🍁
✍📔چقدر این جمله زیباست
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند
که در مشاجرات پیروز شوند...
حتی اگر به قیمت
از دست دادن "رابطه" باشد...
اما انسانهای عاقل
درک میکنند که گاهی
بهتر است در مشاجره ای ببازند،
تا در رابطه ای که
برایشان با ارزش تر است
"پیروز" شوند...
هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛
مگر به " فهم و شعور " ؛
مگر به " درک و ادب " ؛
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
واین قدرت تو نیست ؛
این " انسانیت " است....!!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
وقتی وارد این کانال میشم
اونقدر حرص میخورم که نگو😩
میدونید چرا⁉️
چون واقعا انتخاب سخته😳آخه
#کیفیت کاراشون عالی ❤️
#تنوع قوق العاده 🧥👚
#قیمت اقتصادیه💳
اینم لینکش فقط مناسب خانمهای خوش پوش می باشد👱♀
https://eitaa.com/joinchat/2061631707Cd43aa0c05e
هدایت شده از پست عجایب حرم
🌷🌷🌷
🔴مردى كه زنها را فهميد👌
آقاى ويليام گلدينگ برنده جايزه نوبل ادبيات:
"من معتقدم، زنها بايد ديوانه باشند كه فكر ميكنند با مردها مساوى هستند!!!
هميشه بالاتر بوده اند.... خيلي بالاتر....
هر چيزى را به يك زن بدهى آن را به بهترين مبدل ميسازد.
اگر به او نطفه بدهى، او به تو يك فرزند ميدهد.
اگر به او يك محل اقامت بدهى، آنجا را به يك خانه تبديل ميكند!
اگر به او ماده اى غذائي بدهى، او به تو يك وعده غذائي ميدهد....
اگر به او لبخند بدهى، او قلبش را به تو ميدهد.
زنها هديه هايي را كه دريافت ميكنند،چندين برابر و بهترينش ميكنند."
💗هدیه به زنان و مادران سرزمینم 💗
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌷🌷🌷
هدایت شده از پست عجایب حرم
🌷🌷🌷
راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین
ملانصرالدین را گفتند: چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی؟
او در پاسخ جماعت گفت: ما با هم عهدی بستیم (و آن اینکه) اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو (به جای جدل) به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد
و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد.
و اینک من - شکر خدا - چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم 😂
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از پست عجایب حرم
🚩#فروتن_باشید
🍃 🍃
در بیمارستان میفهمید هیچچیز زیباتر از تندرستى نیست...
در زندان میبینید که آزادى گرانبهاترین دارایى شماست...
در قبرستان درمىیابید که زندگى هیچ ارزشى ندارد...
زمینى که امروز روى آن قدم میزنیم فردا سقفمان خواهد بود.
پس چه بهتر که براى همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔸نامه ای از خدا...
ﻓﺮﺽ ﮐﻨﯿﺪ ﻣﻦ ﺍﺻﻼ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﻡ!
ﺑﺮﻭﻳﺪ، ﻣﺜﻞ ﺁﺩﻡ ﺯﻧﺪﮔﻴﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﻴﺪ ،
ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺷﻌﺮ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﮑﻨﻴﺪ .
ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ میخواهید ﺳﺮ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﮐﻼﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭﻳﺪ ، ﭼﺮﺍ ﭘﺎی ﻣﻦ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ ﻣﯽ ﮐﺸﻴﺪ؟
ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺧﺪﺍﻳﻢ ﭼﺮﺍ موسی ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺗﺎ ﺷﻨﺒﻪ ﺭﺍ ﺗﻌﻄﻴﻞ ﮐﻨﺪ ، عیسی ﺭﺍ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﻳﻢ ﻳﮏﺷﻨﺒﻪ ﻭ به مسلمانها ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺟﻤﻌﻪ ﺭﺍ؟
ﭼﺮﺍ ﮐﺎﺭی ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻋﻴﺴﻮی ﺷﺮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻠﻴﺴﺎ یعنی خانه خدا راحت ﺑﻨﻮﺷﺪ! ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﺟﺎی ﺷﺮﺍﺏ، ﺷﻼﻕ ﺑﺨﻮﺭﺩ؟
ﭼﺮﺍ ﯾﮑﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﯿﭻ ﻧﭙﻮﺷﺪ؟
ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺧﺪﺍئی که شما میگوئید ﺑﻮﺩﻡ، ﭼﺮﺍ باید بگذارم به اسم من ﮐﻠﻴﺪ ﺑﻬﺸﺖ بفرﻭﺷﻨﺪ ؟!
ﻳﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﻣﻦ ﺟﻬﻨﻢ کنند؟
ﺧﺪﺍیی ﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺧﺪﺍیی ﮐﻪ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺟﻬﻨﻤﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﻓﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﭘﺮ ﻣﯽﮐﻨﺪ!
ﺧﺪﺍیی ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁنﭼﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺣﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩﻩ، ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻭﻋﺪﻩ ﻣﯽﺩﻫﺪ..!!
ﻣﻦ ﻧﻴﺴﺘﻢ!
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ايد!!!
اگر به دنبال من میگردید مرا در عشق، مهربانی، بخشش ،آگاهی، گذشت، راستگوئی و انسانیت پیدا کنید
البته اگر .... به دنبال من میگردید !
#الهی_قمشهای
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
☘چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند ،
نزد یک استاد رفتند و از او پرسیدند:
استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و به نظر ما خیلی ارام و خشنود به نظر میرسی، لطفا به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟
استاد گفت: بسیار ساده !
من زمانی که دراز میکشم ، دراز میکشم.
زمانی که راه میروم ، راه میروم.
زمانی که غذا میخورم ، غذا میخورم.
ان چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته است. به او گفتند که تمام این کارها را ما هم انجام میدهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟
استاد به آنها گفت:
زیرا زمانی که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که باید بلند شوید ،
زمانی که بلند شدید به این فکر میکنید که باید کجا بروید ،
زمانی که دارید میروید به این فکر میکنید که چه غذایی بخورید.
فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید !
زمان حال ، تقاطع گذشته و آینده است و شما در این تقاطع نیستید بلکه در گذشته و یا آینده هستید
به این علت است که از لحظه هاتان ، لذت واقعی نمیبرید
زیرا
همیشه در جای دیگر سیر میکنید و حس میکنید زندگی نکرده اید و یا نمی کنید...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
از کیفش یه آینه کوچیک درآورد و همونطور که داشت خودش رو تو آینه نگاه میکرد گفت: میدونی چیه؟ رابطه ها مثل این آینه میمونن.
آینه رو از دستش گرفتم و گفتم : باز زدی تو فاز فلسفه و منطق؟ حالا چرا شبیه این آینه؟ چون کثیفه؟
اخماش رو کرد تو هم و آینه رو از دستم کشید و اون رو جلوی صورتم گرفت و گفت: چی میبینی؟
گفتم: خب.. الان فقط یه چشمم رو میبینم.
فاصله آینه رو بیشتر کرد و گفت: الان چی؟ الان چی میبینی؟
گفتم: الان دوتا از چشمام رو میبینم، نصف صورتم.
بعد تکیه داد به صندلیش و آینه رو گرفت سمتم و گفت: حالا؟
گفتم الان دیگه کامل میبینم خودم رو.
آینه رو بست و گذاشت تو کیفش و گفت: دیدی؟ آدم ها هرچی بیشتر به هم نزدیک تر بشن ، خیلی چیزارو نمیبینن. دیده نمیشن.
گفتم : یعنی میگی باید دور باشیم از هم؟
سرش رو کج کرد و گفت: نه خیلی دور . نه خیلی نزدیک
تناسب تو رابطه از همه چیز مهم تره.
نه باید اونقدر دور شی که دیده نشی،و نه اونقدر نزدیک که بازم دیده نشی و زده شی....
👤 #امیرحسین_سرمنگانی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
پدری برای پسرش تعریف میکرد که :
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت.
هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش... هر روز.
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
پسر: چی گفت پدر؟
میگوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود
شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.
نکته:
با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
این متن فوق العاده زیباست
یکی تو 23 سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو 10 سال بعد به دنیا میاره،
اون یکی 29 سالگی ازدواج میکنه و اولین بچه شو سال بعدش به دنیا میاره
یکی 25 سالگی فارغ التحصیل میشه ولی 5 سال بعدش کار پیدا میکنه، اون یکی 29 سالگی مدرکشو میگیره و بلافاصله کار مورد علاقه شو پیدا میکنه
یکی 30 سالگی رئیس شرکت میشه و در 40 سالگی فوت میکنه، اون یکی 45 سالگی رئیس شرکت میشه و تا 90 سالگی عمر میکنه
تو نه از بقیه جلوتری نه عقب تر.
تو توی زمان خودت و با شرایط خودت زندگی میکنی پس آرام باش،
از زندگی لذت ببر و خودت را با دیگری مقایسه نکن.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk