#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_صد_بیست
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
به بابام گفتم حامد و باباو مامانشن آمدند..چکار کنم.....؟ بابام که در جریان تصمیمی که گرفته بودم بودگفت : الان بهترین موقعیته... درو براشون باز کن بیان تو..... درو باز کردم و خودم رفتم تو اتاق... بابام رفت سمت در و تعارفشون کرد بیان داخل... من تو اتاق موندم و بیرون نیومدم.... چند دقیقه بعد دیدم در میزنن... گفتم کیه...؟
چند دقیقه بعد دیدم در میزنن. گفتم : كيه...؟ مادر شوهرم درو باز کرد اومد داخل... با لب خندون و صورت ..مهربون شروع کرد به قربون صدقه ی من... دو دقیقه نشد که دیدم حامد هم اومد... من لبه ی تخت نشسته بودم.. حامد نشست رو زمین پایین پاهام..... دوتا پاهامو بغل کرد و شروع کرد به معذرت خواهی... زدمش کنار و گفتم دیگه: حنات برام رنگی نداره..... ولی حامد پامو ول نمیکرد... افتاده بود به پاهام و هی داشت میگفت : غلط کردم.... گ. و. ه خوردم.... پشت هم این جملات رو تکرار میکرد و از من میخواست ببخشمش.... بعد مادرش گفت : عروس گلم.. فقط همین یه بارو ببخشش... قول میده دیگه اشتباهش رو تکرار نکنه... گفتم یه شرطی داره... حامد گفت هر چی باشه رو چشام قبول میکنم... گفتم هر چی باشه.......؟ حامد گفت : هر چی باشه... گفتم خونه و ماشین رو بزن به نامم تا دوباره بیام زیر یه سقف باهات زندگی کنم..... حامد چند ثانیه مکث کرد... انگار از سريع پیشنهادم جا خورده بود ولی در نهایت گفت : باشه... قبول میکنم... گفتم کی بریم محضر به نامم کنی....؟ حامد گفت هر وقت تو بگی... گفتم : فردا.... حامد گفت : باشه..... مامانش لب و لوچه آویزون شده بود ولی سکوت کرد و هیچی نگفت.....فرداش اول صبح رفتیم محضر حامد خونه و ماشین رو به نام من کرد... احساس کردم یخورده پشتم گرم شد و یه ذره آرامش خاطر پیدا کردم.....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
با 5 روش انرژیهای منفی را از خود دورکنیم و به آرامش برسیم ...
1- "دوست داشتن" ..
سعی کنید همه را دوست داشته باشید،
نفرت داشتن انرژی منفی دارد ..
2- " بخشش " ..🌼🍃
سعی کنید اشتباهات دیگران را ببخشید،
حس انتقام انرژی منفی دارد ..
3- " غیبت " ..
همیشه خوبی دیگری را بگویید،
بدگویی انرژی منفی دارد ...
4- "صداقت و راستگویی" ..🌼🍃
راست بگویید یا چیزی نگویید.
دروغگویی انرژی منفی دارد ...
5- "حقالناس " ..🌼🍃
حق دیگران را ضایع نکنید،
ضایع کردن حق دیگران انرژی منفی دارد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
♦️برترین عمل در عید غدیر
🔹 از برترین اعمال در روز عید غدیر، تجدید بیعت با وجود مبارک ونازنین ولی الله المطلق، القائم بالصدق وبالحق،بقیه الله الاعظم حضرت حجة ابن الحسن العسکری علیه السلام است.
🔹 زیرا مهمترین امر، بعد از توحید و نبوت، امر ولایت ائمه اطهار و قبول آن است و بهترین روزها روز عید غدیر است و خداوند هم اراده فرموده که در این روز، تجدید بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام انجام گیرد.
🍃پس بهترین و والاترین عملی که مؤمن در روز شریف غدیر باید انجام دهد، تجدید بیعت با امام و ولی زمان خودش است.
🔹زیرا این بیعت با امام و ولی زمان یکبار در غدیر اتفاق افتاد، آنجا که پیامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود:
🔸أَلاوَإِنَّي قَدْ بايَعْتُ الله وَ عَلِي قَدْ بايَعَني وَأَنَا آخِذُكُمْ بِالْبَيْعَةِ لَهُ عَنِ الله عَزَّوَجَلَّ.
🔹 من با حضرت احدیت بیعت کرده ام و علی با من بیعت کرده است و من از طرف خدا (برای علی) از شما بیعت می گیرم.
🔺 باید بدانیم این بیعت، تنها دست دادن با ولی خدا نیست بلکه منظور تسلیم بودن قلبی، زبانی و عملی است
#غدیر
#عید_غدیر
#من_غدیری_ام
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_صد_بیست_یک
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
از همونجا با حامد رفتم خونه و زندگی معمولی مون دوباره شروع شد..... ولی با وجود همه ی اون معذرت خواهیهای ،حامد دوباره ازش کارهای مشکوک میدیدم... مطمئن بودم اون زن هنوز تو زندگیش هست.. ولی منتظر یه فرصت بودم که سند و مدرکی به دست بیارم.... تا اینکه شب یلدای سال هزار و چهار صد و یک یک ماه و دوازده روز (قبل نزدیک شد.. حامد به طرز عجیبی مهربون شده بود.... منو برد مغازه و بهم گفت هر چی دوست داری واسه خودت و بچه ها بخر..... بعد آجیل و کیک و شیرینی و میوه و کلی هله هوله خرید... چند میلیون هم پول ریخت به حسابم..... بعدش گفت : عشقم.... من امشب شیفت شب هستم. باید برم سر کار... اگه اشکال نداره این خرید هارو بردار با بچهها برید خونه ی بابات... رسول و مسلم هم اونجا بودن.... مسلم با دوست دخترش عقد کرده بودن... ولی تو دوران عقد متوجه شده بود خانمش با دوست پسر قبلیش هنوز در
ارتباطه و همین باعث شده بود از این زنش هم داشت جدا میشد... رسول هم مثل قبل مجرد بود..... رسول و مسلم رفته بودن و با هزار خواهش و تمنا بابام رو آورده بودن خونه تا شب یلدا همه دور هم باشن.....منم وقتی حامد گفت شیفت شبم... سریع شصتم خبردار شد که این دوباره میخواد بره خونهی فریبا
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
مردها را عصبانی نکنید🤔
🔹وقتی مردها عصبانی میشوند، قابلیت انقباض عضلاتشان به مراتب بالا میرود و توانایی کتک زدن آنها بیشتر میشود
مردها در عصبانیت فقط دوست دارند از موضوع فرار کنند. آنها به حل مسئله فکر نمیکنند، تلاش نکنیم تا متقاعدشان کنیم
مردها در عصبانیت شخصیتی بد بین، بددهن و نا مهربان دارند!
فقط یک راه دارد، سکوت کنید! وقتی سکوت کنید زودتر آرام میشوند. وقتی آرام شدند راحت تر متقاعد میشوند
زنها را عصبانی نکنید🤔
🔹زنها وقتی عصبانی میشوند، قدرت جسمیشان از بین میرود اما به همان ترتیب قدرت زبانی بالایی دارند!
یک زن در عصبانیت تمام بدی هایی که در طول عمرش به او کردید را در پنج دقیقه طوری جلوی چشمانتان میاورد که باور نمیکنید
غر زدن از ویژگی های بارز همه زنان است!
یک زن را وقتی عصبانی کردید، عواقبش را تا یک هفته و گاهی تا یک ماه باید بپذیرید. زنها ماجرای عصبانیتشان را در تمام این مدت با خود حمل میکنند
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_صد_بیست_دو
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
پیشنهاد حامد رو قبول کردم و گفتم باشه تو برو سرکار.. منم با بچه ها میرم خونه ی بابام.... حامد منو دخترا رو سوار آژانس کرد و راهی خونه ی بابام شدیم خودشم رفت... حامد که از ما دور سريع زنگ زدم به آقای طاهری و گفتم من فکر میکنم حامد امشب بره پیش فریبا... شما امشب کجایی؟ آقای طاهری گفت : من امشب خونه ی خودم هستم ولی اگه همچین فکری میکنم سرزده میرم ببینم اونجا چه خبره..... ساعت نه شب بود که آقای طاهری بهم پیام داد و گفت : من دارم میرم... دعا کن اونی نباشه که فکر میکردیم. خودمم از ته دل از خدا میخواستم که اشتباه کرده باشم و حامد اونجا نباشه... آقای طاهری رفت خونه ی فریبا... کلید انداخت و درو باز کرد... و با صحنه ای مواجه شد که نباید میشد.... حامد و فريبا در بدترین وضع وسط پذیرایی... بودند.حامد وقتی آقای طاهری رو میبینه ميدوعه سمت بالکن تا از اونجا فرار کنه.... خونه ی فریبا طبقه ی سوم بود. میبینه از سه طبقه نمیتونه بپره پایین... تصمیم میگیره از بالکن طبقه ی سوم بره بالکن طبقه ی دوم.... ولی دستش ول میشه و از طبقه سوم پرت میشه پایین رو آسفالت...... آقای ی طاهری که از بالا داشت نگاه میکرد. سریع زنگ میزنه به پلیس 110و اورژانس 115بعدش هم زنگ زد به من.
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔵 آیت الله #حائری شیرازی(ره) :
🔴 نگویید: «مستحب است؛ شد، شد؛ نشد، نشد»
🟢 هرچه می توانید سنتهای خود را در #عید_غدیر، جدیتر بگیرید. نگویید: «مستحب است؛ شد شد؛ نشد نشد». این سنتها از اوجب واجبات است. چرا؟ چون شناسنامۀ ما شیعیان است.
پدرها جوری نسبت به عید غدیر ارادت به خرج بدهند که بچهها از یک ماه، دو ماه قبل چشم انتظار عید غدیر باشند! حتی اگر لازم شد، قرض کنید و یک عیدی حسابی -به اندازهای که به علی ارادت دارید- به بچهها بدهید. نگویید: «باز من باید یک چیزی خرج کنم!» نه! مقروض میشوی، خب بشو! تو که برای چیزهای دیگر قرض کرده ای، یک بار هم برای حضرت علی مقروض شو.
مسیحیها بابانوئل درست میکنند و به بچه هایشان میگویند: «او برای تو هدیه را آورده؛ مسیح برای تو این هدایا را آورده». بچه از اول ذهنش با عیسی (علیهالسلام) انس میگیرد، رفاقت میکند.
حالا بروید ببینیم چه کار میکنید! این شما و این #عیدغدیر. سفری، تفریحی، گردشی میخواهی ببری، بگو این مال عید غدیرت است!
اگر هم تابستان میبری بگو، قولش را عید غدیر به شما دادم.
قولهایی که میخواهید به آنها بدهید، عید غدیر بدهید.
هدایایتان و وعدههایتان را بگذارید در این روز تا اینها با #عیدغدیر جوش بخورند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📚 #داستان_آموزنده
فقيری سه عدد پرتقال خريد
اولی رو پوست كَند خراب بود
دومی رو پوست كَند اونم خراب بود
بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومی رو خورد.
گاهی وقتا بايد خودمون را به نديدن و نفهميدن بزنيم تا بتونيم #زندگى كنيم...!
وقتى گرسنه اى
يه لقمه نون خوشبختيه
وقتى تشنه اى
يه قطره آب خوشبختيه
وقتى خوابت مياد
يه چرت كوچيك خوشبختيه…
خوشبختى يه مشتى از لحظاته…
يه مشت از نقطه هاى ريز ، كه وقتى كنار هم قرار مى گيرن
يه خط رو ميسازن به اسم
زندگى …
قدرخوشبختى هاتونو بدونيد
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_اخر
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
من دخترارو گذاشتم خونه ی مادرم و سریع خودمو رسوندم سر صحنه... کلی مامور تو کوچه بود.... حامد حالش خیلی بد بود. دوتا دستاش و دوتا پاهاش شکسته بود پرستارا معاینه ش کردن گفتن خونریزی داخلی کرده... حالش خیلی بد بود. سریع انتقالش دادن به بیمارستان و بردنش اتاق عمل..... منم کنار تختش ایستاده بودم. قبل ازرفتن به اتاق عمل تو چشمام نگاه کرد و گفت : دلت خنک شد....؟ همینو میخواستی....؟ حرفی نزدم. واقعا نمیخواستم اینجوری بشه... حامد رو بردن اتاق عمل و دیگه هیچ وقت از زیر عمل زنده بیرون نیومد... حامد اونشب زیر عمل فوت کرد و اون نگاهش شد آخرین دیدار ما... حامد رفت و من و با دوتا بچه تنها گذاشت.....الان که دارم سرگذشتم رو براتون تعریف میکنم تازه مراسم سال حامد تموم شده.... و من هنوز نتوستم اون اتفاقات رو درک کنم..... احساس میکنم همشون یه خواب بودن... هنوز اتفاقاتی که افتاده رو باور نکردم. آقای طاهری فریبا رو از خونش بیرون کرد و نمیدونم چی به سرش اومده...... سرگذشتم رو براتون تعریف کردم تا بگم خیانت آخر و عاقبت نداره و ماه هیچوقت پشت ابر نمیمونه و کسی که خیانت کنه حتما یه روزی دستش رو میشه... پس دیدید کسی داره خیانت میکنه اون شخص رو از عواقب کارش باخبر کنید تا این اتفاق که تو زندگی ما افتاد برای کس دیگه ای تکرارنشه.
ممنونم که داستان زندگیم رو دنبال کردید.
اگه صحبتی با من داشتین برای مدیر کانال بفرستین تا در کانال درج بشه من همرو میخونم......
ترانه....
آیدی مدیر :@setareh_ostadi
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فردا انشاالله داستان زندگی پر چالش یکی دیگه از اعضای کانال شروع میشه
از اینکه همراه ما هستین سپاسگذارم 🌹🌹💐
📕#داستان_کوتاه
جوانی به حکیمی گفت:
«وقتی همسرم را انتخاب کردم،
در نظرم طوری بود که گویا خداوند مانندش را در دنیا نیافریده است ...
وقتی نامزد شدیم، بسیاری را دیدم که مثل او بودند ...
وقتی ازدواج کردیم، خیلیها را از او زیباتر یافتم ...
چند سالی را که با هم زندگی کردیم، دریافتم که همه زنها از همسرم بهتراند.»
حکیم گفت: «آیا دوست داری بدانی از همه اینها تلختر و ناگوارتر چیست؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت:
«اگر با تمام زنهای دنیا ازدواج کنی،
احساس خواهی کرد که سگهای ولگرد محله شما از آنها زیباترند.!!»
جوان با تعجب پرسید:
«چرا چنین سخنی میگویی؟!!»
حکیم گفت: «چون مشکل در همسر تو نیست ...
مشکل اینجا است که وقتی انسان قلبی طمعکار و چشمانی هیز داشته باشد و از شرم خداوند خالی باشد، محال است که چشمانش را به جز خاک گور چیزی دیگر پر کند، آیا دوست داری دوباره همسرت زیباترین زن دنیا باشد؟»
جوان گفت: «آری.»
حکیم گفت: «مراقب چشمانت باش.»
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
❤️ روزِ خوشبختیِ تو...
فردا مصادف است با بزرگترین عید مسلمانان یعنی روزِ عید غدیر، در روایات آمده است هر کس در روز غدیر مؤمنی را غذا دهد ثوابِ اطعام یک میلیون پیامبر را برده است.
از همین حالا تصمیمت را بگیر تا در این روزِ مبارک حتی اگر یک نفر از مؤمنان هم باشد را اطعام کنی، خدا می داند این کار ساده چقدر برای زندگی ات برکت می آورد و دنیایت را نورانی میکند.
تا بده بستانِ عاشقانه ای هم داشته باشی با حضرت لبخند، امام زمانت، ثواب این عمل پر خیر و برکتت را تقدیمِ وجود مبارکشان کن و در همان عالم رفاقت، خودمانی به مولایت بگو؛
«آقاجان! اين هدیه ی ناقابل، عیدیِ من، منتظر عیدیِ شما که بزرگ همه ی سادات هستید، هستم»
مطمئن باش آن جوانمرد بدهکارت نخواهند ماند و ده ها برابرش را برایت به ارمغان میآورند.
که کریم،مدیونِ محبت احدالناسی باقی نمیماند
❤️ غدیر آغازِ زیباترین اتفاقاتِ دنیا برای توست... خوشبختی یعنی سر زلفت را با امام زمانت گره بزنی
#شبتون_بهشت
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#عید_غدیر