eitaa logo
شهدای مدافع حرم
365 دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
29.6هزار ویدیو
64 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 تذکر زیبای (حفظه‌الله) به خانم بی‌نظیر بوتو درباره ✍️ حجة‌ الاسلام موسوی کاشانی، از اعضای بیت رهبری در تهران می‌گوید: خانم بی‌نظیر بوتو خدمت رهبر انقلاب حفظه الله آمده بودند، ما نسبت به ایشان ایراد گرفتیم و چادری برای ایشان فراهم کردیم و ایشان را با پوشش چادر، خدمت آقا فرستادیم. آقا از همان اول در مقام نصیحت برآمدند و فرمودند : دخترم، تو فرزند اسلام هستی، تو فرزند امیرالمؤمنینی، تو فرزند اهل بیتی، تو فرزند قرآنی، تو مسلمانی، تو شیعه هستی ...! همین طور آقا ادامه دادند و کاری کردند که خانم بی نظیر بوتو شروع به گریه و زاری کردند و در حالی که گریه می‌کرد، گفت: یک خواهش دارم و آن اینکه روز قیامت مرا کنید.😭 آقا بلافاصله فرمودند: شفاعت مخصوص محمّد و آل محمّد است✨ أللّٰهُــمَّ‌صَــلِّ‌عَلَـے‌مُحَمَّــدٍﷺ‌‌ وَآلِ‌مُحَمَّــدٍﷺ‌ وَ؏جِّــلْ‌فَرَجَہُـمْ‌🌷 و در ادامه فرمودند: ✅ بهترین شفاعت در این دنیا، این است که شما مشی و مرامتان را با اهل بیت علیهم‌ السلام هماهنگ کنید. از زیّ خودتان که مسلمانید، دست برندارید و از لباس دین خارج نشوید. .
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 یکى از روزها ، در منطقه عملیاتى « والفجر یک » در ارتفاع 112 فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود. از دور پیکر را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق باز خوابیده بود؛ سال 72 بود و حدود 10 سال از مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید باشد حدود 17 - 16 ساله. بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را به خود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به استخوانى و اندام اسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، دیدگانش را مى‌خواندم، آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک و زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ که 10 سال تمام، با همراه بوده است، فیزیک بود. یک که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ که لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام بر روى جلد کتاب نوشته بود. مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات و را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم یافت، را بخواند. شادی روح و بالاَخص دانش آموز 🌹 🥀🌴
🔸 یمن را دریاب ... ! 🔸 📝 دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر در خصوص اتفاقات یمن و آخرالزمان پدر داشت روزهای پایانی را می‌گذراند. دکترها برایش اصطلاحِ «سپسیس عفونی» را بکار می‌بردند. «سپسیس» یک بیماری خطرناک و مرگبار است که بر اثر واکنش شدید سیستم ایمنی بدن در برابر عفونت شدید ایجاد می شود. «سپسیس شدید» منجر به «شوک سپتیک» می شود. این شوک، فشار خون پدر را کمتر از ۷ کرده بود. بوسيله دارویی که دائم و به‌تدریج به بدن تزریق می‌شد، سعی در جلوگيری از اُفت شدید فشار داشتند. این حالات، پدر را در خوابی عمیق و متفاوت فرو می‌برد؛ حالتی اغماء گونه ... از شب، نوبت حضور من بالای سرشان است. حالتی رفت و برگشت دارند. بی‌هوش و هوشیار در نیمه‌های شب نگاهی به من کردند. «علی بیا !». بعد بلافاصله گفتند: «از یمن چه خبر؟!». متعجب نگاه می‌کنم. «با موشک کجا را زده؟». گویی نظاره‌گر واقعه‌‎ای بوده که من از آن بی خبرم. می‌گویم: «خواب دیدید؛ ما الآن در بیمارستان نمازی هستیم». رویش را برمی‌گرداند. «نه، خواب نبود! یمن را دریاب. اخبار یمن را پیگیر باش. آخرالزمان از یمن آغاز می‌شود. از شلیک اولین موشک‌ها !» بعد سکوتی طولانی کرد. دوباره می‌گوید «علی بیا!». اشاره می‌کند که «سرت را جلو بیار». سرم را می‌چسبانم به دهانش. باصدای بی‌جوهره‌ای می‌گوید: «ان شاء الله تو ظهور را درک میکنی!» مو به تنم سیخ می‌شود. می‌گویم «ان شاء الله» و در دل، همۀ این فضا را حمل بر حال اغماگونه او می‌کنم و عبور میکنم ... تا این‌روزها که اولین موشک‌ها با جسارتی وصف‌ناشدنی از یمن به سمت تمام منافع اسرائیل و آمریکا شلیک میشود ... و تنگه‌ای که لقب مهمترین آبراهۀ جهان را یدک می‌کشد برای همه کشتی‌های اسرائیل و آمریکا ناایمن شده. یمن یک تنه دارد صف‌آرایی و آبروداری می‌کند. باز صدای پدر را می‌شنوم: «یمن را دریاب ...!» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🌴💐🥀🌺🥀💐🌴 ماجرای حمله به پادگان سردار کریمی مشاور اسبق ریس بنیاد شهید که در تشکیل حزب الله لبنان نیز حضور داشته می گوید : جلسه مهمی با حضور و فرمانده هان حزب الله داشتیم ، ناگهان زبنورهای وحشی به پادگان حمله کردند و با ما کاری کردند که کل پادگان را تخلیه و برای خلاصی از دست آنها به سمت کوه فرار کردیم . وضع جوری شده بود که کسی جز به فرار فکر نمی کرد . مدتی بعد که از پادگان دور شدیم ناگهان پادگان توسط موشکهای اسرائیلی به طور کامل منهدم شد . ما مانده بودیم و بهت از این ، دیگر خبری از زنبور ها نبود . 🌹 🥀🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 و کمتر دیده شده از نوحه خوانی حاج صادق آهنگران در مراسم بزرگداشت شهادت سردار گمنام سپاه اسلام، شهید اسماعیل دقایقی دوران جنگ تحمیلی ▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ 🗓 ۲۸ دی ۱۳۶۵ –سالگرد شهادت اسماعیل دقایقی، فرمانده سپاه بدر (نیروهای رزمنده عراقی- احرار و مجاهدین در دوران ) -- عملیات کربلای ۵ ▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️ : 🔸 اخلاق فرمانده ● زمستان سال۶۴ در تهران زندگی می‌کردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری را طی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند. ● او از ناحیه پا هم ناراحتی داشت و حمل یک کیسه برنج با آن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود. از او خواستم باخودرو سپاه برود که نپذیرفت، گفتم: حال شما خوب نیست و پاهایت درد دارد! ● گفت: اگر خواستی همینطور پیاده میروم وگرنه نمی‌روم. او کیسه ۲۵ کیلویی برنج را روی دوشش گرفت و یک نایلون هم پراز چیزهای دیگر در دستش ... و به سختی به خانه آورد، اما حاضر نشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند... (راوی: همسرشهید) ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄ 🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی .... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها 🚩🚩🚩🚩🚩🚩🚩 💠 در ادامه ، مصاحبه حاج صادق آهنگران را در مورد شهید اسماعیل دقایقی 👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شــهـید نوری: همیشہ گوشیش رو می گذاشت روی ایوان. با اهنگ زینب زینب مرحوم موذن زاده ورزش می کرد. می گفتم:بابڪ مگه تو جوون نیستی؟ آهنگ شاد بزار می گفت: مامان اینجوری نگو😊 من نمی تونم،من این آهنگ رو خیلی دوست دارم♥️ (س)
💐 👆 « سید تو هم باید شهید بشی » ✨خاطره ای از شهید سید رضی موسوی با سردار سلیمانی... 📚 منبع: کتاب: سلیمانی عزیز۲ شهید🌹🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ 🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
✍️من از قنوت نمازهای روح‌الله حاجت می‌گرفتم، روح‌الله خیلی خاص قنوت می‌گرفت، حالت معنوی و نورانی در قنوت نمازش به اوج خود می‌رسید، گاهی که قنوت می‌گرفت او را نگاه می‌کردم و تند تند خدا را به ذکر قنوت‌های او قسم می‌دادم تا حاجتم را بدهد، همیشه هم حاجت می‌گرفتم. : همسر شهید 🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
✨﷽✨ 🔆در شفاعت دست درازی دارند چهره شان را بنگر چهره دارند 🔆ما به یاد آوری ها محتاجیم ورنه آنان چه به من و تو دارند 🌹 🌹🕊 🌹🕊🌹 ✨💚 💞سلامتی امام زمان ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج 🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
برادر شهید: ✅یہ‌اخلاقی‌کہ‌داشت‌ازهیچکس‌هیچ‌انتظاری‌ نداشت‌... سعی‌می‌کرد‌کارخودش‌روخودش‌انجام‌بده‌ اعتقاد ‌داشت‌چون‌انتظارندارم‌ ازدست‌کسی‌هم‌ناراحت‌نمیشم‌.. :) شهید_بابک_نوری🌷🕊 🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🌹🕊💐🥀💐🕊🌹 قبل از آقای ، خوابی ديده و به ايشان هشدار داده بودند . نيمه شعبان بود كه می‌‌خواستيم برای ديدن آقا به اصفهان برويم . آن روز او به ديدن رفت . موقعی كه برگشت، ديدم خيلی ناراحت است. علت را پرسيدم ، گفت : فرموده اند به اين نرو و بيشتر مراقب خودت باش .» هر چه پرسيدم خواب چه بوده، به من جواب نداد. تا روز ختم او كه خانم به منزل ما آمدند و من در باره‌ی خواب سئوال كردم . ايشان گفتند خواب ديده بودند كه عبايشان سوخته است و به آقای گفته بودند : « شما من هستيد، مراقب خود باشيد .» راوی : شادی روح و 🌴 🌴🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسم‌های مختلف برای سخنرانی دعوت می‌شد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمی‌گردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرف‌ها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در می‌آید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمی‌دانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت می‌خواست جایی برود، می‌گفت : 🌹 🕊 🥀 🌹🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📩 آخرین سفری که با هم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. داخل اتوبوس هم موقع رفت و هم موقع برگشت کنار هم نشسته بودیم. روضه‌ای از حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودند که دختر بچه‌ها این شعر: حالا اومدی حالا که دیگه رقیه افتاده از پا اومدی رو می‌خوندند... آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود و می‌گفت: خیلی گریه کردم، خیلی قشنگ بود... آرمان عاشق حضرت رقیه(س) بود.❤️ 🕊 🌹 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🌸 حنا بستن به کف دست و پا و سرانگشتان، از سنت‌های حسنه‌ای بود که درجبهه، بخصوص شب‌های عملیات رواج داشت 🍀 حنابندان قبل از عملیات، نوعی اعلام آمادگی برای بشهادت رسیدن بود 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 😊 🌴 چند روز قبل از 3 در اواخر مرداد ۶۴ شهید پیام پوررازقی در مقر الصابرین گردان تخریب لشگر ۱۰ در کنار کرخه ، یه قابلمه حنا درست کرد و همه رو تشویق کرد تا دست و سرشون رو حنا بگذارند. آنقدر مهربان و با اخلاص بود که کسی به خواهشش نه نمی گفت. خیلی از بچه ها دست و سر و پاشون رو حنا گذاشتند و قرار شد شب رو با سر و روی حنا گرفته بخوابیم و فردا صبح قبل از نماز بریم ایستگاه صلواتی کرخه حموم 🌓شب موقع خواب، توی چادر من کنار پیام و شهیدحسن مهوش محمدی می خوابیدم پیام و حسن خوابیدند و می دونستم تا صبح طاقباز می خوابند و تکون نمی خورند. 😂شیطنتم گل کرد و با حناهایی که به سرم گذاشته بودم چهار تا قل قلی درست کردم و به لپ پیام و حسن چسبوندم وگ رفتم خوابیدم ☀️ فردا صبح رفتیم حمام و سرو رومون رو شستیم و دوتا توپ حنایی توی گونه های شهید پیام و شهید مهوش محمدی نقش بسته بود و اسباب خنده بچه ها رو فراهم کرده بود.😂😂 البته این دو تا شهید به من لطف داشتند و هیچ گله ای نکردند. شانس آوردم شهید عبدالله نوریان (فرمانده گردان تخریب) در گردان نبود و رفته بود حج. اگر ایشون بود گوشم رو می گرفت ومی گفت باز شیطونی کردی!! شهیدحسن مهوش محمدی چند روز بعد با اون لپ های حنایی به معراج رفت🕊 و شهیدپوررازقی سال بعد در تیر 65 در از شهر مهرا آسمانی شد🕊 ( راوی: جعفرطهماسبی
# از شهید والامقام غلامعباس زارع# 🌹 راوی : ناصر عطشانی : *«مرد آسمانی»* جنگ با همه سختی‌ها و تلخی‌ها و مشقاتش ادامه پیدا کرد و به سال ۱۳۶۶ رسید، ما نفرات تبلیغات گردان زرهی ۷۲ محرم که مقر پادگان گردان در ۳۰ کیلومتری اهواز بود هر روز صبح وظیفه داشتیم میدان صبحگاه را آماده کنیم ،،،،،، نفرات تبلیغات: حاج غلامرضا ده نوی ، سردار رشید حاج منصور عطشانی ، اکبر خراسانی ، اسماعیل ثابت، ،،،،،،، سلامات، و چند تن دیگر ،،،، یکی از جبهه‌هایی که خط مقدم داشتیم جزیره مجنون بود و تانکهایی را که نیاز به تعمیر داشتند توسط خدمه آن و بوسیله تریلی کمرشکن به واحد تعمیر و نگهداری میآوردند، ،،،،،،، صبح زود طبق معمول اولین کسیکه در محوطه صبحگاه حاضر میشد فرمانده گردان سردار رشید حاج عباس سرخیلی بود ، ، ، خیلی سریع آمپلی فایر و بلندگو ها را نصب کرده و میکروفن را امتحان نمودیم، ،،،، مرحوم سردار رشید حاج عباس سرخیلی سخنانی ایراد نمود بعد سردار حاج حجت الله کاظمی هم دستورات لازم را دادند، نفرات گردان و فرماندهان دسته ها اعم از توپچی و گلوله گذار و راننده تانک همه حضور داشتند ، بیابان و علفهای زرد طلایی در آن صبح زیبا جلوه خاصی به محیط داده و پرنده های آوازخوان فضا را خوش عطر و بو کرده بودند ،،،، صبحگاه با ورزش و نرمش ادامه پیدا کرد و همگی بسوی سوله غذا خوری رفتیم،، ،، سفره پهن شد و همگی نشسته بودیم ، یادمه صبحانه حلیم بود، ،،، جایی که نشسته بودم نور فرح‌بخش خورشید با صلابتی خوش می تابید، چند دقیقه ای مبهوط نور بودم،،، بسیجی‌ها و سربازهای اعزامی تند تند وارد می‌شدند و ضمن شوخی و خنده می نشستند، و من همچنان محو نور خورشید شده بودم، ناگهان سایه ای افتاد، یک جوان آرام وارد شد ، نور پشت سرش وصف ناشدنی بود و روبرویم نشست، حرف نمیزد، اینور و اونور را نگاه نمیکرد، آرام نشسته و نانی که جلویش بود را تکه تکه آرام بدهانش می‌گذاشت تا کاسه های حلیم را آوردند، من عجیب محو تماشایش شده و نمی دانستم چطور دارم صبحانه میخورم، ،، خدایا این جوان کیه، چقدر محجوب، چقدر آرام، گویی روی زمین نیست ، ، ، در چهره نورانی اش ناگفته هایی بود که معلوم بود به جایی یا ماورا طبیعه ای وصل است ، باور بفرمائید با آن شلوغی سوله و همهمه نفرات، گویی چیزی نمی شنید ، منهم نمی شنیدم ، ، ، به خودم گفتم ببین اینا چه گلهایی هستند ، واقعا نوری در چهره شان هست که وصفش از من بر نمی‌آید ، در مخیله ام میآمد که خدایا اینا کی هستن ؟ با زبان بی زبانی میخواست بگوید من زیاد بین شما نیستم، میخواست بگه: من میرم، میخواست بگه: میرم پیش دوستان شهیدم، دوستانی مثل حمید طاهری ، حمید باوی ، صادق جعفری، بهمن جان بزرگی ، و و و و نمی دانم صبحانه خوردم یا نه ،،، ، ، ، و نفهمیدم او هم صبحانه خورد یا نه ، دقایقی بعد جوان بلند شد و من با چشمانم تعقیبش میکردم و بطرف در سوله حرکت کرد و در همان هاله نور قرار گرفت و همانطور که آمده بود ، ، ، رفت ، ، ، ، ، من یکه خوردم ، به دور و برم نگاه کردم ، ، ، به خودم گفتم: چی شد ؟ این کی بود؟ ، ، ، ، من کجایم ؟ و افکارم با صداها و همهمه داخل سوله پاره شد ،،،،، مدتی گذشت و دسته های زرهی به جزیره مجنون برگشتند و ما طبق روال همیشگی به کارهایمان در تبلیغات ادامه می دادیم، *خبر آوردند یکی از بچه های بسیجی در جزیره مجنون بشهادت رسیده ، بسرعت بدنبال عکس و اسمش بودیم و از این و آن می پرسیدیم کی شهید شده گفتند عباس ، گفتیم کدام عباس ؟ گفتند عباس زارع ، گفتیم عکسش کجاست؟ برادرم حاج منصور و غلام دهنوی و چند نفر دیگه توی چادر تبلیغات نشسته بودند و فوری داخل شدم و عکس را بدستم گرفتم، ، ، ای وای ای وای این همونه ،،،،، همون جونیه که چند روز پیش توی سوله دیده بودم، ، ، ، خشکم زد ، ماتم برد ، گویا زمان از حرکت ایستاد ، حلقه های اشک در چشمانم تشکیل شد و بی اختیار گریه کردم، ، ، مرتب صحنه های آنروز صبح جلوی دیدگانم میآمد ، ، ،و مرتب می گفتم این همونه ، ، ، همه غمگین و احساسی شده و هر کسی به گوشه ای از چادر رفته و زانو به بغل گرفته بودند ، آنها هم آشنایی با *شهید عباس زارع* داشتند، بله ، عباس ظاهراً روی زمین بود ولی احساس تنگی می کرد چون *مردی آسمانی* بود ، روحش شاد و مسرور باد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ارادتمند ، ناصر عطشانی 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🔸 غیر قابل بخشش... آرمان از غیبت کردن و دروغ گفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت می‌کردند اول از عواقب آن توضیح مفصل می‌داد. او می‌گفت: هر چیزی که برای خودت نمی‌پسندی، برای دیگران هم نپسند. | 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🖌 نوروزی با اشاره به های ، بیان کرد: |بابک بسیار شوخ طبع و در حین آموزش بسیار جدی بود، در زمان آنتراک‌بسیار شوخ و خنده رو بود و نسبت به سنی که داشت و شیطنت های مقتضی این سن بسیار رفتار مناسب و سنجیده ای داشت. مسئول آموزش شهید نوری با اشاره به ای از این شهید،گفت: یک روز برای آموزش حضور نداشتم، و جانشین خودم را برای برگزاری کلاس فرستادم، روز بعد جانشین آموزش گفت "بابک‌نوری دیروز در کلاس من را به چالش کشید و یک‌سوالی پرسید که من نتوانستم جواب بدهم"، دوست ما با وجود سابقه بالایی که داشت نتوانسته بود جواب بدهد. 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !! ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💢 . 🇮🇷 «سردار شهید سید ابراهیم کسائیان» از فرماندهان نامی و پر آوازه ی لشکرهای 27محمدرسول الله(ص) و 10سیدالشهدا(ع) بود. این شهید بزرگوار، اهل سوادکوه بوده و از افتخارات سرزمین لاله خیز مازندران است. او یار و علمدار فرماندهان شهیدی همچون حاج همت و عباس کریمی ، دستواره ، حاج علی فضلی و ... بود. . 👨‍👧 / به مهدیه بگو خیلی دوستش داشتم، خیلی بیشتر از همه ی پدرها .. . ▫️ : یکی از بستگان ما به مکه مکرمه مشرف شده بود و برای ما هدیه ای آورده بود؛ یکی از این هدیه ها لباس دخترانه کوچکی بود برای مهدیه، دخترمان؛ وقتی ابراهیم نگاهش کرد، گفت: «خیلی قشنگه اما...» گفتم: «اما چی؟» گفت: «اما آن موقع من نیستم. زمانی که شما این پیراهن را تنش می کنی.» به شوخی گفتم: «مگه می خواهی کجا بری؟» گفت: «خوب...» اشک در چشمانش حلقه زد و گونه هایش به نم اشک خیس شد. گفت: «وقتی بزرگ شد، بهش بگو خیلی دوستش داشتم. خیلی بیشتر از همه ی پدر ها، خیلی بیشتر از معنی دوست داشتن ها و خیلی بیشتر از...»🌷🦋 . 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆🎥 | خاطره ای شنیدنی از از زبان سید محمد مجتهدی، فرمانده وقت گردان حمزه ▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️🌱▫️ ⚪️ خاطره ای دیگر به نقل از: رضا نوریان (بیسیم‌چی گروهان از گردان میثم __ عملیات خیبر) : روبوسي من با 🌷 🌗 شب يازدهم اسفند ۱۳۶۲ و درست يك هفته قبل از شهادت ايشان، تا حالا هم برایم شيرين و لذت بخش هست. يك سال و نيم بود حسرت بوسيدنش رو داشتم، ولي وقتي مي ديدم شوق بعضي رزمنده ها براي روبوسي با فرمانده لشگر ٢٧، بيشتر به بالارفتن از سر و كول فرمانده متواضع و خاكي شباهت داره، در هر مناسبت، از اين كار منصرف مي شدم. تا شب عمليات طلائيه رسيد و ما با ماشين ها رفتيم پاي كار. از ماشين كه پياده شديم، توي تاريكي، صداي خيلي آشنايي رو شنيدم كه خطاب به سيد ابراهيم كسائيان فرمانده گردان ما ( گردان ميثم) صحبت مي كرد. شهید همت بود. ديدم بهتر از اين نميشه، تنهاي تنها گوشه اي ايستاده بود. به دوستم، ابوالفضل عابديني گفتم بدو حاجي همت اينجاست! بعد با هم دويديم، رفتيم پيش ايشون و چند تا ماچ آبدار ازش گرفتيم. نرمي محاسن او رو همچنان بر لبانم حس می‌ کنم. موقع روبوسي هم داشت ما رو دعا مي كرد. كلمات دعا رو دقيقا يادم نيست ولي شهيد همت هميشه بسيجي ها رو خطاب مي ‌کرد. 🌱 نشر مطالب،صدقه جاریه است 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🔸پـای درس شهیـــد... ✍مهندس ڪه باشی آن هم با گذراندن تحصیلات در دانشگاه ڪانادا مردم جور دیگری به تو نگاه می ڪنند. ندارند توی یڪ اتاق اجاره ای با ڪمد شکسته زندگی‌ات را سر ڪنی!! اما حسن با داشتن این شرایط، گوشش به شنیدن اینجور حرف‌ها بدهڪار نبود. می‌گفت: من باید طوری زندگی ڪنم ڪه با افراد و سطح پایین جامعه برابر باشم. ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🔸پـای درس شهیـــد... ✍مهندس ڪه باشی آن هم با گذراندن تحصیلات در دانشگاه ڪانادا مردم جور دیگری به تو نگاه می ڪنند. ندارند توی یڪ اتاق اجاره ای با ڪمد شکسته زندگی‌ات را سر ڪنی!! اما حسن با داشتن این شرایط، گوشش به شنیدن اینجور حرف‌ها بدهڪار نبود. می‌گفت: من باید طوری زندگی ڪنم ڪه با افراد و سطح پایین جامعه برابر باشم. ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ 🎥 خیالش راحت ، آرمان هیچ دردی نکشید ، آرمان توی بغل من بود... _مادرِ‌بزرگوارِ‌شهید 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
✍یه لات بود تو مشهد. داشت می‌رفت دعوا شهید چمران دیدش، دستش‌رو گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم . 🍁به برخورد و به همراه شهید چمران رفت جبهه. تو جبهه واسه خرید سیگار با دژبان درگیر میشه و با دستبند میارنش تو اتاق شهید چمران. 🍁رضا شروع میڪنه به دادن به شهید چمران، وقتی دید ڪه شهید چمران به فحش هاش توجه نمی‌کنه. یه دفعه داد زد ڪچل با توأم! 🍁شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: چیه؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید. 🍁رضا ڪه تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! ڪشیده ای، چیزی! شهید چمران: چرا؟ رضا: من یه عمر به هرڪی ڪردم، بهم بدی ڪرده. تاحالا نشده بود به ڪسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! 🍁شهید چمران: اشتباه فڪر می‌ڪنی! یڪی اون بالاست، هرچی بهش بدی می‌ڪنم، نه تنها بدی نمی‌ڪنه، بلڪه با خوبی بهم جواب میده. هی بهم میده. گفتم بذار یه بار یڪی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. . 🍁رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار می‌کرد. اذان شد، رضا عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود، وسط نماز، صدای سوت اومد. صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید...!🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
💢 اعزام به جبهه بود... دیدن یکی ، با یک لباس تر و تمیز و چمدان بدست اومد و گفت : من میخوام برم جبهه !!! مسئول اعزام خنده ش گرفت گفت با این کیف و سر وضع میخای بری جبهه چیکار !!! اونجا جنگه ...گرد و خاکی میشیا.... کیفش و گذاشت رو میز و باز کرد و گفت : اینا وسایل کار منه... ✂️ قیچی و شونه و کلی از وسایل مربوط به آرایشگری....شاید جنگیدن بلد نباشم ولی موی سر رزمنده ها رو که میتونم اصلاح کنم... . 📷 : ویژه ۲۵ ✂️ آرایشگر : شهید محمدرضا خانلری . 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed