eitaa logo
شهدای مدافع حرم
365 دنبال‌کننده
36.3هزار عکس
29.6هزار ویدیو
64 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وصلوات بر محمد وال محمد صل الله علیه واله السلام علیک یا ابا عبدالله سلام دوستان شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
💞در اولین روز ماه رجب، عقد کردیم و صادق که روزه هم بود، در هنگام خواندن خطبه عقد چندین بار در گوش من زمزمه کرد که : ‹ آرزوی من را فراموش نکنید و دعا کنید. ›✨ خاطره شهید تجلایی را یاد آور می شدند که همسـرشان برایش آرزوی شهـادت کرده بود.😍 اولین مکانی هم که بعد از عقد رفتیم، گلزار شهدا بود. وقتی که در گلزار شهدا با هم قدم می‌زدیم، فقط در ذهنم با خود کلنجار می‌رفتم که میشود انسان کسی را که دوست دارد برایش یک چنین دعایی بکند که با شهادت از کنارش برود؟ 😢 با خود گفتم اگر در بین این شهدا، شهیدی را هم نام آقا صادق ببینم این دعا را خواهم کرد. دقیـقا هـمان لحظه‌ای که به این مسئله فکر می‌کردم مزار شهید صادق جنگی را دیدم!💔 در آن لحظه، حال عجیبی پیدا کردم اما بعد از آن به این دعا مصمم شدم :)🤲 🎙راوی 🕊 ✦‎‌‌ 🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
پس از شروع زندگےِ مشترکمآن یک میهمانے گرفتیم💞☺️ و عده‌اے از اقوام را بہ خانہ‌مان دعوت کردیم این اولین میهمانے بود کہ بعد از ازدواج‌مان مے‌گرفتیم و بہ قولے هنرآشپزےِ عروس خانم مشخص مےشد👩🏻‍🍳 اولین قاشق غذا را کہ چشیدم، شورے آن حلقم را سوزاند! 🥵 از این کہ اولین غذاےِ میهمانے‌ام شور شده بود ، خیلے خجالت مے‌کشیدم😢 سفره را کہ پهن کردیم محمد رو بہ میهمان گفت: قبل از این کہ غذا بخورید، باید بگویم این غذا دست پخت داماد است البتہ باید ببخشید کہ کمے شور شُده 😅 آن وقت مقدارے نان پنیر سر سفره آورد و با خنده ادامہ داد: البتہ اگه دست پختم را نمے‌توانید بخورید ، نان‌وپنیروهم‌پیدا مے‌شود 😂 🎙 راوی 🕊 🌷 کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
💐🌼🌺🍀🌺🌼💐 پرستاری ۷ ساله من از همسرم یک توفیق الهی بود و معتقد هستم که نیازی به مراقبت ما ندارند بلکه ما به آنان نیاز داریم تا از طریق مراقبت آنان، به دست بیاوریم . 💐 🌼
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 متولد شهر غزنین افغانستان بود، حدود هفت سال بود که برای کار به ایران آمده بود، من و یک نسبت فامیلی دوری باهم داشتیم اما ارتباط خانوادگی با هم نداشتیم . سن کمی داشتم و مجرد بودم که یک شب خواب دیدم نزدیک تپه ای ایستاده ام و خانمی هم به روی تپه ایستاده، به نظرم آمد خانم مسنی باشند، چون من صورت ایشان را نمی دیدم و کمر شان کمی خمیده به نظر می رسید ،گفتم شاید احتیاج به کمک داشته باشند . نزدیکشان رفتم با من شروع به صحبت کردند و من متوجه شدم از صدایشان که خانم جوانی باید باشند . تنها حرفی که با من زدند گفتند که پیش ما خواهد ماند . بعد ازاینکه از خواب بیدارشدم با خودم گفتم تعبیری نباید داشته باشد من نمی شناسم؟ یک ماه و چند روز که گذشت ، به خواستگاری من آمد و حدود دو ماه بعد از خواستگاری، ما به عقد یکدیگر در آمدیم هنوز خبری از جنگ سوریه نبود و من هم به طور کل خوابم را فراموش کرده بودم . ... 🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 سال ۱۳۹۰ زندگی مشترک ما آغاز شد . اولین فرزندمان نرگس سال ۹۱ به دنیا آمد و دو سال بعد دومین فرزندم متولد شد . سال ۱۳۹۴ در مجلسی شرکت می کنند که صحبت از اعزام به سوریه بود. دوران خدمت سربازی اش را در اردوی ملی افغانستان سپری کرده بود و یک سال جنگیده بود و بر حسب تجربه ای که داشت و علاقه ویژه ایی که به اهل بیت سلام الله علیها داشت داوطلب می شود . سری اول سه ماه ،سری دوم پنج ماه ، سری سوم هم سه ماه به سوریه می رود . برای بار چهارم من اجازه نمی دادم که برود به من گفت : « می روم تهران» و چون اعزامشان از تهران صورت می گرفت یقین دانستم که دوباره به سوریه خواهد رفت تا اینکه تماس گرفت و گفت : «من سوریه هستم ، زهرا جان نمی دانی زیارت حرم بی بی زینب چه حال و هوایی دارد ...» و فقط از خوبی هایش می گفت تا من نگران نباشم . اما یک روز یک عکسی برایم ارسال کرد که بادوستان هم رزمش گرفته بود، روی تپه ای ایستاده بود و نوشته بود اینجا کوه اسرائیل است و ما اینجا می جنگیم، نگران شدم و از فرط نگرانی خوابم نمی برد، در دل شب ندایی مرا صدا می کرد و دلداریم می داد، من بلند می شدم لامپ ها را روشن می کردم و اثری از کسی نبود، احساس می کردم که آمده و صدایم می کند.. با اینکه انگار صدایش صدای یک خانم بود.. ... 🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 ۲۶ مرداد ماه سال ۹۵ زنگ زد و گفت : « مراببخش و از همه برایم حلالیت بخواه و چون دست دهنده ای داشت گفت « هر که به من بدهکار است تو ببخش که من بخشیده ام....» ۲۷مردادماه بود که به رسید و چون نیمی از صورتش به دلیل انفجار ربوده شده بود، تا زمانی که جواب دی ان ای آمد ( طبق آزمایشی که از بچه هایم گرفته شد ). شانزدهم دی ماه سال ۹۵ در گلستان اصفهان در آغوش خاک آرمید و خواب دوران مجردی من اینگونه تعبیر شد که نتوانست از عشق دفاع از حرم خانم حضرت زینب (س) دل بکند و با بی بی زینب _س) ماند و من خوشحال هستم، چون خوابهایی که بعد از ایشان می بینم آنقدر زیباست که، هر لحظه آرزو می کنم کاش که جای او بودم یا شرایطی پیش می آمد که در کنارش باشم . شادی روح و
همه از شخصیت والای رییس جمهور شهید می گویند ولی از شهید و از گذشت و فداکاری کمتر می گویند . شخصیت شهید خادم الرضا سید ابراهیم رییسی برای مردان ما ،مسئولین و کارگزاران الگویی بی بدیل هست . و برای ما زنان و مادران شخصیت مادر و همسر شهید می تواند باشد. 💔 مادر شهید ، مردی را در دامانش تربیت کرد، که امروز یک جهان را متاثر کرده است. 🔸 او شغل مهمی در جامعه نداشت و شاید تحصیلات خاصی را دنبال نکرده بود، اما قطعا دلی مملو از توکل داشت که حتی بی وجود همسر هم مسیر زندگی را با عشق و ایثار پیمود. 🛖 در خانه ای ساده و شاید در تلاش و سختی، عمری را به کاری گذراند که از دید خیلی ها کار ساده ای است؛ اما اکنون از دامان او مردی به معراج می رود که تا ابد الگوی یک امت خواهد بود. ⚜و اما همسر شهید ،خانم دکتر علم الهدی همو که شریک است درهمه چیز حتی درشهادت همو که فکر همه این روزها را کرده وقتی قبای خدمت به تن شوهرش دوخته همو که خاک کفش های سید ابراهیم رو گرفته و دوباره راهی میدانش کرده همو که بر نبودن هایش صبر کرده تا با مردم باشد همو که جای خالی ش را برای دختران و نوه هایش پر کرده تا میدان خالی نماند از مجاهدت همو که دعایش کرده تا قوتش افزون شود همو که ایثار کرده و از خود و خواسته هایش گذشته تا خواسته های مردم برآورده شود همو که طعنه شنیده،زخم زبان چشیده اما صبر کرده تا مردش استوار بماند همو که اجر مجاهدت زنانه ش،خنده های زهرآلود دشمن دوستان است من نگاهم سمت اوست،همان زن قوی همان که مردش را به معراج فرستاد
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 محمد از بنیان گذاران بسیج مسجد حضرت امیرالمومنین جی بود ، از نیروهای خبره وفعال بسیج ،اولین کسی بود که بیرق مراسم عزاداری ایام ماه محرم را اوایل انقلاب درمنطقه ای که زندگی می کردیم ، افراشت. دسته جات سینه زنی وزنجیر زنی راه انداخت، و غذا نذری می داد . قبل از اعزام به جبهه به عنوان جهاد گر مقداری ازمایحتاج رزمندگان راجمع آوری کرد و به جبهه رفت و عاقبت در سیزدهم خرداد ماه 1361 در عملیات بیت المقدس به دلیل اصابت ترکش به سر ، به فیض شهادت نائل آمد ... راوی : 🏴 🕊🌹
ایشان در ایام زیارت امام حسین(ع) در کربلا ، لب به گوشت نمی‌زد، درست غذا نمی‌خورد و غمگین و ژولیده بود. حتی در بین‌الحرمین پا‌برهنه و غصه‌دار بود. از امام صادق(ع) روایت داریم با غبار سفر و ژولیده جد غریبمان را زیارت کنید، چرا که اینگونه حسین(ع) را شهید کردند همکارانش می‌گفتند تنها کلمه «یازهرا» را از پشت بی‌سیم شنیده‌اند و بعد هواپیما به زمین می‌خورد و همسرم درحالی به شهادت می‌رسد که پیکرش کاملاً سوخته بود راوی: ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🌷کانال شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷کانال شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 انگار ناف مهدی را با کربلا بریده بودند. در طول زندگی ۳۲ ماهه مان، سه سفر اربعین رفت و دو بارش مرا هم با خودش برد. سفر اول خواهر و شوهر خواهرم هم همراه مان بودند. پس از سلامی به حضرت علی (ع) در نجف، حرکت کردیم. شب اول تا دو نصف شب راه می رفتیم. سفر با او اصلا خستگی نداشت. وسط راه روضه هم می خواند همه را می گریاند. وسط راه بچه ای دو ساله را دیدیم که به زائرها آب می داد. با دیدنش گل از گل مهدی شکفته بود. رفت با او عکس گرفت. گفت: «انشاء الله خدا چنین بچه ای بهمان بدهد سال دیگر با او بیائیم اربعین». نزدیک کربلا از یکی از موکب ها جارو گرفت و شروع به کار شد. جارو می کرد و می گفت: «این ها خاک قدم های زائر های کربلاست. بردارید برای قبرهای تان». راوی : 🏴🕊🌹
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 لحظه تلخ ترین لحظه زندگی ام بود. نوزدهم مرداد سال 88 بود. شام خورده بودیم و می خواست نوه مان محمد رضا را به بیرون ببرد. حالش خوب بود و ظاهرا مشکلی نداشت. رفت و بعد از دقایقی به خانه بازگشت. گفت می خواهم توی سالن کنار محمد رضا بخوابم. من هم شب بخیر گفتم و از پله ها بالا رفتم. آخرین پله که رسیم دیدم صدای سرفه اش بلند شد. بخاطر شکنجه هایی که شده بود حال بدی داشت و همیشه سرفه می کرد اما این دفعه صدایش متفاوت بود. پایین را نگاه کردم دیدم به پشت افتاده. نمی‌دانم چطور خودم را به او رساندم. حالت خفگی پیدا کرده بود. به سختی نفس می‌کشید. دستش در دستم بود و نگاهمان بهم گره خورده بود. دنیا برایم تیره و تار شد. چشمان دیگر نگاهم را نمی‌دید و لحظاتی بعد دستانم از آن وجود گرم، جسمی سرد را حس می‌کرد ... راوی : 🌹 🌹🕊
🌹قبل رفتنش به جبهه بهم گفت : برام دعا کن که شهادتم جوری باشه که سرم از تنم جدا بشه....! وقتی که پیکرش برگشت دیدم سر در بدن نداره ...! . 📩تو وصیت نامه‌ش نوشت : باید وصیت‌نامه‌های آتشین نوشت و بندهای پوتین را محکم بست و تفنگ را برداشت، از میان دریای خون عبور کرد، باید کربلا را ساخت و عاشورا به پا کرد، باید به سراغ مرگ رفت، راه آزادی و دین‌داری حقیقی، راه پرنشیب و فراز است و موانع و مشکلات فراوان دارد، برای طی این راه باید عاشق شد، راه عاشق شدن این است که نخست باید دردمند بود، باید درد علی (ع) را در سینه، غم زهرا (س) را در جان، سوز امام حسین (ع) را در عمق وجود داشت؛ این درد وقتی مایه الهی بگیرد، می‌شود عشق. . 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🕊 🌺به خوراک و شکمش خیلی توجّه نمی‌کرد؛ می‌گفت:«غذای زیاد روی فکر و ذهن آدم اثر منفی می‌گذاره.» از آیت‌الله جوادی آملی تعریف می‌کرد که به او گفتند بیشتر غذا بخورید؛ در جواب گفتند:«مگر من حمّالم که غذا را حمل کنم؟! آن‌قدر می‌خورم که بتوانم کارهایم را انجام بدهم و بیشتر از آن، حمّالی است!» 🌻خودش هم این‌گونه رفتار می‌کرد؛ در پادگان خیلی کم ناهار می‌خورد و غذا را به همکارانش می‌داد. در مورد گوشت‌خوردن هم دقت می‌کرد و می‌گفت:«خوردن زیاد از گوشت باعث میشه آدم قسی‌القلب و پرخاشگر بشه.» 🌺ماه رمضان هم که می‌شد، حبیب‌آقا با یک کاسه فِرِنی افطار می‌کرد و سحر هم به چایی خرما اکتفا می‌کرد. تمام خوراک او در ماه رمضان فقط همین بود! می‌گفت: «ماه رمضان ما روزه می‌گیریم که کمتر بخوریم، نَه اینکه مثل قبل یا بیشتر هم بخوریم.» 🎙راوی 📚گزیده‌ای از کتاب «حبیب خدا» ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ🌺 🇮🇷 🌺჻ᭂ࿐✦ 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
✨﷽✨ 💥 ‌ شب اعزام، زود رفت خوابید . می ترسید صبح خواب بماند . به مامانم سپرده بود زنگ بزند ، ساعت کوک کرد ، گوشی‌اش را تنظیم کرد و به من هم سفارش کرد بیدارش کنم . ‌طاقتم طاق شد و زدم به سیم آخر . کوک ساعت را برداشتم . موبایلش را از تنظیم زنگ خارج کردم ، باتری تمام ساعت‌های خانه را در آوردم . می خواستم جا بماند . حدود ساعت سه خوابم برد . به این امید که وقتی بیدار شدم کار از کار گذشته باشد . ‌ موقع نماز صبح ، از خواب پرید . نقشه‌هایم ، نقشه بر آب شد . او خوشحال بود و من ناراحت . لباس هایش را اتو زدم . پوشید و رفتیم خانه‌ی مامانم . مامانم ناراحت بود ، پدرم توی خودش بود . همه دمغ بودیم ؛ ولی بر عکس همه ، شاد و شنگول . توی این حال شلم شوربای ما جوک می گفت . می‌خواستم لهش کنم . زود ازش خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقم . من ماندم و عکسهای . مثل افسرده ها گوشه ای دراز کشیدم . فقط به عکسش که روی صفحه گوشی ام بود نگاه می کردم . تا صفحه خاموش می شد دوباره روشن می کردم . روزهای سختی بود... راوی : 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
✨﷽✨ اولین استان اصفهان متولد : 1359/06/27 : 1392/02/15 محل : سوریه 🔺 همسرم در همان اعزام اول به آرزویش رسید. وقتی پیکر پاکش را از فرودگاه به پادگان آوردند، به خاطر ازدحام جمعیت فقط برای چند دقیقه توانستم او را ببینم و متاسفانه ملاقات خصوصی هم اتفاق نیفتاد تا بتوانم با آقا روح‌اله صحبت کنم و یک دل سیر ببینمش و دیدار ما به قیامت افتاد. وی با بیان اینکه از زمانی که فتنه در سوریه آغاز شد روح‌اله مدام اخبار سوریه را دنبال می‌کرد، گفت : 27 فروردین سال 92 بود که گفت برای سفری به تهران می‌روم اما یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت که سوریه است. خیلی ناراحت شدم اما او گفت که "نترس و گریه نکن که حضرت زینب (س) هوای ما را دارند". او جمله آخرش را گفت و ما را به خدا سپرد و خداحافظی کرد. برادرم در روز 14 اردیبهشت خبر همسرم را به من داد. آقا روح‌اله سعی می‌کرد ما را سالی یکبار هم که شده به مشهد ببرد و هر وقت فرصت می‌کردیم قم و جمکران و شهرستان‌های نزدیک می‌رفتیم . راوی : 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
💢 . 🇮🇷 «سردار شهید سید ابراهیم کسائیان» از فرماندهان نامی و پر آوازه ی لشکرهای 27محمدرسول الله(ص) و 10سیدالشهدا(ع) بود. این شهید بزرگوار، اهل سوادکوه بوده و از افتخارات سرزمین لاله خیز مازندران است. او یار و علمدار فرماندهان شهیدی همچون حاج همت و عباس کریمی ، دستواره ، حاج علی فضلی و ... بود. . 👨‍👧 / به مهدیه بگو خیلی دوستش داشتم، خیلی بیشتر از همه ی پدرها .. . ▫️ : یکی از بستگان ما به مکه مکرمه مشرف شده بود و برای ما هدیه ای آورده بود؛ یکی از این هدیه ها لباس دخترانه کوچکی بود برای مهدیه، دخترمان؛ وقتی ابراهیم نگاهش کرد، گفت: «خیلی قشنگه اما...» گفتم: «اما چی؟» گفت: «اما آن موقع من نیستم. زمانی که شما این پیراهن را تنش می کنی.» به شوخی گفتم: «مگه می خواهی کجا بری؟» گفت: «خوب...» اشک در چشمانش حلقه زد و گونه هایش به نم اشک خیس شد. گفت: «وقتی بزرگ شد، بهش بگو خیلی دوستش داشتم. خیلی بیشتر از همه ی پدر ها، خیلی بیشتر از معنی دوست داشتن ها و خیلی بیشتر از...»🌷🦋 . 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 یادمه با آقا رفته بودیم نمایشگاه نمایشگاه خیلی جامع و کاملی بود، صحنه های جنگ و انقلاب با دقت فراوان طراحی شده بود و خیلی زیبا بود آقا اصولا ادم پر احساسی بودند تو هر غرفه ای که وارد میشدیم ایشون نقش یا فرمانده یا راننده ماشین رو با مهارت تمام بازی میکردند یکی از غرفه ها مربوط به شاخه های انحرافی ادیان بود ایشون تو غرفه توقف زیادی کردند و خیلی از کتاب ها و سی دی های اون غرفه رو خریداری کردند و مطالعه کردند چون فرقه انحرافی افکار پلیدی داره که دقیقا برای ضربه زدن به اسلام و تشیع طراحی شده و باید دشمن شناسی عمیق و دقیق داشته باشه و این سیره که در هر زمانی دشمن شناسی قوی دارند. بنابراین در هر کار یا عملی که این فرقه تاکید بر انجامش داره باید با تردید و دقت بازنگری کرد و قمه زنی هم از این امر مستثنی نیست . راوی : 🌹 🕊 🌹 🥀🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 محمود هفته قبل از خواب امام زمان (عج) را می‌بیند و آقا ندای را به او می‌دهد. مدام می‌گفت: دوست دارم شوم. از آنجایی که در جبهه نشده بود، همیشه آرزوی بر دلش مانده بود. حال و هوای دیگری داشت و من نگرانش بودم و می‌گفتم به تنهایی چه‌طور بچه‌ها را بزرگ کنم؟ روی خانم‌ها خیلی حساس بود و گاهی برای این موضوع می‌ریخت که چرا جامعه اینگونه شده است. مدام توصیه می‌کرد که با مردم باشید. همیشه بعد از تروریستی که رخ می‌داد، خیلی ناراحت می‌شد و می‌گفت : دعا کنید که خون را بگیریم و دشمن را نابود کنیم. راوی : 🌹 🥀🕊
🌴🥀🌼🌺🌼🥀🌴 تواضع و فروتنی باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق می شدم، بلند می شد و به قامت می ایستاد . یک روز وقتی وارد شدم روی زانوانش ایستاد . ترسیدم، گفتم : چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت : نه شما بد عادت شده اید؟ من همیشه جلوی تو بلند می شوم. امروز خسته ام. به زانو ایستادم . می دانستم اگر سالم بود ، بلند می شد و می ایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من ، گفت: چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم. با همان حال، صبح روز بعد به منطقه جنگی رفت. این اتفاق به من نشان داد که از بندگان خاص خداوند است . راوی : 💐 🥀🕊
🔺 شب عروسی هنگام برگشتن ازاتلیه ، آقا به من گفتند اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمانها ، اول برویم خانه خودمان و رابا هم بخوانیم ، یک دونفره و این هم درحالی بود که مرتب خانوادهامون به ایشان می زدند که چرا نمی آیید ، مهمانها منتظرند ، من هم گفتم قبول ، فقط آنها باشما ایشان هم گفتند مشکلی موبایلم را برای یک ساعت می گذارم روی صدا تا متوجه نشویم بعد با هم به پر از مهر و رفتیم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشان یک عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم و بنای زندگیمان را با بنا کردیم و به عقیده من این زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم و من شب بیشتر به اخلاص و معنویت پی بردم و خواندن کار همیشگی بود . و شام با تمام وجودشان می خواندند و سفارششان هم به من همین بود که هیچ موقع خواندن را فراموش نکن که من هرچه دارم از همین است ، حتی از هم که تماس می گرفتند مرتب این موضوع را یادآوری می کردند . 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed
🔺 گفتم: من آدم عصبی هستم، بداخلاقم، صبرم کمه، امکان داره شما اذیت بشی. که انگار متوجه قصد من از این حرف ها شده بود گفت: شما هر چقدر عصبانی بشی من آرومم. خیلی هم صبورم، بعید می دونم با این چیزها جوش بیارم. گفتم : اگر یه روزی برم سرکار یا دانشگاه، خسته باشم، حوصله نداشته باشم، غذا درست نکرده باشم، خونه شلوغ باشه، شما ناراحت نمیشی؟؟ گفت : اشکال نداره. زن مثل گل میمونه، حساسه، شما هر چقدر هم که حوصله نداشته باشی من مدارا می کنم... 🌷شهدای مدافع حرم در ایتا https://eitaa.com/shdaemdafhharm 🌷شهدای مدافع حرم در سروش https://splus.ir/khalilghyed