بسم رب الحسین (ع) ...
.
.یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن،🕊 که گذرگاه است...
گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفکند ؟...
و مرگ نیز در این جا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟
که اگر دَهَر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است ...!
الرَّحیل،الَّرحیل ! یاران شتاب کنید .🕊
.
#شهید_مرتضی_آوینی
.
بسم الله...
❣ بگو ورشکست شدم دیگه!
🔻 آقا مهدی بعد از اینکه خوب به حرفهایم گوش کرد، گفت: «تو چقدر قرآن میخونی؟» گفتم: «اگه وقتی بشه میخونم؛ ولی وقت نمیشه. بیست و چهار ساعته دارم میدوم.» گفت: «نهج البلاغه چی؟ نهج البلاغه چقدر میخونی؟» باز همان جواب را دادم. چند تا کتاب دیگر را اسم برد و وقتی جوابم برای همه منفی بود، با عصبانیت دستش را بالا برد و گفت: «بدبخت! بگو ورشکست شدم دیگه!» گفتم: «چطور آقا مهدی؟» گفت: «تو با همون ایمان سنتیای که داشتی اومدی جبهه. اونو خرج کردی، حالا دیگه اندوختهای نداری؛ نه مطالعهای داری، نه قرآن میخونی، نه نهج البلاغه. اون سرمایهای که داشتی رو خرج کردی، اما چیزی بهش اضافه نکردی؛ این یعنی ورشکستگی! من میگم روزی یک ساعت درِ اتاقت رو بیند و مطالعه کن؛ ولو این که دشمن بیاد.»
🎙 راوی: میرمصطفی الموسوی، مسئول واحد مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا
📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی #شهید_مهدی_باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا
📖 ص ۲۱۴
✍ علی اکبری مزدآبادی
#خاطراتشهدا🌱
سال ۱۳۹۳ یک روز مجید گفت که آقا افضل میخواهم به آلمان بروم، گفتم: داداش مجید چرا می خواهی به آلمان بروی شما که چیزی کم نداری، نزدیک اربعین است به کربلا برو. گفت: امام حسین(ع) مرا راه نمی دهد!، پاسخ دادم امام بسیار مهربان است و کسی را از در خانه اش نمیراند،🙂 مجید گفت پاسپورت ندارم، گفتم پاسپورت نیاز نیست، او با کارت ملی از مرز مهران به کربلا رفت و ۱۰ روز در آنجا ماند بعد از آمدن، یکی از اقوام از مجید پرسید از امام حسین چه چیزی خواستی🤔. گفت: در بین الحرمین از امام خواستم مرا آدم کند، یکسال بعد هم در سوریه به شهادت رسید.🦋
مجید هیئت می رفت اما هیئتی نبود، اهل دعوا بود اما دعوا نمی کرد، لات بود اما بعد لات حضرت زینب (س) شد.
مجید دوستی به نام مرتضی کریمی داشت که با هم به شهادت رسیدند، او مداح و سپاهی بود، برخی اوقات به قهوه خانه مجید می رفت یکبار که به قهوه خانه آمد و به پسرم گفت که امشب هیات داریم شما هم بیا، او هم گفته بود اگر فرصت کردم می آیم، آن شب به هیات می رود؛ مرتضی در مورد مدافعان حرم و حضرت زینب (س) شروع به مداحی خواندن می کند، دوستانش می گویند مجید با شنیدن مداحی آنقدر گریه کرد تا از هوش رفت، بعد از اینکه بر سر و صورت او آب پاشیدیم و به هوش آمد.
به او گفتیم تو که تا این حد عاشق اهل بیت هستی با ما به سوریه میایی؟ او پاسخ داد بله مگر ما مرده ایم که از حرم بی بی جان یک آجر کم شود🥲. پس از آن برای اعزام به سوریه برای مبارزه با داعش در یک دوره آموزشی نظامی که حدود چهار ماه به طول انجامید شرکت کرد، با وجود اینکه زمان ثبت نام برای اعزام به جبهه تمام شده بود او بسیار تلاش کرد تا بتواند به این سفر برود و در نهایت با پافشاری توانست به سوریه اعزام شود😇.
آقا مجید در خواب حضرت زینب (س) را دیده بود، به او گفته بود اگر به سوریه بیایی یک هفته بعد پیش ما هستی، او هفت روز در سوریه بود و روز هشتم به شهادت رسید.🕊
#شهیدمجیدقربانخانی🌱
#خاطرات_شهدا 📚
#رفتاربافرزند🌱
سال 1367 که من 7 ساله بودم، بابا برای نماز جلو میایستاد، بلند و آهسته نمازش را میخواند تا ما نماز خواندن را با ایشان یاد بگیریم.✍🏻
تربیت ایشان کاملاً عملی بود و اگر مطلبی را زبانی به ما تذکر میدادند کاملاً لحنشان نرم بود، هیچوقت نمیگفت بابا نمازت را اول وقت بخوان، بلکه وقتی اذان میگفتند سریع خودش وضو میگرفت، سجادهها را پهن میکرد و پیشنماز میشد، بلند میگفت: دخترها، پسرها عجله کنید، و بلند بلند نمازش را میخواند. اگر به ما میگفت دروغ نگویید، و یا اگر کسی به شما بدی کرد در حقش خوبی کنید، خودش مطلقاً دروغ نمیگفت و به همه خوبی میکرد و اصلاً برخلاف صحبتهایش عمل نمیکرد.
در مهمانیهای دورهای موقع نماز ایشان پیشنماز میایستادند و جمع تقریباً 50 نفرهای وضو میگرفتند و به جماعت نماز میخواندیم.
چون خیلی مهمان دعوت میکرد ما با فامیلها خیلی دور هم جمع میشدیم، بابا جواد در حیاط تاب بسته بود، بچههای فامیل را به صف میکرد و آنها را تاب میداد و با آنها بازی میکرد.
همیشه با بچهها بچه میشد، وقتی میدید دخترها دارند بازی دخترانه یا به قول قدیمیها خالهبازی میکنند چادر سرش میکرد و در نقش مادر با آنها همراه میشد.😄
با بچهها طوری رفتار میکرد که آنها مشتاق بودند هر چه زودتر پدرشان به خانه بیاید، و بعضی وقتها که دیر میکرد بچهها به پدرشان زنگ میزدند و میگفتند: کجایید؟ چرا تا الان نیامدید؟🥺 قبل از رسیدنش به منزل به بچهها زنگ میزد و میگفت: بابا چه چیزی میخواهید تا برایتان بخرم.
معمولاً بچهها شام نمیخوردند تا پدرشان بیاید، وقتی حاجی از سرکار میآمد همراه با بچهها سفره را پهن میکردند و غذامیخوردیم.
جمعهها دست بچهها را میگرفت و همه باهم به نماز جمعه میرفتند، وقتی میآمدند با بچهها در خانه فوتبال و والیبال بازی میکرد
#شهیدخداکرم
11.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•«🌱🍂🕊» •
شهید عطری از وقتی که خودش را شناخت راه خود را پیدا کرد و روزه و نماز هایی که حتی بر او واجب نبود را به جا میاورد در ماه رجب و شعبان علاوه بر ماه رمضان روزه میگرفت
شهید عطری بسیار دغدغه مند دوران خود بود و همیشه با اشاره به حدیث پیامبر اکرم میگفت نگه داشتن ایمان در این دوران همانند نگه داشتن آتش در کف دست است توجه کردن به یتیمان از دیگر شاخصه های اخلاقی شهید بود شهید با وجود حقوق پایین خود و تمام مشکلاتی که وجود داشت سرپرستی یک یتیم را قبول کرده بود و این در حالی بود که هیچ کس از این قضیه با خبر نبودند
اخلاص در عمل و حساس بودن به حفظ بیت المال دیگر شاخصه های اخلاقی شهید عطری بود همسر شهید عطری میگوید روحیه توکل اخلاق و شجاعت شهید آن چنان زیاد بود که اگر شهید نمیشد باید تعجب میکردیم
نگاه شهید بدرقه زندگیتون🌻
#شهیدمحمدحسینعطری
🔴مولوی فتحی محمد نقشبندی بازداشت شد
🔹دادگستری سیستان و بلوچستان: مولوی فتحی محمد نقشبندی، امام جمعه اهل سنت راسک، بازداشت شد. او در ماههای اخیر مواضع تند، تحریککننده و همسو با مخالفان امنیت و آرامش کشور داشت و در خطبههای نماز جمعه و جلسات خود با سخنرانیهای کذب و به دور از واقعیت، مردم را به آشوب و اغتشاشهای خیابانی دعوت میکرد.
🔹مولوی نقشبندی چندبار قبلا احضار شده و با نگاه ارشادی و در فضایی صمیمی به او تذکر داده شده بود اما او گفت که قصد دارد بر همین منوال و همراستا با جریانات معارض و معاند پیش رود و قصد اصلاح رویه ندارد.
🔹درنهایت پس از اصرار بر تکرار اقدامات خلاف قانون، مولوی نقشبندی به اتهام تشویش اذهان عمومی، تهمت و افترا به نظام و اقدام علیه امنیت ملی و تصرف غیرقانونی اراضی ملی بازداشت و برای او پرونده قضایی تشکیل شد.
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
🍁در وصیتنامه اش
نوشته بود:
من کجا و شهدا کجا
خجالت میڪشم
مانند شهدا وصیت ڪنم
من ریزه خوار
سفره آنها هم نیستم !
افسوس که فقط ظاهرم مثل تو هست
باطنم را چه کنم ؟
تو تو وصیت نامت نوشتی من در حدی نیستم که مثل شهدا وصیت کنم
گفتی من ریزه خوار سفره شهدا نیستم
اما من میگویم :
عباس من ریز خوار سفره تو نیستم
تو دستت را پیش زهرا سلام الله علیها مشت نکردی مشتت را باز کردی خریدارت شد اما من مشت دستم را پیش ابلیس باز کردم او خریدارم شد
هر چند ظاهرمان مثل همدیگر است اما باطنمان فرقش عین زمین آسمان
برادرم عباس مرا پیش بی بی فاطمه زهرا شفاعت کن هر چند لایق یه نگاه تو هم نیستم💔🖤
شهید دهه هفتادی
#مدافع_حرم
#شهیدعباس_دانشگر