هدایت شده از خلیل قایدی
خلیل قایدی:
❤️بسم الله الرحمن الرحیم❤️
🌹باسلام وصلوات برمحمد وال محمد صل الله علیه واله🌹
🌺 سلام علیکم صبحکم الله بالخیر والسرور والعافیه🌺
❤️الحمدالله علی کل نعمه بعدد ما احاط به علمک❤️
🌹اسال الله من کل خیر🌹
🌺استغفرالله من کل ذنب🌺
🌹اعوذ بالله من کل شر🌹
جواد علی حسناوی (با نام نظامی «جواد جهانی»)، فرزندِ مادری لرستانی (اهل خرم آباد) و پدری عراقی بود. وی در زمستان سال 93 نقش موثری در آزادسازی شهر بلد (که بخشی از استان «صلاح الدین» به شمار می رود) داشت.
جواد علی حسناوی از فرماندهان عملیاتی یگان های مدافع حرم، موسوم به «سرایا الخراسانی»، روز جمعه، 14 فروردین 1394 شمسی، به دست عوامل نفوذی «داعش» در روستای «عزیز بلد» از توابع شهر «بلد» واقع در استان آزاد شدهی «صلاح الدین» عراق ترور شد و بال در بال ملائک گشودند.
جواد علی حسناوی 12 خردادماه سال 66 در خرم آباد به دنیا آمد و روز جمعه، 14 فروردین 1394 شمسی، در دفاع از حرمین شریفین به شهادت رسید.
همرزم شهید می گوید : 👇
حاج جواد از به خاطر ارادتش به رهبر انقلاب و نصب تصاویر متعدد ایشان در سنگرش معروف بود. اهل پنهان کاری و قایم شدن هم نبود و چند مصاحبه با خبرنگاران غربی داشت. در آخرین مورد، خبرنگار بی.بی.سی، مصاحبه ای با ایشان داشت که به تصور من، همین باعث شناسایی اش شد. صبح روز جمعه، ایشان به همراه برادرش سوار سوار ماشینی می شود که یکی از عناصر داعش، ناغافل از گوشه ای بیرون می خزد و «حاج جواد» را از فاصله نزدیک با گلوله می زند و متواری می شود.»
تصاویری که پیش رو دارید، نماهایی است از شهید «جواد علی حسناوی»(با نام نظامی «جواد جهاني»)
🔹️ دوست شهید مدافع حرم جواد علی حسناوی درخاطره ای آموزنده از ایشان می گوید
◇ آقا جواد یه اخلاقی داشت که از روح بزرگش نشأت می گرفت. جاهایی که باهاش بودم گه گاه
می دیدم کسی دست نیاز به سمتش دراز می کنه، دست خالی بر نمی گشت.
◇ یک بار در بازار کربلا غذا خوردیم که شخصی آمد و گفت: من گشنه هستم او همه ی آنچه برای خودمان سفارش داده بود بدون کاستی برایش سفارش داد.
◇ بهش گفتم: آخه تو از کجا میدونی یارو فیلم بازی نمی کنه؟
◇ گفت: من به فیلمش کاری ندارم، مگه وقتی ما از خدا چیزی می خواهیم او نگاه می کنه که ما لیاقتش را داریم یا نه؟
◇ خدا کریمه و به کرمش می بخشه نه لیاقت ما.
◇ تمام محاسباتم از دنیا به هم ریخت...
شهیدی که در کودکی آروزی شهادت در فلسطین را داشت؛
مادر شهید می گوید : 👇 👇
کودکی جواد خیلی آرام بود و زمانی که کوچک بود باباش او را بالای دیوار حیاط مان می گذاشت اذان می گفت و با اینکه کوچک بود ولی هی می گفت که من بزرگ بشوم می روم فلسطین. جواد در مدرسه شاگرد مودب و مرتبی بود بچه درس خوان و همیشه معتقد به دستورات دینی بود فرزندم آقا جواد فارغ تحصیل دانشگاه در رشته مدیریت اقتصاد است.
یک خلق و خوی خوب آقا جواد این بود که عصبانی نمی شد و خیلی آرام بود و وقتی قدمی خیری بر می داشت مدام می گفت که من کل کارم برای رضای خدا است و کار باید فی سبیل الله باشد جواد سه ماه شعبان رجب و رمضان مرتب روزه می گرفت و نماز ش به موقع می خواند ولی در سوریه نمازش را به خاطر مجروحیتی که داشت نشسته می خواند.
وی گفت: جواد برای اولین بار با سپاه بدر به سوریه اعزام شد و برای دوم با سرایای خراسانی رفت و مجروح شد.
زمانی که داعش به سوربه حمله کرد آقا جواد در همه جنگ های سوریه شرکت کرد لذا جواد از زمانی که خواست برای اولین بار به سوریه برود به من گفت که می خوام برم ایران برای ادامه تحصیل چون می دانست که من ناراحت می شوم چیزی از رفتن به سوریه بهم نگفت و یک روز یکی بهم زنگ زد دیدم شماره سوریه روی گوشی من هست و جواد بود گفت: که مادر من الان در سوریه هستم و من بهش خیلی اصرار کردم که مادر برگردد ولی جواد گفته نه من بر نمی گردم.
آقا جواد به شخصیت امام خامنه ای خیلی علاقه داشت و به ایشان بسیار اعتقاد داشت و همچنین کتاب هایی که در مورد امام زمان (عج) بود زیاد مطالعه می کرد به کارها و فعالیت هایی که در راه خدا بود قدم بر می داشت و علاقمند بود و همیشه می گفت کار باید فی سبیل الله باشد و مدام امر به معروف و نهی از منکر می کرد امر به معروف را اول از خانواده شروع می کرد بعد هم در جامعه جواد گفت برای رضای خدا باید قدم برداریم. اگر کاری انجام می دهیم رنگ و بوی خدایی داشته یکی از خصوصیات بارز جواد این بود که بسیار پایبند به ولایت بود وگردانی که جواد فرمانده اش بود همه به شخص امام خامنه ای معتقد بودند.
هیچ کس مشوق جواد نبود که به سوریه برود و خودش مشتاق بود که در راه خدا کار انجام بده و همیشه بهم گفت که مادر حضرت زینب (س) عمه من است به او می گفتم مادر شما که سید نیستی در جوابم گفت مگر باید سید بود که حضرت زینب (س) عمه من باشد حضرت زینب (س) عمه همه ما است.
وی گفت: جواد با توجه به اینکه فرمانده گردان بود و نیروی هایی که در اختیارش بودند به آنها سخت گیری نمی کرد همیشه گفت که من بابای آنها هستم و پسرم جواد گفت یک روز یکی از مسئولین ایرانی آمده بود نزد ما آن روز خیلی هوا سرد و بارانی بود و این مسئول کتش را درآورد و به من داد و گفت این کت را بپوش تا زیر باران خیس نشوی برگشتم گفتم من نمی پوشم من چگونه این کت را بپوشم در حالی که نیروهایم زیر باران باشند به والله کت را نمی پوشم مگر برای نیروها کت تهیه کنید و این بود دستور دادند برای همه بچه ها کت آوردند.