eitaa logo
شهدای مدافع حرم
375 دنبال‌کننده
37.5هزار عکس
30.5هزار ویدیو
65 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
قبل از مرحله سوم «عمليات والفجر چهار» در جريان شناسايي منطقه، تيري به پاي برادر يوسفي اصابت كرد. هرچه به او اصرار مي كرديم كه براي استراحت و مداوا به عقب برگردد قبول نمي كرد. او با كمك چوبدستي كارهاي شناسايي را انجام مي داد.وقتي به ايشان گفتم برادر يوسفي پايت عفونت مي كند بهتر است به پشت جبهه بروي، صادقانه مي گفت: «برادر..! حاج غلامرضا- فرمانده وقت لشكر 17 علي بن ابي طالب (عليه السلام) هفت تركش خورده و عقب نمي رود، من به خاطر يك تير عقب بروم؟!»
يك روز با برادر شهيدم جواد فخاري شهيد يوسفي را ديديم. بعد از سلام و احوالپرسي، شهيد يوسفي رفتند. شهيد فخاري به من سفارش كردند كه احترام به اين شخص خيلي واجب است. چون در عمليات والفجر مقدماتي من كاري از اين آقا- شهيد يوسفي- ديده ام كه كم كسي پيدا مي شود اينگونه فداكاري كند. مصطفي يوسفي مسئول بوده است كه گردان را از ميدان مين و محور عملياتي عبور دهد. بچه ها در حال عبور از آخرين موانع بوده اند كه دشمن مي فهمد و تيربارها شروع به شليك مي كنند. بچه ها زمين گير شدند و از بس آتش دشمن زياد بود هيچ كاري نمي شد كرد. تخريب چي شهيد مي شود. مصطفي چاره اي نداشت و مسئوليت سنگيني به دوشش بوده است. گويا آخرين مانع سيم خاردار دشمن بوده است. يك مرتبه مصطفي خودش را روي سيم خاردارها مي اندازد و به بچه ها مي گويد كه از روي او ردشوند و جلو بروند. چون چاره اي نبوده و خط مي بايست شكسته مي شد. بعد از آن شب مصطفي به شدت مجروح مي شود.
مصطفي مي دانست كه من چقدر با شهيد سعادتمند دوست هستم. يك روز به من گفت: «هرقدر مي خواهي با ابوالفضل سعادتمند شوخي كني بكن. چون ابوالفضل جواز شهادت را گرفته است.» گفتم: «مصطفي! من چه طور؟!» مكثي كرد و گفت: «محسن جان! تو هم مسئوليت سنگيني را بايد به دوش بكشي.» همان هم شد. من جانباز شدم و آنها شهيد. در منطقه مهران، شهيد يوسفي به همراه شهيد حاج حسين صبوري برنامه اي طرح ريزي كردند كه كليه بچه هاي اطلاعات هرشب، نماز شب را در يك مكان و به صورت جماعت مي خواندند و هرروز بعد از نماز صبح، زيارت عاشورا خوانده مي شد. كليه بچه ها ازنظر معنوي اشباع شده بودند، به همين خاطر هم بود كه اكثر آنها در عمليات خيبر شهيد شدند. خوشا به حال همه آنها و بدا به حال من كه از قافله دوستانم بازماندم.
ايشان عجيب به آيه و «جعلنا...» دل بسته بود. در منطقه طلائيه بنده با شهيد يوسفي از جزيره آمديم كه از منطقه خبر ببريم. كنار آب گرفتگي خيلي از نظر جمعيت شلوغ بود ولي ما متوجه نشديم كه لشكر حضرت رسول(ص) عقب نشيني كرده است. ما به راه خودمان ادامه داديم و به سمت خط مقدم پيش رفتيم. منطقه خيلي ساكت بود. من گفتم: «مصطفي نكند بچه هاي حضرت رسول(ص) عقب رفته اند!» گفت: «برو.» شايد باورتان نشود به ارواح خودش قسم من جلو بودم و مصطفي ترك موتور من. حدوداً ساعت چهار بعدازظهر بود. من دژبان عراقي را ديدم كه بسيار به ما نزديك است. گفتم: «مصطفي اينها عراقي هستند.» گفت: «و جعلنا بخوان!» من به اتفاق او شروع به خواندن آيه «و جعلنا» كرديم و از فاصله حدوداً بيست متري عراقي ها دور زديم و آنها ما را نديدند. در راه برگشت هم يك رزمنده كه سخت مجروح شده و مانده بود را با خودمان آورديم. شهيد يوسفي مي گفت: «خداوند ما را مأمور كرد كه اين برادر را نجات دهيم.»
مصطفي به لحاظ شجاعت، يك شاخص بود. اشاره اي مي كنم به حديث مولا علي(ع) كه مي فرمايند: «شجاع ترين افراد كساني هستند كه بر هواي نفس خود غلبه كنند» مصطفي واقعاً علاوه بر شجاعت باطني (غلبه بر هواي نفس) از شجاعت ظاهري نيز برخوردار بود. او هر دو شجاعت ظاهري و باطني را توأمان دارا بود. نيرويي قابل اتكاء، شجاع و قوي. چنانچه در لشكر وقتي مي خواستند شجاعت كسي را توصيف كنند با شجاعت مصطفي قياس مي كردند. او خودش را آماده شهادت كرده بود. در آخرين مرخصي اي كه آمده بود، با صراحت به مادرم گفته بود كه اين بار من شهيد مي شوم. تمام عكس هايي را كه داشت با خودش برده بود تا اثري از او نماند و بي نام و نشان باشد.
بعد از عمليات «خيبر» به شهيد يوسفي رسيدم. محزون و دل شكسته بود. گفت برادر...! بيشتر فرماندهان لشكر شهيد شده اند و تعدادي نيز مجروح هستند. آقامهدي- شهيد زين الدين- تنها مانده است. غم ها را درون خودش مي ريزد. از همه ناراحت تر است. بعد گفت: «خوش به حال شهدا» چند روز بعد در كنار منبع آب هنگام وضو و آماده شدن براي نماز پركشيد.
  او ارادت زيادي به ساحت مقدس امام زمان(عج) داشت. اسم آقا را كه مي شنيد اشكش سرازير مي شد. در آخرين ساعاتي كه در جزيره با هم بوديم دعاي فرج را مي خواند و اشك مي ريخت. من احساس مي كنم كه با ذكر دعاي فرج به سوي خدا رفت.
پاسدار شهید «مصطفی یوسفی»در وصیت‌نامه‌اش نوشته است:«درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران خمینی کبیر و درود بر شهیدانی که به خاطر اسلام و میهن مقدس‌شان جان خویش را ایثار کردند و اجازه ندادند که قدرت‌های خارجی بر خاک پاک میهن‌مان تجاوز کنند. من از مردم ایران می‌خواهم که اگر همه کشته شدند بجز یک نفر، آن یک نفر هم تسلیم دشمن نشود. تسلیم در برابر خدا و ملت باید فقط متکی به خدا و قوانین خداوند اسلام باشد.» شهید یوسفی در مدت حضور در جبهه پنج بار مجروح شد اما این جراحت‌ها کمترین خللی را در اراده‌اش ایجاد نکرد. سرانجام او در جریان عملیات «خیبر» در حالی که «مسئولیت اطلاعات محور2 لشکر17علی ابن ابی طالب(ع)» را برعهده داشت، در روز شانزدهم اسفند سال 1362 به شهادت رسید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍⃟🍃 ♨️شبهایی ڪه دلمون به آدمای دورمون گرمه شبهایی ڪه قلبمون یه جوره خوبی میتپه شبهایی ڪه بی دلیل حالمون خوبہ بیشتر از همیشہ خدارو شڪر ڪنیم🕊 🌛شبتان در پناه خدا🌜 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲
یادت باشه اون دری که خدا برات باز میکنه؛❄️ بنده ی خدا ، نمی تونه ببنده ... شب بخیر❄️ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃 ┗╯\╲