمال بر خداوند عرضه مي شود و در محضر او بسر ميبريم پس مكر و حيله زدن به مومنان و مسلمانان براي چي .؟
8) وَ إِنْ كَانَ الْمَمَرُّ عَلَي الصِّرَاطِ حَقّاً فَالْعُجْبُ لِمَاذَا؟ واگر عبور از پل صراس حق است پس عجب و خود پسندي براي چي؟
9) وَ إِنْ كَانَ كُلُّ شَيْءٍ بِقَضَاءِ وَ قَدَرٍ فَالْحُزْنُ لِمَاذَا؟و اگر هر چيزي به قضا و حكم خداوند و قدر و اندازه خداوند است پس غم و اندوه براي چي ؟
10) وَ إِنْ كَانَتِ الدُّنْيَا فَانِيَةً فَالطُّمَأْنِينَةُ لِمَاذَا؟.[1] و اگر دنيا فاني و از بين رفتني است پس اطمينان و دلبستگي به آن براي چي ؟
[1] - عيون الحكم و المواعظ (لليثي) ؛ ؛ ص344
بسم الله الرحمن الرحيم
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاً بل احيا عند ربهم يرزقون گمان مبريد كسانيكه در راه خدا كشته مي شوند، مرده اند بلكه زنده اند و نزد خدا روزي مي خورند. من محمود دايه علي وصيت نامه ي خود را به نام خدا و در راه تداوم انقلاب اسلامي به رهبري زعيم عاليقدر امام امت خميني روح خدا شروع مي كنم، اي مردم مسلمان و مستضعف ايران اين انقلاب را به رهبري امام امت ادامه دهيد ما ملت ايران خيلي خون داده ايم كه اين انقلاب به پيروزي برسد نكند كه از رهنمودهاي امام سرپيچي كنيد و امام را تنها بگذاريد او نايب امام زمان (عج) است. نگذاريد خون اين شهيدان پايمال شود ما هرچه خون بدهيم انقلابمان پايدارتر مي شود، اين آمريكائي خائن با كمك منافقين دارند شاخ و برگ اين نهال انقلاب را مي ريزند ما بايد نگذاريم كه اين ابرقدرتها، واسطه هاي داخلي آنها به اين انقلاب ضرور زيان برسانند. اگرچه همه را بكشند ما بايد تا آخرين قطره ي خونمان را به پاي اين نهال انقلاب بريزيم و آن را آبياري كرده و رشدش بدهيم. در زمان امام حسين (ع) امام را تنها گذاشتند حالا كه امام خميني راه او را مي رود ما نبايد اورا تنها بگذاريم. از خانواده ام مي خواهم كه خط امام را ادامه دهند و از مادرم مي خواهم برادرهايم را در بسيج شركت دهد تا اگر روزي به شهادت رسيدم بتوانند ادامه دهنده ي راه من باشند. از برادرهايم مي خواهم كه بعد از من اسلحه را به دوش بگيرند و خون خودشان را به پاي درخت اسلام بريزند تا درخت اسلام بارورتر گردد. هركس امام را قبول نداشته باشد و سر قبر من بيايد به خون تمام شهيدان خيانت كرده است. پدر و مادرم! ما امروز در زمان امتحان هستيم چون در جبهه وجود دارد حسيني و يزيدي و من راه حسين را انتخاب كرده ام شما هم از فرصت استفاده كنيد و به جبهه حسين بپيونديد. در هر كربلائي امام حسيني وجود دارد و حسين امروز با خميني است. در وجود امام عزيز دقت كنيد و با شناخت كامل راه او را ادامه دهيد؛ مادرم مي دانم كه در انتظار آمدن من هستيد و هم اكنون دعا مي كني اما حرف من به برادرانم اين است كه يكي يكي به جبهه هاي حق عليه باطل فرستاده شوند؛ من براي آنها طلب پيروزي بعد از شهادت مي كنم. دوستانم در پيروزي ما در اين جنگ هيچ شكي نداشته باشيد اين سخنان را به عنوان يك شهيد مي گويم كه اگر وحدت خودمان را از دست بدهيم و امام را تنها بگذاريم به خون تمام شهيدان خيانت كرده ايم و خدا شما را نمي بخشد. فقط در خط امام حركت كنيد و بدانيد بهترين تسليت براي من انتقام گرفتن خون تمام شهيدان است....
🌹
روزی حلال از زبان خواهرشهید
ابراهیم هادی🌹
پیامبر اعظم می فرماید: «فرزندانتان را در خوب شدنشان بار زیرا هر که بخواهد می تواند نافرمانی را از فرزند خود بیرون کند.»(۱
)
بر این اساس پدرمان در تربیت صحیح ابراهیم و دیگر بچه ها اصلا کوتاهی نکرد. البته پدرمان بسیار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت می داد. او خوب می دانست پیامبر یا الله می فرماید:
عبادت ده جزء دارد که نه جزء آن به دست آوردن روزی حلال است؟ برای همین وقتی عده ای از اراذل و اوباش در محله امیریه (شاپور) آن زمان، اذیتش کردند و نمی گذاشتند کاسبی حلالی داشته باشد، مغازه ای که از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به کارخانه قند رفت.
آنجا مشغول کارگری شد. صبح تا شب مقابل کوره می ایستاد. تازه آن موقع توانست خانه ای کوچک بخرد.
ابراهیم بارها گفته بود: اگر پدرم بچه های خوبی تربیت کرد. به خاطر سختی هائی بود که برای رزق حلال می کشید. هر زمان هم از دوران کودکی خودش یاد می کرد می گفت: پدرم با من حفظ قرآن را کار می کرد. همیشه مرا با خودش به مسجد می برد. بیشتر وقتها به مسجد آیت الله نوری پائین چهارراه سرچشمه می رفتیم.
آنجا هیئت حضرت علی اصغر
بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هیئت
را داشت.
یادم هست که در همان سال های پایانی دبستان، ابراهیم کاری کرد که بدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمی زدند.
شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سؤال کردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان می داد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه می رفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده، نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد.
نمی خواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم.
پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت می دهد.
دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد؟
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایت های پدر را از دست داد. در یک غروب غم انگیز سایه سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن سال ها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه می کردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
1- (نهج الفصاحه حدیث ۳۷۰)
🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻
@sharmandeim_shohada
🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹
نعمتهاي مادي متصل و منفصل
نعمتهاي مادي او دو نوع است؛ يك نوع آن نعمت متصل و نوع ديگرش نعمت منفصل است.
اما نعمت متصل آن، وجود خود ما و اجزاي بدن ماست. عقيده دانشمندان بزرگ آن است كه اين نعمتهايي كه وجود ظاهري ما را تشكيل دادهاند، آنقدر زياد و گسترده و با منفعتاند كه تحقيق پيرامون هر قسمتي از آنها يك رشته مستقل علمي را تشكيل ميدهد. كميّت اين نعمتهاي ظاهري تا حدي قابل اندازهگيري است، اما قيمت آنها را اگر بخواهند اندازهگيري كنند نميشود. چقدر عنصر در اين عالم خرج شده تا بدن ما به وجود آمده؟ هيچ كس نميتواند قدر و قيمت آنها را اندازه بگيرد.
در اين زمينه مطلبي را از اديسون، مخترع برق برايتان بگويم. البته مسأله در قرآن كريم و روايات و جلوي چشم ما روشن است، اما او هم سخني گفته كه خيلي خوب و قابل توجه است. ايشان ميگويد من يكبار در كارخانه در حال كار بودم كه يكي از انگشتانم به يكي از دستگاههاي كارخانه گير كرد و ناخن روي انگشتم كنده شد و من بيحال شدم. سريعا آمدند و دستم را پانسمان كردند و 40 يا50 روز طول كشيد تا دوباره ناخنم درآمد. آن ناخن نو را يكبار خوب نگاه كردم و حساب كردم كه اگر تمام كارخانههاي روي كره زمين را كنار يكديگر بچينند و آنها بخواهند يك ناخن مثل آن بسازند نميتوانند! مسأله مو، پوست، دندان، لثه، زبان، عضلهها، اعصاب، ماهيچهها، دستگاه گوارش، دستگاه گردش خون و اين قلب كه هشتاد يا نود سال باز و بسته ميشود و خسته هم نميشود نيز همين گونه است.
البته در كنار اين همه نعمت، عدهاي هم حتي يكبار ننشستهاند و فكر كنند كه اينها را چه كسي ساخته و براي چه مرحمت كرده است؟ آنها از اين سفره و اين تشكيلات فقط براي شكم و شهوت استفاده كردهاند و هرگز فكر نكردهاند كه انبيا و ائمه براي چه آمدهاند و تشكيلات اين عالم براي چيست؟ آنان اين بدن باعظمت را هشتاد نود سال شب خواباندهاند و صبح دوباره بيدار كردهاند و به اين طرف و آن طرف بردهاند و آن را تا شب خسته كردهاند، اما هرگز پيرامون آن دقت نكردهاند. عجيب اين است كه اينها خودشان از همه ديوانههاي دنيا ديوانهترند، اما مينشينند و به انبيا ميخندند، همچنانكه برخي از گذشتگان هم از هر ديوانهاي ديوانهتر بودهاند و به ابراهيم عليه السلامميخنديدند و ميگفتند ابراهيم را داخل آتش بيندازيم تا از دست او راحت شويم، يا ميگفتند موسيعليه السلام را بكشيم و راحت شويم. بايد ديد كه آنها چقدر بدبخت بودهاند!
يك نعمت هم نعمت منفصل است كه دائم ما با اين نعمتهاي منفصل مانند شب و روز، خورشيد، ماه، ستاره، دريا، ابر و باد و باران، زراعت، حيوانات حلال گوشت و خاك و سنگ سر و كار داريم و قدر اين نعمتها را هم نميتوانيم بفهميم.
رمضان آخر
رمضان آخر براي علي (ع ) صفاي ديگري داشت و براي اهلبيتش اضطراب و دلهره ، زيرا آنها از پيامبر اكرم صلي اللّه عليه و آله خبرهايي را شنيده بودند و اظهاراتي را نيز از خود آن حضرت دريافت مي نمودند ، چون علي (ع ) علائمي را كه خود مي دانست آشكار مي ديد چيزهاي عجيبي مي گفت و در ماه رمضان آخر عمر هر شبي را در يك جا مهمان بود ولي خيلي كم غذا مي خورد ، بچّه ها دلشان به حال پدر مي سوخت و به حال او رقت مي كردند ، سؤ ال مي نمودند : پدر جان شما چرا اينقدر كم غذا مي خوريد ؟
مي فرمود : مي خواهم در حالي خداي خودم را ملاقات كنم كه شكمم گرسنه باشد ، بچّه ها مي فهميدند براي علي يك انتظاري است ، انتظار نزديكي !
گاهي نگاه مي كرد به آسمان و مي گفت : آنكه به من خبر داده است حبيبم پيامبر ، راست گفته است ، سخن او دروغ نيست ، نزديك است ، نزديك است .
شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرا رسيد ، بچّه ها آمدند پيش علي (ع ) و تا پاسي از شب را در خدمت او بودند . بعد از آن امام حسن (ع ) به خانه خويش تشريف بردند .
علي (ع ) مانند هميشه آن شب را در صلّي گذرانيد زيراشب را نمي خوابند و او هر گاه كه از كارهاي زندگي و اجتماعي اش آسوده مي شد به صلّي مي رفت و با خاي خويش خلوت ميكرد و راز و نياز مي نمود .
هنوز صبح طلوع نكرده بود كه امام حسن (ع ) به مصلاّي پدر آمد .
اميرالمؤ منين (ع ) با آن احترام خاصي كه براي اولاد زهرا(س ) قائل بودند خطاب به امام حسن (ع ) فرمود :
پسر جان ! من ديشب همينطور كه نشسته بودم خوابم برد ، يك دفعه پيامبر را در عالم رؤ يا ديدم ، عرض كردم : يا رسول اللّه من از دست اين امّت تو چه خون دلها خوردم !
پيامبر صلي اللّه عليه و آله در جواب فرمودند : نفرين كن !
من هم نفرين كردم به آنها و از خدا خواستم كه (من را از آنها بگيرد و مرگ مرا برساند) و يك انسان نالايقي به جاي من بر آنان بفرستد ، همان حاكمي را بر آنان مسلط كند كه شايسته آن هستند .
با شنيدن اين جملات از علي چه اضطرابي به خانواده و اطرافيان دست مي دهد ؟
مي آيد بيرون ، مرغابي ها صدا مي كنند مي فرمايد :
بله الا ن صداي مرغ است ولي طولي نمي كشد كه صداي نوحه گري انسانها در همين جا بلند مي شود ، بچّه ها آمدند جلوي اميرالمؤ منين را گرفتند و گفتند :
پدر جان نمي گذاريم شما به مسجد برويد و بايد يك نفر ديگر را به نيابت از خود بفرستي !
حضرت اوّل فرمود : برويد به خواهرزاده ام جعدة بن جبيره بگوييد به مسجد برود و با مردم نماز جماعت را بپا دارد ، اما بعد خود حضرت فرمودند :
نه ، من خودم مي روم .
عرض كردند : اجازه دهيد كسي شما را همراهي كند .
فرمودند : خير ، نمي خواهم كسي مرا همراهي نمايد .
آن شب براي علي (ع ) شب با صفائي بود ، خدا مي داند او چه هيجاني داشت .
او خيلي سعي مي كرد كه راز اين صفا و هيجان را كشف كند و (انگار) خداوند ابا مي كرد ، ولي او مي دانست كه حوادث بزرگي در پيش دارد .
آمد و آمد نزديك اذان صبح شده بود مانند هميشه كه خود اذان مي گفت ، رفت بالاي ماءذنه ، فرياد اللّه اكبر ، اللّه اكبر را بلند كرد ، اذان را كه تمام كرد با آن سپيده دم خداحافظي نمود و فرمود : اي صبح ! اي سپيده دم ! اي فجر ! از روزي كه علي چشم به اين دنيا گشوده است آيا روزي بوده است كه تو بدمي و چشم علي خواب باشد ؟
يعني اي سپيده دم بعد از اين چشم علي براي هميشه به خواب خواهد رفت .
در وقتي كه دارد از ماءذنه پايين مي آيد شعري مي خواند به اين مضمون كه : راه مؤ من مجاهد را باز كنيد ! باز خودش را به عنوان يك مؤ من مجاهد توصيف مي كند ! باز دلهره ها ، اضطرابهاي افراد را زياد مي كند !
علي گفته بود : پشت سر اين ضجه ها نوحه هايي هست !
يك وقت يك فرياد همه را متوجه كرد ، صدايي شنيدند كه در همه جا پيچيده : ((بخدا سوگند كه در هم شكست اركان هدايت و تاريك شد ستاره هاي علم نبوت و برطرف شد نشانه هاي پرواپيشگي و گسيخته شد عروة الوثقاي آلهي و كشته شد پسر عم محمّد مصطفي صلي اللّه عليه و اله و شهيد شد سيد اوصياء علي مرتضي (ع ) ، شهيد كرد او را بدبخت ترين اشقياء))(61)
اما بعد از آنكه او در بستر افتاد اين جمله را فرمود :
بخدا قسم هنگامي كه اين ضربت بر فرق من وارد شد ، مثل من ، مثل عاشقي بود كه به معشوق خودش رسيده باشد ، مثل آن كسي بود كه در شب ظلماني دنبال آبي مي گردد تا خيمه و خرگاهش را بردارد و به آنجا برود ، اگر در آن تاريكي آن چاه آب را پيدا كند چقدر خوشحال مي شود ، مثل من همان شخص است . (62)
لحظاتي است كه علي (ع ) با مرگ مواجه شده است ، طبيبي به نام اسيد بن عمرو را كه از تحصيل كرده هاي جندي شاپور و عرب هم بوده و در كوفه نيز مي زيسته است خبر كردند .
طبيب آمد و زخم سر اميرالمؤ منين را معاينه كرد ، با وسائلي كه آن روز داشتند فهميد كه زهر وارد خون آن حضرت شده است .
طبيب از معالجه اظهار عجز نمود و عرض كرد : يا اميرالمؤ منين اگر وص
يتي داريد بفرماييد ! !
قبلا هم اين مساله معلوم شده بود ، زيرا وقتي كه ام كلثوم به سراغ قاتل آن حضرت مي رود به وي پرخاش مي كند و مي گويد ، آخر پدر من با توجه كرده بود كه دست به اين كار زدي ؟ و بعد اضافه مي كند : اميدوارم كه پدرم سلامتي خودش را بازيافت و روسياهي براي تو بماند .
تا اين جمله را ام كلثوم گفت ، آن ملعون شروع كرد به حرف زدن و پاسخ گفتن و اظهار داشت : كه اي دختر علي ! خاطرت جمع باشد من اين شمشير را به هزار درهم يا دينار خريده ام و هزار درهم يا دينار نيز داده ام كه آن را مسمومش كرده اند و سمي كه به اين شمشير ماليده ام نه تنها فرق پدرت كه اگر بر سر تمام اهل كوفه يك جا وارد مي شد هلاك مي شدند ، مطمئن باش كه پدرت ديگر نمي ماند . (63)
اين شقاوت دشمن و اما آنچه كه بزرگواري و معجزه هاي انساني علي را نشان مي دهد در اينجاست كه وقتي برايش غذا آوردند غذا را نتوانست بخورد شير را آوردند از شير مقداري نوشيد ، آنگاه كه شروع به وصيّت كرد ، در قسمتي از آن فرمود :
با آن اسيرتان (قاتل ) خوش رفتاري و مدارا كنيد و همچنين در وصيّتش افزود :
اي اولاد عبدالمطلب ؛ پس از وفات من مبادا در ميان مردم بيفتيد و بگوييد : اميرالمؤ منين اينطور شد و فلان كس محرّك اين كار بوده است و اين و آن را متهم كنيد ! خير نمي خواهيد دنبال اين حرفها برويد ، قاتل من يك نفر است .
رو كرد به امام حسن (ع ) و فرمود : فرزندم حسن ! او(قاتل ) يك ضربت بيشتر به پدر شما نزده (64) ، بعد از من اختيار با خودت اگر مي خواهي آزادش كني مجاز هستي و اگر مي خواهي قصاص نمايي توجه داشته باش او به پدر تو يك ضربت زده است فقط يك ضربت به او بزنيد ، اگر با همان يك ضربه كشته شد كه شد ، اگر نشد هم نشد (يعني اصرار نداشته باشيد كه حتما كشته شود) .
لحظه اي مي گذرد ، باز هم سراغ اسير (قاتلش ) را مي گيرد سؤ ال مي كند :
آيا به او غذا داده ايد ؟ آب داده ايد ؟ رسيدگي كرده ايد ؟
اينگونه بود رفتارش با دشمن . اين ها مردانگي ها و انسانيت هاي علي است كه حتي وقتي كه در بستر افتاده است و ساعت به ساعت حالش بدتر مي شود و سموم روي بدن مقدسش بيشتر اثر مي گذارد و اصحاب ناراحت مي شوند ، گريه مي كنند ناله سر مي دهند ، مي بينند لبهاي علي خندان و شكفته است و از اين اتفاق اظهار رضايت مي كند ، دقايق آخر عمر علي (ع ) نزديك مي شود همه نزديكان دور بسترش جمع بودند زهر به بدن مباركش ديگر خيلي اثر كرده بود و لذا گاهي وجود مقدّسش از حال ميرفت و به حال اغماء در مي آمد و همين كه به حال مي آمد باز نصيحت مي كرد ، موعظه مي كرد ، آخرين موعظه علي (ع ) همان موعظه بسيار پرجوش و حرارت است كه در بيست ماده بيان فرموده است . (65)
كه در آن اوّل حسن و حسين را مخاطب قرار داده است بعد همه فرزندانش را و پس از آن هم همه مردمي كه تا دامنه قيامت صدايش را مي شنوند . كلامش را مي خوانند . (66)
5 صفتِ نجات دهنده (1. غيرت)
عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عليه السلام قَالَ أُتِيَ النَّبِيُّ صلي الله عليه وآله بِأُسَارَي فَأَمَرَ بِقَتْلِهِمْ وَ خَلَّي رَجُلًا مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ الرَّجُلُ يَا نَبِيَّ اللَّهِ كَيْفَ أَطْلَقْتَ عَنِّي مِنْ بَيْنِهِمْ فَقَالَ أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ عَنِ اللَّهِ جَلَّ جَلَالُهُ أَنَّ فِيكَ خَمْسَ خِصَالٍ يُحِبُّهَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ ؛
1. الْغَيْرَةَ الشَّدِيدَةَ عَلَي حَرَمِكَ ...
فَلَمَّا سَمِعَهَا الرَّجُلُ أَسْلَمَ وَ حَسُنَ إِسْلَامُهُ وَ قَاتَلَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص قِتَالًا شَدِيداً حَتَّي اسْتُشْهِد
امام باقر عليه السّلام فرمود: [چند كافر حربي] را نزد پيغمبر آوردند پيغمبر دستور فرموده آنان را بكشند ، اما شخصي از آنان را آزاد كرد
آن مرد عرض كرد اي پيغمبر خداي براي چه مرا از ميان اينان رها فرمودي فرمود: جبرئيل مرا از جانب خداوند خبر داد كه تو را پنج خصلت است كه خدا و رسولش آنها را دوست ميدارد
1. نسبت به خانواده ات سخت غيرتمندي ...
چون آن مرد اين سخن شنيد اسلام آورد و نيكو مسلماني شد و در ركاب رسول خدا جنگ سختي نمود تا به درجه شهادت رسيد. [الخصال، جلد 1 ، صفحه 282]
اولين صفت ؛ غيرت نسبت به خانواده است
كنار هر زن بي عفتي ؛ مرد بي غيرتي قرار دارد
داستانك:
« يحيي مازني» كه از علماي بزرگ و راويان حديث است ميگويد:
مدتها در مدينه در همسايگي علي عليه السّلام در يك محله زندگي مي كردم. منزل من در كنار منزلي بود كه زينب دختر علي عيلها السّلام در آنجا سكونت داشت. حتي يك دفعه هم، كسي حضرت زينب را نديد و صداي او را نشنيد. او هرگاه ميخواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب ميرفت؛ در حالي كه پدرش علي عليه السّلام در پيش و برادرانش حسن و حسين عليهما السلام در اطراف او بودند. وقتي هم به نزديك قبر شريف رسول الله صلّي الله عليه و اله و سلّم مي رسيدند، اميرالمؤمنين عليه السّلام شمعهاي روشن اطراف قبر را خاموش ميكرد. يك روز امام حسن عليه السّلام علت اين كار را سؤال كرد،
حضرت فرمود: اخشي ان ينظر أحد الي شخص اختك زينب؛ از آن مي ترسم كه كسي در روشني خواهرت را ببيند
[فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفي(ص)، الرحماني الهمداني ،صفحه :642]
فضیلت و خواص سوره لیل
نود و دومین سوره قرآن کریم است که مکی و 11 آیه دارد.
در سخنی از رسول خدا صلی الله علیه و اله وسلم آمده است: هر کس سوره لیل را قرائت کند خداوند به اندازه ای به او نعمت عطا می کند تا راضی شود و او را از سختی و تنگی عافیت بخشیده و کارها را بر او آسان می کند. (1)
امام صادق علیه السلام روایت می کند: هر که سوره لیل را در روز یا شب قرائت کند تمام اعضای بدنش بر اعمال نیک او شهادت می دهند و خداوند شهادت ایشان را پذیرفته و به بهشت رهنمون می شود.(2)
آثار و برکات سوره
1) جلوگیری از خواب بد
هر کس هنگام خواب سوره لیل را پانزده بار قرائت کند در خوابش جز آنچه از خیر و خوبی دوست دارد در خواب نبیند و خواب بد نخواهد دید و هر کس در نماز عشا آن را بخواند مانند آن است که یک چهارم قرآن را خوانده و نمازش مورد قبول خداوند قرار می گیرد.(3)
2) به هوش آمدن بیمارصرعی
امام صادق علیه السلام فرمودند: ... و هر کس این سوره را در گوش کسی که غش کرده و کسی که بیماری صرع دارد بخواند در همان ساعت به هوش می آید.(4)
3) درمان تب
هر گاه کسی تب دارد سوره لیل را بنویسد و بشوید و بیاشامد شفا می یابد. (5)
ختومات مجرب
الف) اگر کسی حاجت مهمی داشته باشد یا مشکلی که راه حل آن برایش مشکل باشد و درمانده و بیچاره شده باشد شب با طهارت و وضو وارد بسترش شود و فرش و لحاف او پاکیزه باشد و تنهای تنها، در وقت خواب، هفت مرتبه هر یک هر یک از سوره های «شمس» و «لیل» را بخواند و بعد از آن بگوید: «اللهم اجعل من امری فرجا و مخرجا» که در شب اول یا سوم یا پنجم یا هفتم، شخصی به خواب او می آید و مشکلش را با او مطرح می کند و راه حلش را دریافت می کند. (6)
ب) جهت رسیدن به فتوحات و زیادی مال
40 شب هر شب 40 بار سوره لیل را بخواند و چون به آیه: «ما لاحد عنده من نعمه تجزی» رسید آن را 3 مرتبه بخواند و آنگاه سوره را تمام کند. (7)
ج) هر کس سوره «شمس و لیل » را سه شب متوالی هر کدام 7 بار بخواند و بعد سی بار بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم. تبارک الله رب العالمین، و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم» انشاءالله حاجتش روا گردد.(8) _________________
پی نوشت:
(1) مجمع البیان، ج10، ص372
(2) ثواب الاعمال، ص123
(3) تفسیرالبرهان، ج5، ص675
(4) همان
(5) درمان با قرآن، ص149
(6) زادالمعاد، ص512
(7) درمان با قرآن، ص149
(8) همان، ص148
منابع: «قرآن درمانی روحی و جسمی، محسن آشتیانی، سید محسن موسوی»؛ درمان با قرآن،محمدرضا کریمی
اسم خداي رحمان
اول قصّه ي ماست
قصّه ي قصّه گوي
قصّه هاي غصّه هاست
اتل متل يه شاعر،
پر از شوره و احساس
قصّه مي گه ز نرگس
قصّه اي از گل ياس
اتل متل يه شاعر
مهربون و با صفا
هميشه مي نويسه
اون براي بچه ها
اتل متل يه شاعر
که درد جبهه داره
اتل متل مي خونه
قصّه داره دوباره
اتل متل يه شاعر
ضد ثموده و عاد
راوي يک حماسه
مثل حضرت سجاد
همون که شام و کوفه
شور و غوغا به پا کرد
با خطبه هاش اون جاها
عالمو کربلا کرد
شاعر قصه ي ما
اون شاعر شهيدا
پرستو شده حالا
جماعت بچه ها
چن ماه پيش مي گفتن
بستري و بيماره
مدتيه شاعرِ
ما کليه نداره
شاعر قصه ي ما
ابوالفضل سپهره
هموني که باني
اتل متل تو شعره
اتل متل يه بابا...
اتل متل راحله...
اتل متل يه مادر...
اتل متل يه جعبه...
يه موقعي با شعراش
شور و غوغا به پا کرد
ياد هزار تا مجروح
يادي ز لاله ها کرد
ياد اونا که رفتن
تو ذهن بچه ها کرد
ناله ز بي مهريِ
مردم و با اون ها کرد
شور توي دل ها انداخت
با لحن بچه گونه
به ياد ما ها انداخت
بي مهري زمونه
هزار هزار شيميايي
هزار مجروح اعصاب
هزار شهيد گمنام
هزار تا آدم خواب
هزار هزاران پدر
هزار هزار تا مادر
هزار تا ديده به راه
هزار هزار تا همسر
هزار هزار پرستو
هزار هزار شقايق
هزار هزار پرنده
هزار هزار تا عاشق
هزار هزار ناسپاس
هزار هزار باصفا
هزار تا زخم زبون
هزار تا مهر و وفا
شاعر قصه ي ما
با اون قلب شکسته
قلبي که مشکل داره
تو آي سي يو نشسته
چنت ماه پيش شنيدم
شاعر ما _بيماره
به کمک و دعاي
ما ها نياز داره
تا اين که بيرون بياد
شعر بخونه دوباره
بازم براي ما ها
اتل متل بياره
اتل متل يه شاعر
مي گف شفا مي گيرم
من از حضرت زهرا(سلام الله عليها)
يه روز دوا مي گيرم
اتل متل يه شاعر
که ديگه بين ما نيست
توي درس محبت
نمره ي اون شده بيست
آقا مي گفت که کم نيست
اين از کار شهيدا
گسي زنده بداره
نام و يادي از اون ها
اتل متل يه شاعر
که سکته کرد و جون داد
با حرفي که آقا گفت
کي خوام بگم که خون داد
اتل متل يه شاعر
اون که شفا گرفته
از سه نفر يه باره
همون شفا گرفته
اتل متل يه شاعر
با ذکر نرگس و ياس
رسيد به وصل جسين(عليه السلام)
رسي به وصل عباس(عليه السلام)
ولادت حسين(عليه السلام) بود
بسته شد اون چشم پاک
ولادت سقا بود
دفن شدش زير خاک
گر چه سپهر ماها
ديگه شعر نمي خونه
مي خوام بگم که راهش
بازم زنده مي مونه
اتل متل يه دنيا پر
از زشتي و فحشا
يه سيدي از خمين
کرد اون و شهر گل ها
اتل متل جوونا
که مثل پروانه ها
دور شمع وجودش
پر مي زدن اون روزا
نوروز آن سال با شب ولادت آقا امام رضا(ع) مصادف شده بود. در سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. آخر مراسم، نوبت من شد که بخوانم. نمی دانم چرا دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم (ع) شد. عرض کردم:«ارباب! شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید، نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم.» فردا صبح از بچه ها پرسیدم: «رمز امروز به نام کی باشد؟» فکر می کردم چون روز ولادت امام رضا(ع) بود، همه می گویند «امام رضا(ع)». اما حاج آقا گنجی گفت: «یا اباالفضل». گفتم: «امروز روز ولادت امام رضا(ع) است». گفت: «دیشب به آقا اباالفضل(ع) متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم، عیدی را از دست آقا بگیریم.» نخستین شهید پس از چند دقیقه پیدا شد. بسیار خوشحال شدیم. نام شهید هم روی کارت شناسایی و هم روی وصیت نامه ای که شب عملیات نوشته بود، حک شده بود: «شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمد باقر، گروهان حبیب، از کاشان.» بچه ها گفتند: توسل دیشب، رمز حرکت امروز و نام این شهید، با هم یکی شده است. نمی دانم چرا به زبانم جاری شد که اگر نام شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقا است. .......داشتم زمین را می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز، داخل گودال پریدند. از بیل مکانیکی پیاده شدم. خیلی عجیب بود. یک دست شهید از مچ قطع شده بود. آبی زلال هم از حفره ی خاکریز بیرون می ریخت. گفتم حتماً آب از قمقمه شهید است؛ اما قمقمه ی شهید که کنارش پیکرش بود خشک خشک بود. نفهمیدم آب از کجا بود که با پیدا شدن پیکر، قطع شد. وقتی پلاک شهید را دیدیم، دیگر دنبال آب نبودیم «شهید ابوالفضل ابوالفضلی،گردان امام محمد باقر(ع)،گروهان حبیب، از کاشان.....هر کجا نام تو آید به زبان ها حرم است.
منبع: کتاب تفحص، صفحه:35
🔥تدابیر گرمازدگی
👈برخی علائم گرمازدگی:
☜پوست خشک، داغ و در ابتدا قرمز میشود و در ادامه رنگ پریده یا حتی کبود می شود.
☜تنفس فرد کوتاه و سریع
☜نبض سریع و ضعیف
☜افزایش دمای بدن به بیش از ۳۹ درجه
☜سردرد
☜گشادی مردمک چشم
☜کشیدگی و درد و گرفتگی عضلات
☜استفراغ و تهوع
☜سرگیجه
☜ضعف و غش
☜ادرار زرد تیره یا نارنجی
☜سردرد و اسهال
☜احساس خفگی
🔺چه کسانی در معرض گرمازدگی هستند؟
▪️بچه ها
▫️سالمندان
▪️ورزشکاران
▫️بیماران قلبی و کلیوی
▪️افراد با طبایع و مزاج های گرم
❇️ پیشگیری از گرمازدگی
🔺پرهیز از گرمیجات مانند:
۱_ عسل،شیره،ارده،فست فودها، تندی ها، تیزی ها، شوریجات و..
۲_ پرهیز از فعالیت زیاد در هوای گرم
۳_ پرهیز از ادویه های گرم فلفل، دارچین، زنجبیل و...
۴_ پرهیز از غذاهای چرب
۵_پرهیز از غذاهای کافئین دار
۶_ پرهیز جدی از قهوه!
🔺تدابیر جلوگیری از گرمازدگی
✤۱. افرادی که معمولا استعداد گرما زدگی دارند بهتر است حجامت انجام دهند.
✤۲. مالیدن روغن بنفشه روی پیشانی، باعث جلوگیری از گرمازدگی و سردردهای صفراوی میشود.
✤۳. استفاده از کلاه لبه دار و عینک آفتابی
✤۴. استفاده از ضد آفتاب
✤۶. سعی کنید در ساعات گرم روز ( 11 تا 18) تردد نکنید و در ساعات گرم در موکب های خُنک استراحت کنید
❇️ تدابیر مربوط به گرمازدگی :
❋← ابتدا در صورت امکان، لباس های فرد گرمازده را در آورده و آب خنک بریزید، خنک کردن باید از سر و گردن باشد (آب خیلی سرد و تگری نباشد)
❋← پاها را از زانو به پایین با آب سرد بشویید
❋← یا با پارچه نخی یا اسفنج بدن شخص را خیس کنید.
❋← فرد را در مکانی که سایه است و نسیم خنک می وزد قرار دهید.
❋← مطمئن شدن از باز بودن راه تنفسی
❋← پاها را بالاتر از سطح بدن قرار دهید، تا جریان خون بیشتری به سر برود.
❋← دست و پای فرد را ماساژ دهید، تا خنکی به سر و مرکز بدن برود.
❋← از پنکه برای خنک کردن استفاده کنید.
❋←نوشیدن بیشتر آب و مایعات خنک
❋←بررسی مداوم نبض
✾✾در صورتی که فرد گرمازده به هوش است از شربت های زیر هر کدام در دسترس بود جرعه جرعه به او بدهید:
🍹شربت خاکشیر و ریحان
🍹شربت سکنجبین ساده
🍹شربت گل سرخ
🥃شربت حاوی (تخم شربتی و بالنگو یک قاشق مربا خوری در نصف استکان عرق بیدمشک و نصف استکان گلاب)
🥤شربت عرق کاسنی و شاهتره
🥤شربت آب لیمو ترش تازه
🥤شربت حاوی تخم شربتی، گل پنیرک، عرق بهار نارنج، آب+شیره توت و یا انگور
🥣آب دوغ خیار
🌷بوییدن گلاب
🍉خوردن میوه های آبدار و خنک مانند هندوانه و خیار.
https://eitaa.com/joinchat/1628111038C1300b1fc7f
داستان گاو بنياسرائيل
حضرت موسي (ع) / داستان گاو بنياسرائيل
ماجراي گاو بنياسرائيل، مختلف نقل شده، ما در اينجا نظر شما را به ذكر يكي از آن روايات، با توجّه به روايات ديگر و آيات 67 تا 73 سوره بقره، جلب ميكنيم.
مرد نيكوكاري به پدر و مادر خود احترام ميكرد. در يكي از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پر سودي برايش پيش آمد، ولي مغازهاش بسته بود و كليد مغازه نزد پدرش بود و پدرش نيز در آن وقت خوابيده بود. فروختن كالا، بستگي به بيدار كردن پدر داشت، تا كليدي را كه در نزد پدر بود بگيرد. مرد نيكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بيدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر، از سود كلاني كه معادل 70 هزار درهم بود، گذشت) و مشتري رفت. وقتي پدر بيدار شد و از ماجرا اطّلاع يافت، از پسر مهربانش تشكّر كرد و گاوي را كه داشت به پسرش بخشيد و گفت: «اميدوارم خير و بركت بسيار، از ناحيه اين گاو به تو برسد.»
اين از يك سو، و از سوي ديگر يكي از جوانان نيك بنياسرائيل از دختري خواستگاري كرد، به او جواب مثبت دادند، پسرعموي او كه جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگاري كرد. خواستگاري او را رد كردند، او كينه پسرعمويش را به دل گرفت تا اينكه شبي او را غافلگير كرده و كشت و جنازهاش را در يكي از محلّهها انداخت. فرداي آن روز كنار جنازه آمد و با گريه و داد و فرياد، تقاضاي خونبها كرد و گفت: «هر كس او را كشته، خونبهايش به من ميرسد، و اگر قاتل پيدا نشد، اهل آن محل بايد خونبها را بپردازند!»
موضوع پيچيده شد و اختلاف، شديد گرديد، چون تعيين قاتل از طريق عادي ممكن نبود و ادامه اين وضع ممكن بود موجب فتنه و قتل عظيم شود، نزد موسي - عليه السلام - آمدند تا او از خدا بخواهد قاتل را معرّفي كند.
موسي - عليه السلام - حلّ مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستوري به او داد، موسي - عليه السلام - آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد:
خداوند به شما دستور ميدهد ماده گاوي را ذبح كنيد و قطعهاي از بدن آن را به مقتول بزنيد، تا زنده شود و قاتل را معرّفي كند و درگيري پايان يابد.
بنياسرائيل: آيا ما را مسخره ميكني؟
موسي: به خدا پناه ميبرم از اينكه از جاهلان باشم.
بنياسرائيل اگر كار را در همين جا ختم ميكردند، زود به نتيجه ميرسيدند، ولي بر اثر سؤالهاي مكرّر، خودشان كار خود را دشوار نمودند، به موسي گفتند: «از خدا بخواه براي ما روشن كند كه اين ماده گاو، بايد چگونه باشد؟»
موسي: خدا ميفرمايد: ماده گاوي كه نه پير و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد، آنچه به شما دستور داده شد زود انجام دهيد.
بنياسرائيل: از خدا بخواهد كه چه رنگي داشته باشد.
موسي: خداوند ميفرمايد: گاوي زردرنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد.
بنياسرائيل: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگي اين گاو براي ما مبهم است، اگر خدابخواهد ما هدايت خواهيم شد.
موسي: خداوند ميفرمايد: گاوي باشد كه براي شخم زدن رام نشده، و براي زراعت آبكشي ننموده است و هيچ عيب و رنگ ديگري در او نيست.
بنياسرائيل: اكنون مطلب روشن شد. حقّ مطلب را براي ما آوردي.(1)
بنياسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوي را با همين اوصاف بيابند، سرانجام چنين گاوي را از خانه همان مرد نيكوكاري كه به پدر و مادر احترام ميكرد و پدرش گاوي به او بخشيده بود يافتند، آن گاو را پس از چانهزنيهاي مكرّر به قيمت بسيار گران يعني به پُر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور موسي - عليه السلام - آن گاو را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: «فلان پسرعمويم كه ادّعاي خونبهاي مرا دارد، قاتل من است.»
معمّا حل شد و قاتل به مجازات رسيد و مقتول زنده شده با دختر عموي خود ازدواج كرد و مدّت زماني با هم زندگي كردند و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكي ميكرد به سود كلاني رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت، حضرت موسي - عليه السلام - فرمود:
«اُنْطُرُوا اِلي الْبِرِّ ما بَلَغَ بِاَهْلِهِ؛ به نيكي بنگريد كه چه پاداش سودمندي به صاحبش ميبخشد!»(2)
------------------------------
1- مضمون آيات 67 تا 71 سوره بقره.
2- اقتباس از بحارالانوار، ج 13، ص 259 به بعد؛ عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 13؛ مجمع البيان و تفسير قمي، ذيل آيات مورد بحث.
عظمت يك بانو
گروهي از مردم نيشابور، اجتماع كردند. محمد پسر علي نيشابوري را انتخاب نمودند و سي هزار و پنجاه هزار درهم و مقداري پارچه به او دادند تا در مدينه محضر امام موسي بن جعفر عليه السلام برساند.
شطيطه نيشابوري كه زني مؤمنه بود، يك درهم سالم و تكه پارچه اي كه به دست خود، نخ آن را رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت، آورد و گفت: (ان الله لايستحيي من الخلق).
متاعي كه مي فرستم اگر چه ناچيز است؛ لكن از فرستادن حق امام اگر هم كم باشد نبايد حيا كرد.
محمد مي گويد:
- براي اينكه درهم وي نشانه اي داشته باشد. آن گاه جزوه اي آوردند كه در حدود هفتاد ورق بود و بالاي هر صفحه مسأله اي نوشته بودند و پايين صفحه سفيد مانده بود تا جواب سؤالها نوشته شود. ورقها را دو تا دو تا روي هم گذاشته، با سه نخ بسته بودند و روي هر نخ نيز يك مهر زده بودند كه كسي آنها را باز نكند. به من گفتند:
- اين جزوه را شب به امام عليه السلام بده و فرداي آن شب جواب آنها را بگير.
اگر ديدي پاكتها سالم است و مهر نامه ها نشكسته، مهر پنج عدد را بشكن و پاكتها را باز كن و نگاه كن. اگر جواب مسائل را بدون شكستن مهر داده باشد او امام است و پولها را به ايشان بده و اگر چنان نبود، پولهاي ما را برگردان. محمد بن علي از نيشابور حركت كرد و در مدينه وارد خانه عبدالله افطح پسر امام صادق عليه السلام شد. او را آزمايش نمود و متوجه شد او امام نيست. سرگردان بيرون آمده، مي گفت:
- خدايا! مرا به پيشوايم هدايت كن.
محمد مي گويد:
در اين وقت كه سرگردان ايستاده بودم، ناگهان غلامي گفت: بيا برويم نزد كسي كه در جستجوي او هستي. مرا به خانه موسي بن جعفر عليه السلام برد.
چشم حضرت كه به من افتاد فرمود:
- چرا نااميد شدي و چرا به سوي ديگران مي روي؟ بيا نزد من. حجت و ولي خدا من هستم. مگر ابوحمزه بر در مسجد جدم، مرا به تو معرفي نكرد؟ سپس فرمود:
- من ديروز همه مسائلي را كه احتياج داشتيد جواب دادم، آن مسائل را با يك درهم شطيطه كه وزنش يك درهم و دو دانگ است كه در ميان كيسه اي است كه چهارصد درهم دارد و متعلق به وازري مي باشد، بياور و ضمنا پارچه حريري شطيطه را كه در بسته بندي آن برادران بلخي است، به من بده.
محمد بن علي مي گويد: از فرمايش امام عليه السلام عقل از سرم پريد. هر چه خواسته بود آوردم و در اختيار حضرت گذاشتم. آن گاه درهم و پارچه شطيطه را برداشت و فرمود: (ان الله لا يستحيي من الحق): خدا از حق حيا ندارد. سلام مرا به شطيطه برسان و يك كيسه پول به من داد و فرمود: اين كيسه پول را به ايشان بده كه چهل درهم است.
سپس فرمود: پارچه اي از كفن خودم به عنوان هديه برايش فرستادم كه از پنبه روستاي صيدا قريه فاطمه زهرا عليه السلام است كه خواهرم حليمه دختر امام صادق عليه السلام آن را بافته است و به او بگو پس از فرود شما به نيشابور، نوزده روز زنده خواهد بود. شانزده درهم آن را خرج كند و بيست و چهار درهم باقيمانده را براي مخارج ضروري خود و مصرف نيازمندان نگهدارد و نمازش را خودم خواهم خواند. آن گاه فرمود:اي ابو جعفر هنگامي كه مرا ديدي پنهان كن و به كسي نگو! زيرا كه صلاح تو در اين است و بقيه پولها و اموالي كه آورده اي به صاحبان آنها برگردان...
🖤زینب جان...
شرمنده ایم که بهای حسینی شدن ما "بی حسین" شدن تو بود
و شرمنده تر از آنکه تو "بی حسین" شدی و ما حسینی نشدیم...😭
دو وظيفه در برابر نعمتها
ما در برابر تمامي اين نعمتها دو وظيفه بزرگ داريم؛ يكي به دست آوردن علم كلي و اجمالي نسبت به اين نعمتها، و اين كه بدانيم تمام اين نعمتها ملك ذاتي وجود مقدس حضرت حق است و ما فقط وكيل حضرت حق در خرج كردن اين نعمتها هستيم. اگر كسي هم بخواهد بگويد من صاحب نعمت هستم، بايد از او پرسيد: كدامش را ساختهاي؟ آخر خجالت دارد كسي بگويد اين نعمتها مال خودم است، مگر پروردگار عالم نميفرمايد:
يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُـرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَه
اگر تمام عالم جمع شوند نميتوانند مگسي را بسازند. پس به آنان بايد گفت كه شما يك پر كاه و يك قطره آب نميتوانيد بسازيد و شما به وجود آورنده خودتان هم نيستيد، بلكه شما مصرف كننده و گداي درِ خانه اوييد:
يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَي اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحـَميد
و هركس در اين گدايي معرفتش بيشتر باشد آدم بهتري است. پيامبر خدا صلي الله عليه واله وسلم دائم ميفرمود: «الْفَقْرُ فَخْرِي»؛ افتخار من است كه گداي او هستم. چون چيزي مال خودم نيست و تصرف بدون اجازه در هيچ نعمتي را هم نميخواهم.
كسي كه ميگويد من و مال من، اصل حرف او دروغ است و خرجي هم كه ميكند باطل است. مالك در اين عالم يك نفر است و بقيه همه وكيل اويند. پنجاه شصت سال نعمتهاي مادي و معنوي را به من داده و مرا هم وكيل در خرج كردن آنها قرار داده كه مطابق دستوري كه خودش داده است اين نعمتهاي مادي و معنوي را خرج كنم و دستور او نيز در قرآن كريم و در روايات و اخبار است. اگر كسي هم نخواهد آدم شود و بخواهد مثل حيوانات زندگي كند، من هم با او حرفي ندارم تا مرگ او برسد:
)فَتَـرَبَّصُوا حَتَّي يَأْتِيَ اللهُ بِأَمْرِه(
پيامبر را هم دلداري ميدهد و ميفرمايد كه در مقابل كساني كه پذيرش ندارند و نميخواهند آدم شوند خودت را ناراحت نكن و بگذار بازي خودشان را بكنند:
)ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُون(
خداوند اصلا هيچ كار اين افراد را حق نميداند و ميفرمايد كه كار آنها لعب و بازي است و واقعيت و اصالت ندارد. به عبارت ديگر، حركات آنها قلابي است و هيچ حركت حق و واقعي و بااصالتي ندارند.
بنابراين، داشتن علم اجمالي نسبت به نعمتها و علم به نحوه هزينه كردن درست آنها براي كسي كه بخواهد انسان واقعي باشد و به قول عرفا بخواهد خودش را از عالم ملك رها كند و به وطن اصلياش كه ملكوت است برگردد، بسيار لازم است.
خداوند متعال ميفرمايد: من باطل را از حق به شما مينمايايم و خودتان بايد بخواهيد كه اصلاح شويد:
)قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي)
اما خوش به حال آناني كه بخواهند و وقتي هم كسي در دايره خواستن قرار بگيرد، كار او معركه ميشود. آنهايي هم كه نخواهند آخر سر معلوم ميشود كه هيچ چيز برايشان نميماند و به قول قرآن كريم در غرور و غفلت و خواب هستند.
دزدها به كارواني زدند و عارفي در آن كاروان بود. همه گريه ميكردند و اشك ميريختند و التماس ميكردند، فقط آن يك نفر آنجا آرام ايستاده بود. رئيس دزدها پيش او آمد و گفت از شما چيزي نبردهاند؟ گفت: نه. گفت چه داري؟ گفت: هر چه دارم نه تو و نه شاگردانت و نه هيچ دزدي در عالم نميتواند ببرد. من موجوديتم با خودم هست و آنها كه موجوديتشان بيروني است قابل دزديدن و بردن است، اما موجوديت دروني من بردني نيست و كسي نميتواند به آن دستبرد بزند.
علم دوم هم علم به مسئوليت در برابر نعمتهاست كه من چه مسئوليتي در برابر بدنم، روحم، عقلم، پيامبرم، امامم، قرآنم، جهانم و پروردگارم دارم؟
وظيفة سوم در برابر نعمتها
وقتي اين دو علم كسب شد، نوبت به مرحله سوم ميرسد كه عمل است
🎄دوست🎄
خاطره شهید ابراهیم هادی از زبان مصطفی هرندی
🌹🪴🌹🪴🌹🎍🌹
خیلی بی تاب بود. ناراحتی در چهره اش موج میزد. پرسیدم: چیزی شده!؟
و با ناراحتی گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسائی، تو راه
، درست در کنار مواضع دشمن، ماشاء الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیراندازی کردند. ما هم مجبور شدیم برگردیم
تازه علت ناراحتی اش را فهمیدم. هوا که تاریک شد ابراهیم حرکت کرد، نیمه های شب هم برگشت، خوشحال و سرحال!
مرتب فریاد می زد؛ امدادگر... امدادگر... سریع بیا، ماشاء الله زنده است! بچه ها خوشحال بودند، ماشاء الله را سوار آمبولانس کردیم. اما ابراهيم گوشه ای نشسته بود به فكر!
کنارش نشستم. با تعجب پرسیدم: تو چه فکری!؟ مکثی کرد و گفت: ماشاء الله وسط میدان مین افتاد، نزدیک سنگر عراقیها. اما وقتی به سراغش رفتم آنجا نبود.
کمی عقب تر پیدایش کردم، دور از دید دشمن. در مکانی امن! نشسته بود منتظر من.
خون زیادی از پای من رفته بود. بی حس شده بودم. عراقی ها اما مطمئن
بودند که زنده نیستم
حالت عجیبی داشتم. زیر لب فقط می گفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی .هوا تاریک شده بود. جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند کرد. از میدان مین خارج شد. در گوشه ای امن را روی زمین گذاشت. آهسته و آرام.
من دردی حس نمی کردم. آن آقا کلی با من صحبت کرد بعد فرمودند: کسی می آید و شما را نجات می دهد. 🌹او دوست ماست لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی
مرا به دوش گرفت و حرکت کرد. آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خود معرفی کرد. خوشا به حالش
این ها را ماشاء الله نوشته بود. در دفتر خاطراتش از جبهه گیلان غرب
ماشاء الله سال ها در منطقه حضور داشت. او از معلمین با اخلاص و یا تخری گیلان غرب بود که از روز آغاز جنگ تا روز پایانی جنگ شجاعانه در شبهه ها و همه عملیات ها حضور داشت. او پس از اتمام جنگ، در سانحه رانندگی به یاران شهیدش پیوست
🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻
@sharmandeim_shohada
🌹🌹🌹🌻🌹🌹🌹
5 صفتِ نجات دهنده (5. شجاعت)
5. وَ الشَّجَاعَةَ (شجاعت )
پنجمين و آخرين صفتي كه آن كافر دارا بود و باعث نجاتش شد شجاعت است
به جرئت مي توان گفت كه مصداق بارز انسان شجاع در عصر ما امام خميني بود
به عنوان نمونه در سال 43 امام بعد از آزاديشان كه در مسجد اعظم سخنراني كردند فرمودند: والله من به عمرم نترسيدم، آن شبي هم كه آنها مرا مي بردند آنها مي ترسيدند و من آنها را دلداري مي دادم.
و در جايي ديگر به يكي از نزديكان خود مي فرمايند:
«وقتي من را براي تبعيد ميبردند، در بياباني در مسير، ماشين به سمت جادهاي خاكي منحرف شد و من يقين حاصل كردم كه قصدشان كشتن من است. وقتي به دلم رجوع كردم، ديدم هيچ تكان نخورده است و هيچ دلهرهاي ندارم»!
داستانك1:
دكتر عارفي، پزشك مخصوص امام، ميگويد: «يك وقتي اطراف جماران مورد اصابت موشك قرار گرفت، به نحوي كه شيشهها فرو ريخت و ما از ترس به زير ميز رفتيم وقتي به مانيتور نگاه كرديم، ديديم وضعيت قلب امام كمترين تغييري نكرده است»! [چندين خاطره از اين دست؛ در كتاب طبيب دلها، نوشته ي دكتر عارفي ، موجود است]
داستانك2:
روز 12 بهمن ،از يك طرف هواپيماي امام در آسمان و از طرف ديگر تانكهاي بختيار در فرودگاه و ميليونها انسان با اضطرابي عجيب چشم به راه ؛اما هنگامي كه خبرنگاري در هواپيما كنار امام نشست و از ايشان پرسيد: «حضرت آيتالله، اكنون كه بعد از پانزده سال تبعيد به ايران برميگرديد، چه احساسي داريد؟!» و امام بي هيچ درنگي و با تقديم لبخندي نمكين فرمودند: هيچ
بعد از 15 سال تبعيدي تلخ و در شرايطي كه هنوز كشور در دست دشمن بود و همه قواي نظامي و انتظامي تحت فرمان بختيار بود و هر احتمالي در مورد جان امام وجود داشت اين پيرمرد در پاسخ اين سؤال كه چه احساسي داري؟ ميگويد هيچ! اهل معني بايد سالها در تحليل اين «هيچ» بگويند و بنويسند تا اندكي از «همه» عمق اين «هيچ» برملا شود.
3 گروهي كه زير سايه عرش ، جاي ندارند (2)
قال رسول الله صلي الله عليه و آله:
ثَلَاثَةٌ لَا يُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِي ظِلِّ عَرْشِهِ ... رَجُلٌ يَضْحَكُ فِي وَجْهِ رَجُلٍ وَ يَغْتَابُهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَعْلَمُ ...
پيامبر مكرم اسلام مي فرمايند:
سه كس را خدا در سايه ي عرش جا ندهد: 2. كسي كه در روي غيبت كننده بخندد ... [نصايح ، صفحه 119 فصل سوم ]
في حديث المناهي ، ان رسول الله عليه و آله نهي عن الغيبة والاستماع اليها... الا و من تطول علي اخيه في غيبة سمعها فيه في مجلس فرددها عنه ، رد الله عنه الف باب من الشر في الدنيا و الاخرة فان هو لم يردها و هو قادر علي ردها، كان عليه كوزر من اغتابه سبعين مرة
در حديث مناهي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله ) نقل شده كه : آن حضرت نهي فرمود از غيبت و از گوش دادن به آن ... تا مي رسد به اينجا كه مي فرمايد: هوشيار باشيد!هر كه بر برادر خود منتي بگذارد، در خصوص غيبتي كه از او در مجلسي مي شود و آن را رد كند، خداي تعالي هزار در از شرهاي دنيا و آخرت را بر او ببندد. و اگر توانائي دارد و رد نكند: گناه او هفتاد برابر آن كسي است كه غيبت او مي كند. ،[ وسائل الشيعه؛ جلد 8،صفحه 599]
اكثر غيبت هايي كه ما مي شنويم يا مي گوييم حتي به درد دنيايمان هم نمي خورد
داستانك:
روزي فيلسوف بزرگي كه از آشنايان سقراط بود،با هيجان نزد او آمد و گفت:سقراط ميداني راجع به يكي ازشاگردانت چه شنيده ام؟
سقراط پاسخ داد:"لحظه اي صبر كن.قبل از اينكه به من چيزي بگويي از تومي خواهم آزمون كوچكي را كه نامش سه پرسش است پاسخ دهي."مرد پرسيد:سه پرسش؟سقراط گفت:بله درست است.قبل از اينكه راجع به شاگردم بامن صحبت كني،لحظه اي آنچه را كه قصدگفتنش را داري امتحان كنيم.
اولين پرسش حقيقت است.كاملا مطمئني كه آنچه را كه مي خواهي به من بگويي حقيقت دارد؟مرد جواب داد:"نه،فقط در موردش شنيده ام."سقراط گفت:"بسيار خوب،پس واقعا نميداني كه خبردرست است يا نادرست.
حالا بيا پرسش دوم را بگويم،"پرسش خوبي"آنچه را كه در موردشاگردم مي خواهي به من بگويي خبرخوبي است؟"مردپاسخ داد:"نه،برعكس"سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم كه حتي درموردآن مطمئن هم نيستي بگويي؟"مردكمي دستپاچه شد و شانه بالا انداخت.
سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم سودمند بودن است.آن چه را كه مي خواهي در مورد شاگردم به من بگويي برايم سودمند است؟"مرد پاسخ داد:"نه،واقعا"سقراط نتيجه گيري كرد:"اگرمي خواهي به من چيزي رابگويي كه نه حقيقت داردونه خوب است و نه حتي سودمند است پس چرا اصلا آن رابه من مي گويي؟
ارتباط موسي (ع) با خداوند
حضرت موسي (ع) / ارتباط موسي (ع) با خداوند
راز لقب «كليمُ الله» براي موسي - عليه السلام -
امام صادق - عليه السلام - فرمود: خداوند به حضرت موسي بن عمران - عليه السلام - وحي كرد: «اي موسي! آيا ميداني كه چرا تو را براي هم كلامي خودم برگزيدم، نه ديگران را؟!» (با تو همسخن شدم و تو به مقام كليم الله» نائل شدي)
موسي - عليه السلام - عرض كرد: «نه، راز اين مطلب را نميدانم!»
خداوند، به او وحي كرد: «اي موسي! من بندگانم را زير و رو (و بررسي كامل) نمودم در ميان آنها هيچكس را در برابر خودم، متواضعتر و فروتنتر از تو نديدم.
«يا موسي اِنَّكَ اِذا صَلَّيتَ، وَضَعْتَ خَدَّكَ عَلَي التُّرابِ؛ اي موسي! تو هرگاه، نماز ميگزاري، گونه خود را روي خاك مينهي و چهرهات را روي زمين ميگذاري.»(1)
به اين ترتيب، در مييابيم كه عاليترين مرحله عبادت، كوچكي نمودن بيشتر در برابر خدا است.
عدالت دقيق خداوند
روزي حضرت موسي - عليه السلام - از كنار كوهي عبور ميكرد، چشمهاي در آنجا ديد، از آب آن وضو گرفت، به بالاي كوه رفت، و مشغول نماز شد.
در اين هنگام ديد اسبسواري كنار چشمه آمد و از آب آن نوشيد، و كيسهاش را كه پر از درهم بود از روي فراموشي در آنجا گذاشت و رفت.
پس از رفتن او، چوپاني كنار چشمه آمد (تا از آب چشمه بنوشد) چشمش به كيسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت.
سپس پيرمردي خسته، كه بار هيزمي برسر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت.
در اين هنگام، اسبسوار در جستجوي كيسه پول خود به كنار چشمه بازگشت و چون كيسهاش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفته و گفت: كيسه مرا تو برداشتهاي، چون غير از تو كسي اينجا نيست. پيرمرد گفت: من از كيسه تو خبر ندارم. گفتگو بين اسبسوار و پيرمرد شديد شد و منجر به درگيري گرديد. اسبسوار، پيرمرد را كشت و از آنجا دور شد.
موسي - عليه السلام - (كه ظاهر حادثه را عجيب و برخلاف عدالت ميديد) عرض كرد:
«يا رَبِّ كَيفَ الْعَدْلُ فِي هذِهِ الْاُمُورِ؛ پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است.»
خداوند به موسي - عليه السلام - وحي كرد: آن پيرمرد هيزمشكن، پدر اسبسوار را كشته بود. (امروز توسط پسر مقتول قصاص شد) و پدر اسبسوار به همان اندازه پولي كه در كيسه بود به پدرچوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حقّ خود رسيد. به اين ترتيب قصاص و اداي دَين انجام شد، و انا حكمٌ عدلٌ؛ و من داور عادل هستم.(2)
نگاه به آن سوي پردهها
امام باقر - عليه السلام - فرمود: روزي موسي - عليه السلام - در كنار دريا عبور ميكرد، ناگاه ديد صيادي كنار دريا آمد و دربرابر خورشيد سجده كرد و سخنان شركآلود گفت، سپس تور خود را به دريا انداخت و بيرون كشيد، آن تور پر از ماهي بود، و اين كار سه بار تكرار شد، در هر سه بار، تور او پر از ماهي بود.
او ماهيها را برداشت و از آنجا رفت. سپس صياد ديگري به آنجا آمد و وضو گرفت و نماز خواند و حمد و شكر الهي را بجا آورد، آنگاه تور خود را به دريا افكند و بيرون كشيد، ديد توخالي است. بار دوّم تور خود را به دريا افكند و بيرون كشيد، ديد تنها يك ماهي كوچك در ميان تور است. حمد و سپاس الهي گفت و از آنجا رفت.
موسي - عليه السلام - عرض كرد: «خدايا! چرا بنده كافر تو با اينكه با حالت كفر آمد آن همه ماهي نصيب او شد، ولي نصيب بنده با ايمان تو، تنها يك ماهي كوچك بود؟»
خداوند به موسي - عليه السلام - چنين وحي كرد: «به جانب راست خود نگاه كن.» موسي نگاه كرد، نعمتهاي فراواني را كه خداوند براي بنده مؤمن فراهم كرده مشاهده نمود. سپس خداوند به موسي وحي كرد: «به جانب چپ خود نگاه كن.» موسي - عليه السلام - نگاه كرد، آنچه از عذابهاي سخت را كه خداوند براي بنده كافرش مهيا نموده ديد.
سپس خداوند فرمود: «اي موسي! با آن همه عذاب كه در كمين كافر است آنچه را كه به او (از ماهيهاي فراوان) دادم، چه سودي به حال او دارد؟ و با آن همه از نعمتهاي فراوان كه براي بنده مؤمن ذخيره كردهام، آنچه را كه امروز از او بازداشتهام، چه ضرري به حال او خواهد داشت؟»
موسي - عليه السلام - عرض كرد:
«يا رَبِّ يحِقُّ لِمَنْ عَرَفَكَ اَنْ يرْضي بِما صَنَعْتَ؛ پروردگارا! براي كسي كه تو را شناخته سزاوار است كه به آنچه انجام دهي راضي و خشنود باشد.»(3)
راضي شدن به مقدّرات الهي بهتر است
امام صادق - عليه السلام - فرمود: گروهي از بنياسرائيل نزد موسي - عليه السلام - آمدند و گفتند: «از خدا بخواه هر وقت ما خواستيم براي ما باران بفرستد.» موسي - عليه السلام - از درگاه خدا چنين خواست، خدا جواب مثبت داد.
آنها هروقت باران ميخواستند، باران ميباريد، زراعت آنها بسيار رونق گرفت و رشد فوقالعاده نمود، ولي هنگام درو و چيدن محصول، ديدند محصول همه پوچ و فاسد شده است، آنها ماجرا را به موسي - عليه السلام - گفتند، موسي - ع - شكايت آنها را به خدا عرض كرد، خداوند
فرمود:
«يا مُوسي! اَنَا كُنْتُ الْمُقَدِّرُ لِبَنِي اِسْرائِيلَ فَلَمْ يرْضَوْا بَتَقْدِيرِي فَاَجَبْتُهُم اِلي اِرادَتِهِم؛ اي موسي! من تقدير كننده مدبّر براي بنياسرائيل هستم، آنها به تقديرات من راضي نشدند، از اين رو طبق خواست آنها به آنها پاسخ دادم.»(4)
ارزش نهي از منكر و هدايت كردن
امام صادق - عليه السلام - فرمود: در ميان بنياسرائيل عابدي بود، هرگز گناه نميكرد و همواره به عبادت خدا مشغول بود، ابليس بسيار ناراحت شد، با دميدن به دماغش اعلام كرد تا فرزندانش به حضور بيايند، به دنبال اين اعلام همه شيطانها در نزد ابليس (پدرشان) اجتماع كردند، ابليس گفت: «چه كسي از ميان شما ميتوان فلان عابد را گمراه كند كه بيگناهي او سخت مرا ناراحت كرده است؟!»
هريك از آنها سخني گفتند، يكي گفت: من از ناحيه زنان او را گمراه ميكنم، ابليس گفت: اين پيشنهاد تو بيفايده است، او فريب زنان را نميخورد.
ديگري گفت: من به وسيله شراب و ساير نوشيدنيهاي لذيذ او را فريب ميدهم. ابليس گفت: «فايده ندارد، او گول لذّتهاي دنيا را نميخورد.» ديگري گفت: من او را ميتوانم فريب دهم، ابليس گفت: چگونه؟ او گفت: از راه عبادت، ابليس گفت: «پيشنهاد خوبي كردي، همين كار را دنبال كن.»
آن شيطان به صورت انسان وارد عبادتگاه عابد شد، و در پيش روي او مشغول به نماز و عبادت شد و شب و روز بدون استراحت به عبادت خود ادامه داد.
عابد تعجّب كرد و با خود ميگفت: اين عابد تازه وارد، چقدر توفيق سرشار براي عبادت دارد، از او سؤال ميكرد، ولي شيطان اعتنا نكرده و به عبادتش ادامه ميداد. تا اينكه به طور مكرّر گفت: «اي بنده خدا بگو بدانم به خاطر چه عاملي اين گونه براي انجام عبادت آمادگي يافتهاي؟!»
سرانجام شيطان به عابد گفت: «من يك گناهي را انجام دادهام، هروقت به ياد آن ميافتم، از ترس آن، بيشتر مشتاق عبادت ميشوم» (تا باعبادت خود جبران كنم و آن گناه را به طور كلي از زندگي خود دور سازم).
عابد: آن گناه چه گناهي بوده، به من خبر بده تا من نيز آن را انجام دهم و سپس توبه كنم و به توفيق سرشار براي عبادت دست يابم.
شيطان: اين دو درهم را از من بگير و وارد شهر شو، و در فلان جا به در خانهاي برو، در آنجا زني هست با او زنا كن، و سپس بازگرد.
عابد جاهل وارد شهر شد و آدرس آن زن را از مردم پرسيد، مردم خانه او را به عابد نشان دادند و پيش خود ميگفتند: لابد عابد ميخواهد آن زن بدكار را موعظه و هدايت كند.
عابد به سوي خانه آن زن رفت، و پس از اجازه وارد خانه او شد، زن وقتي كه شكل و لباس عابد را ديد، گفت: «آمدن تو با اين قيافه به اينجا تناسب ندارد، براي چه به اينجا آمدهاي؟» عابد قصّه خود را نقل كرد.
آن زن گفت: اي بنده خدا! اوّلاً: ترك گناه براي كسب توبه، راهوارتر است، ثانياً: از كجا هركسي توبه كرد، توبهاش پذيرفته ميشود؟ بدان كه آن راهنماي تو شيطان بوده است كه خواسته به اين طريق تو را گول بزند، اينك به معبد خود برگرد ببين او در آنجا نيست، عابد به معبد خود بازگشت و در آنجا كسي را نديد.
آن زن شب آن روز از دنيا رفت، صبح آن شب ناگاه مردم ديدند بر در خانه او اين جمله نوشته شده:
«اُحْضُرُوا فُلانَة فَاِنَّها مِنْ اَهْلِ الْجَنَّة؛ براي تشييع جنازه اين زن حاضر شويد كه او اهل بهشت است.»
مردم در شك افتادند، كه اين جمله با اعمال آن زن تناسب ندارد، سه روز از اين قضيه گذشت، در اين هنگام خداوند به حضرت موسي - عليه السلام - چنين وحي كرد:
«كنار جنازه آن زن حاضر شو، و بر آن نماز بخوان، و به مردم امر كن كه بر آن جنازه نماز بخوانند، زيرا من او را آمرزيدم و بهشت را بر او واجب كردم، چرا كه او بنده من (فلان عابد) را از گناه كردن باز داشت.»(5)
موسي - عليه السلام - فرمان خدا را اجرا كرد، و به اين ترتيب يك بانوي غريق در آلودگي بر اثر امر به معروف و نهي از منكر، و بازداشتن انساني از گناه، آن چنان مشمول رحمت الهي شد، كه خداوند او را از اهل بهشت قرار داد و به پيامبر اولوالعزمش موسي - عليه السلام - فرمان داد تا با مردم، حاضر گردند و با تجليل و احترام جنازه او را بردارند و به خاك بسپارند.
راز محبوبيت موسي - عليه السلام - نزد خدا
خداوند به موسي - عليه السلام - وحي كرد: «اي برگزيدهام تو را بسيار دوست دارم.»
موسي: كدام خصلت من است كه مرا محبوب پيشگاهت نموده است؟
خداوند: تو نسبت به ما مانند آن كودكي هستي كه حتّي هنگام قهر مادرش، به مادر پناه ميبرد، و تنها او را حامي خود ميداند، تو وقتي در درگاه ما مناجات ميكني و ميگويي «اي خدا تنها تو را ميپرستم و تنها از تو كمك ميجويم»، در حقيقت تنها مرا ميپرستي و تنها از من كمك ميجويي، اين است راز محبوبيت ويژه تو در پيشگاه من.»
غير من پيشت چون سنگست و كلوخ * گر صبّي و گر جوان و گر شيوخ
خاطر تو هم ز مادر خير و شر * التفاتش نيست در جاي دگر(6)
راز مستجاب شدن دعا
موسي - عليه السلام - از محلي ع
بور ميكرد، ديد شخصي با گريه و راز و نياز، مكرّر ميگويد: «خدايا خواستهام را برآور.» موسي از آنجا گذشت و پس از يك هفته به آنجا بازگشت، ديد هنوز آن شخص مشغول دعا است و خواستهاش را از خدا ميطلبد، خداوند به موسي چنين وحي كرد: «اگر اين شخص آنقدر دعا كند كه زبانش بريده گردد و از دهانش بيرون بيفتد، دعايش را مستجاب نميكنم، زيرا او مرا از غير طريقي كه تعيين كردهام (بدون اعتقاد به رهبري تو) دعا ميكند.»(7)
------------------------------
1- اصول كافي، ج 2، ص 123.
2- بحارالانوار، ج 64، ص 117 و 118.
3- اعلام الدين ديلمي، بحارالانوار، ج 13، ص 349 و 350.
4- بحارالانوار، ج 14، ص 489.
5- روضة الكافي، ص 384 و 385.
6- ديوان مثنوي، به خط ميرخاني، ص 397، (دفتر چهارم).
7- بحارالانوار، ج 27، ص 180.
بخش :سي و سه
إلهي، شكرت كه حسن را با كتابت آشنا كرده اي.
إلهي، حُجَجَت را حُجُبت قرار داده اي، حسنت را حجاب حُجُبت قرار ده!
إلهي، امشب كه شب قدر است همه قرآن به سر مي كنند، حسن را توفيق ده كه قرآن به دل كند!
إلهي، مايۀ عزّت حسن آمده حكم ذوالمنن
هرچه بدو قدر دهد هر چه بر او قضا كند
إلهي، رويم را نيكو كردي، خويم را هم نيكو گردان!
إلهي، اولياي تو خزف را گوهر شب چراغ مي كنند، بلكه سگ را آدم مي كنند، حسن هم (كَلبُهم باسط ذراعيه بالوصيد- كهف/18)
إلهي، شكرت كه اقتضاي عين ثابت حسن، اغتذاي از مأدبۀ محمّد و آل محمّد است.
إلهي، شكرت كه از پستان ايمان و طهارت و تقوي شير خورده ام.
إلهي، چه جويم كه غايت نشان از تو بي نشاني است، و چه گويم كه نهايت عرفان به تو سرگرداني است.
إلهي، حسن بسياري از جنازه هاي زنده را مي بيند و مي گويد: «الحمد لله الذي لم يجعلني من السواد المخترم».
إلهي، قرآن و انسان عرفان و برهان يكي اند و از هم جدايي ندارند، حسن را تأحد جمعي ده!
إلهي، سين را در دل حسن نهاده اي، ياسين را هم در دل حسن نِه!
إلهي، خوشا به حال كساني كه عبادت محبانه دارند!
إلهي، «سبحانك و تعاليت»، قطرۀ ماء مهين را چه منيّتي و چه مُنيتي؟
إلهي، به عزّت جمال اسم عزيز جميلت، حُسن صنيع شمايل حسنت را از مشايل مُثله مصون بدار و آن گوهري را كه اول بار به (نفختُ فيهِ- حجر/29) بدو عطا فرموده اي هم امل بار به (الله يتوفي الأنفس- زمر/42) مقبوض و متوفا بدار.
إلهي، از توبه هايم توبه كردم.
إلهي، آنچه حسن خواست نكو شد كه نشد.
إلهي، اين آدم نماها كه از خوردن گوشت برّۀ گوسفند تا بدين اندازه درّنده اند، اگر گوشت گرگر و پلنگ را بر آنان حلال مي فرمودي چه مي شدند؟!
إلهي، راز دل با تو چه گويم كه تو خود راز دلي
دانه و لانه بال و پر و پرواز دلي
🥀🎄🥀🎄🥀🎄🥀
موضوع روایت: قرآن🍒
امام سجاد عليه السلام فرمودند:
لَو ماتَ مَنْ بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ بَعْدَ أَنْ یَکُونَ الْقُرآنُ مَعى، وَ کانَ علیه السلام إذا قَرَءَ «مالِکِ یَوْمِ الدّینِ» یُکَرِّرُها، حَتّى کادَ أَنْ یَمُوتَ.
اگر تمام کسانى که در میان مشرق و مغرب هسـتند از دنیا بروند (و من تنها بمانم) و قرآن با من باشد وحشت مرا نمىگیرد (و نمیترسم). او چنین بود که وقتى جمله «مالک یوم الدین» را مىخواند آن را تکرار مىکرد تا جایى که نزدیک بود جـان دهد.
بحارالانوار، ج 46، ص 107.
شناخت قرآن
🌱🎍🌱🎍🌱🎍🌱
موضوع خاطره: قرآن🌹
اگر با مهدی نشسته بودیم و کسی قرآن لازم داشت، نمی رفت این طرف و آن طرف را بگردد. می گفت«آقا مهدی! بی زحمت اون قرآن جیبیت را بده. »
یادگاران، جلد ده، کتاب شهید زین الدین، ص 88
🌷🎋🌷🎋🌷🎋🌷
موضوع داستان: قرآن
توجه به خلق يا خالق
شخص همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود . به خانه او مي آمد تا كمكي مادي نصيبش شود . عمر از دست او خسته شده و به او گفت : اي آقا به در خانه خدا هجرت كرده اي يا به در خانه عمر ؟ برو قرآن بخوان و از تعليمات قرآن بياموز ، كه تو را از آمدن به درب خانه ام بي نياز مي سازد .
او رفت ، و ماهها گذشت و ديگر نيامد . عمر جستجو كرد و اطلاع پيدا كرد كه او از مردم دوري كرده و در جاي خلوتي به عبادت اشتغال دارد .
عمر به سراغ او رفت و به او گفت : مشتاق ديدار تو شدم (و آمدم از تو احوال بپرسم ) ، فلاني بگو بدانم ، چه چيزي سبب شده كه از ما دور گشتي و بريدي ؟ !
او در پاسخ گفت : قرآن خواندم ، قرآن مرا از عمر و آل عمر بي نياز ساخت . عمر گفت : كدام آيه را خواندي كه چنين تصميم گرفتي ؟
او گفت : قرآن مي خواندم ، به اين آيه رسيدم (و في السماء رزقكم و ما توعدون ، روزي شما با همه وعده ها كه بشما دادند در آسمان (بامر خدا مقدر) است (614) . )
با خود گفتم : رزق و روزي من در آسمان است ولي من آن را در زمين مي جويم ، پس براستي بد مردي هستم . عمر از اين سخن تحت تاءثير قرار گرفت و گفت : راست مي گوئي (615) .
☘️🥀☘️🥀☘️🥀☘️
https://eitaa.com/sharmandeim_shohada
ثوابي كه كسي قدرش را نمي داند (2)
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه و آله:
ثَلَاثٌ لَوْ يَعْلَمُ أُمَّتِي مَا لَهُمْ فِيهَا لَضَرَبُوا عَلَيْهَا بِالسِّهَامِ ؛ ... 2. وَ الْغُدُوُّ إِلَي يَوْمِ الْجُمُعَةِ ...
رسول خدا صلّي اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود:
سه چيز است كه اگر امّت من منافع آن را ميدانستند، براي دست يافتن به آن، قرعه كشي مي كردند (و يا به سوي هم تير اندازي ميكردند):
2. زود رفتن به نماز جمعه ...
[بحار الأنوار ،جلد 86، صفحه: 197]
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمايند:
مَنْ تَرَكَ ثَلَاثَ جُمَعٍ تَهَاوُناً بِهَا طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قَلْبِهِ
هر كس 3 جمعه ، نماز جمعه را ترك كند، خدا بر قلب او مُهر ميزند
[وسائل الشيعة، ج7، ص: 301]
داستانك :
خشك سالي و قحطي شهر مدينه را فرا گرفته بود . احتياجات اوليه ي مردم چنان گران و ناياب شده بود كه مردم ، روزگار را به سختي مي گذراندند . تنها هنگامي كه قافله اي تجارتي به مدينه مي آمد ، مردم از ته دل خوشحال مي شدند . صداي طبل شادي و هلهله ي مردم بر مي خاست ، مردم سراسيمه به قافله نزديك مي شدند و احتياجات خود را ارزان تر از هميشه مي خريدند .
ظهر جمعه بود . مردم مدينه در مسجد مدينه جمع شده بودند . پيامبر مشغول خواندن خطبه هاي نماز جمعه بود
در اين هنگام ، ناگهان صداي هلهله از بيرون برخاست و صداي طبل شادي شنيده شد .
لحظه اي نگذشته بود كه خبر به نمازگزاران مسجد رسيد كه كارواني بزرگ از شام به مدينه رسيده و با خود مواد غذايي آورده است .
اين خبر، صف هاي نماز جمعه را به هم ريخت . نمازگزاران مسجد كه هفته هاي سختي را گذرانده بودند ، بي اختيار به پا خاستند و به سرعت به سوي قافله حركت كردند .
پس از مدتي ، مسجد از همهمه اي كه ايجاد شده بود نجات يافت . سكوت سنگيني بر مسجد نشست . پيامبر به صف هاي نماز كه بسيار خلوت شده بود ، چشم دوخت .
فقط 8 نفر در مسجد مانده اند (يا 12 نفر) ، كه از شرمندگي سر به زير انداخته بودند ، از جاي خود تكان نخوردند .
پيامبر با آرامشي خاص گفت :
سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست اگر شما چند نفر هم از مسجد مي رفتيد و كسي در مسجد نمي ماند، از آسمان بر سر همه سنگ مي باريد .
در اين هنگام آياتي از سوره جمعه نازل شد :
وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقينَ
هنگامي كه آنها تجارت يا سرگرمي و لهوي را ببينند پراكنده ميشوند و به سوي آن مي روند و تو را ايستاده به حال خود رها ميكنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترين روزيدهندگان است[جمعه / 11]
[منبع :تفسير نمونه جلد 24 صفحه 125 با اندكي تصرف ]
بخش: سي و چهار
إلهي، همه تو را خوانند: قمري به قوقو، پوپك به پوپو، فاخته به كوكو، حسن به هوهو.
إلهي، به رحمت رحمانيّه ات نطقم داده اي، به رحمت رحيميّه ات سكوتم ده!
إلهي، حاصل كار و كوششم اين شده است كه از غفلت به در آمده ام و در حيرت افتاده ام.
إلهي، شكرت كه موت اخترامي دامن گيرم نشده است.
إلهي، شكرت كه حسنت هم مشمول موهبت (و إنّي عُذتُ بربّي و ربّكم أن ترجمون- دخان/20) شده است.
إلهي، شكرت كه نداي (يا أيّتها النفس المطمئنة- فجر/27) را لبّيك مي گويم.
إلهي، شكرت كه بر قدم لقمان و ايّوبي مشهد و يعقوبي مشربم.
إلهي، شكرت كه به زيارت حقيقت طلعت دل آراي كتابت تشرّف يافته ام.
إلهي، شكرت كه در اين شهرالله 1414 ه . ق . پيش از ليلةالجَوائز به جايزه رسيده ام.
إلهي، شكرت كه فهم خطاب محمدي روزي ام شده است.
إلهي، شكرت كه همۀ نقش ها بر آب شد و كثرتي كه حجاب بود سراب شد.
إلهي، شكرت كه حسن مجذوب نظام احسن وجود است.
إلهي، شكرت كه عقل و دينم دستم را بسته اند.
إلهي، شكرت كه حسن زميني احسن آسماني شده است.
إلهي، حسن روزگاري غرق در كتاب تكويني و تدويني است و هنوز در فهم يك حرف، طرفي نبسته است.
إلهي، نبيّ تو خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله فرمود: «كل اسم من اسماء الله اعظم»، و وليّ تو صادق آل محمد عليه السلام فرمود: «إنّ آه، اسمٌ مِن أسماء الله»، حسن را از همه اسم اعظم بيشمارت فقط يك اسم اعظم «آه» است كه جز آه در بساط ندارد.
إلهي، شكرت كه طعمه و لقمۀ من از مأدبه ات قرآن كريم است.
إلهي، حسن، مفت پير شده است.
إلهي، شكرت كه هر كتابي را مي خوانم، كتاب وجود خودم را مي خوانم.
إلهي، شكرت كه زنگ تفريح من گشت و گذار در كتب و دفاتر علمي و تماشاي آنهاست چنانكه وليّ تو امام علي وصيّ عليه السلام فرمود: «الكتبُ بساطين العلما.