🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#در_محضر_شهدا
#سردار_شهید
#مهدی_امینی
فرمانده عملیات سپاه ارومیه
ما یک تکلیف داریم و آن عمل کردن به احکام است و گوش دادن به فرمان حضرت امام خمینی (ره) و ولایت فقیه.
ما مجبور نیستیم که ببینیم نتیجه چه خواهد شد، بنابراین ما به ادای تکلیف موظفیم .
🌹 #سالروز_شهادت🕊
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🌹🕊
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#مادرانه
در عمق سکوت تو هزاران #حرف است
چون کوه صبور بر سر تو #برف است
بر دست تو صد هزار بوسه #مادر
که #عشق تو پاک و بی بدیل و ژرف است
بوسه ی #سردار_شهید
#علی_رضا_نوری
بر دستان #مادر
#پنجشنبه_های_دلتنگی
🌹 🥀🌹
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#عارفانه
#سردار_شهید
#دکتر_مصطفی_چمران
#تو_را_میخواهم_که روح تشنۀ مرا به پرواز درآوری
#تو_را_میخواهم_که جسم و جان مرا در آتش عشق بسوزانی، وجودم را همراه با دردها و غمهایش خاکستر کنی و از قفس حیات آزادم نمایی
#تو_را_میخواهم_که عقدههای کشندۀ دلم را باز کنی و از قفس حیات آزادم نمایی.
#تو_را_میخواهم_که رازهای نهفتۀ درونم را بخوانی
#تو_را_میخواهم_که اشک دیدهام را که عصارۀ حیات من است مقدس بشماری
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🌴 🌹
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#سردار_شهید
#سیدمرتضی_آوینی
#ای_شهید
ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای...
دستی برار و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش"
🕊 #شهدا
🕊🌹 #همیشه
🕊🌹🕊 #نگاهی
🌷 🌹🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#علیرضا_موحد_دانش
مهمان بانوی دو عالم
چند روز قبل از #شهادت_علیرضا ، من كه در خارج از كشور به سر میبردم ، خواب عجیبی دیدم.
درخواب دیدم كه تمام كوچهمان را #چراغانی كرده و دیوارهایش را از #پرچم پوشاندهاند .
خانم #فاطمه_زهرا_س جلوی در خانه ایستادهاند و مردم بین خودشان نُقل پخش میكنند .
دریافتم كه شاید برای #علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود .
چند روز بعد #همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر #شهادت او را به من رساند.
#سیزدهم_مرداد سال 1362 و عملیات والفجر 2 بود ، #علیرضا كه زخمی شده بود ، در آخرین لحظات به سختی ، خودش را به بیسیم عراقیها رسانده، #سیم آن را با #دندان جوید تا مانع ارتباط آنان با عقبه گردد . پس از قطع سیم كه دشمن متوجه این كار #علی شد ، او را به #رگبار بسته ، راهی دیار #بهشت گرداند . #پیكر_مطهرش #بهشت_زهرای_تهران به خاك سپرده شد.
راوی :
#مادر_شهید
🌹 #سالروز_شهادت🕊
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#در_محضر_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
دلتون رو گرفتار این پیچ و خم دنیا نکنید این پیچ و خم دنیا انسان رو به باتلاق می برد و گرفتار می کند ازش نجات هم نمیشه پیدا کرد.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🕊🥀
🥀🌴🕊🌹🕊🌴🥀
#شهیدانه
#سردار_شهید
#محمد_بروجردی
سیلی سرباز بر صورت فرمانده!
در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد.
مسئول دفتر گفت : این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره.
فرمانده گفت : خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری .
یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار #شهید_بروجردی کرد.
در کمال تعجب دیدم #شهید_بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت : دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه، بعد هم او را برد داخل اتاق، صورتش را بوسید و گفت : ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است، می گم سه روز برات مرخصی بنویسند .
سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند؛ گوشی را از دستش گرفت و گفت : برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟ برای من؟ نمی خواد. من لیاقتش را ندارم، بعد هم با گریه بیرون رفت.
بعدها شنیدم آن سرباز، راننده و محافظ #شهید_بروجردی شده.
یازده ماه بعد هم به #شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت....
#مردان_خدا
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🌹🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#سیدمرتضی_آوینی
یادم هست یک روزی #شهید_آوینی، #شهید_گنجی و بنده در جایی نشسته بودیم. #شهید گنجی جمله ای را ابراز کرد که #شهید_آوینی در جواب جمله جالبی گفت. من بین این دو #شهید بودم.
#شهید_گنجی خطاب به #شهید_آوینی گفت: « حاج مرتضی! دیگر باب #شهادت هم بسته شد ». #آوینی در جواب گفت: «نه برادر، #شهادت لباس تک سایزی است که باید تن آدم به اندازه آن در آید، هر وقت به سایز این لباس تک سایز درآمدی، پرواز می کنی، مطمئن باش »!
من که میان این دو بودم گفتم: « حاج مرتضی، پس من چی؟ من کی پرواز می کنم؟». #شهید_آوینی در جواب گفت: « تو در کوله ات چیزهایی داری » و نام چند منطقه جنگی که در آنها مستند ساخته بودم را آورد و بعد ادامه داد: «در کوله ات چیزهای دیگری هم هست که نمی دانم چیست، هر وقت کوله ات سبک شد، پرواز خواهی کرد».
مدتی پس از این گفت وگو #مرتضی_آوینی به #شهادت رسید و به فاصله یک سال دیگر نیز گنجی#شهید شد.
راوی :
رضا برجی از همراهان #شهید_آوینی
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدانه
#سردار_شهید
#عبدالحسین_برونسی
برادران بسیجى نقل می کردند: گاهى وقتها می دیدیم که کفشهایمان واکس خورده است، چون کسى را در بین نیروها براى این کار مورد نظر نداشتیم متعجب بودیم و به پیگیرى قضیه پرداختیم و بعد از مدتها فهمیدیم که وقتى نیروها می خوابند، #شهید_برونسى واکس برمی دارد و کفش هاى بچه ها را نگاه می کند و هر کدام نیاز به واکس دارد را واکس می زند.
#مردان_بی_ادعا
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#در_محضر_روح_الله
#امام_خمینی_ره
پس از #شهادت
#سردار_شهید
#حسن_باقری
خداوند #شهید شب زندهدار ما را با #شهدای صدر اسلام محشور فرماید، اگرچه نمی توان با اندک اطلاعات روی کاغذ، معرِّف شخصیت #حسن_باقری به عنوان یک نخبه، میراث معنوی و سرمایه ملی بود.
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🌹🕊
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#شهیدانه
#سردار_شهید
#محمدرضا_کارور
هر وقت میخواستیم در خانواده، عکس دسته جمعی بگیریم، او با ما همراه نمیشد.
گاهی اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش میکردیم و میآمد و توی جمع میایستاد.
امّا به محض آنکه میخواستند عکس بیندازند، او کنار میرفت.
مادرم میگفت: «محمّدرضا چرا وقتی دارن از عملیاتها فیلم میگیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستی؟»
او جواب میداد: «من که توی عملیات نیستم مادر! من پشت جبههام. کاری نمیکنم که منو نشون بدن.»
همیشه دوست داشت گمنام باشد. میگفت: «آی نمیدونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّه تکّه بشه و هیچّی ازش باقی نَمونه که کسی بشناسدش.»
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#در_محضر_شهدا
#سردار_شهید
#نورعلی_شوشتری
دیروز از هرچه بود گذشتیم ، امروز از هرچه بودیم گذشتیم .
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز .
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود .
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد .
آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست ...
الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید
الهی نصیرمان باش تا بصیرگردیم
بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم
آزادمان کن تا اسیر نگردیم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀
#در_محضر_شهدا
#سردار_شهید
#سید_مرتضی_آوینی
حزبالله از جانب خدا مأمور است تا انسان را و جهان را تغییر دهد ..
انسانی که امروز بیش از هر زمان دیگر گرفتار ظلمت شرک و بتپرستی است ..
در این چنین دنیایی که بشر امروز بُتِ خویشتن را میپرستد، ظهور حزبالله معجزهای است که از نَفَخات قُدسیِ
دَمِ مسیحایی امام امت برمیآید ..
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🌹🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#در_محضر_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
دوستان، هرچه براي اين ملت تلاش كنيم كم است. ما براي اين ملت زنده،پيشتاز وخداجوي نبايد كم بگذاريم. اگر آماده باشيم، اگر بانشاط باشيم، اگرآماده حركت باشيم، هيچ گونه تهديدي متوجه ملت ايران نميشود. سرزمين اسلام امن است.
اگر يكي از اين شهدا الآن بيايد به اين دنيا و شروع كند براي ما صحبت كردن، چه ميگويد؟ ميگويد در راه خدا ثابت قدم باشيد. ايمانتان را حفظ كنيد.
درتقويت ايمانتان تلاش كنيد. قدر جمهوري اسلامي را بدانيد. خودتان را شايسته فداكاري در راه جمهوري اسلامي بدانيد. در راه ولايت فقيه ثابت قدم،استوار، دلپاك، همه چيز خودتان را آماده كنيد براي دفاع از اسلام . راستگوباشيد .
اينها را به ما خواهند گفت .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🕊
✨﷽✨
💥#عاشقانه_های_شهدا
خاطره تکان دهنده
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
از #شهادت و ایثار
یک #بسیجی_گمنام
در شب مرحلهٔ سوم عملیات والفجر۴ ستون نیروهای گردان مالک، به چند رشته سیم خاردار حلقه ای دشمن رسیدند که راه گردان را سَد کرده بود
آنجا یکی از برادرها وقتی می بیند خطر اِتلاف وقت و عقب ماندن گردان مالک از سایر گردان ها، دارد عملیات را تهدید می کند
با شکم روی سیم های خاردار حلقوی می خوابد و به بچه های گردان مالک می گوید :
برادرها ، معطل نکنید ، پایتان را روی من بگذارید و از اینجا رد بشوید
بچه بسیجی ها، از سر ناچاری پذیرفتند و همگی پا بر روی پشت آن برادر گذاشتند و از آنجا عبور کردند
بر اثر فشار تدریجی وارد آمده بر سیم های حلقوی این سیم ها به زمین نزدیک می شوند و مینی که دشمن در زیر سیم های خاردار کاشته بود عمل می کند و زیر شکم آن برادر منفجر می شود و #شهیدش می کند .
در تمام ارتش های دنیا ، نیروهایی که انگیزهٔ بدون معرفت عمیق دارند وقتی به میدان جنگ می آیند ، می بینی کُپ می کنند و از جای خودشان تکان نمی خورند و از گلوله می ترسند .
شناخت می خواهد که انسانی داوطلبانه روی مین بخوابد .
سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار
تا دیگران از روی بدن او ، رد بشوند
شوخی نیست .
۱۳ آذر ۱۳۶۲
منبع :
کتاب به روایت همت، ص۹۵۴
🌷شهدای مدافع حرم در ایتا
https://eitaa.com/shdaemdafhharm
🌷شهدای مدافع حرم در سروش
https://splus.ir/khalilghyed
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#عاشقانه_های_شهدا
خاطره تکان دهنده
#سردار_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
از #شهادت و ایثار
یک #بسیجی_گمنام
در شب مرحلهٔ سوم عملیات والفجر۴ ستون نیروهای گردان مالک، به چند رشته سیم خاردار حلقه ای دشمن رسیدند که راه گردان را سَد کرده بود
آنجا یکی از برادرها وقتی می بیند خطر اِتلاف وقت و عقب ماندن گردان مالک از سایر گردان ها، دارد عملیات را تهدید می کند
با شکم روی سیم های خاردار حلقوی می خوابد و به بچه های گردان مالک می گوید :
برادرها ، معطل نکنید ، پایتان را روی من بگذارید و از اینجا رد بشوید
بچه بسیجی ها، از سر ناچاری پذیرفتند و همگی پا بر روی پشت آن برادر گذاشتند و از آنجا عبور کردند
بر اثر فشار تدریجی وارد آمده بر سیم های حلقوی این سیم ها به زمین نزدیک می شوند و مینی که دشمن در زیر سیم های خاردار کاشته بود عمل می کند و زیر شکم آن برادر منفجر می شود و #شهیدش می کند .
در تمام ارتش های دنیا ، نیروهایی که انگیزهٔ بدون معرفت عمیق دارند وقتی به میدان جنگ می آیند ، می بینی کُپ می کنند و از جای خودشان تکان نمی خورند و از گلوله می ترسند .
شناخت می خواهد که انسانی داوطلبانه روی مین بخوابد .
سینه اش را بگذارد روی سیم خاردار
تا دیگران از روی بدن او ، رد بشوند
شوخی نیست .
۱۳ آذر ۱۳۶۲
منبع :
کتاب به روایت همت، ص۹۵۴
🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#عاشقانه_های_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_احمد_کاظمی
ماجرای #حاج_احمد و بانوی دوعالم حضرت زهرا (س)
عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد.
ترکش خورده بود به سرش با اصرار بردیمش اورژانس.
میگفت: «کسی نفهمه زخمیشدم. همینجا مداوام کنید» .
دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه،باید بخیه بشه».
بستریش کردند.
از بس خونریزی داشت بی هوش شد.
یه مدت گذشت.
یکدفعه از جا پرید.
گفت: «پاشو بریم خط».
قسمش دادم.
گفتم: « آخه توکه بی هوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی»؟
گفت: «بهت میگم.
به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی.
وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) اومدند داخل . فرمودند: «چیه؟چرا خوابیدی؟»؟ عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم».
حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهایت برس»
به خاطرهمین است که هر جا که میروید #حاج_احمد_کاظمی حسینیه فاطمه الزهرا (سلام الله علیها) ساخته است...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#شهدا_و_امام_زمان_عج
#سردار_شهید
#دکتر_مصطفی_چمران
کسانیکه فکر می کنند، باید گوشهای بخوابند تا #امام_زمان_عج ظهـور بفرماید و جهان را از عدل و قسط پر کند، سخت در اشتباهند.
مردم ما باید، بیشتر بکوشند، بیشتـر مبارزه کنند، و این تحول و تکامل نفسی را هر چه سریعتر در روح و قلب خود ایجاد نمایند ، تا باعث تسریع در ظهور حضرت شوند...
اگر جوانان ما در اعتقـادشان به خود بقبولانند #امام_زمان_عج در میان آنها زندگی میکند و شاهد اعمالشان است، رفتار و زندگی و فداکاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا میکند
و چه بسا جهش بزرگی درحرکت تکاملی جوانان ما بسوی مدینه فاضله ایجاد شود .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🌴🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#عاشقانه_های_شهدا
#سردار_شهید
#مصطفی_چمران
#خدایا
پستی دنیا و ناپایداری روزگار را
همیشه در نظرم جلوه گر ساز...
تا فریب زرق و برق عالم خاکی مرا
از یاد و عظمت تو دور نکند.
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
🌴🥀🌼🌺🌼🥀🌴
#همسرانه
#همسرداری_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_عباس_کریمی
تواضع و فروتنی #عباس باور نکردنی بود.
همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می شد و به قامت می ایستاد .
یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد .
ترسیدم، گفتم : #عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟
خندید و گفت : نه شما بد عادت شده اید؟
من همیشه جلوی تو بلند می شوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم .
می دانستم اگر سالم بود ، بلند می شد و می ایستاد.
اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد.
بعد از اصرار زیاد من ، گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم.
#عباس با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت.
این اتفاق به من نشان داد که #حاج_عباس_کریمی از بندگان خاص خداوند است .
راوی :
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💐 🥀🕊
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خاطرات_شھدا
#سردار_شهید
#عباسعلی_جان_نثاری
شلمچه مسئول موقعیت شهید یونسی بودم یه روزرفته بودم سرکشی از نیروهای موقعیت ، وقتی برگشتم دیدم خودرو فرماندهی کنار سنگره و یکی از هندوانه هایی که اونجا کاشته بودیم عقب ماشینه برداشتم ورفتم توی سنگر(من فکر کردم ایشون این کارو کردن که بعدا معلوم شد که این کار رو راننده ایشون انجام داده )
خلاصه رفتم توی سنگر وهندوانه رو بریدم وگذاشتم جلوی ایشون وگفتم چون هندونه ها رو بچه ها زحمت کشیدن وکاشتن شما نمیتونید ببرید ولی میتونید توی خوردنش با دوستان شریک بشین ...
#سردار_نگاهی عمیق به من کرد وبعد از خوردن هندونه از پیش ما رفتند. بعداز رفتن ایشون بچه ها به من گفتن خدا به دادت برسه ، میدونی کی بود؟ (لازم به ذکر است که بگم من یک ماه بود به اون منطقه اعزام شده بودم وایشون رو نمیشناختم)
گفتم : کی بود ؟
بچه ها گفتن ایشون فرمانده ستاد بود منتظر باش که به زودی از ستاد احضارت کنند چند روز بعد از ستاد من رو خواستن پیش خودم گفتم کارم در اومد خلاصه رفتیم ستاد؛ دفتر مدیریت . گفتن تو چیکار کردی که از طرف فرماندهی احضار شدی ؟
رفتم داخل اتاق ، ایشون گفتن : از امروز شما مسئول دفتر فرماندهی هستین .چندوقتی گذشت یه روز از ایشون پرسیدم ::چرا حقیر رو برای این کار در نظر گرفتین در حالی که من اون روز توی خط؟؟؟...
ایشون گفتن : چون به فکر نیروهات بودی . تا وقتی که در خدمت ایشون بودم هیچ وقت اجازه ندادن تنهایی غذا بخورم میگفتن باید سر یک سفره با هم غذا بخوریم.
روای:
#همرزم_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 🥀🕊
✨﷽✨
💥#خاطرات_شھدا
#سردار_شهید
#عباسعلی_جان_نثاری
شلمچه مسئول موقعیت شهید یونسی بودم یه روزرفته بودم سرکشی از نیروهای موقعیت ، وقتی برگشتم دیدم خودرو فرماندهی کنار سنگره و یکی از هندوانه هایی که اونجا کاشته بودیم عقب ماشینه برداشتم ورفتم توی سنگر(من فکر کردم ایشون این کارو کردن که بعدا معلوم شد که این کار رو راننده ایشون انجام داده )
خلاصه رفتم توی سنگر وهندوانه رو بریدم وگذاشتم جلوی ایشون وگفتم چون هندونه ها رو بچه ها زحمت کشیدن وکاشتن شما نمیتونید ببرید ولی میتونید توی خوردنش با دوستان شریک بشین ...
#سردار_نگاهی عمیق به من کرد وبعد از خوردن هندونه از پیش ما رفتند. بعداز رفتن ایشون بچه ها به من گفتن خدا به دادت برسه ، میدونی کی بود؟ (لازم به ذکر است که بگم من یک ماه بود به اون منطقه اعزام شده بودم وایشون رو نمیشناختم)
گفتم : کی بود ؟
بچه ها گفتن ایشون فرمانده ستاد بود منتظر باش که به زودی از ستاد احضارت کنند چند روز بعد از ستاد من رو خواستن پیش خودم گفتم کارم در اومد خلاصه رفتیم ستاد؛ دفتر مدیریت . گفتن تو چیکار کردی که از طرف فرماندهی احضار شدی ؟
رفتم داخل اتاق ، ایشون گفتن : از امروز شما مسئول دفتر فرماندهی هستین .چندوقتی گذشت یه روز از ایشون پرسیدم ::چرا حقیر رو برای این کار در نظر گرفتین در حالی که من اون روز توی خط؟؟؟...
ایشون گفتن : چون به فکر نیروهات بودی . تا وقتی که در خدمت ایشون بودم هیچ وقت اجازه ندادن تنهایی غذا بخورم میگفتن باید سر یک سفره با هم غذا بخوریم.
روای:
#همرزم_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو