🔸ترامپ و حسرت بزرگی که به دلش ماند
🔹سرانجام پس از چهار روز انتظار، شب گذشته شمارش آرای باقیمانده در دو ایالتِ پنسیلوانیا و نوادا نام "دونالد ترامپ" را با همه امیدهایی که به ماندن در کاخ سفید داشت در فهرست کوتاهِ روسایجمهور تکدورهای (!) آمریکا قرار داد.
🔹ترامپ در سال ۲۰۱۶ با وعده مقابله با ایران و پاره کردن برجام پا در رقابتهای انتخاباتی گذاشت اما از لحظهای که برجام را "یک توافق فاجعهآمیز" خواند و از آن خارج شد تا لحظهای که آخرین سفر ایالتی خود را پیش از برگزاری انتخابات ۲۰۲۰ انجام داد، بارها و بارها در سخنرانیها یا در توئیتهای خود خواستار مذاکره با ایران شد.
🔹اشتیاق او برای مذاکره با ایران گاهی آنچنان از کنترل خارج میشد که صراحتاً میگفت "مایل است ایران با او تماس بگیرد" یا "حاضر است در هر زمان و هر کجا بدون هیچ پیششرطی با ایران مذاکره کند" و گاهی نیز برای بازارگرمی بیشتر وانمود میکرد که "ملاقات کردن یا نکردن با ایرانیها، اهمیتی برای او ندارد."
🔹اما در باطن، عطش او برای مذاکره با ایران تا آنجا بود که «آبه شینزو» نخستوزیر سابق ژاپن را در اقدامی که در تاریخ مناسبات تهران-توکیو پس از انقلاب بیسابقه بود، راهیِ کشورمان کرد تا شاید با وساطت او بتواند باب مذاکره با ایران را باز کند.
🔹او بارها پای «جان کری» وزیر خارجه اوباما را نیز در سخنرانیها و توئیتهای خود وسط کشید تا ناکامی خود در متقاعد کردن ایران برای مذاکره را به پای دولت سابق آمریکا و "کارشکنی پشتپرده" آنها بنویسد.
🔹ترامپ حتی در چند سخنرانی اخیر خود در اظهاراتی کنایهآمیز اما از سرِ استیصال، ایران را تهدید کرد که "اگر قبل از انتخابات با او توافق نکند، بعد از انتخابات شرایطِ توافق سختتر خواهد شد و باید هزینه بیشتری پرداخت کند!"
🔹دلیل این اشتیاق نیز واضح بود: ترامپ برای مقاصد سیاسی داخلی خود به یک «دستاورد دیپلماتیک ملموس» در خارج از کشور نیاز داشت تا با گرفتن ژست مذاکره و وعده یک "توافق بهتر" (!) کفه ترازو را در انتخابات ۲۰۲۰ در برابر دموکراتهایی که برجام را در کارنامه خود داشتند، به نفع خود سنگین کند.
🔹او وقتی علیرغم همه تلاشها نتوانست پیش از انتخابات پالس مثبتی از طرف ایران دریافت کند، در طول کارزار انتخاباتی خود بارها در اظهاراتی توهمآمیز مدعی شد "پس از پیروزی در انتخابات، اولین تماسی که دریافت میکند از جانب ایران خواهد بود" تا شاید با این وعده، ناکامی خود در کشاندن ایران به پای میز مذاکره را از ذهن هواداران پاک کند.
🔹ترامپ اما شب گذشته با اعلام نهایی شدن شمارش آراء در پنسیلوانیا و نوادا برای همیشه به تاریخ پیوست بدون آنکه تماسی از طرف ایران دریافت کند. او کمتر از دو ماه و نیم دیگر، در حالی باید کاخ سفید را ترک کند که علاوه بر وسائل شخصیاش، حسرت مذاکره با ایران را نیز باید با خود به خانه ببرد.
🔹علاوه بر این، در کنار درخواستهای مستقیم و غیرمستقیم برای مذاکره، تهدیدات و لفاظیهای گاه و بیگاه ترامپ هم در طول چهار سال ریاستجمهوریاش راه به جایی نبرد تا این پیشبینی رهبر معظم انقلاب در ۲۳ مرداد ۹۷ جامه عمل به خود بپوشد که ایران با آمریکا در دوران ترامپ "نه مذاکره خواهد کرد و نه جنگ خواهد شد."
@shatorkhaharan
19.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤲دعا برای شفای همه مریضان
حوزه مقاومت بسیج حضرت زهرا)(س)
با عرض سلام و خداقوت
♻️اقدامات حوزه مقاومت بسیج حضرت زهرا(سلام الله علیها)شهر اژیه در خصوص قرارگاه حافظان سلامت :
۱-جلسه مجازی و آنلاین با فرماندهان محترم پایگاهها و ارسال دستورالعمل قرارگاه
۲- حضور در جلسات قرارگاه بامحوریت بخشدار محترم و امام جمعه محترم
۳-حضور و عضویت پایگاه خواهر در جلسات حافظان سلامت محله محور پایگاهی بامحوریت بسیج برادر
۴-تهیه و توزیع بنر و پوسترهای بهداشتی دراماکن عمومی و پرتردد شهر و روستاها
۵-پخت و توزیع نان توسط گروههای جهادی محله محور در بین افراد سالمند و نیازمند
۶-دوخت و توزیع ماسک پارچه ای و ماسک سه لایه بصورت رایگان بین مردم
۷-غبارروبی و ضدعفونی مساجد توسط گروه جهادی محله محور
۸-دیدار با کادر درمانی مراکز بهداشت محل
۹-فعالیت گسترده در فضای مجازی از طریق تهیه کلیپ صوتی از پزشکان محلی و برگزاری مسابقات فرهنگی در سطوح مختلف جهت آگاهسازی مردم
۱۰-جمع آوری کمکهای نقدی و فروش گلرنگ جمع آوری شده از بین خواهران روستای گیشی به مبلغ ۲۰میلیون تومان برای تعویض فرش بیت الحسین روستای گیشی
۱۱-بازدید میدانی بسیج خواهران و نماینده مرکز بهداشت از آرایشگاههای زنانه و کاسبان خانم در شهر اژیه و توصیه به رعایت نکات بهداشتی
۱۲-تهیه بسته های معیشتی؛پک بهداشتی و بسته های فرهنگی و توزیع بین مردم
۱۳-سرکشی به خانواده های سالمند، انجام خرید روزانه و نظافت منازل آنها
۱۴-جمع آوری نذورات فرهنگی و هزینه در بالابردن سطح آگاهی عموم درمورد بیماری کرونا
👈ضمن تشکر از فرماندهی محترم و پرتلاش حوزه امام حسین(علیه السلام)؛گزارش اقدامات خیریه و دیگر اعضای قرارگاه را ایشان بیان فرمودند .
🌺درپایان تشکر ویژه از خواهران عزیز فرمانده پایگاه که در اجرای ماموریتها و خدمت رسانی به مردم همیشه پیش قدم و همراه ما هستند .اجرتان با حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)
❓سوالات در مورد مسابقه طرح کلی اندیشه اسلامی
👌باسلام اگر سوالی در مورد مسابقه دارید از آیدی @Tobayousefi61 بپرسید. هرکسی چه زن چه مرد میتواند در مسابقه شرکت کند منتهی اگر برنده شد مایک شماره کارت به نام خود شخص می خواهیم جهت واریز هدیه. در ضمن به ۲۲ نفر از کسانی که پاسخ صحیح دادند به قید قرعه ۵۰هزار تقدیم می شود.در ضمن پاسخنامه ها فقط تا ۱۲ شب سه شنبه تحویل گرفته خواهد شد و بعداز تصحیح قرعه کشی خواهد شد ان شاءالله.
.🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🔴با کسانی که دشمن را تزیین میکنند مماشات نکنید
رهبر انقلاب:
🔹 با کسانی که مبانی انقلاب را قبول نمیکنند، ایجاد تردید میکنند و دشمن را تزیین میکنند، مماشات نکنید. ایجاد تردید، ستون فقرات کار دشمن است. امروز جامعه و نظام آمریکایی نه تنها جذّابیّت ندارد، بلکه به یک معنا در بخش مهمّی از دنیا منفور هم هست.
🔹عملکرد بلندمدّت آمریکا موجب منفور شدن این دولت در بخش مهمّی از دنیا شده است؛ جنگافروزی، کمک به دولتهای بدنام، تروریستپروریها، حمایت بیدریغ از ظلم و کارهایی مانند اینها. البتّه آمریکاییها در عراق و سوریه ماندنی نیستند و اخراج خواهند شد. ۹۹
هدایت شده از مرتضی عباسی
📽 انتشار برای نخستین بار
⁉️چرا رهبری، رئیس جمهور را عزل نمیکند؟!
حجت الاسلام راجی
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــــ_نــــھــم۹
⇦این داستــان #چشمهای_ڪورمن🔻
>>>>>>>>>•⇩•<<<<<<<<<
🔳 اون روز ... یه ایستگاه قبل از مدرسه ... اتوبوس خراب شد🚌 ... چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد ... همه پیاده شدن ... چاره ای جز پیاده رفتن نبود ...😢
توی برف ها ❄️می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه ... و در رو نبسته باشن ... دو بار هم توی راه خوردم زمین ... جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم ... و حسابی زانوم پوست کن شد ...😭
یه کوچه به مدرسه ... یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم ... هم کلاسیم بود ... و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره🤔 همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد 👍
نشسته بود روی چرخ دستی پدرش ... و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد ... تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد 💐... خداحافظی کرد و رفت ... و پدرش از همون فاصله برگشت...☺️🌷
کلاه نقابدار داشتم ... اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود👌 ... خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود ... اما ایستادم ... تا پدرش رفت ... معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه ... می ترسیدم متوجه من بشه ... و نگران که کی ... اون رو با پدرش دیده ...
تمام مدت کلاس ... حواسم اصلا به درس نبود😢 ... مدام از خودم می پرسیدم ... چرا از شغل پدرش خجالت می کشه🤔؟... پدرش که کار بدی نمی کنه ... و هزاران سوال دیگه ... مدام توی سرم می چرخید ...
#زنگ_تفریح ... انگار تازه حواسم جمع شده بود ... عین کوری که تازه بینا شده ... تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن ... بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن... و با همون کفش های همیشگی 👟👞... توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه ...
بچه ها توی حیاط ... با همون وضع با هم بازی می کردن😳 ... و من غرق در فکر ... از خودم خجالت می کشیدم ... چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟ ... چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟.😁..
اون روز موقع برگشتن ... کلاهم رو گذاشتم توی کیفم ... هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد ... اما می خواستم حس اونها رو درک کنم ...👌
وقتی رسیدم خونه ... مادرم تا چشمش بهم افتاد ... با نگرانی اومد سمتم .😳.. دستش رو گذاشت روی گوش هام ...
- کلاهت🎩 کو مهران؟ ... مثل لبو #سرخ شدی ...☹️
اون روز چشم هام ... سرخ و خیس بود ... اما نه از سوز سرما ... اون روز .. برای اولین بار ... از عمق وجودم ... به خاطر تمام مشکلات اون ایام ... #خداروشکرکردم ...😊
خدا رو شکر کردم ... قبل از این که دیر بشه ... چشم های من رو باز کرده بود ... چشم هایی که خودشون باز نشده بودن ...🌹
و اگر هر روز ... عین همیشه ... پدرم من رو به مدرسه می برد ... هیچ کس نمی دونست ... کی باز می شدن؟ ... شاید هرگز ...☺️.
#ادامــــــہ_دارد...🍁
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته↯↯
⇦ #قسمتــــ_دهــــم۱۰↯↯
👈این داستان⇦ #احسان
ـــــــــــــــــــــ⇩♥⇩ــــــــــــــــــ
👈از اون روز به بعد ... دیگه چکمه هام رو نپوشیدم ... دستکش و کلاهم رو هم ... فقط تا سر کوچه ...🙂
می رسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم ... و همون طوری می رفتم مدرسه ...☺️
آخر یه روز ناظم، من رو کشید کنار ...
- مهران ... راست میگن پدرت #ورشکست شده؟ .🤔😳..
🙄برق از سرم پرید ... مات و مبهوت بهش نگاه کردم ...😳
- نه آقا ... پدرمون ورشکست نشده ...😢
یه نگاهی بهم انداخت ... و دستم رو گرفت توی دستش ...
- #مهران_جان ... خجالت نداره ... بین خودمون می مونه ... بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه ... منم مثل #پدرت ... تو هم مثل پسر خودم ...😕
از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم😟 خنده ام گرفت 😁... دست کردم توی کیفم و ... شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم ... حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من ... روی صورت ناظم مون نقش بسته بود ...😊
- پس چرا ازشون استفاده نمی کنی؟ ...
سرم رو انداختم پایین ...🙁
- آقا شرمنده این رو می پرسیم ... ولی از احسان هم پرسیدید ... چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ ...🤔
چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد ... دستش رو کشید روی سرم ...☺️
- قبل از اینکه بشینی سر جات ... حتما روی بخاری موهات رو خشک کن ...👌😊
#ادامــہ_دارد...🍂🌸
.
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته🔻
#قسمتــــ_یــازدهــم۱۱
🌼این داستان: #دستهاےکثیف🔻
ــــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــــــ
🔳سر کلاس نشسته بودیم که یهو ... بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد ...
- دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن ...😱
و #هلش داد ...😩
حواس بچه ها رفت سمت اونها ... احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد ... معلوم بود بغض گلوش رو گرفته ...
یهو حالتش جدی شد ...
- کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ ...😡
و پیمان بی پروا ...
- تو پدرت آشغالیه 😳... صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه... بعد هم میاد توی خونه تون😣 ... مادرم گفته ... هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه ...😭
احسان گریه اش گرفت 😭... حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت😡 ...
- پدر من آشغالی نیست ... خیلیم تمییزه ...😢
هنوز بچه ها توی شوک بودن ... که اونها با هم گلاویز شدن... رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب ... احسان دوباره حمله کرد سمتش ... رفتم وسط شون ...😣
پشتم رو کردم به احسان ... و پیمان رو هل دادم عقب تر ... خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم ...😠
- کثیف و آشغالی ... کلماتی بود که از دهن تو در اومد ... مشکل داری برو بشین جای من ... من، جام رو باهات عوض می کنم ...😠
بی معطلی رفتم سمت میز خودم ...
همه می دونستن من اهل #دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم ... شوک برخورد من هم ... به شوک حرف های پیمان اضافه شد ...🙁
بی توجه به همه شون ... خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان ...😊
#احسان قدش از من کوتاه تر بود ... پشتم رو کردم به پیمان...
- تو بشین سر میز ... من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن ...
پیمان که تازه به خودش اومده بود ... یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید ...😠
- لازم نکرده تو بشینی اینجا ...😟
.
ــــــــــــــ♤♥♤ــــــــــــــ
#ادامــــــہ_دارد...🌾🍁
🔺🌸🔺
#داستان_دنباله_دار_نسل_سوخته↯↯
#قسمتــــ_دوازدهم۱۲
این داستان⇦: #شرافت↯↯
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
▓ توی همون حالت ... کیفم رو گذاشتم روی میز و نیم چرخ ... چرخیدم سمتش ... خیلی جدی توی چشم هاش زل زدم... محکم مچش رو گرفتم و با یه ضرب ... یقه ام رو از دستش کشیدم بیرون ...😡
- بهت گفتم برو بشین جای من ...
برای اولین بار، پی یه دعوای حسابی رو به تنم مالیده بودم😠... اما پیمان کپ کرد ... کلاس سکوت مطلق شده بود ... عین جنگ های گلادیاتوری و فیلم های اکشن😟 ... همه ایستاده بودن و بدون پلک زدن ... منتظر سکانس بعدی بودن... ضربان قلب خودمم حسابی بالا رفته بود💗 ... که یهو یکی از بچه ها داد زد ...
- برپا ...😐
و همه به خودشون اومدن ...
بچه ها دویدن سمت میزهاشون ... و سریع نشستن ... به جز من، پیمان و احسان ...😐
ضربان قلبم بیشتر شد💗 ... از یه طرف احساس غرور می کردم ... که اولین دعوای زندگیم برای #دفاع_از_مظلوم بود ... از یه طرف، می ترسیدم آقای غیور ... ما رو بفرسته دفتر ... و... اونم من که تا حالا پام به دفتر باز نشده بود ...😢
معلم مون خیلی آروم وارد کلاس شد ... بدون توجه به ما وسایلش رو گذاشت روی میز ... رفت سمت تخته ...😐
رسم بود زنگ ریاضی ... صورت تمرین ها رو مبصر کلاش روی تخته می نوشت ... تا وقت کلاس گرفته نشه ...
بی توجه به مساله ها ... تخته پاک کن رو برداشت ... و مشغول پاک کردن تخته شد ... یهو مبصر بلند شد ...
- آقا ... اونها تمرین های امروزه ...😓
بدون اینکه برگرده سمت ما ... خیلی آروم ... فقط گفت ...
- می دونم ...😥
سکوت عمیق و بی سابقه ای کلاس رو پر کرد ... و ما سه نفر هنوز ایستاده بودیم ...😨
- میرزایی ...
- بله آقا ...
- پاشو برو جای قبلی فضلی بشین ... قد پیمان از تو کوتاه تره ... بشینه پشتت تخته رو درست نمی بینه ...😣
بدون اینکه حتی لحظه ای صورتش رو بچرخونه سمت کلاس... گچ رو برداشت ...
- #تن_آدمی_شریف_است،
#به_جان_آدمیت ...
#نه_همین_لباس_زیباست،
#نشان_آدمیت ...👌
⭕️ــ~~~~~~🌹~~~~~~⭕️
#ادامــــــہ_دارد...