هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
گروه دخترونه 😝👇
https://eitaa.com/joinchat/3647799465C899ca665b2
https://eitaa.com/joinchat/3647799465C899ca665b2
ورود پسرا ممنوع 👊👊 😡😡
📚داستان فوق العاده زیبا
ابودجانه - رض - یکی از شاگردان برجسته ی رسول خدا بود.
ایشان تمام نمازهای صبح را پشت سر رسول خدا به جماعت می خواند.
ابودجانه بعد از سلام نماز بلافاصله بلند میشد و مسجد را ترک میکرد ؛ بدون خواندن اوراد و اذکار و دعا!
این موضوع توجه رسول خدا ص را به خود جلب نمود.
یک روز پیامبر گرامی از وی سوال میکند و عرض میکند:
ای ابو دجانه شما هیچ درخواستی از الله متعال نداری؟!
ابودجانه پاسخ داد: بلی ای رسول خدا من پیوسته محتاج پروردگارم هستم.
پیامبر فرمود: پس چرا اندکی صبر نمیکنی تا همراه ما اذکار بعد از نماز بخوانی و از خدای بزرگ درخواست و طلبی داشته باشی؟
ابودجانه گوید: ای پیامبر خدا ! باغ یک یهودی درست کنار منزل ماست. شاخه های درخت خرمای او به سمت حیاط خانه ی ما آویزان شده است. شب ها که باد می وزد خرماهای رسیده آن به حصار خانه ی ما می افتند ...
من هم بعد از سلام دادن نماز ، بلافاصله می روم تا خرماهای افتاده را جمع کنم و به صاحب باغ بدهم و این کار را قبل از اینکه بچه های من بیدار شوند و از خرماها بخورند انجام می دهم!
ای رسول خدا! روزی یکی از بچه هایم را دیدم که دانه ای خرما برداشت و در دهانش گذشت و نزدیک بود آن را قورت دهد ، قسم بخدا انگشتم را در دهانش فرو کردم و آنرا بیرون آوردم و نگذاشتم از حلقش پایین برود.
پسرم گریست و گفت: پدر! چرا اجازه ندادی بخورم؟
گفتم پسرم از اینکه روز قیامت در برابر پروردگار بخاطر یک دانه خرما مثل یک دزد به پدرت گیر بدهند شرم وحیا نمیکنی؟
ابوبکر صدیق - رض - سخنان ابودجانه را شنید؛ فوری پیش فرد یهودی رفت و آن درخت خرما را از وی خرید و به ابودجانه و بچه هایش بخشید!
وقتی یهودی از این موضوع آگاه میشود فوری تمام افراد خانواده ی خویش را جمع کرده و به خدمت رسول خدا می رسند و مسلمان میشوند ... !
سبحان الله ♥
اکثر مردم این دور و زمانه ی ما به حلال و حرام فکر نمیکنند و اصلا برایشان مهم نیست آنچه به دست میارند حلال است یا حرام؟!
برای به دست آوردن پول و مال انواع مکر و حیله و دروغ و غش و دزدی و غصب و رشوه و ... به کار می گیرند.
برای به دست آوردن ثروت بیشتر ، در مسابقه و رقابت شدید هستند.
بدانید که ابودجانه چگونه خود و بچه هایش را از یک دانه خرمای مرد یهودی محفوظ میداشت! تا نکند در روز قیامت بسان دزدی مورد محاسبه قرار گیرد.
و از طرف دیگر اقدام حضرت ابوبکر (رض) ، که ابودجانه و خانواده اش را از این مصیبت نجات داد جای بسی تقدیر است.
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
این کانال ازوناس که #حیفــــه نداشته باشیش خانومی 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/1474429181C05fb82eda0
حوصله ت سر میره؟
بیا اینجا سرگرم شو 💃 #آموزش #فرشینه بافی، کفی بافی، #کاردستی ، شمع سازی ، بافتنی ، خیاطی، #گلسازی و...... فت و فراوونه 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1474429181C05fb82eda0
#ایدههای اینجا فوقالعادست و #کاربردی😜 👆👆
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
کمد و کشو و کابینتهات بهم ریخته ست ، بیا یاد بگیر با کارتن و دور ریزها ، نظم دهنده بساز؛ سرو سامون بده همشو👇👇
بزن رو لینک و عضو شو 👇
https://eitaa.com/joinchat/1474429181C05fb82eda0
ایده های اینجارو ببین🤷♀
به شدت ارزون و کاربردیه
📚#داستانبسیارآموزنده
چرا سَگِ_اصحابُ_الکهف تَکانی نخُورد ؟!
احتمالاً سوره کَهف را بیشتر از 500 دَفعه
خوانده ایم ، اما اینکه یاران أصحاب الکَهف دَر مدت 309 سال که خَوابیده بودند ، برای اینکه جِسم و بدن آنها از بین نرود هر از چند گاه اینوَرُو
اُونوَر میشد ، تَکانی میخُورد تا اینکه نَپوُسند وبدن آنها سالم بماند ، فقط و فقط به این نکته بیشتر توجُّه کردیم.
دانشمندی آلمانی میگوید: قصد سَفر داشتم ، دَر فرودگاه جوانی رَعنا جلو آمد و یک نُسخه ترجمه شده از قرآن کریم را تقدیم مَن کَرد و از من خداحافاظی کرد.
قرآن را دَر جیبم گذاشتم به این نیَّت که آن را مطالعه میکنم ، دَر واقع میخواستم تا جَوان از جلوی چشمانَم ناپدید شود قرآن را دَر سطل آشغال بیندازَم!!
یادَم رفت قرآن را دَر صندوق آشغال بیندازم ،
سوار هواپیما شدم ، مسافت راه زیاد بود حُوصله ام سَر رفت ، یادَم آمد قرآنی دَر جیب دارم ، آن را دَر آوردم و مشغول خواندن ترجمه سوره کهف شدم ، ناگهان
ترجمه این دو آیه :
سورة الكهف, الآية 17 : 👈 و تَرى الشَمسَ إذا طَلعت تَزاوَرُ عَن كَهفهم ذَاتَ اليَمين وإذا غَرَبت تَقرضهم ذَات الشمال وَهُم في فَجوَة منه ذلك مِن آياتِ الله مَن يَهدِ اللهُ فَهُو المُهتد ومَن يُضلل فَلن تَجِدَ لَه وليَّاً مُرشدا .
ترجمه : و ( اگر در آنجا بودی ) خورشید را میدیدی که به هنگام طلوع ، به سمت راست غارشان متمایل میگردد ؛ و به هنگام غروب ، به سمت چپ ؛ و آنها در محل وسیعی از آن ( غار ) قرار داشتند؛ این از آیات خداست! هر کس را خدا هدایت کند ، هدایت یافته واقعی اوست؛ و هر کس را گمراه نماید ، هرگز ولیّ و راهنمایی برای او نخواهی یافت!
الآية 18 : 👈 و تَحسبهُم أيقاظا وهُم رُقود ونُقلبهم ذَاتَ اليَمين وذَات الشِمال و كَلبهم بَاسط ذِراعَيه بِالوَصيد لَو اطَّلعت عَليهم لولّيت مِنهم فِراراً ولَمُلئت منهم رُعباً
و ( اگر به آنها نگاه میکردی ) میپنداشتی بیدارند ؛ در حالیکه در خواب فرو رفته بودند! و ما آنها را به سمت راست و چپ میگرداندیم ( تا بدنشان سالم بماند). و سگ آنها دستهای خود را بر دهانه غار گشوده بود (و نگهبانی میکرد). اگر نگاهشان میکردی ، از آنان میگریختی؛ و سر تا پای تو از ترس و وحشت پر می شد!
دانشمند آلمانی میگوید : جُنبیدَن و تَکان خوردن اصحاب کهف بخاطر این است که اگر هر انسانی مدت زیاد دَر یک حالت بخوابَد بدن او دچار پوسیگی میشود ، و أشعه آفتاب هم غیر مستقیم وارد غَار کهف شده ، این معلوم است.
اما آنچه مَرا را مُتحیِّر کرده بود این بود که چرا سَگِ اصحاب کَهف هیچ تَکانی نخورده و دستهایَش را جلوی غَار پَهن
کرده و دَر همین حَالَت بمدت 309 مانده!!
و جِسم سَگ مُتعفِن و بَد بُو نشده!!؟.
همین أمر من را وَاداشت تا تحقیقاتی پیرامون حیوانات انجام دَهم ،
آنچه جای تعجُّب بود این بود که سَگها تنها حیواناتی هستند که ماده ای را از خود تَرشُح میکنند ، کە اگر مدت خیلی طولانی هم تَکان نخورند بَدن آنها سالِم میماند !!!
داشمند آلمانی به همین سبب مُسلمان شد.
دانشمند آلمانی آنچنانی که ما قرآن را میخوانیم ، نخواند بلکه با تعجُب و دقَّت و تیز بِینی مشغول خواندن قرآن شد .
خداوند متعال به ما دستور میفرمایند :
( کِتاب أنزلناهُ إلیکَ لِیدبَّروا آیَاتِه وَلِیتذکَّر اولواالٔالبَاب) کتابی را بسوی تو فرستادیم تا در آیات قرآن تفکُّر کنید و صاحبان خِرد پَند بگیرند.
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات گسترده ماهان
#کیف100تومان♨️
#کفش160تومان♨️
#ست_کیف_روسری225تومان😳
#متنوع_ترین کانال
کیف👛 کفش👠ست کیف روسری
🔴کوله های شیک و زیبا رسید😍
#زیر_قیمت_بازار😱
✅ کیفیت عالی همراه با
#ارسال_رایگان به تمام نقاط کشور
✅دارای #رضایت_مشتری و معتبر
❌خانم های خاص پسند این کانال
رو از دست ندید #حراج دارند😳
https://eitaa.com/joinchat/3084976291C0fa405abb5
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
📣لوکس ترین فروشگاه برای هرسلیقه ای
🔴انواع کیف های اداری، پاسپورتی، کوله
کفش های مجلسی، اسپرت،کارمندی
🔴بوت های زمستانه رسید😍
شیک ترین کیف و کفش ها اینجاست🤩 زود بروتاپاک نکردم👇👇🏃♀🏃♀🏃♀
https://eitaa.com/joinchat/3084976291C0fa405abb5
📚 حکایت جوان باتقوا
حضرت عبدالله ابن مبارک رحمه الله
♥مردی بود در «مرو» که او را نوح بن مریم می گفتند و قاضی و رئیس مرو بود و ثروتی بسیار داشت. او را دختری بود با کمال و جمال، که بسیاری از بزرگان وی را خواستگاری کردند و پدر در کار دختر سخت متحیر بود و نمی دانست او را به که دهد.
می گفت اگر دختر را به یکی دهم، دیگران آزرده می شوند و فرمانده بود.
♥✨قاضی، خدمتکاری جوان داشت، بسیار پارسا و دیندار، نامش «مبارک» بود و قاضی باغی داشت بسیار آباد و پرمیوه.
روزی به او گفت: امسال به باغ انگور برو و از آنها نگهداری کن. خدمتکار برفت و دو ماه در آن باغ در کار پرداخت.
♥✨روزی قاضی به باغ آمد و گفت: ای مبارک! خوشه ای انگور بیاور. جوان انگوری آورد که ترش بود.
قاضی گفت: برو خوشه ای دیگر بیاور. آورد، باز هم ترش بود.
قاضی گفت: نمی دانم باغ به این بزرگی، چرا انگور ترش پیش من می آوری و انگور شیرین نمی آوری؟
مبارک گفت: من نمی دانم کدام انگور شیرین است و کدام ترش؟
قاضی گفت: سبحان الله، تو دو ماه است که انگور می خوری و هنوز نمی دانی کدام شیرین است؟
♥✨مبارک گفت: ای قاضی! به نعمت تو سوگند که من هنوز از این انگور نخورده ام و مزه اش را ندانم که ترش است یا شیرین.
قاضی پرسید: چرا نخوردی؟
مبارک گفت: تو به من گفتی که انگور نگاه دار، نگفتی که انگور بخور و من چگونه نمی توانستم خیانت کنم.
♥✨قاضی بسیار شگفت زده شد و گفت: خدا تو را بدین امانت نگه دارد. قاضی چون دانست که این جوان بسیار عاقل و دیندار است، گفت: ای مبارک! مرا در تو رغبت افتاد، آنچه می گویم باید انجام دهی.
♥✨مبارک گفت: اطاعت می کنم.
قاضی گفت: ای جوان! مرا دختری است زیبا، که بسیاری از بزرگان او را خواستگاری کرده اند، نمی دانم به که دهم، تو چه صلاح می دانی؟
مبارک گفت: کافران در جاهلیت، در پی نسبت بودند و یهودیان و مسیحیان روی زیبا و در زمان پیامبر ما، دین می جستند و امروز، مردم ثروت طلب می کنند. تو هر کدام را خواهی، اختیار کن.
قاضی گفت: من دین را انتخاب می کنم و دخترم را به تو خواهم داد که دیندار و با امانتی.
♥✨مبارک گفت: ای قاضی، آخر من یک خدمتکارم، دخترت را چگونه به من می دهی آیا او مرا می خواهد؟
قاضی گفت: برخیز با من به منزل بیا، تا چاره کنم. چون به خانه آمدند، قاضی به مادر دختر گفت: ای زن! این خدمتکار، جوانی بسیار پارسا و شایسته و باتقواست، مرا رغبت افتاده که دخترم را به او بدهم، تو چه می گویی؟
♥✨زن گفت: هر چه تو بگویی، اما بگذار بروم و داستان را برای دخترم بگویم، ببینم نظر او چیست. مادر آمد و پیغام پدر را به او رسانید.
دختر گفت: چون این جوان باتقوا و دیندار و امین است. می پذیرم و آنچه شما می فرمایید، من همان کنم و از حکم خدا و شما بیرون نیایم و نافرمانی نکنم.
♥✨قاضی دخترش را به «مبارک» داد با ثروتی بسیار. پس از چندی خداوند به آنان پسری داد که نامش را عبدالله بن مبارک گذاشتند و تا جهان هست، حدیث او کنند به زهد و علم و پارسایی.
تقوا محبت خداوند را نسبت به انسان بر می انگیزد.
♥✨(انّ الله یحبّ المتّقین)
«همانا خداوند باتقوایان را دوست می دارد.»
تقوا باعث پذیرش اعمال انسان می شود.
(انّما یتقبّل الله من المتّقین)
«همانا خداوند فقط اعمال باتقوایان را می پذیرد.
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده سکه
سلام نیوشاصیغمی هستم بازیگر معروف
به همراه دختر عروسکم لنا وجمعی از دوستانم تصمیم گرفتیم عکسای شخصی خودمون و خونوادمون رو براتون بذاریم😍👇
ممنون میشم به کانالمون یه سر بزنید و ماروهمراهی کنید😍👇
https://eitaa.com/joinchat/796721329C9cb21cd685
https://eitaa.com/joinchat/796721329C9cb21cd685
❌❌لینک موقته سریع جوین بشین تاحذف نشده🙈❌❌
📚 #داستان_زیبا
عشق...
♥️
زوجی تنها دو سال از زندگیشان گذشته بود به تدریج با مشکلاتی در جریان مراودات خود مواجه شدند به گونهای که زن معتقد بود
از این زندگی بی معنا بیزار است
زیرا همسرش رمانتیک نبود، بدین سبب روزی از روزها به شوهرش گفت که باید ازهم جدا شویم.
اما شوهر پرسید چرا؟
زن جواب داد من از این زندگی سیر شدهام دلیل دیگری وجود ندارد.
تمام عصر آنروز شوهر به آرامی روی مبل نشسته بود و حرفی نمیزد.
زن بسیار غمگین شده در این اندیشه بود که شوهرش حتی برای ماندنش، او را متقاعد نمیسازد.
تا اینکه شوهر از او پرسید:
چطور میتوانم تو را از تصمیم منصرف کنم؟
زن در جواب گفت تو باید به یک سوال من پاسخ دهی اگر پاسخ تو مرا راضی کند من از تصمیم خود منصرف خواهم شد
سپس ادامه داد من گلی در کنار پرتگاه را بسیار دوست دارم اما نتیجهی چیدن آن گل ، "مرگ "خواهد بود
آیا تو آنرا برای من خواهی چید؟
شوهر کمی فکر کرد و گفت فردا صبح پاسخ این سوال تورا میدهم.
صبح روز بعد زن بیدار شد و متوجه شد که شوهرش در خانه نیست و روی میز نوشتهایی زیر فنجان شیر گرم دیده میشود.
زن شروع به خواندن نوشتهی شوهرش کرد که میگفت:
عزیزم، من آن گل را نخواهم چید اما بگذار علت آنرا برایت توضیح دهم.
اول اینکه تو هنگامی که با کامپیوتر تایپ میکنی مرتکب اشتباهات مکرر میشوی
و بجز گریه چارهی دیگری نداری
به همین دلیل من باید باشم تا بتوانم اشتباه تو را تصحیح کنم.
دوم اینکه تو همیشه کلید را فراموش میکنی من باید باشم تا در را برای تو باز کنم.
سوم اینکه تو همیشه به کامپیوتر خیره نگاه میکنی و این نشان میدهد تو نزدیک بین هستی
من باید باشم تا روزی که پیر میشوی ناخنهای تورا کوتاه کنم.
به همین دلیل مطمئنم کسی وجود ندارد که بیشتر از من عاشق تو باشد و من هرگز آن گل را نخواهم چید.
اشکهای زن جاری شد وی به خواندن نامه ادامه داد:
عزیزم اگر تو از پاسخ من خرسند شدی
لطفا در را باز کن زیرا من نانی که تو دوست داری را، در دست دارم.
زن در را باز کرد و دید شوهرش در انتظار ایستاده است.
زن اکنون میدانست که هیچ کس بیشتر از شوهرش او را دوست ندارد.
عشق همان جزییات ریز معمولی و عادی زندگی روزانه است که خیلی ساده و بی اهمیت از کنار آنها میگذریم.
📚داستان های جالب وجذاب📚
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده سکه
جووووون بابا😍😍
نایس ترین کانال موکبانگو نداری؟😱⛔️
از اسمرفوداش نگم برااات..🥞🍳🍕
با هنرمندی😁
خل و چلاااااا😍😍😂😂🤦♀🤦♀
خانم خنده😂😂🤩🤩💃💃
اینستا رو آوردیم ایتا رایگان دانلود کن👇
https://eitaa.com/joinchat/567345243Cbb0fcc3cb5
https://eitaa.com/joinchat/567345243Cbb0fcc3cb5
بدو که عضویت محدوده🏃♀🏃♂🤪