🔶🔸🔸🔸🔸
من واقعا نمیفهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین میکند، یا بد جوابتان را میدهد، یا تحقیرتان می کند یا آنطور که انتظار دارید به شما احترام نمیگذارد، این شما هستید که ناراحت میشوید؟
بابا جانِمن! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست.
رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است.
وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بیادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش میگذارد؛ شما چرا به خودتان میگیرید و بیخود ناراحت و خشمگین میشوید، خودخوری میکنید، بههم میریزید، نآارام و آشوب میشوید و در صدد یک جواب محکمتر برمیآیید؟
اوست که دارد بیشعوریاش را به نمایش میگذارد، شما چرا حِرص میخورید و به هم میریزید، و تلاش میکنید شبیهِ او رفتار کنید؟
هر وقت در اینجور موقعیتها قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول میدهم آبی است بر آتش.
در این مواقع، فقط ساکت و نظارهگر بمانید و حتی در این لحظات میتوانید این رُباعیِ رو زمزمه کنید:
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست
وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوست
حالِ متکلم از کلامش پیداست
#دکتر_محسن_زندی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار آشنا شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتت رو بده من بخونم!
از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتن یه دفتر خاطرات تقلبی براش، من وظیفه قدیمی جلوه دادنش رو داشتم...،
10 جور خودکار واسش عوض کردم، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگه هاش...، چایی ریختم روش... مژی هم تا می تونست خودش رو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انسانیت برام مهمه و... بعد از یک هفته کار مداوم، دفتر خاطرات رو بُرد تقدیم ایشون کرد. آقا پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت: منو چی فرض کردی؟
این که سالنامه 1400 هست! تو 5 ساله داری توی این خاطره می نویسی؟ و این گونه بود که مژی هنوز مجرد است!😁😂
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
من واقعا نمیفهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین میکند، یا بد جوابتان را میدهد، یا تحقیرتان می کند یا آنطور که انتظار دارید به شما احترام نمیگذارد، این شما هستید که ناراحت میشوید؟
بابا جانِمن! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست.
رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است.
وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بیادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش میگذارد؛ شما چرا به خودتان میگیرید و بیخود ناراحت و خشمگین میشوید، خودخوری میکنید، بههم میریزید، نآارام و آشوب میشوید و در صدد یک جواب محکمتر برمیآیید؟
اوست که دارد بیشعوریاش را به نمایش میگذارد، شما چرا حِرص میخورید و به هم میریزید، و تلاش میکنید شبیهِ او رفتار کنید؟
هر وقت در اینجور موقعیتها قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول میدهم آبی است بر آتش.
در این مواقع، فقط ساکت و نظارهگر بمانید و حتی در این لحظات میتوانید این رُباعیِ رو زمزمه کنید:
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست
وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوست
حالِ متکلم از کلامش پیداست
#دکتر_محسن_زندی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌺حکایت بسیار زیبا
💎تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی میرفتند، مبلغ کمی پول میداد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو میکرد.
غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد.
چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلاماش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت.
بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.
در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمیکردند، غلام سکهای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسبها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند.
یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمیخوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من میپذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد.»
تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از "عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.»
من کنون فهمیدم که؛
"سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمیخواهد بلکه قلب بزرگی میخواهد.
"آنانکه غنی هستند نمیبخشند آنانکه در خود احساس غنیبودن میکنند، می بخشند."
"من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمیکردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی."
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
داستان کوتاه
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت ...
🔸اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
🔸راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
🔸بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست 👌🏻
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#کرم_انوشیروان
گویند انوشیروان روز نوروز مجلس عام داشت. دید که یکی از حاضران پنهانی جامی زرین در بغل نهاد. چشم پوشید و چیزی نگفت. چون مجلس تمام شد شراب دار گفت:
هیچ کس بیرون نرود تا تجسس کنم که یک جام زر ناب گم شده...
انوشیروان گفت:
بگذار ،که آن کس که گرفت باز نخواهد داد و آنکس که دید سخن چینی نکند.
بعد از چند روز آن شخص پیش انوشیروان آمد. جامه های نو پوشیده بود و کفشی نو در پای داشت.
انوشیروان اشاره به جامه های وی کرد که اینها از آن است؟
مرد دامن از روی کفش برداشت و گفت این نیز از آن میباشد.
انوشیروان بخندید و دانست که او به ضرورت گرفته است و پس بفرمود تا هزار مثقال زر به وی دادند....
#بهارستان
#جامی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
اصغر نامی، غده ای چنان بزرگ بر پیشانی داشت که سبب شده بود دوست و دشمن او را اصغر غُدد بنامند.
اصغر از این نام چنان در رنج و عذاب بود که سرانجام پولی فراهم کرده و به حکیمی داد تا آن غده زشت را بردارد و او را نجات دهد.
عمل با توفیق انجام شد و بعد از چند روز اصغر شادمان از اینکه دیگر کسی بدان نام زشت او را نخواهد خواند به سر گذر رفت.
غافل از اینکه از همان روز رفقایش نامی دیگر برای او انتخاب کرده و بیچاره اصغر غدد از آن روز اصغر بی غدد نامیده شد...
فرار از زبان عيب جوى خلق ممكن نيست!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
سلام امام زمانم 💚
🌼«صبحم» شروع می شود
✨«آقا به نامتـان »
🌼«روزی من» همه جـا
✨«ذکـر نـامتـان»
🌼صبح علی الطلوع
✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
🌼مـن دلخـوشـم بـه
✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️
السلام علیڪ یا اباصالحَ المهـدی
اللهم عجل لولیک الفرج 🌼
التماس دعای فرج 🤝
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
💍❣💍❣💍❣
48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️فیلم #سیاحت_غرب به صورت کامل و کم حجم،
داستان زندگی پس از مرگ➖
این کلیپ بسیار مؤثر در معاد شناسی است، حتما ببینید👌
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💥 #بهترین_اهل_بهشت🌸
مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و مطلب را پرسید.
🌟حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا میآوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری میجویی از شیعیان ما هستی وگر نه شیعه ما نیستی.
زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید:
وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. زن بار دیگر محضر فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود.
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:
به همسرت بگو؛ آن طور که فکر میکنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترینهای اهل بهشتند ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه.
آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل میگیرد.(1)
📚(1)بحارالانوار، ج 68، ص 155.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🤔 تصور کنید که کودکی به شما بگوید #عقربی در پشت کت شما است و دارد از آن بالا می رود،چه می کنید؟🦂 حرفش را نشنیده می گیرید و به کار خود می رسید؟ نه هرگز این کار را نمی کنید.
شما بی درنگ کت خود را در می آورید و عقرب🦂 را جستجو می کنید.
حال اینکه به حرف آن کودک یقین پیدا نکرده بودید و فقط احتمال دادید که شاید راست بگوید.
🔴عقل تو چون احتمال خطر بزرگی را حس کرد به تو دستور داد که احتیاط کنی و به دنبال عقرب بگردی،حال اینکه عقربی هم وجود نداشته باشد.
⚫️حال چطور می توانی به سخن صد و بیست و چهار هزار پیامبر که همه رسیدن روز رستاخیز را خبر می دادند نادیده بگیری وخود را برای آن روز آماده نکنی و چطور میتوانید به بزرگترین شگفتی خدا که قرآن است بی توجه باشید!
یک نکته جالب از #عقرب:🦂
تمام عقرب هایی که بچه به دنیا میارن نر هست یعنی عقرب ماده درون کمر عقرب نر تخم ریزی میکنه و عقرب نر از اونها مراقبت میکنه!
براستی که این دنیا زیباست و از همه زیباتر خدای ماست.
📚 برگرفته شده از
شگفتیهای خدا
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk