ماجراي بَلْعم باعورا
حضرت موسي (ع) / ماجراي بَلْعم باعورا
بلعم باعورا از علماي بنياسرائيل بود، و كارش به قدري بالا گرفت كه اسم اعظم ميدانست و دعايش به استجابت ميرسيد.
روايت شده: موسي - عليه السلام - با جمعيتي از بنياسرائيل به فرماندهي يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوي شهر (بيتالمقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتي كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنياسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهي را ميداني، در مورد موسي و بنياسرائيل نفرين كن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمناني كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كاري نخواهم كرد.»
آنها بار ديگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بَلْعم حاضر شد بالاي كوهي كه مشرف بر بنياسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاي كوه رود، الاغ پس از اندكي حركت سينهاش را بر زمين مينهاد و برنميخاست و حركت نميكرد، بَلْعم پياده ميشد و آنقدر به الاغ ميزد تا اندكي حركت مينمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهي به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «واي بر تو اي بَلْعم كجا ميروي؟ آيا نميداني فرشتگان از حركت من جلوگيري ميكنند.» بَلْعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاي كوه رفت، و در آنجا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنياسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه ميشد به طوري كه قوم خود را نفرين ميكرد و براي بنياسرائيل دعا مينمود.
به او گفتند: چرا چنين ميكني؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو ميكند.»
در اين هنگام بَلْعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقي نمانده است. آنگاه چنين دستور داد: «زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاي مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنياسرائيل براي خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسي - عليه السلام - خواستند از آنها كامجويي كنند و عمل منافي عفّت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسي - عليه السلام - زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنياسرائيل شدند، كار به جايي رسيد كه «زمري بن شلوم» رئيس قبيله شمعون دست يكي از آن زنان را گرفت و نزد موسي - عليه السلام - آورد و گفت: «گمان ميكنم كه ميگويي اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نميكنم.»
آنگاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيماري واگير طاعون به سراغ بنياسرائيل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
در اين هنگام «فنحاص بن عيزار» نوه برادر موسي - عليه السلام - كه رادمردي قوي پنجه از امراي لشكر موسي - عليه السلام - بود از سفر سررسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراي طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمري بن شلوم رفت. هنگامي كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيماري طاعون برطرف گرديد.
در عين حال همين بيماري طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسي - عليه السلام - را كشت. موسي - عليه السلام - بقيه لشكر را به فرماندهي يوشع بازسازي كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند.(1)
خداوند ماجراي انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره اعراف ذكر كرده، در آيه 176 ميفرمايد:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيهِ يلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يتَفَكَّرُونَ؛ و اگر ميخواستيم مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا ميبرديم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستي گراييد و از هواي نفس پيروي كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كني دهانش را باز و زبانش را بيرون ميآورد، و اگر او را به حال خود واگذاري باز همين كار را ميكند (گويي چنان تشنه دنياپرستي است كه هرگز سيراب نميشود) اين مَثَل گروهي است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براي آنها) بازگو كن شايد بينديشند و بيدار شوند.»(2)
آري اين است نتيجه فرهنگ بيعفّتي و انحراف جنسي، كه وقتي نيرنگبازان از راهها
ي ديگر شكست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياي مردم را تباه ميسازند، كه به گفته بعضي طاعون موجب هلاكت 90 هزار نفر از لشكر موسي - عليه السلام - گرديد.(3)
سه دعاي ناكام
در مورد شأن نزول آيه 175 سوره اعراف (كه در داستان قبل ذكر شد) روايت ديگر شده كه نظر شما را به آن جلب ميكنيم:
در بنياسرائيل زاهدي زندگي ميكرد، خداوند (توسط پيامبر آن عصر) به او ابلاغ كرد كه سه دعاي تو به استجابت خواهد رسيد، آن زاهد بيهمّت و نادان در اين فكر فرورفت كه اين دعاها را در كجا به كار برد، با همسرش مشورت كرد، همسرش گفت: «سالها است كه در خدمت تو هستم و در سختي و آسايش با تو همراهي كردهام، يكي از آن دعاها را در مورد من مصرف كن و از خدا بخواه مرا از زيباترين زنان بنياسرائيل گرداند، تا تو از زيبايي من بهرهمند گردي.»
زاهد پيشنهاد او را پذيرفت و دعا كرد، او از زيباترين زنان شد، آوازه زيبايي او به همه جا رسيد، مردم از هرسو براي او نامههاي عاشقانه نوشتند، و آرزوي ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بناي ناسازگاري با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگين شد و از دعاي دوّم استفاده نموده و گفت: «خدايا از دست اين زن جانم به لبم رسيده، او را مسخ گردان.» دعايش مستجاب شد و زن به صورت خرس درآمد، وقتي كه چنين شد، فرزندان او به زاهد اعتراض كردند، اعتراض آنها شديد شد و زاهد ناگزير از دعاي سوم خود استفاده كرد و گفت: «خدايا همسرم را به صورت نخستين خود بازگردان.» زن به صورت اوّل بازگشت. به اين ترتيب سه دعاي مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجينه را كه ميتوانست به وسيله آن، سعادت دنيا و آخرتش را تحصيل كند، باطل و نابود نمود.(4)
------------------------------
1- بحارالانوار، ج 13، ص 373 و 374.
2- اعراف، 175.
3- بحارالانوار، ج 13، ص 375.
4- جوامع الحكايات محمد عوفي به قلم روان از نگارنده)، ص 322. در كتاب سياستنامه، ص 222، از اين شوهر و زن به نامهاي يوسف و كُرْسُف ياد شده است. ناگفته نماند كه در روايات ما، آيه مذكور (175 اعراف) درباره «بلعم باعورا» دانشمند معروف بنياسرائيل نازل شده كه به خاطر داشتن مقام اسم اعظم، دعايش مستجاب ميشد و بر اثر سازش با مخالفان موسي - عليه السلام - اين مقام از او سلب گرديد و ديگر دعايش به استجابت نميرسيد. (چنانكه خاطرنشان شد).
شيعه امام كش
روزي مأمون به اطرافيان خود گفت:
- مي دانيد شيعه بودن را از كه آموختم؟
آنان گفتند: نه! ما نمي دانيم.
مأمون گفت:
- از پدرم هارون.
پرسيدند: چگونه از هارون آموختي؟ و حال آنكه او پيوسته اين خانواده را مي كشت؟
مأمون اظهار داشت:
- درست است. آنها را براي حفظ سلطنت خود مي كشت. زيرا كه (الملك عقيم) سلطنت نازا و خوشايند است. سلطنت خويشاوندي را ملاحظه نمي كند. چنانچه سالي با پدرم هارون الرشيد به مكه رفتيم.
همين كه به مكه وارد شديم به دربانان خود دستور داد، هر كس از اهالي مكه و مدينه از هر طايفه اي كه هست، به ديدن من بيايد. خواه مهاجر و خواه انصار يا بني هاشم باشد. بايد اول نسب و نژاد خود را بگويد و خويش را معرفي كند، آن گاه وارد شود. لذا هر كس وارد مي شد نام خود را تا جدش مي گفت و نسب خود را به يكي از هاشميين و يا مهاجرين و انصار مي رساند و هر كدام را به اندازه شرافت نسبي و هجرت اجدادش از صد تا پنج هزار درهم و بعضي را نيز دويست درهم پول مي داد. مأمون مي گويد: روزي در مدينه نزد هارون بودم كه فضل بن ربيع (وزير هارون) وارد شد و گفت:
- مردي جلوي درب است. مي گويد: من موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالبم.(و مي خواهد وارد شود.)
هارون به محض شنيدن گفتار، روي به من و برادرم امين و افسران و ديگر لشگر كرده، گفت:
- خيلي مواظب خود باشيد. با ادب و احترام بايستيد. سپس به دربان گفت:
اجازه بده وارد شوند ولي نگذار از مركب پياده شوند مگر روي فرش من! ما همچنان ايستاده بوديم. ناگاه پيرمردي لاغر اندام وارد شد كه عبادت پيكرش را فرسوده كرده و مانند پوست خشكيده بود. سجده ها، بر صورت و بيني او آثاري شبيه جراحت به جاي گذاشته بود.
همين كه نگاهش به هارون افتاد، خواست از الاغ پياده شود، هارون فرياد زد: - به خدا قسم، ممكن نيست. بايد روي فرش من پياده شوي!
نگهبانان نگذاشتند آن حضرت پياده شود. همگي با ديده احترام و بزرگواري به سيماي نوراني او مي نگريستيم. همچنان پيش آمد تا رسيد روي فرش، نگهبانان و افسران اطراف او را گرفتند و ايشان با عظمت روي فرش پياده شد.
پدرم از جا برخاست، او را استقبال نمود و در آغوش گرفت، صورت و چشمهايش را بوسيد و دستش را گرفته بالاي مجلس آورد و با هم نشستند و مشغول صحبت شدند.
هارون با تمام چهره متوجه آن جناب شده و در ضمن پرسيد:
- چند نفر در تحت تكفل شمايند؟
امام عليه السلام: بيش از پانصد نفر.
هارون: همه اينها فرزندان شما هستند؟
امام عليه السلام نه! بيشتر آنها خدمتكار و فاميل و بستگانند، اما فرزند، سي و چند نفر دارم كه اينقدر پسر و اينقدر دخترند. (تعداد پسران و دختران را گفت).
هارون: چرا دخترها به ازدواج پسر عموهايشان (از بني هاشم) در نمي آوري؟
امام عليه السلام: وضع مالي ما اجازه نمي دهد.
هارون: مگر باغ و زراعت شما درآمدي ندارد؟
امام عليه السلام: آنها گاهي محصول مي دهد و گاهي نمي دهد.
هارون: بدهي هم داريد؟
امام عليه السلام: آري!
هارون: چقدر است؟
امام عليه السلام: در حدود ده هزار دينار.
هارون: پسر عمو! آنقدر پول در اختيارت مي گذارم كه پسران و دخترانت را به ازدواج درآوري و باغهايتان را آباد كنيد.
امام عليه السلام: در اين صورت شرط خويشاوندي را مراعات كرده اي. خداوند بر اين نيت، پاداش عنايت كند. ما با هم خويشاونديم و پيوند نزديك داريم. عباس جد شما، عموي پيغمبر و عموي جدم علي عليه السلام است. بنابراين ما از يك نژاديم و با چنين نعمت و قدرتي كه خداوند در اختيار تو قرار داده انجام اين گونه عملي از شما بدور نيست.
هارون: حتما انجام خواهم داد و منت هم دارم.
امام عليه السلام: خداوند بر زمامداران واجب كرده از فقرا دستگيري كنند، و قرض بدهكاران را بدهند و برهنگان را بپوشانند و بار سنگيني را از دوش بيچارگان بردارند و به مستمندان نيكي و احسان كنند و تو شايسته ترين افراد به انجام اين كارها هستي.
بار ديگر هارون گفت: اين كارها را انجام خواهم داد. يا ابالحسن!
در اين وقت موسي بن جعفر عليه السلام از جاي برخاست و هارون نيز به احترام او از جا بلند شد. صورت و چشمانش را بوسيد. سپس روي به جانب من و برادرانم امين و مؤتمن گفت:
- ركاب پسر عمو و سرورتان را بگيريد تا سوار شود و لباسهايش را مرتب كنيد و او را تا منزلش بدرقه كنيد. در بين راه موسي بن جعفر پنهاني به من گفت:
- خلافت بعد از پدرت به تو خواهد رسيد. هنگامي كه به خلافت رسيدي با فرزندم خوشرفتاري كن. بدين ترتيب ما حضرت را به خانه رسانيديم و بازگشتيم. من جسورترين فرزند پدرم هارون بودم. وقتي كه مجلس خلوت شد گفتم:
- پدر! اين مرد كه بود كه اين همه درباره او احترام نمودي؟ از جاي برخاستي، به استقبالش شتافتي و او را در بالاي مجلس جاي دادي و خود پايين تر از او نشستي. به ما دستور دادي ركابش را بگيريم و تا منزلش بدرقه كنيم.
گفت: او به راستي امام و پيشواي مردم و حجت خداست.
گفتم: مگر اين امتيازها 👈👈👈
مخصوص شما نيست؟
گفت: نه! من به ظاهر پيشواي مردم هستم. از راه غلبه و زور بر جامعه حكومت مي كنم. پسرم! به خدا سوگند او به خلافت از من و تمام مردم سزاوارتر است. ولي رياست اين حرفها را نمي فهمد. تو كه فرزند من هستي اگر در خلافت و رياست من چشم طمع داشته باشي، سر از پيكرت برمي دارم. سلطنت عقيم و خوشايند است و خويشاوندي نمي شناسد.
اين جريان گذشت. وقتي كه هارون خواست از مدينه به مكه حركت كند، دستور داد كيسه اي سياه كه در آن دويست دينار بود آوردند و به فضل بن ربيع گفت: اين كيسه را به موسي بن جعفر بده و به او بگو، چون فعلا وضع مالي ما خوب نيست، بيشتر از اين نتوانستم به شما كمك كنم.
در آينده نزديك احسان بيشتري به شما خواهم كرد.
من از جا برخاستم و گفتم:
- چگونه است! فرزندان مهاجر و انصار و سايرين بني هاشم و كساني كه حسب و نسب آنها را نمي شناسي، پنج هزار دينار يا چيزي كمتر از آن جايزه دادي، اما موسي بن جعفر را با آن همه احترام و تجليل كه از ايشان به عمل آوردي، دويست دينار برابر با كمترين جايزه اي كه به مردم دادي، به او مي دهي؟
گفت: اي بي مادر! ساكت باش. اگر آنچه به او وعده دادم، بپردازم از او در امان نخواهم بود و اطمينان ندارم كه فردا صد هزار شمشير زن، از شيعيان و دوستان او در مقابل من قيام نكنند. تنگدستي او و خانواده اش براي ما و شما بهتر است از اينكه ثروت داشته باشند. (56)
مراقب اين لوازم التحرير باشيد
با آغاز آخرين ماه از تابستان،بازار خريد لوازم التحرير داغ است و لازم است به چند نكته توجه شود.
تا به حال حساب كرده ايم تقريبا فرزندانمان در طول سال چند بار به تصاوير روي كيف و دفتر و مداد و لباس و ... نگاه ميكنند
اگر فقط روزي 10 بار، كيف خود را نگاه كنند (چه خودآگاه و چه ناخودآگاه) در طول سال تحصيلي بيش از 2000 بار مي شود
اگر فقط روزي 10 بار به دفتر خود را نگاه كنند؛ و 10 دفتر هم داشته باشند در طول سال تحصيلي بيش از 20.000 بار مي شود
فرزندان ما در مدرسه تقريبا 5 ساعت مداد به دست دارند ؛ و در منزل هم همين قدر ؛پس در طول سال حدود 2000 ساعت ، يا بهتر بگوييم 120.000 دقيقه تصاوير روي مداد را مرور مي كنند
حال خود حساب عروسك ، پتو ، لباس ، حوله ، تصوير رايانه و ... را داشته باشيد
تصاوير غربي الگوي مناسبي براي فرزندانمان نيستند . به عنوان مثال :
تصاوير باربي؛ اين عروسك نيمه عريان كه افسر تهاجم فرهنگي است تاثير مخربي بر ذهن كودكانمان دارد.
آيا مي دانيد ! محال است كسي تركيب بدن باربي را حتي با عمل زيبايي به دليل عدم تناسب بين اندازه پاها، بالاتنه ، گردن ، و صورتي كشيده داشته باشد
آيا مي دانيد ! بسياري از دختران جوان به دليل الگو قرار دادن باربي در اندام؛ دچار سوء تغذيه مي شوند
آيا مي دانيد ! پست ترين بازيگرانِ زن فيلمهاي ... ؛ الگوي خود را باربي مي دانند
آيا مي دانيد! هنگامي كه خطر كاهش جمعيت در آمريكا جدي شد؛ آمريكا با عروسك باربيِ جنين در شكم ، جمعيت خود را متعادل كرد
آيا مي دانيد! اگر تعداد عروسكهاي باربي خريداري شده را كنار هم بگذاريم؛ هفت دور ، دور كره زمين مي چرخد
آيا مي دانيد ! فقط تعداد عروسكهاي باربي خريداري شده در ايتاليا ، از مجموع مردمش هم بيشتر است
آيا مي دانيد! پررنگ كردن غرايز جنسي در ذهن دختران، دوستي هاي نامشروع و دراز مدت ؛ موهاي افشان؛ لباسهاي دو تكه و نيمه عريان؛ آرايش غليظ ؛ خودنمايي هاي حريصانه؛ رقص هاي عمومي ؛ سكس و بي بند و باري ؛ شراب خواري و اعتياد از مصاديق اخلاق جنسي غرب است كه باربي عهده دارِ ترويج آنهاست
آيا مي دانيد! باربي باعث بلوغ زودرس دختران مي شود
آيا مي دانيد ! مهمترين سلاح آمريكا براي از بين بردن اقتصاد ژاپن ؛ ترويج باربي بين كودكان است
آيا مي دانيد ! جواناني كه در كودكي عروسك باربيِ مشروب خور داشته اند؛ معمولا معتاد به مشروبات الكلي اند
آيا مي دانيد ! آمريكا سالها قبل از هر جنگ و تجاوزي ؛ با تغييراتي روي باربي ؛ اذهان را به سمت خود هماهنگ مي كند
آيا مي دانيد! در طول جنگ عراق و آمريكا در سال 1990 ، عروسك باربي با پوشش يونيفورم نظامي آمريكايي به تهييج افكار عمومي پرداخت
آيا مي دانيد! باربي در ادامه جنگ رواني غرب ؛ عليه انديشه هاي اسلامي؛ وارد عرصه شد و مبارزه با فرهنگ شهادت طلبي را در دستور كار خود قرار داد. باربي انتحاري كه پس از فرياد الله اكبر با فشردن ضامنِ كمربند انفجاريش منفجر مي شدو بعد از آن صداي خنده ي مسخره آميزي به گوش مي رسيد
و هزاران ندانستن ديگر
حال اين تصاوير و عروسكهاي باربي دست كودكان ما چه مي كند
🌹 پیام قرآنی ۲۵ تیرماه ۱۴۰۲
👈 هر روز یک آیه:
وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ
۞آیه ۷۷ سوره قصص۞
در آنچه خدايت ارزانى داشته، سراى آخرت را بجوى و بهره خويش را از دنيا فراموش مكن. و همچنان كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن و در زمين از پى فساد مرو كه خدا فسادكنندگان را دوست ندارد.
💬 پیام ها
۱- دنيا مزرعهى آخرت است. «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ» (به قارون گفته شد: از اين امكانات سراى آخرت را دنبال كن.)
۲- دارايى ثروتمندان، از آنِ خداست. «آتاكَ اللَّهُ»
۳- آخرت را بايد با جديّت دنبال نمود، هر چند دنيا را نيز نبايد فراموش كرد.«ابْتَغِ- لا تَنْسَ»
۴- مال و ثروت مىتواند وسيلهى سعادت اخروى گردد. «وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ»
۵- موعظهى ثروتمندان، كار پسنديدهاى است. وَ ابْتَغِ ...
۶- هركس به سهم و نصيب خود اكتفا كند وباقى را صرف آخرت نمايد. وَ ابْتَغِ ...
وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ ...
۷- در موعظه، به نيازهاى طبيعى هم توجّه داشته باشيم. «لا تَنْسَ نَصِيبَكَ»
۸- ثروت بىحدّ، بهرهمندى بىحساب رابدنبال ندارد. نصيب هركس محدود و مشخّص است. «نَصِيبَكَ»
۹- آخرتطلبى از طريق احسان به ديگران است. وَ ابْتَغِ ... وَ أَحْسِنْ
۱۰- براى دعوت ديگران به احسان، يادآورى احسان الهى در حقّ آنان كارساز است. «أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ»
۱۱- سرمايهداران بىايمان، در معرض فساد هستند. «لا تَبْغِ الْفَسادَ»
🔹آیتالله حائری شیرازی🔹
🔸تأثیر تبلیغ🔸
شما طلاب حتماً قضیۀ مرحوم کربلایی کاظم ساروقی خوانده اید. قبر ایشان در قبرستان حاج شیخ، نزدیک حرم مطهر است. مرحوم آیت الله العظمی نجفی جزء #ادله ای که برای عدم تحریف کتاب الله می آورد این است که کربلایی کاظم که به طریق غیر عادی قرآن حفظش شده بود، همین قرآن فعلی را می خواند! آنقدر هم همراه این قضیه، قرائن وجود داشت مبنی بر اینکه این مسأله غیر عادی است، که حدی ندارد.
آیت الله مکارم شیرازی می گوید هر قرآنی به دست کربلایی کاظم می دادیم و می گفتیم فلان آیه، ایشان قرآن را باز می کرد و همان آیه آمده بود! این یعنی یک خبری است دیگر. هر وقت دعوتش می کردند و یک لقمۀ مشتبه ای خورده بود، می گفت که جلویم را پرده گرفت، سیاه شد. بعد می گفت تو که پولت مشتبه بود، چرا کربلایی کاظم را دعوت کردی؟ می رفت جایی و غذا را استفراغ می کرد!
کربلایی کاظم می گوید ماه رمضانی بود و مبلّغی آمد توی روستای ما. گفت: کسی که زکات ندهد، لباسش اشکال دارد. من به بابایم گفتم: «بابا زکات بده»، گفت: «من ندارم بدهم». گفتم: پس زمین سهم من را جدا کن. قبول کرد. سهم من را جدا کرد و من شروع کردم زکاتم را می دادم. بعد این جریان برایم پیش آمد!
ببینید؛ یک طلبه ای می رود تبلیغ می کند که معلوم نیست این طلبه، اصلاً حتی تا کتاب لمعه خوانده بود یا نه؟! یک طلبه رفته آن حرف را زده، او هم گیرنده اش قوی بوده و آن را گرفته. یعنی به این علم، عمل کرد. پس انسان وقتی می رود برای تبلیغ. از یک کلمۀ او ممکن است کربلایی کاظم پیدا بشود! همین برایش بس است! هزار تا مسخره هم که بکنند اشکالی ندارد. این زخم زبان ها، این زحمت ها، این ناراحتی ها، اینها را می دانید که #خدا_میبیند. شما وقتی فهمیدید این کار لازم است، باید انجامش داد. گاهی با یک کلام شما، یک نفر کربلایی کاظم پیدا می شود.
@haerishirazi
🌷🌷پيامدهاي گناه🌷🌷
خلاصه اين كه كثرت گناه درخت ايمان را ميسوزاند و انسان را از ارتباط با ولايت حق، قطع، و به ولايت شيطان وصل ميكند. قرآن مجيد ميفرمايد:
)وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ(
پس عاقبت ادامه گناه، شرك و كفر و انكار نبوت پيامبر و امامت اميرمؤمنان (ع) و يازده فرزند اوست. شما از اين گونه آدمها خيلي ديدهايد كه وقتي به آنها ميگوييد بياييد به يك جلسه مذهبي برويم، ميگويند كه ما اين حرفها را كهنه كردهايم و اينها فايدهاي براي ما ندارد. راست هم ميگويند براي آنان فايدهاي ندارد، چراكه قرآن ميفرمايد:
)بَلي مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُون(
آري، برخي گناهان به گونهاي سنگين است كه همه راهها را ميبندد و ديگر شخص نميتواند برگردد. پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد:
«مَا مِنْ ذَنْبٍ أَعْظَمَ عِنْدَ اللهِ مِنْ نُطْفَةٍ يَضَعُهَا الرَّجُلُ فِي رَحِمٍ لَا تَحِلُّ لَه»؛
گناهي در ميان گناهان مردم سنگينتر و بزرگتر از ريختن نطفه حرام در رحم حرام نيست؛
يعني گناهي سنگينتر از تماس مرد نامحرم با زن نامحرم نيست. اين مطلب را كسي ميگويد كه ملكوت عالم در جان او منعكس شده است.
و نيز ميفرمايد:
«مَا عَجَّتِ الْأَرْض إِلَي رَبِّهَا عَزَّ وَ جَل [من عمل يعمل علي ظهرها] كَعَجِيجِهَا مِنْ ثَلَاثٍ مِنْ دَمٍ حَرَام يُسْفَكُ عَلَيْهَا أَوِ اغْتِسَالٍ مِنْ زِنًا أَوْ النَّومِ عَليها قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ»
پيامبر خدا ميفرمايد: زمين در پيشگاه خدا سه ناله زده كه نمونه اين سه ناله را هيچ موقع نزده است: يكي آن وقت كه خون پاكي بر روي آن ريخته شود و ديگري آن هنگام كه آب غسل جنابت از حرام روي آن ريخته شود و خواب قبل از طلوع آفتاب بر آن.
پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: خائنترين زن در اين عالم زني است كه به رختخواب شوهرش خيانت كند و كثيفترين مرد مردي است كه زن دارد و از زنا خجالت نميكشد. آن حضرت همچنين ميفرمايد: خداوند با اينان سخن نميگويد و اصلاً آنها را نگاه نميكند و آنان را پاك نميگرداند و عذاب اليم براي آنان است، مگر اين كه توبه كنند.
خدايا اين درِ توبه چه درِ با عظمتي است! الهي امشب كه ما را اينجا جمع كردهاي معلوم است هر دوي ما با هم كار داريم؛ ما با تو كار داريم و ميخواهيم بگوييم گذشته ما خيلي بد است و آنها را بپوشان، و تو هم با ما كار داري و ميخواهي بگويي حالا كه آمدهايد گذشته شما را ميبخشم و گناهانتان را ميپوشانم!
تازه مسلمان
دو همسايه كه يكي مسلمان و ديگري نصراني بود، گاهي با هم راجع به اسلام سخن مي گفتند. مسلمان كه مرد عابد و متديني بود آن قدر از اسلام توصيف وتعريف كرد كه همسايه نصرانيش به اسلام متمايل شد و قبول اسلام كرد.
شب فرا رسيد، هنگام سحر بود كه نصراني تازه مسلمان ديد در خانه اش را مي كوبند، متحير و نگران پرسيد: كيستي؟
از پشت در صدا بلند شد: من فلان شخصم و خودش را معرفي كرد، همان همسايه مسلمانش بود كه به دست او به اسلام تشرف حاصل كرده بود.
در اين وقت شب چكار داري؟
زود وضو بگير و جامه ات را بپوش كه برويم مسجد براي نماز!
تازه مسلمان براي اولين بار در عمر خويش وضو گرفت و به دنبال رفيق مسلمانش روانه مسجد شد. هنوز تا طلوع صبح خيلي باقي بود. موقع نافله شب بود، آن قدر نماز خواندند تا سپيده دميد و موقع نماز صبح رسيد. نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقيب بودند كه هوا كاملاً روشن شد. تازه مسلمان حركت كرد كه برود به منزلش، رفيقش گفت: كجا مي روي؟
مي خواهم برگردم به خانه ام، فريضه صبح را كه خوانديم ديگر كاري نداريم.
مدت كمي صبر كن و تعقيب نماز را بخوان تا خورشيد طلوع كند.
بسيار خوب.
تازه مسلمان نشست و آن قدر ذكر خدا كرد تا خورشيد دميد. برخاست كه برود، رفيق مسلمانش قرآني به او داد و گفت: فعلاً مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشيد بالا بيايد و من توصيه مي كنم كه امروز نيت روزه كن، نمي داني روزه چقدر ثواب و فضيلت دارد؟
كم كم نزديك ظهر شد. گفت: صبر كن چيزي به ظهر نمانده، نماز ظهر را در مسجد بخوان.
نماز ظهر خوانده شد. به او گفت: صبر كن طولي نمي كشد كه وقت فضيلت نماز عصر مي رسد، آن را هم در وقت فضيلتش بخوانيم!
بعد از خواندن نماز عصر گفت: چيزي از روز نمانده. او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسيد. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حركت كرد كه برود افطار كند. رفيق مسلمانش گفت: يك نماز بيشتر باقي نمانده و آن عشا است. صبر كن تا در حدود يك ساعت از شب گذشته، وقت نماز عشا (وقت فضيلت) رسيد و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حركت كرد و رفت.
شب دوم هنگام سحر بود كه باز صداي در را شنيد كه مي كوبند، پرسيد: كيست؟
من فلان شخص همسايه ات هستم، زود وضو بگير و جامه ات را بپوش كه به اتفاق هم به مسجد برويم.
من همان ديشب كه از مسجد برگشتم، از اين دين استعفا كردم. برو يك آدم بيكارتري از من پيدا كن كه كاري نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند. من آدمي فقير و عيالمندم، بايد به دنبال كار و كسب روزي بروم.
امام صادق بعد از اينكه اين حكايت را براي اصحاب و ياران خود نقل كرد، فرمود: (به اين ترتيب، آن مرد عابد سختگير، بيچاره اي را كه وارد اسلام كرده بود خودش از اسلام بيرون كرد. بنابراين، شما هميشه متوجه اين حقيقت باشيد كه بر مردم تنگ نگيريد، اندازه و طاقت و توانائي مردم را در نظر بگيريد تا مي توانيد كاري كنيد كه مردم متمايل به دين شوند و فراري نشوند، آيا نمي دانيد كه روش سياست اموي بر سختگيري و عنف و شدت است، ولي راه و روش ما بر نرمي و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست)(39).
🌹 پیام قرآنی ۲۶ تیرماه ۱۴۰۱
👈 هر روز یک آیه:
لَا تَقُمْ فِيهِ أَبَدًا ۚ لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَىٰ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ ۚ فِيهِ رِجَالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا ۚ وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ
۞آیه ۱۰۸ سوره توبه۞
هرگز در آن مسجد نمازمگزار. مسجدى كه از روز نخست بر پرهيزگارى بنيان شده شايستهتر است كه در آنجا نماز كنى. در آنجا مردانى هستند كه دوست دارند پاكيزه باشند، زيرا خدا پاكيزگان را دوست دارد.
💬 پیام ها
۱-در مسجدى كه پايگاه مخالفانِ نظام اسلامى است، به نماز نايستيم. «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً»
۲- عبادت از سياست جدا نيست. حتّى به وسيله نماز نبايد باطلى را تقويت
كرد. «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً» (تائيد كفر و نفاق وتفرقه حرام است)
۳- رهبر، الگوى ديگران است. پيامبر نبايد وارد مسجد ضرار شود تا ديگران هم وارد نشوند. لذا خطابِ آيه به پيامبر است. «لا تَقُمْ فِيهِ»
۴- رهبر جامعه بايد در موضعگيرى پيشگام باشد. «لا تَقُمْ فِيهِ»
۵- اگر مردم را از رفتن به مراكز فساد باز مىداريم، بايد مكانهاى سالم و مفيدى را جايگزين و به آن راهنمايى كنيم. «لا تَقُمْ، تَقُومَ»
۶- ارزش هرچيز وابسته به اهداف و انگيزهها و نيّات بنيانگزاران آن دارد. «أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى»
۷- مسجد، زمينهى پاكى از پليدىهاى جسمى و روحى است. «فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا»
۸- همنشينى با صالحان ارزش است. فِيهِ رِجالٌ ...
۹- ارزش مكانها، بسته به افرادى است كه به آنجا رفت وآمد مىكنند. ارزش يك مسجد به نمازگزارانِ آن است، نه گنبد و گلدستهى آن. لَمَسْجِدٌ ... أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ، فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا
۱۰- نماز و مسجد، وسيلهى تهذيب و پاكى است. لَمَسْجِدٌ فِيهِ ... يَتَطَهَّرُوا
۱۱- علاقه به كمال و پاكى، خود يك كمال است. «يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا»
۱۲- پاكان، محبوب خدايند. «يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ»
نمونه اي از سخاوت امام حسين ( ع ) امام حسين ( ع ) در خانه اش مشغول نماز بود ، يك نفر اعرابي ( باديه نشين ) كه از فقر به تنگ آمده بود ، به مدينه وارد شد و يكراست به در خانه امام حسين ( ع ) آمد و در را زد و اين دو شعر را خواند :
لم يخب اليوم من رجاك و من
حرك من خلف بابك الحلقة
فانت ذوالجود ، انت معدنه
ابوك قد كان قاتل الفسقة
( امروز كسي كه اميد به تو داشته باشد و حلقه در خانه تو را حركت دهد نا اميد نخواهد شد ، تو سخاوتمند و معدن عطا و كرم هستي ، پدرت كشنده فاسقان بود ) .
امام حسين ( ع ) نماز خود را كوتاه كرد و پس از نماز به سوي آن اعرابي بيرون آمد آثار فقر و تهيدستي را از چهره او مشاهده كرد آنگاه بازگشت و قنبر را صدا زد ، قنبر پيش دويد امام علي ( ع ) به او فرمود : از مخارج زندگي ما چقدر در نزد تو باقي مانده است ؟
قنبر گفت : دويست درهم باقي مانده كه به من فرمودي آن را بين بستگانت تقسيم كنم .
امام فرمود : آن را بياور ، كسي كه از آن ها سزاوارتر است آمده ، قنبر رفت و آن را آورد ، امام حسين ( ع ) آنرا گفت و به آن اعرابي داد ، و در جواب شعر او ، اني سه شعر را خواند :
خذها فاني اليك معتذر
و اعلم باني عليك ذو شفقة
لوكان في سيرنا الغداة عصا
كانت سمانا عليك مندفقة
لكن ريب الزمان ذونكد
والكف منا قليلة النفقة
( اين پول را از من بگير ، و از تو معذرت مي خواهم و بدان كه من به تو مهربانم و تورا دوست دارم ، اگر دست ما پر بود ، تو را همواره بهره مند مي كرديم ، ولي سختيهاي زمانه كم عطا شده ، و دستمان خالي است ) .
اعرابي آن را گرفت و با كمال خوشحالي اشعاري را به عنوان تشكر خواند و رفت ( 52 ) .
طبق نقل بعضي از روايات وقتي كه اعرابي آن پولها را گرفت سخت گريه كرد حضرت فرمود : گويا عطاي ما را كم شمردي ؟ اعرابي گفت : نه بلكه ، گريه ام براي آن است كه دست با اين جود و سخا ، چگونه رواست كه زير خاك برود ؟ ( 53 ) .