برای درد دل به مزارم بیایید، به لطف خدا حاضرم
🔹« #سجاد_زبرجدی »، شهید مدافع حرم در قسمتی از وصیتنامهاش آورده است: "اگر درد و دل داشتید و یا خواستید مشورت بگیرید، بیایید سر مزارم؛ به لطف خداوند حاضر هستم."
🔹برادر شهید روایت میکند: "مرتبه اول به من گفت که عازم کردستان است. بعد از بازگشت از مأموریت، به من گفت داداش حقیقتش این است که من به سوریه رفته بودم. خیلی از دستش ناراحت شدم و گفتم تو چرا به من نگفتی؟ گفت به خاطر اینکه ناراحت و نگران نشوی نگفتم. بعد از مأموریت اولش ۲۵ روز به مرخصی آمد که اواخر مرخصی به من گفت دارم برای مأموریتی به اصفهان میروم و هشت ماهی آنجا هستم. با خودم گفتم اینطوری سجاد تا هشت ماه دور و بر ما ماندگار است و به سوریه نمیرود اما دو روز قبل از اینکه به اصفهان برود. مأموریت پیش میآید و سجاد مجدداً داوطلبانه راهی سوریه میشود."
#معرفی_شهید
#شهید_مدافع_حرم
🕊•#کــرامتشــهدا
مادر در خواب، پسر شهیدش را میبیند، پـــسر به
او میگوید:در بهشت جایم خیلی خوب است، چه
چیزی میخواهی برایت بفرستم؟
مادر میگوید: چیزی نمیخواهم؛
فقط جلسه قرآن که میروم، همه قرآن میخوانند
و من نمیتوانم بخوانم، خجالت میکشم، میدانند
من سواد ندارم، میگویند هـمان سوره توحــید رو
بخوان، پسر میگوید: نــماز صبحت را که خواندی
قرآن را بردار و بخوان😇
بعد از نماز، یاد حرف پسرش میافتد، قــرآن را بر
میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!
پسر دیگرش، این را به عنوان کـــرامت شــــهید،
محضر آیتالله نوری.همدانی مطرح میکند و از
ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند، حضرت
آیتالله نوریهمدانی نزد مادر شهید میروند،
قرآنی را به او میدهند که بخواند، به راحتی همه
جای قرآن را میخواندداما بعضی جاها را نه!
میفرمایند: «قرآن خودتان را بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن
خودش؛ بدون غلط😳
آیــتالله نـــوری با گــریه، چـــادر مادر شــهید را
میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از
قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»
#شهیدکاظمنجفیرستگار🌷
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‹🎥🤍›
درخواست شهیدسجادمرادی از مردم!
「شادی روحشون صلوات🌸」
#شهیدانه🕊/ #شهیدسجادمرادی🌱
*🪴🕊*
دلنوشته شهید امرایی✍
حسین جان کمکم کن تا در ادامه عمر واقعاً از
شما باشم. کمکم کن به شما برگردم و کمکم کن
تا اسم شما را تا فراز بالاترین نقطههایی کــه
هست بالا ببرم و عشق بین من و شما بالاترین
عشقها باشد تا همه غصه این عشقبازی را
بخورند...❤️(:
#شهیدعلیامرایی🥀
535.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🍃
بین خودمان بماند...
گاهی دلمان می خواهد
دل شماهم برای ما تنگ بشود🙃
#توصیهشهیدحسینمشتاقی🥀
•❤️🌿•
به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت میداد. در
استفاده از اموال بیت المال به شدت مراقبت
داشت. اهل امر به معروف و نهی از منکر بود.
روزی که جنازهاش را آوردند خانه و به داخل
اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع
شده بودند، گریه میکردند و میگفتند دیگر
رسول نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن!
حتی یادم هــــست آخــرین باری که خواست به
سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت
بابا این خـــمس من است. برایم رد کن. من دیگر
فرصت نمیکنم🌱
در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس،
به ریزترین مسائل توجه داشت.
📌خبرگزاریمشرق
#شهیدرسولخلیلی/#شهیدانه🕊
حاج مهدی رسولیMehdi Rasooli - Muharram 1400 Shab 8 - 5-۲.mp3
زمان:
حجم:
13.14M
#مداحیتایم🖤🎧~•
●━━━━━━─────── ㅤㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷
تو از خدا شهادت بخواه برام...♡
•|#بانوایمهدیرسولی|•
🌷 #خاطراتشهدا
🌷سعید و پدرش حاج حسین در گروه ما بودند. یه شب داوطلب برا مین میخواستند، سعید تخریب بلد بود، داوطلب شد. موقع خداحافظی گفت: بچهها حواستان به بابام باشه و رفت. چند شب بعد، در مدرسهای در شوش نشسته بودیم. یکی از دوستان آمد. داشت از عملیات چند شب قبل در شلمچه میگفت. بعد گفت: راستی چند تا بچههای شیراز هم شهید شدند. بعد یکی یکی اسم برد و گفت سعید خسرو زاده....
🌷رنگ از همه پرید. با ایما و اشاره گفتیم: نگو! حاجی حسین که ساکت به آتش خیره شده بود با آرامش سرش را بلند کرد و گفت: الحمد لله.... بچهها اذیتش نکنین. الحمد لله. خبر شهادت سعید در گردان پیچید. همه جمع شدند و عزاداری مفصلی به پا شد و کسی آرامتر از حاج حسین نبود!! در آن عزاداری چند نفر از بچهها بيهوش شدند. بعدها شیخ نجفی (شهید نجف پور) میگفت: آنها چیزهایی دیدند....
🌷آن شب گذشت. هرچه به حاج حسین اصرار کردیم که برا مراسم خاکسپاری و دفن سعید برگرد. نرفت. گفت: پسرم راه خودش را رفت، من هم دوست ندارم از راه خودم برگردم.... (مادر سعید خواب دیده بود عروسی سعید است، برایش خانه را چراغانی کرده بود.)
🌷عملیات رمضان بود. حاج حسین افتاده بود یه گردان دیگه. قبل از عملیات آمد پیش من. گفت: کو غلامحسین (شهید بغدادپور)؟ گفتم: رفت اهواز زنگ بزنه. با لبخند گفت: علی شماها همتون برام، مثل سعید هستین؛ کمی مکث کرد و ادامه داد: امشب من میرم و شهید میشم، از غلامحسین هم خداحافظی کن.... جلو چشمان متحیر من رفت. روز بعد از هر کس میپرسیدم: گلی گم کردهام میجویم او را.... یکی میگفت: دیدم افتاد زخمی بود. یکی گفت: شهید شد...
🌷مراسم چهلم حاج حسین و چهار ماه و ده روز سعید را با هم گرفتند....
خاطره اى به یاد شهیدان معزز سعید و جلال (حاج حسین) خسرو زاده
شهادت پسر: ۷/۱۲/۱۳۶۰
شهادت پدر: ۲۲/۴/۱۳۶۱
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️