eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
23هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
19.1هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
📚توحید ندای فطرت در کشور روم شهری بنام (اقسوس) وجود داشت که پادشاهی صالح بر آن حکومت می کرد. اما بعد از مرگ پادشاه، میان مردم اختلافی شدید به وجود آمد تا آنکه پادشاهی بنام (دقیوس) از سرزمین فارس به آن شهر حمله کرد و آنجا را به اشغال خود در آورد. دقیوس برای خود کاخ بزرگی ساخت و تاج پادشاهی بر سر گذاشت. کارگران بی شماری را به کار گمارد، کاخش از جواهرات زیاد برق می زد و برای ساخت تخت خود از طلا و نقره و آبگینه ها استفاده کرد و دانشمندان زیادی را در طراف خود جمع کرد. مردم شهر اقسوس در روز عید گرد خدایان خویش، جشن گرفته و به بت های خود تقرب می جستند ولی یکی از جوانان اشراف زاده که از خاندان اصیل شهر بود، به آنچه می دید اعتقادی نداشت و پرستش و عبادت اینگونه خدایان مورد توجه او نبود و موجب آسایش خاطر او نمی شد و به همین جهت در عقیده آنان تردید داشت و فکرش مضطرب و متحیر بود. لذا از جمع مردم جدا شد و مخفیانه از صفوفشان بیرون رفت تا به درختی رسید و در زیر سایه آن درخت با غم و اندوه، در تفکر فرو رفت، چیزی نگذشت که جوان دیگری نیز به او پیوست، او هم در عقیده مردم شک و تردید پیدا کرده و در آن متحیر و متفکر بود. جوان دوم هم از شرافت نژاد و اصالت خانواده برخوردار بود. سپس افراد دیگری نیز به آنها پیوستند تا تعداد آنان به هفت نفر بالغ شد و جملگی به عقیده مردم معترض و به خدایان آنها اعتقادی نداشتند. به زودی مهر و محبت بین آنها برقرار شد و در عقیده خود با یکدیگر مشترک شدند. آنها گرچه خویشاوندی نزدیک با هم نداشتند ولی با یکدیگر مأنوس شدند، سپس با فکر نافذ و فطرت سلیم خویش به تحقیق نظام خلقت و آفرینش پرداختند تا افکارشان به نور توحید منور گشت و به وجود خالق یکتا هدایت شدند و روحشان آسوده و قلبشان مطمئن شد. آنها تصمیم گرفتند که عقیده خود را محفوظ دارند تا کسی به رمز و راز آنها پی نبرد. دقیوس سه مشاور بنام های «ملیخا، مکسلمینا، میشیلنا» در سمت راست خود و سه مشاور بنام های «مرنوس، دیرنهوس، ساذریوس» در سمت چپ خود گماشته بود. جوانانی که با بت پرستی مخالفت کرده بودند و با یکدیگر متحد گشته بودند همین شش نفر مشاور دقیوس بودند. 📚داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
من رضا جوان، طلبه سطح 4 حوزه هستم. 20 سالی میشه که به صورت جدی و حرفه‌ای وارد نویسندگی شدم و از سال 86 تدریس نویسندگی رو شروع کردم و در سال 99 بزرگترین مدرسه نویسندگی کشور رو با نام «مبنا» و با بیش از 50 نیروی دغدغه‌مند و فعال تاسیس کردم. همیشه سعیمون این بوده تا نویسندگی رو برای همه جذاب و دلنشین کنیم. حتی کسانی که فکر میکنن هیچ استعدادی در نویسندگی ندارن بعد از شرکت در دوره های آموزشیمون به شدت به نویسندگی علاقه مند میشن. پیشنهاد میکنم اگر دوست دارید خیلی راحت یه نویسنده حرفه‌ای بشید حتما کانالمون رو دنبال کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/1894908056C0ba2af25e5
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
یکی از بی‌نظیرترین مدل‌های چادر بنی‌فاطمی چادر لیال نام داره که خیلی خیلی زیباست واقعا باید به طراحش دستمریزاد گفت من که دیدم کیف کردم. برای دیدن روی مدل لیال لمس کنید😍😍😍👇👇👇 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺🌺🌺🌺🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌺 🌼🌼 با افتخار در کنارتونیم برای بهترین انتخاب👌
شیخ و عاشقی🌹✨ ♥✨فقط یک نظر ببینم! - فقط یک نظر ببینم! شیخ که ناگهان مجذوب دخترک شد، نتوانست نگاهش را از وی بردارد و لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت. ♥✨پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. شیخ خود را معرفی کرد و ماجرا را گفت و سپس از دخترک صاحب خانه خواستگاری کرد. صاحب خانه هم موافقت خود را اعلام کرد و گفت: با توجه به جایگاه و شهرت شما، بنده هم موافقم ازدواج شما هستم اما مشکلی وجود دارد و آن هم این است که ما کافرهستیم. ♥✨شیخ که فریب شیطان را خورده و کاملا عاشق شده بود فورا گفت: مشکلی نیست. بنده هم کافر می شوم. بلافاصله هم خروج خود از اسلام را اعلام کرد و کافرشد. ♥✨سپس پدر دخترک گفت: البته قبل از ازدواج باید با دخترم هم دیدار کنی تا شاید او هم شرطی برای ازدواج داشته باشد. شیخ موافقت کرد و پیش دخترک رفت. دخترک کافراز شیخ خواست که برای اثبات عشقش به او، جرعه ای شراب بنوشد. شیخ که فریب خورده بود فورا پذیرفت و جرعه ای که برایش آورده بودند را خورد. ♥✨دخترک به خوردن شراب بسنده نکرد و گفت: آخرین شرط من این است که قرآن را جلوی من پاره کنی. شیخ که خود را در یک قدمی ازدواج با دخترک می دید، شرط آخر او را هم پذیرفت و بعد از اینکه یک جلد قرآن کریم برایش آوردند، قرآن را مقابل دخترک و پدرش پاره پاره کرد. ♥✨ناگهان دخترک، عصبانی شد و با فریاد خطاب به شیخ گفت: از خانه ما برو بیرون. تو که بخاطر یک دختر به 30 سال نمازت پشت پا زدی، چه تضمینی وجود دارد که مدتی بعد بخاطر یک دختر دیگری به من که تازه وارد زندگی تو شده ام، پشت پا نزنی؟! ♥✨شیخ که ناکام مانده بود، با ناراحتی از خانه دخترک کافرخارج شده و سپس برای همیشه شهر را ترک کرد. این بود سرنوشت شیخ بخاطر یک نگاه به نامحرم. 📒داستان های جالب وجذاب📒 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
موقع آب از کنار طرفشویی میزد به چوب کابینت 😭 نماشو خیلی افتضاح کرده بود 😔 دیگ داشت کَنده میشد از جاش چوباش☹️ دوستم دیدش گفت برو این کانال پر از ترفنده👇🏽 http://eitaa.com/joinchat/2915893264Cfc16e4b7dd الان جوری درست کردمش که هر کی میبینه خیال میکنه عوضش کردم😍🙃
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
**سوتین کهنه داری؟ نندازی دور😱 بیا ببین چه ایده‌ها و داره این کانال💃 هر چیزه داری نگهدار و وارد این کانال شو😍👇 http://eitaa.com/joinchat/2915893264Cfc16e4b7dd کلی باحال داره که دیگه هیچی رو دور نمیندازی💃 همه با فیلم و عکسه😍**
📚داستان زیبا دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟ صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم. کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟ مادر گفت: دارد نردبان می سازد! ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد! سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟ حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد. نردبان این جهان ما و منیست عاقبت این نردبان افتادنیست لاجرم آن کس که بالاتر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست 📚‌داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
7.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیر بغلــــت سیــــاهه ؟🤢 موهات کوتاهه و دماغت پف داره؟💆🏻‍♀♥️ موهای پا و دستاتو با میزنی بیشتر میشه؟😑😰 لبات رنگ بادمجونه و دوست داری و خوش‌فرم باشه؟👄👄 دیگه حسرت و سفید بودن رو نخور😍😍🚫 فقط کافیه عضو این کانال بشی😻👇🏿💦 https://eitaa.com/joinchat/3647799465C899ca665b2 https://eitaa.com/joinchat/3647799465C899ca665b2 دو روزه پرنسس میشی 😋 💃
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
گروه دخترونه 😝👇 https://eitaa.com/joinchat/3647799465C899ca665b2 https://eitaa.com/joinchat/3647799465C899ca665b2 ورود پسرا ممنوع 👊👊 😡😡
📚داستان فوق العاده زیبا ابودجانه - رض - یکی از شاگردان برجسته ی رسول خدا بود. ایشان تمام نمازهای صبح را پشت سر رسول خدا به جماعت می خواند. ابو‌دجانه بعد از سلام نماز بلافاصله بلند میشد و مسجد را ترک میکرد ؛ بدون خواندن اوراد و اذکار و دعا! این موضوع توجه رسول خدا ص را به خود جلب نمود. یک روز پیامبر گرامی از وی سوال میکند و‌ عرض میکند: ای ابو دجانه شما هیچ درخواستی از الله متعال نداری؟! ابودجانه پاسخ داد: بلی ای رسول خدا من پیوسته محتاج پروردگارم هستم. پیامبر فرمود: پس چرا اندکی صبر نمیکنی تا همراه ما اذکار بعد از نماز بخوانی و از خدای بزرگ درخواست و طلبی داشته باشی؟ ابودجانه گوید: ای پیامبر خدا ! باغ یک یهودی درست کنار منزل ماست. شاخه های درخت خرمای او به سمت حیاط خانه ی ما آویزان شده است. شب ها که باد می وزد خرماهای رسیده آن به حصار خانه ی ما می افتند ... من هم بعد از سلام دادن نماز ، بلافاصله می روم تا خرماهای افتاده را جمع کنم و به صاحب باغ بدهم و این کار را قبل از اینکه بچه های من بیدار شوند و از خرماها بخورند انجام می دهم! ای رسول خدا! روزی یکی از بچه هایم را دیدم که دانه ای خرما برداشت و در دهانش گذشت و نزدیک بود آن را قورت دهد ، قسم بخدا انگشتم را در دهانش فرو کردم و آنرا بیرون آوردم و نگذاشتم از حلقش پایین برود. پسرم گریست و گفت: پدر! چرا اجازه ندادی بخورم؟ گفتم پسرم از اینکه روز قیامت در برابر پروردگار بخاطر یک دانه خرما مثل یک دزد به پدرت گیر بدهند شرم و‌حیا نمیکنی؟ ابوبکر صدیق - رض - سخنان ابودجانه را شنید؛ فوری پیش فرد یهودی رفت و آن درخت خرما را از وی خرید و به ابودجانه و بچه هایش بخشید! وقتی یهودی از این موضوع آگاه میشود فوری تمام افراد خانواده ی خویش را جمع کرده و به خدمت رسول خدا می رسند و مسلمان میشوند ... ! سبحان الله ♥ اکثر مردم این دور و زمانه ی ما به حلال و حرام فکر نمیکنند و اصلا برایشان مهم نیست آنچه به دست میارند حلال است یا حرام؟! برای به دست آوردن پول و مال انواع مکر و حیله و دروغ و‌ غش و دزدی و غصب و رشوه و ... به کار می گیرند. برای به دست آوردن ثروت بیشتر ، در مسابقه و رقابت شدید هستند. بدانید که ابودجانه چگونه خود و بچه هایش را از یک دانه خرمای مرد یهودی محفوظ میداشت! تا نکند در روز قیامت بسان دزدی مورد محاسبه قرار گیرد. و از طرف دیگر اقدام حضرت ابوبکر (رض) ، که ابودجانه و خانواده اش را از این مصیبت نجات داد جای بسی تقدیر است. 📚داستان های جالب وجذاب📚 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
این کانال ازوناس که نداشته باشیش خانومی 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1474429181C05fb82eda0 حوصله ت سر میره؟ بیا اینجا سرگرم شو 💃 بافی، کفی بافی، ، شمع سازی ، بافتنی ، خیاطی، و...... فت و فراوونه 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1474429181C05fb82eda0 اینجا فوق‌العادست و 😜 👆👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
کمد و کشو و کابینتهات بهم ریخته ست ،  بیا یاد بگیر با کارتن و دور ریزها ، نظم دهنده بساز؛  سرو سامون بده همشو👇👇 بزن رو لینک و عضو شو 👇 https://eitaa.com/joinchat/1474429181C05fb82eda0 ایده های اینجارو ببین🤷‍♀ به شدت ارزون و کاربردیه