9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💡مهمترین فرد زندگی شما کیست؟
تا حالا به این فکر کردین که مهمترین فرد زندگیتون چه چه کسی است؟
این گزارش جذاب را تماشا کنید
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#بهانە_های_شیطانی
طرف نماز نمی خونه ،میگه عبادت جز خدمت به خلق نیست❗️
صدقه و زکات نمیده میگه چراغی که به خونه رواست به مسجد حرامه❗️
نگاه به نامحرم میکنه ،میگه یه نگاه ضرر نداره❗️
حجاب رو رعایت نمیکنه،میگه یه تار مو عیبی نداره❗️
امر به معروف و نهی از منکر نمیکنه میگه مراقب خودم باشم جونم سلامت❗️
میگیم طلا برای مرد حرامه ،میگه دلت باید صاف باشه❗️
جشن عروسی میگیره هزاران نفر عریان میبیننش میگه یه شب که هزار شب نمیشه❗️
👌شاید اینجا بتونیم با این بازی ها از زیر خیلی از کارها شونه خالی کنیم و خودمون و گول بزنیم،،
👈اما امان از روزی که در محضر الهی حاضر بشیم و تمام اعضا و جوارحمون بر ضد ما شهادت بدن و پرونده تمام نمای افکار و گفتارمون رو جلوی چشمامون ورق بزنن،.عجب روزیه روز محشر،چه بد روزیه برای کسایی که یک عمر رو با دروغ و فریب گذرونده و به متاع دنیا دل خوش کرده.. اومده در محضر الهی و دستاش خالیه. هیچی با خودش نیاورده آبروش رفته و زمانو از دست داده.
👈مواظب باشیم به هرکی بتونیم دروغ بگیم به خودمون و خدامون نمیتونیم دروغ بگیم⚠
مواظب قدم هایی که روی زمین بر میداری باش!
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
♡♥️♡
مادرم نخوابیده بود
احساس خستگی میکرد
او زودرنج، نگران همه چیز ،بی قرار،و عصبی بود
همیشه احساس بیماری میکرد تا اینکه یک روز ناگهان تغییر کرد ....!
یک روز پدرم به او گفت:
سه ماه است که دنبال کار می گردم و پیدا نکردم، می خواهم با دوستانم بروم هوا خوری
مادرم گفت:
مشکلی نیست، برو
برادرم گفت:
مامان، من در همه درسهای دانشگاه ضعیف هستم
مادرم گفت:
باشه، امیدوارم بهتر بشوی، و اگر هم نشدی، خوب، ترم را تکرار میکنی، شهریه را هم «خودت» میپردازی
خواهرم گفت:
مامان، من تصادف کردم و ماشین رو خرد کردهام
مادرم پاسخ داد:
عیب ندارد دخترم، آن را به تعمیرگاه ببر و «نحوه پرداخت هزینه را هم خودت پیدا کن» و تا آن موقع با اتوبوس یا مترو رفت و آمد کن
عروسش به او گفت:
مادرم، اومده چند ماهی میخواهد اینجا پیش ما باشد
مادرم پاسخ داد:
عیبی ندارد، رو کاناپه اتاق نشیمن بخوابد، دنبال چند پتو تو کمد بگرد
همه ما با دیدن این واکنش ها از طرف مادرمان نگران شدیم
ما شک کردیم نکند که او به دکتر رفته است و دکتر برایش چند قرص قوی تجویز کرده است و شاید او در این موارد بیش از حد قرص خورده که اینطور «آرامش» پیدا کرده است!
تصمیم گرفتیم فضولی کنیم تا مبادا زیادهروی کرده باشد و بهتر است او را از هرگونه اعتیاد احتمالی نجات دهیم.
اما بعد ... ، مادرمان ما را دور خود جمع کرد و توضیح داد:
_ "مدت زیادی طول کشید تا فهمیدم که هر شخص «مسئول زندگی خودش» است. سالها طول کشید تا متوجه شدم که درد و رنج، اضطراب، افسردگی، شجاعت، بیخوابی و استرس ِ من، _مشکلات شما را حل نمی کند بلکه باعث تشدید آنها میشود._
_من مسئول اعمال هیچ کس نیستم و وظیفه من این نیست که «سعادت» کسی را تأمین کنم._
_بنابراین، به این نتیجه رسیدم که وظیفه من در برابر خودم این است که آرام باشم و بگذارم هر یک از شما آنچه را که به خودتان مربوط است را حل کند.
_من فقط می توانم خودم را «کنترل» کنم، شما تمام منابع لازم برای حل مشکلات خود را در اختیار دارید.
وظیفه من این است که برای شما دعا کنم، شما را دوست داشته باشم و تشویق کنم، اما این شما هستید که باید مشکلات خود را حل کنید و خوشبختی خود را پیدا کنید .... !!! _
_فقط میتوانم «توصیههایم» را به شما بدهم، آنهم اگر از من بخواهید و این به شما بستگی دارد که آن را دنبال کنید یا نه. «عواقب خوب یا بد آن» بستگی به عمل خودتان دارد و شما باید آنها را پیگیری کنید.... !!!!! _
پس از این به بعد، من منبع _مسئولیت_ های شما، کیسه _گناهان_ شما، پشیمانیهای شما، وکیل خطاهای شما، نالههای شما، وظایف شما، نیستم که باید آنها را حل کنم. شما باید برای انجام مسئولیت های خود، از «تواناییهای خود» استفاده کنید .... !!!!!!!! _
_از این به بعد همه شما رو «بزرگسال» مستقل و خودکفا اعلام میکنم ..... !!!!!!!!!
همهامان در برابر مادرمان لال شدیم.
*_از آن روز به بعد، خانواده عملکرد بهتری داشتند زیرا همه افراد خانه دقیقاً می دانستند که چه کاری لازم است انجام دهند. _*
گاهی مادر و پدر حس میکنند «حل کننده» همه امور هستند
دوست ندارند عزیزانشان چیزهای دشواری را پشت سر بگذارند یا مبارزه کنند
آنها می خواهند همه خوشبخت باشند ...!
اما هرچه زودتر باید این «مسئولیت» را از دوش خود برداشته و به عهده هر یک از عزیزان قرار دهند
بهتر است آنها را برای مسئولیت پذیری آماده کنند
تقدیم به مادران سرزمینم♥️
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#داستان_کوتاه
📚 قدرت کلمات
چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند.
بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتي فهميدند
که گودال چقدر عميق است به دو قورباغه ديگر گفتند که ديگر چاره اي نيست،شما به زودي خواهيد مرد.
دو قورباغه ي ديگر اين حرفها را ناديده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند که از گودال بيرون بپرند.
اما قورباغه هاي ديگر دايمأ مي گفتند که دست از تلاش برداريد
چون نمي توانيد از گودال خارج شويد،به زودي خواهيد مرد.
با لاخره يکي از قورباغه ها تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت،
او بي درنگ به داخل گودال پرتاپ شد و مرد
اما قورباغه ي ديگر با حداکثر توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش ميکرد.
بقيه قورباغه ها فرياد مي زدند دست از تلاش بردار،اما او با توان بيشتري تلاش مي کرد
و بالاخره از گودال بيرون آمد
وقي از گودال بيرون آمد،بقيه قورباغه ها از او پرسيدند : مگر تو حرفهاي مارا نشنيدي ؟
معلوم شد قرباغه ناشنواست. در واقع او در تمام مدت فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند.
#جبران_خلیل_جبران
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌺پنجاه خصلت از خصوصیات اخلاقی پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله وسلم)
🌈بيشک تأسي به سيره و سنت آن حضرت براساس آيهکريمه «و لکم في رسولالله اسوه حسنه» و از جمله آنچه در اين مطلب به آن اشاره شده، راهگشاي مشکلات و مسائل مبتلا به جامعه مسلمانان خواهد بود.
۱-هنگام راه رفتن با آرامي و وقار راه مي رفت🌱
۲-در راه رفتن قدم ها را بر زمين نمي کشيد🌸
۳-نگاهش پيوسته به زير افتاده و بر زمين دوخته بود.🌱
۴-هرکه را مي ديد مبادرت به سلام مي کرد و کسي در سلام بر او سبقت نگرفت🌸
۵-وقتي با کسي دست مي داد دست خود را زودتر از دست او بيرون نمي کشيد🌱
۶-با مردم چنان معاشرت مي کرد که هرکس گمان مي کرد عزيزترين فرد نزد آن حضرت است🌸
۷-هرگاه به کسي مي نگريست به روش ارباب دولت با گوشه چشم نظر نمي کرد🌱
۸-هرگز به روي مردم چشم نمي دوخت و خيره نگاه نمي کرد🌸
۹-چون اشاره مي کرد با دست اشاره مي کرد نه با چشم و ابرو🌱
۱۰-سکوتي طولاني داشت و تا نياز نمي شد لب به سخن نمي گشود🌸
۱۱-هرگاه با کسي، هم صحبت مي شد به سخنان او خوب گوش فرا مي داد🌱
۱۲-چون با کسي سخن مي گفت کاملا برمي گشت و رو به او مي نشست🌸
۱۳-با هرکه مي نشست تا او اراده برخاستن نمي کرد آن حضرت برنمي خاست🌱
۱۴-در مجلسي نمي نشست و برنمي خاست مگر با ياد خدا🌸
۱۵-هنگام ورود به مجلسي در آخر و نزديک درب مي نشست نه در صدر آن🌱
۱۶-در مجلس جاي خاصي را به خود اختصاص نمي داد و از آن نهي مي کرد🌸
۱۷-هرگز در حضور مردم تکيه نمي زد🌱
۱۸-اکثر نشستن آن حضرت رو به قبله بود🌸
۱۹-اگر در محضر او چيزي رخ مي داد که ناپسند وي بود ناديده مي گرفت🌱
۲۰-اگر از کسي خطايي صادر مي گشت آن را نقل نمي کرد🌸
۲۱-کسي را بر لغزش و خطاي در سخن مواخذه نمي کرد🌸
۲۲-هرگز با کسي جدل و منازعه نمي کرد🌱
۲۳-هرگز سخن کسي را قطع نمي کرد مگر آنکه حرف لغو و باطل بگويد🌸
۲۴-پاسخ به سوالي را چند مرتبه تکرار مي کرد تا جوابش بر شنونده مشتبه نشود🌱
۲۵-چون سخن ناصواب از کسي مي شنيد. نمي فرمودـ« چرا فلاني چنين گفت» بلکه مي فرمود « بعضي مردم را چه مي شود که چنين مي گويند؟»🌱
۲۶-با فقرا زياد نشست و برخاست مي کرد و با آنان هم غذا مي شد🌸
۲۷-دعوت بندگان و غلامان را مي پذيرفت🌱
۲۸-هديه را قبول مي کرد اگرچه به اندازه يک جرعه شير بود🌸
۲۹-بيش از همه صله رحم به جا مي آورد🌱
۳۰-به خويشاوندان خود احسان مي کرد بي آنکه آنان را بر ديگران برتري دهد🌸
۳۱-کار نيک را تحسين و تشويق مي فرمود و کار بد را تقبيح مي نمود و از آن نهي مي کرد🌸
۳۲-آنچه موجب صلاح دين و دنياي مردم بود به آنان مي فرمود و مکرر ميگفت هرآنچه حاضران از من مي شنوند به غايبان برسانند🌱
۳۳-هرکه عذر مي آورد عذر او را قبول مي کرد🌸
۳۴-هرگز کسي را حقير نمي شمرد🌱
۳۵-هرگز کسي را دشنام نداد و يا به لقب هاي بد نخواند🌸
۳۶-هرگز کسي از اطرافيان و بستگان خود را نفرين نکرد🌱
۳۷-هرگز عيب مردم را جستجو نمي کرد🌸
۳۸-از شر مردم برحذر بود ولي از آنان کناره نمي گرفت و با همه خوشخو بود🌱
۳۹-هرگز مذمت مردم را نمي کرد و بسيار مدح آنان نمي گفت🌸
۴۰-بر جسارت ديگران صبر مي فرمود و بدي را به نيکي جزا مي داد🌱
۴۱-از بيماران عيادت مي کرد اگرچه دور افتاده ترين نقطه مدينه بود🌸
۴۲-سراغ اصحاب خود را مي گرفت و همواره جوياي حال آنان مي شد🌱
۴۳-اصحاب را به بهترين نام هايشان صدا مي زد🌸
۴۴-با اصحابش در کارها بسيار مشورت مي کرد و بر آن تاکيد مي فرمود🌱
۴۵-در جمع يارانش دايره وار مي نشست و اگر غريبه اي بر آنان وارد مي شد نمي توانست تشخيص دهد که پيامبر کداميک از ايشان است🌸
۴۶-ميان يارانش انس و الفت برقرار مي کرد🌱
۴۷-وفادارترين مردم به عهد و پيمان بود🌸
۴۸-هرگاه چيزي به فقير مي بخشيد به دست خودش مي داد و به کسي حواله نمي کرد🌱
۴۹-اگر در حال نماز بود و کسي پيش او مي آمد نمازش را کوتاه مي کرد.🌸
۵۰-اگر در حال نماز بود و کودکي گريه مي کرد نمازش را کوتاه مي کرد🌱
✅#در_ثواب_نشر_شریک_باشید🌈
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
1.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فراموش نکن، نیلوفر ؛
جایزه ی ایستادگی مرداب است،
بادبادک تا با باد مخالف رو به رو
نگردد اوج نخواهد گرفت،
نوشته های روی شن مهمان
اولین موج دریاست،
زیادی خوبی نکن انسان است
و فراموش کار،
حتی روزی میرسد که به تو
میگویند شما!؟
در گاوبازی میدونی به چه
کسی جایزه ی اول تعلق میگیره؟
به کسی که نسبت به حمله ی گاو
بهترین جاخالی ها رو میده،
نه به اون کسی که با گاو درگیر میشه
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
✅نگین ماندگار
✍پادشاهی نگین انگشتری داشت که می خواست روی آن نقشی ماندگار بگذارد که در روزهای غم افسرده نشود و نا امیدی به سراغش نیاید و به خاطر داشته باشد بعد از هر رنج و دردی، درسی نهفته است و در هنگام شادی که موجب امید و انرژی است، گرفتار غرور نشود و خدا را از یاد نبرد.
تمام دانشمندان اندیشیدند اما فکرشان به جایی نرسید تا اینکه یک فرد فقیری آمد و گفت روی نگین فقط یک جمله بنویسید که یادآور هر دو زمان باشد.
جمله این بود: این نیز بگذرد!
پادشاهی دُر ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی باشدش دو ثمر
هر زمان که افکند به نقش نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه اندوه نبایدش محنت
هر چه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه ای ولی همه خام
ژنده پوشی پدید شده آن دم
گفت: بنگار« بگذرد این هم»
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#صدای_الاغ
قرآن کریم، آدمهایی رو که بیجهت، داد و فریاد میکنند، به الاغ تشبیه کرده:
وَ اغْضُضْ مِن صَوْتِكَ، إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ (لقمان/19)
از صدای خود بکاه و هرگز فریاد مزن،
چرا که زشتترین صداها، صدای الاغ هاست.
دلیلش هم اینه که، میگن حیواناتِ دیگه غالباً به واسطه نیازی که دارن صداشون رو بلند میکنن:
چیزی میخوان، یا مشکلی براشون پیش اومده، یا گرسنه هستند، یا...
امّا الاغ علاوه بر اینکه صدای ناهنجاری داره، گاهی بیجهت، و بدون هیچگونه نیاز، و بدون هیچ مقدمهای، وقت و بی وقت شروع میکنه عرعر کردن!
اونایی که وقت و بیوقت، و بدون بهانه، سر این و اون فریاد میکشند، دقّت کنند؛ الاغ
قرآن میفرماید: صدات رو بیار پائین.. الکی داد نزن:
«وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ»
فریادکشیدن و بلندکردنصدا، اگر بی مورد باشه، همیشه امری زشت و ناپسند هست..
حالا:
اگر کسی سر پدر و مادرش فریاد بزنه چی
اگر کسی سر زن و بچهاش فریاد بزنه چی
اگر کسی سرِ زیر دستاش، کارگرا و کارمنداش، فریاد بکشه چی
اگر کسی خدایی نکرده سر مظلومی فریاد بکشه چی
خدایا! مرا ببخش بخاطر همه فریادهای بیموردی که سر دیگران کشیدهام..
و به من آرامش و صبر عطا فرما...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#ماجراي_قبض_روح_حصرت_موسي
روزی عزرائیل نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت سلام بر تو ای هم سخن خدا.
حضرت موسی (ع) پس از پاسخ سلام پرسید تو كیستی؟
عزرائیل گفت من فرشته مرگ هستم.
حضرت موسی (ع) پرسید برای زیارتم آمدهای یا برای قبض روحم؟
عزرائیل گفت برای قبض روحت آمدهام.
حضرت موسی (ع) گفت ساعتی به من مهلت بده تا با فرزندانم وداع کنم.
عزرائیل گفت مهلتی در کار نیست.
حضرت موسی (ع) به سجده افتاد و از خداوند خواست تا به عزرائیل بفرماید که مهلت دهد تا با فرزندانش وداع کند.
خداوند به عزرائیل فرمود به موسی (ع) مهلت بده.
عزرائیل مهلت داد.
حضرت موسی (ع) نزد مادرش آمد و گفت سفری در پیش دارم.
مادر گفت چه سفری؟
حضرت موسی (ع) فرمود سفر آخرت.
مادر گریه کرد.
حضرت موسی (ع) نزد همسرش آمد.
کودکش را در دامن همسرش دید و با همسر وداع کرد.
کودک دست به دامن حضرت موسی (ع) زد و گریه کرد.
دل حضرت موسی (ع) از گریه کودکش سوخت و گریه کرد.
خداوند به حضرت موسی (ع) وحی کرد ای موسی (ع)، تو به درگاه ما می آیی، اینگریه و زاری ات چیست؟
حضرت موسی (ع) عرض کرد دلم به حال کودکانم می سوزد.
خداوند فرمود ای موسی (ع)، دل از آنها بکن، من از آنها نگهداری میکنم و آنها را در آغوش محبتم میپرورانم.
دل حضرت موسی (ع) آرام گرفت و به عزرائیل گفت روحم را از كجای بدنم خارج می سازی؟
عزرائیل گفت از دهانت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از دهانم، با اینكه من با همین دهانم با خدا گفتگو كردهام؟
عزرائیل گفت از دست هایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از دستهایم، با اینكه تورات را با این دستهایم گرفتهام؟
عزرائیل گفت از پاهایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از پاهایم، با اینكه با همین پاهایم به كوه طور برای مناجات رفتهام؟
عزرائیل گفت از چشم هایت.
حضرت موسی (ع) گفت چرا از چشمهایم، با اینكه همواره چشمهایم را به سوی امید پروردگار كشیدهام؟
عزرائیل گفت از گوشهایت.
حضرت موسی (ع) چرا از گوشهایم، با اینكه سخن خداوند متعال را با گوشهایم شنیدهام.
خداوند به عزرائیل وحی كرد روح حضرت موسی (ع) را قبض نكن تا هر وقت كه خودش بخواهد. (این گفتگو حاکی از عبودیت محض ظاهری و باطنی آن حضرت میباشد)
عزرائیل از آنجا رفت و حضرت موسی (ع) سال های دیگری زندگی كرد تا اینكه روزی یوشع بن نون را طلبید و وصیت های خود را به او نمود، سپس به تنهایی به سوی كوه طور رفت.
در آنجا مردی را دید که مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت آیا میخواهی تو را كمک كنم؟
او گفت آری، حضرت موسی (ع) او را كمك كرد.
وقتی كه كار كندن قبر تمام شد، حضرت موسی (ع) وارد قبر گردید و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه لحد قبر درست است یا نه؟
در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم او برداشت.
حضرت موسی (ع) مقام خود در بهشت را دید تا به مرگ خود راضی، خشنود و راغب شود.
حضرت موسی (ع) عرض كرد خدایا، روحم را به سویت ببر.
همان دم عزرائیل روح او را قبض كرد و همان قبر را مرقد حضرت موسی (ع) قرار داد و آن قبر را پوشانید.
آن مرد قبر كن، عزرائیل بود كه به آن صورت درآمده بود.
در این وقت منادی حق در آسمان با صدای بلند گفت:
«مات موسی كَلِیمُ اللهِ، فَاَی نَفْسٍ لا تَمُوتُ موسی»،
موسی كلیم خدا مرد، چه كسی است كه نمی میرد؟
پس از مرگ حضرت موسی (ع)، فرشتگان به او گفتند ای کسی که در میان پیامبران از همه راحتتر جان دادی، مرگ را چگونه یافتی؟
حضرت موسی (ع) گفت مرگ را مانند گوسفندی که زنده پوستش را بکنند یافتم.
مطابق برخی روایات، قبر حضرت موسی (ع) در کوه طور واقع در نجف و یا در سرزمین سینا است.
#بحارالانوارج13ص365_366
#علل_الشرايع_ص70
#داستانهاوپندهاج5
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
یکی از اخیار اصفهان که به علامه مجلسی ارادت داشت شبی بعد از نماز جماعت خدمت ایشان آمد و گفت : گرفتاری مهمی برایم پیش آمده است . علامه مجلسی گفت : چه گرفتاری ؟ آن مرد گفت : لوطی باشی محل ، به من خبر داده است که امشب با دوستانش می خواهند به خانه من بیایند و شام میهمان من باشند و قهرا می دانم اسباب لهو و لعب را هم می آورند و موجبات ناراحتی ما را فراهم می کنند و ما را در حرام می اندازند .
علامه مجلسی گفت : خودم می آیم و به لطف خداوند مسأله آنرا آنطوری که خدا بخواهد حل و فصل می کنم . جناب علامه از راه مسجد جلوتر از میهمانها به خانه آن مرد رسید ، وقتی بعد از مدتی لوطی باشی و رفقایش وارد شدند ، ناگهان چشمشان به شیخ الاسلام اصفهان ؛ مرحوم مجلسی افتاد ، تنبک و تنبورهای خود را پنهان کردند و مؤ دبانه در محضر او نشستند . اما لوطی باشی از میزبان سخت ناراحت و دلگیر شده که او علامه مجلسی را موی دماغ و مزاحم عیششان کرده بود .
لوطی باشی شروع به سخن گفتن کرد و گفت : جناب مجلسی ! ما لوطیها صفات خوبی هم داریم ، کمتر از اهل علم هم نیستیم . مجلسی گفت : من که چیزی از خوبیهای شما نمی دانم . لوطی باشی گفت : جناب مجلسی تو با ما معاشرت نداری که بدانی ما چه صفات خوبی داریم ؛ ما در نمک شناسی بی نظیریم . لوطی کسی هست که اگر نمک کسی را چشید تا آخر عمر یادش نمی رود و به صاحب نمک خیانت نمی کند . علامه گفت : من این حرف شما را نمی توانم بپذیرم که شما نمک شناسید و نمکدان نمی شکنید . بگو ببینم چند سال از سن شما می گذرد ؟ لوطی باشی گفت : چهل سال . علامه مجلسی گفت : چهل سال است نعمت خدا را می خوری و معصیت خدا را می کنی ای نمک به حرام !
این جمله را که گفت مثل آبی که به آتش بریزند لوطی باشی خاموش شد و راستی که او را تحت تأثیر قرار داد تا آخر مجلس دیگر یک کلمه هم حرف نزد و در فکر فرو رفت . مجلس تمام شد و هر کس به خانه اش رفت . لوطی هم به خانه اش رفت تا بخوابد اما مگر خوابش می برد ! بله درست گفت چهل سال عوض نمک شناسی نسبت به کسی که به او همه چیز داده ؛ سلامتی ، بضاعت ، ثروت ، و . . . نمک بحرامی کرده فکر کرد و فکر کرد تا آخر تصمیم خود را گرفت . فردا صبح پس از اذان ، علامه مجلسی شنید که کسی در خانه اش را می زند ، در را باز کرد ، دید لوطی باشی است . گفت : آقای شیخ ! آیا اگر من توبه کنم خدا مرا می بخشد و می آمرزد و قبولم می کند ؟ علامه مجلسی گفت : بله ، البته خدا کریم و غفور است ، انسان هر قدر هم گناهش زیاد باشد اما اگر حقیقتا پشیمان شود و به درگاه خداوند بزرگ توبه کند خداوند تعالی گناهان او را می بخشد و او را قبول می کند . لوطی باشی گفت : من پشیمانم و توبه کردم تو از خدا بخواه تا مرا بیامرزد .
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
2.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸طراوت و پاڪی ﺻﺒﺢ
🌷ﺩﺭهوای ﺯﻣﯿﻦ پراڪنده ﺍﺳﺖ
🌸خدایا
🌷عزیزانــم را
🌸ﺳﺮﺷـار ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﺍﻭﺕ ڪن
🌷و قلبشان را با نـور خـود
🌸روشـن و روزشـان را
🌷سرشـار از شـادی ونشاط گردان
🌸ســـــلام
🌷صبحتون بـخیر و شـادی
🔶🔸🔸🔸🔸
#با تآمل بخوانید👇👇👇
شبی که همسرم از من خواست با زن دیگری برای شام بیرون بروم:
پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگر که همسرم خواست با او بیرون برم، مادرم بود. او 19سال پیش بیوه شده بود ولی مشغلههای زندگی و داشتن 3فرزند باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم و...
با نگرانی از من پرسید مگر چه شده؟ نگران شدهبود، گفتم: به نظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود اگر امشب با هم باشیم...جمعه عصر وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم، او جلوی در خانه ایستاده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود.
با چهرهای روشن همچون فرشتگان به من لبخند میزد. وقتی سوار ماشین شد گفت به دوستانش گفته که امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند...به رستورانی رفتیم که خیلی لوکس نبود اما جای دنجی بود. وقتی منو را نگاه میکرد، لبخند حاکی از رضایت را بر چهرهاش میدیدم...
به من گفت وقتی کوچک بودیم و با هم رستوران میرفتیم، او بود که منوی رستوران را میخواند...من هم گفتم حالا وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری من این لطف را در حق تو انجام دهم...هنگام صرف شام گپ و گفت صمیمانهای داشتیم...آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم...وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد آمد به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم...
چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی درگذشت، کمی بعدتر پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم آن شب غذا خوردیم به دستم رسید. همراه با یادداشتی که به آن ضمیمه شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2نفر پرداخت کردهام یکی برای تو و یکی هم برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید آن شب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.
آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که به موقع به عزیزانمان بگوییم که دوستشان داریم و زمانی که شایسته آنهاست به آنها اختصاص دهیم...به نظرم هیچ چیز در زندگی مهمتر از خداوند و خانواده نیست، زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود...
.📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk