━━━━❤️🩹━━━━
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بیتو به جان آمد وقت است که بازآیی
#حافظ
━━━━❤️🩹━━━━
حكايت من و جمعه، حكايت تلخی ست
و تا نيامدن تو غروب دلگير است
#امام_زمان
غزلی از حرمت ساختهام با «مثلاً»
گرچه خاک است روی قبر تو، اما مثلاً ...
گنبدِ زرد تو خورشید شده میتابد
نور میگیرد از آن گنبدِ خضرا مثلاً
چه ضریحی شده کارِ هنرِ فرشچیان !
جنسِ هر پنجرهاش هست مُطلّا مثلاً
چقدَر پارچهی سبز گره خورده به آن
میکنی باز، تمام گرهها را مثلاً
خادمانت همه دورِ سرمان میگردند
ما عزیزیم، در این صحنِ مُعلّا مثلاً
تشنهها مست شوند از مِیِ سقاخانه
ساقیِ میکده هم «حضرت سقا» مثلاً
هیئتی شکل گرفتهست میان حرمت
نام هیئت شده «یا حضرت زهرا» مثلاً
روضهخوانی وسطِ صحن، حکایت میخواند
قصهی کوچهای از شهر تو؛ حالا مثلاً ...
مادری با پسرش رد شده از آن، اما ...
هیچ کس راه نبستهست بر آنها مثلاً
دست نامردِ کسی هم وسط کوچه نبود
چادری خاک نخوردهست، در آنجا مثلاً
مادرِ قصهی ما رفت صحیح و سالم
وَ نپوشاند رخ از دیدهی مولا مثلاً
بعدِ مجلس همه رفتند، زیارت کردند
تربتِ حضرت زهرا شده پیدا مثلاً
.غزلی از حرمت ساختهام با «مثلاً»
انگار که هرشب آسمان ماه به دست..
تا صبح به دنبال کسی میگردد...
#یا_صاحب_الزمان 💚
بَدی مَکُن که در این کشتزار زود زوال
به داسِ دهر همان بِدرَوی که میکاری
مولانا
هر که رو انداخت ، خاطرجمع زائر می شود
قبل زائر کوله بار راه ، حاضر می شود
هرچه تاجر هست در عالم ، گدای فاطمه ست
هر که در کویش گدایی کرد ، تاجر می شود
خوش به حال خانه ی خشتی نزدیک حرم
آخرش یک تکه از صحن مجاور می شود
دل سپردن ساده اما دل بریدن مشکل است
هر کسی یک بار آمد قم ، مهاجر می شود
شیخ می یابد مفاتیح الجنان را پشت در
شاطر عباس قمی در صحن شاعر می شود
از زبان شعر بالاتر در عالم هست ؟ نیست
در حرم حتی زبان شعر ، قاصر می شود
پای حکم مادح معصومه امضای رضاست
این چنین یک روضه خوان ساده ، ذاکر می شود
رو به قم هر بار در مشهد سلامی می دهم
خادم باب الرضا با من مسافر می شود
دست را بر سینه ات بگذار و چشمت را ببند
رو به رویت گنبد و گلدسته ظاهر می شود
ماه قم ! دست خیال ما و دامان شما
میزبان هستید و ما هستیم مهمان شما
غصه ی دنیا شده سوهان روح و در عوض
کام شیرین می کند عمری ست سوهان شما
عشق را در روز روشن عده ای گم کرده اند
من که آن را یافتم کنج شبستان شما
روسیاهم ! با چه رویی بین مردم جا شوم
در دل آیینه ی شفاف ایوان شما ؟
مرجع تقلید کل مرجع تقلیدهاست
زایری که دست بر سینه ست حیران شما
گرچه می گویند باید از کریمان کم نخواست
آن چه می خواهم کف دستی ست از نان شما
بس که اینجا آمدم با دست خالی ، تازگی
جیب هایم را نمی گردد نگهبان شما
بس که هیچم ، روزی ام حج فقیران هم نشد
عید قربان می روم هر سال قربان شما
آب قم شور است شاید ما به ظاهر زایران
بارها حرمت شکستیم از نمکدان شما
داغ اگر در سینه ی من یک نفر باشد که نیست
باید از دریای لطفت بیشتر باشد ، که نیست
غیر درد دل نیاوردم به همراه خودم
سعی کردم کوله بارم مختصر باشد ، که نیست
خادم دربان به دست خالی ام شک کرده است
ترسم از بار گناهم باخبر باشد ، که نیست
حتم دارم در ورودی راه می بندد به من
هر کس دیگر به جای تو اگر باشد که نیست
از ضریحت دست من کوتاه اگر باشد ، که هست
کاش روی شانه هایم بال و پر باشد ، که نیست
خوب در ایوان آیینه خودم را دیده ام
چشم من هم مثل مردم بلکه تر باشد که نیست
هیچ جا بهتر از اینجا نیست ، باید بشکند
دل اگر مثل نمازم در سفر باشد که نیست
هر که آمد حاجت ایل و تبارش را گرفت
این حرم جای کسی که بی هنر باشد که نیست
مادرم این مرتبه قول شفا از من گرفت
آه … می ترسم دعایم بی اثر باشد ، که نیست
می روم بعد از زیارت طبق عادت جمکران
تا دعایم دیدن آن یک نفر باشد که … هست
محمدحسین ملکیان
اعداد بینهایتند،
چه مثبت و چه منفی ؛
راه ِتقوا و معصیت هم همین است !
هر قدم که بروی یک قدم
بالاتر از آن هست .
پس قدمی برندار که
تو را به هلاکت برساند ؛
بلکه تو را به عرش الهی واصل کند .
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظهی تنهایی ام توئی
تنها دلیل اینکه من اینجایی ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم میکشد مرا
بی اختیار سمت حرم میکشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو
احساس وصل میکند آدم کنار تو
حالی نگفتنی به دلم دست میدهد
در هر نماز مسجد اعظم کنار تو
با زمزم نگاه دمادم هزار شمع
روشن کننند هاجر و مریم کنار تو
تا آسمان خویش مرا با خودت ببر
از آفتاب رد شده شبنم کنار تو
در این حریم، سینه زدن چیز دیگریست
خونین تر است ماه محرم کنار تو
مادر کنار صحن شما تربیت شدیم
داریم افتخار که همشهری ات شدیم
ما با تو در پناه تو آرام می شویم
وقتی که با ملائکه همگام می شویم
بانو! تمام کشور ما خاک زیر پات
مردان شهر نوکرو زنها کنیز هات
زیبا ترین خاطره هامان نگفتنی ست
تصویر صحن خلوت و باران نگفتنی ست
باران میان مرمر آیینه دیدنیست
این صحنه در برابر ایینه دیدنیست
مرغ خیال سمت حریمت پریده است
یعنی به اوج عشق همین جا رسیده است
خوشبخت قوم طایفه، ما مردم قمیم
جاروکشان خواهر خورشید هشتمیم
اعجاز این ضریح که همواره بی حد است
چیزی شبیه پنجره فولاد مشهد است
من روی حرف های خود اصرار میکنم
در مثنوی و در غزل اقرار میکنم
ما در کنار دختر موسی نشسته ایم
عمریست محو او به تماشا نشسته ایم
اینجا کویر داغ و نمک زار شور نیست
ما روبروی پهنه ی دریا نشسته ایم
قم سالهاست با نفسش زنده مانده است
باور کنید پیش مسیحا نشسته ایم
بوی مدینه می وزد از شهر ما،بیا
ما در جوار حضرت زهرا نشسته ایم
از ما به جز بدی که ندیدی ببخشمان
از دست ما چه ها که کشیدی ببخشمان
من هم دلیل حسرت افلاک می شوم
روزی که زیر پای شما خاک می شوم...
شعر هام :)
همسایه سایه ات به سرم مستدام باد لطفت همیشه زخم مرا التیام داد وقتی انیس لحظهی تنهایی ام توئی تنها
همسایه سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
وقتی انیس لحظه تنهاییام تویی
تنها دلیل اینکه من اینجاییام تویی...❤️
#دهه_کرامت
#حرف_دل :)
🔰كمتر گناه كن!
ناجی قصیده ای در مدح علی علیه السلام سرود. شبی در عالم خواب خدمت آن حضرت شرفیاب شد. حضرت فرمود: قصیده ای كه درباره من سروده ای، بخوان! شاعر با شوق هر چه تمام اشعار خود را یك یك خواند و در پایان نام خود را در شعر گنجاند و گفت:
ناجی اگر معامله حشر با علی است
از من شنو هر آنچه توانی گناه كن
حضرت امیرعلیه السلام فرمودند: همه را خوب گفته ای، ولی آخرش را این چنین اصلاح كن:
ناجی اگر معامله حشر با علی است
شرم از رخ علی كن و كمتر گناه كن!
زِ حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهی ما را💚
-یاحسین-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 آن مرد با عمامه خاکی نیامد
☝شعرخوانی محمد رسولی شاعر آئینی کشور در مراسم تشییع رئیسجمهور و همراهان گرامی ایشان در دانشگاه تهران
❤️ #رئیسی_عزیز
💻 Farsi.Khamenei.ir
الهی ای فلک دیگر نگردی
اگر دور سر حیدر نگردی
الهی ای نفس بی یاد حیدر
اگر رفتی به سینه برنگردی...❤️
از ایشان پرسیده شد:
«آیا أشهدأنّعلیاًولیالله
جزء اذان هست یا خیر؟»
ایشان در جواب فرمودند:
اذان جزء أشهدأنّعلیاًولیالله است...
- آیتالله خوانساری فرمودن!
#السلام_علیک_یا_امیرالمؤمنین
هدایت شده از [مُجیب]
میرسد قصه به آن جا که علی دلتنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد
«ان یکاد» از نفس فاطمه بر تن دارد
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمه توحید به آن نیمه رسید
علی و فاطمه در سایه هم فکر کنید
شانه در شانه دو تا کعبه یک دست سفید
عشق تا قبل همین واقعه مصداق نداشت
ساز و آواز خدا گوشه عشاق نداشت
کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام
تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام
فاطمه… فاطمه با رایحه گل آمد
ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد
آسمان با نفسش رنگ دگر پیدا کرد
دست او پیرهن نو به تن دنیا کرد
ابر مهریه او بود که باران آمد
نفس فاطمه فرمود که باران آمد
ناگهان پنجرهای رو به تماشا وا شد
هر کجا قافیه یا فاطمه الزهرا شد
مثنوی نام تو را برده، تلاطم دارد
چادرت را بتکان، قصد تیمم دارد
میرود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام
شاعر : سید حمید رضا برقعی