هدایت شده از 🦋خصوصی 🦋
📌کسی که بلغمی بشه
❌اول دچار مشکلات گوارشی میشه 😪
❌بعد شکمش بزرگ میشه و هیکلش بهم میخوره😖
❌روز به روز بی انرژیتر میشه و دائما خسته است🥱
❌دچار مشکلات جسمی و همچنین خلط پشت حلق میشه😵💫
📌عزیزانی که این مشکلات رو دارن یا میخوان بدونن مزاج بدنشون چیه روی لینک زیر بزنن تست مزاج شناسی بدن و مشاوره رایگان دریافت کنن👇👇
formafzar.com/form/j9aab
formafzar.com/form/j9aab
formafzar.com/form/j9aab
معلمی روز اول مدرسه گفت:
توانا بود هرکه... ؟
دانشآموز گفت:
"توانا بود هرکه دارا بود"
ز ثروت دل پیر برنا بود
تهیدست به جایی نخواهد رسید
اگر چه شب و روز کوشا بود
ندانست فردوسی پاکزاد
که شعرش در ایران بیجا بُوَد
گر او را خبر بود از این مملکت
که زر بر همه چیز والا بود
نمیگفت آن شعر معروف را
"توانا بود هرکه دانا بود"...
PROXY / PROXY / PROXY
PROXY / PROXY / PROXY
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
🛑اینجا پررررررر از لباس زیرای شیک و لاکچریه
جنس ها همه نخ پنبه ضد حساسیت 💯 😍
🛑🛑قیمتا هم ک عالیییی🎊🎊
خرید امن✅ و آسان
بیا تو یه نگاهی کن
https://eitaa.com/joinchat/1250230547C31cd206f1d
نبینی از دستت رفته ها نگی نگفتی
https://eitaa.com/joinchat/1250230547C31cd206f1d
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
همیشه عکس نیمتنه های خوشگل 👙 رو میدیدم
اما تو مغازه ها پیداشون نمیکردم😔
تا اینکه دوستم این کانالو بهم معرفی کرد🔥🔥
🛑یه عالمه لباسای فانتزی و خونگی داره 😳
حالا دیگه هر چی دلم میخواد رو سفارش میدم سریع میرسه دستم 😍😎
https://eitaa.com/joinchat/1250230547C31cd206f1d
بترسید از آدم های روباه صفتی که
می خواهند ادای سگ های وفادار رو
در بیارن!
روباهی با شتری رفاقت ڪرد.
هر دو دو بچه داشتند.
شرط ڪردند، روباه صبح تا ظهر
نزد بچهها بماند تا شتر به چرا برود و
عصر شتر در نزد بچهها بماند و روباه
به شڪار برای بچههایش رود.
شتر چون بیرون رفت، روباه پریده و
شڪم یڪی از بچه شترها رو درید
و خود و بچههایش خوردند.
شتر از بیابان برگشت و روباه جلوی
شتر پرید و گفت: «ای شتر مهربان! من نگهبان خوبی نبودم، مرا ببخش،
گرگی آمد و یڪی از بچهها راخورد.»
شتر پرسید: بچه تو یا بچه من؟
روباه گفت: «ای برادر! اول بازی صحبت من و تو ڪردی؟؟؟ چه فرقی دارد بچه من یا تو!!!»
پروکسی |
پروكسی همراه
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
⭕️✍تلنگر
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃
روستایی که همه در آن دکترند!!!!
اهالی روستای ساسانی که همگی پزشک هستند!
"دهکده پزشکان"نامیست که به روستای طراران یا دلارام دادهاند. این روستا در 6 کیلومتری تفرش در استان مرکزی قرار دارد و از 200 خانوار آن 175 پزشک و بقیه مهندس و تحصیل کرده هستند! شاید برای شما هم سؤال باشد که چطور این تعداد پزشک از این روستا به جامعه پزشکان پیوسته است.
یکی از اهالی میگوید: "بالاخره یکسری چیزها ارثی است یکسری چیزا هم دیدنی است. مردم به همدیگر نگاه می کردند و می دیدند همه درس می خوانند و آنها هم می رفتند دنبال درس خواندن. بچه که بودیم جیب ما پر از گردو و بادام بود و مثل نقل و نبات بادام و گردو میخوردیم آن موقع که مثل الآن نبود که همه چیپس و پفک بخورند! از تاثیر بادام ها و گردوها نمیشود غافل شد".
از کسانی که در این روستا گردو و بادام خوردند و دکتر شده اند میتوان به پروفسور اردشیر قوام زاده پدر پیوند مغز استخوان در ایران اشاره کرد.
خانواده پارسا از متخصصین این روستا هستند. اما مردی پیر را انجا دیدیم که نامش محمد پارسا بود و دریادار بازنشسته. از او پرسیدیم چرا شما دکتر نشدید؟؟ با خنده می گوید: "چون اهل ریاضیات بودم پزشک نشدم!". پارسا از روزهایی می گوید که درختان گردوی زیادی در محل بود. از او هم میپرسم علت اینهمه پزشک در این روستا چیست؟ جواب میدهد:"به نظر من علت استعداد اهالی همان گردوهاست. خودم از چند سال پیش هر روز با صبحانه یک مشت گردو می خورم".
در انتهای جاده به درخت گردوی افسانه ای طراران می رسیم. درختی که محلی ها می گویند انوشیروان پادشاه ساسانی آن را کاشته و چیزی حدود هزار و پانصد سال عمر دارد! چند گردو از درخت می چینم در سکوت زیر درخت مشغول خوردن می شوم. با مزه گس گردو زیر زبانم به مردم روستا فکر می کنم. واقعاً در طبیعتی به این زیبایی و این همه خوراکی تازه و طبیعی و آن همه علاقه به تحصیل، چرا نباید همه بچه ها پزشک و مهندس و دریادار شوند؟!
پروکسی مخصوص اختلال ایرانسل1
پروکسی مخصوص اختلال ایرانسل2
پروکسی مخصوص اختلال ایرانسل3
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
📚 داستان کوتاه
در دبستانی، معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خونه برد .
یکی از برگهها ؛ معلم رو خیلی متاثر کرد . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شد و دید که اشک از چشمای خانمش جاریه . پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟
زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته . گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .
مرد کاغذ را برداشت و خواند. متن انشا اینگونه بود:
"خدایا، میخواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. میخواهم که مرا به تلویزیون تبدیل کنی.میخواهم که جایش را بگیرم. جای تلویزیونی را که در منزل داریم بگیرم. میخواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانوادهام اطراف من حلقه بزنند.میخواهم وقتی که حرف میزنم مرا جدّی بگیرند؛ میخواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم. دلم میخواهد همانطور که وقتی تلویزیون خراب است و به آن میرسند، به من هم برسند و توجّه کنند. دلم میخواهد پدرم، وقتی از سر کار برمیگردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بیتوجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند. و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا تلویزیونی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل هر تلویزیونی زندگی کنم."
انشا به پایان رسید.
مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکیاند!"
زن سرش را بالا گرفت و گفت، "این انشا را دخترمان نوشته"
پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی
پروکسی | پروکسی | پروکسی |
PROXY / PROXY / PROXY
PROXY / PROXY / PROXY
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
به دقت بخوانید
از معلم هندسه پرسیدند عشق چیست؟
گفت : نقطه ای که حول محور قلب میگردد😍
از معلم تاریخ پرسیدند عشق چیست؟
گفت : سقوط سلسلهی قلب😍
از معلم ادبیات پرسیدند عشق چیست؟
گفت : پاکترین احساس😍
از معلم علوم پرسیدند عشق چیست؟
گفت : عشــق تنها عنصری است که
بدون اکسیژن میسوزد😍
از معلم ریاضی پرسیدند عشق چیست؟
گفت : عشق تنها عددی است که هرگز
تنها نیست😍
از معلم شیمی پرسیدند عشق چیست؟
گفت : عشق تنها اسیدی است که درون
قلب اثر میگذارد😍
از معلم فیزیک پرسیدند عشق چیست؟
گفت : تنها آهنربایی که قلب را بسوی
خود میکشد😍
از معلم انشاء پرسیدند عشق چیست؟
گفت : تنها موضوعی که نمی توان
توصیفش کرد😍
از معلم ورزش پرسیدند عشق چیست؟
گفت:تنها توپی که هرگز اوت نمیشود😍
از معلم زبان فارسی پرسیدند عشق چیست؟
گفت : عشق تنها کلمهای است که ماضی و مضارع ندارد 😍
از معلم زیست پرسیدند عشق چیست؟
گفت : عشق تنها میکروبی است که از
راه چشم وارد میشود.😍
از معلم دينى پرسيدند عشق چيست ؟
گفت : حرام است !!!!!!!😅
و...
نظر نظامی
کسی کز عشق خالی شد فسرده است
گرش صد جان بود بی عشق مرده است 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺واما عشق زیباترین و پرخاطره ترین جازبه زمین هستش که انسان بدون عشق هیچ نیست درود ب شما که باعشق زندگی میکنید
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از 👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
مادرشوهرم دیدم تو غذاش نوشابه ریخت 😐
از تعجب شاخ در آوردم 😒
ولی ......وقتی #کاربردش فهمیدم............
چقدر به #سلیقه اش پی بردم⁉️😒
پیرزن از وقتی گوشی لمسی دست گرفته کلی ایده های عجیب غریب داره 😆👇
https://eitaa.com/joinchat/663290113C01a9e688a6
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
شوهرت و بچهات بهانه گیرند مدام غر میزنن
از آشپزی فقط #گوشت_مرغ بلدی⁉️
یه عالمه غذاها با مواد دم دستی بهت آموزش میدم بدون نیاز به #گوشت_مرغ 👇😍
https://eitaa.com/joinchat/663290113C01a9e688a6
خواهشابادقت این متن رابخونید..خیلی قشنگه
(🌷)➻➻➻➻➻➻➻➻➻➻➻(🌷)
👌👌مهارت زنانه👌👌
زن نمی دانست که چه بکند ؟ 😔
خلق و خوی شوهرش او را به تنگ آورده بود ، همیشه می گفت و می خندید ، با بچه ها خوش و بش می کرد ،
ولی مدتی بود با کوچکترین مسئله عصبانی می شد و داد و فریاد می کرد !!!
زن روزی به نزد راهبی رفت تا از او کمک بگيرد ، او در کوهستان زندگی می کرد ، زن از راهب معجونی خواست تا شاید چاره ای کارش شود !
راهب نگاهی به زن کرد و گفت : چاره ی کار تو در یک تار مو از سبیل ببر کوهستان است !.
🐆🐆🐆🐆
ببر کوهستان !! آن حیوان بسیار وحشی است !! و هر وقت تار مویی از سبیل ببر وحشی را آوردی برایت معجونی می سازم تا شوهرت با تو مهربان شود .... زن با ناامیدی به خانه اش برگشت .
غذایی را آماده کرد و روانه ی کوهستان شد ، خود را به نزدیکی غار رساند ، از شدت ترس بدنش می لرزید اما مقاومت کرد .. آن شب ببر بیرون نیامد !.
چندین شب به همین منوال گذشت هر شب چند گام به غار نزدیکتر می شد ، بلاخره ببر وحشی غرش کنان از غار بیرون آمد و ایستاد و به اطراف نگاه کرد !.
هر شب که می گذشت آن ببر و زن چند گام به هم نزدیکتر می شدند ....
چهار ماه طول کشید تا ببر به واسطه ی بوی غذا به زن نزدیک شد ، و آرام آرام شروع به خوردن کرد . مدتی گذشت ....
طوری بود که ببر بر سر راه زن می ایستاد و منتظر می ماند زن خود را به ببر نزدیک تر میکرد و سر او را نوازش می کرد و به ملایمت به او غذا می داد ،
🐆🐆🐆
هیچ سرزنش و ملامتی در کار نبود هیچ عیب جویی ، ترس و وحشتی در میان نبود و بر خلاف دشواری و سختی راه هر شب آن زن برای ببر غذا می برد و سر او را در دامن خود می گذاشت ، دست نوازش بر مویش می کشید ....!!!!
👌بلاخره یک شب زن با ملایمت تار مویی از سبیل ببر کند ، و شادمان نزد آن راهب رفت .... فکر می کنید آن راهب چه کرد ؟؟؟
نگاهی به اطرافش کرد و آن تار مو را به داخل آتشی انداخت که در کنارش شعله ور بود ..
زن ، هاج و واج نگاهی کرد در حالی که چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد ماند که چه بگوید .😳 راهب با خونسردی رو به زن کرد و گفت :
👈آیا ”مرد تو " از آن ببر کوهستان بدتر است ؟؟ تو نیرویی داری که از وجود آن بی خبری !!
👌با صبر و حوصله ، عشق و محبت توانستی آن حیوان را رام کنی !!! مهار خشم شوهرت در دستان توست ،✋ پس محبت و عشق را به او ببخش و با حوصله و مدارا خشم و عصبانیت را از او دور ساز ..👌
دکترامیرعلی بابایی :
ﺯﻧﺎﻥ ، ﻣﻮﺟﻮﺩﺍﺕ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ :
- ﻣﻘﺎﻭﻡ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺗﯿﮑﻪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ
ﺭﺍ ﺩﻭﺍﻡ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
- ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻭﻏﯽ
ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ .
- ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﮑﺎﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ؛ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻫﯿﭻ ﺍﻫﺎﻧﺘﯽ ﺭﺍ
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ.
اما ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻧﺪ :
- ﺩﺭﻭﻍ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .
- ﻣﺸﮑﻼﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺍﻡ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ.
- ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﺶ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ.
- ﺯﯾﺮﺍ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﻧﺪ.
ﺳﺮﺕ ﺭﺍ ﺑﺎﻻ ﺑﮕﯿﺮ .. .
- ﺗﻤﺎﻡ ﺯﯾﺒﺎﯾﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ ﺑﺎﻧﻮ ..... .
- ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ؟ !
- ﺍﯾﻦ، ﮐﻢ ﻣﻘﺎﻣﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ....
- ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺑﯽ ﻣﻨﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﯽ. ..
- ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ. ...
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻫﯽ ﺳﻨﮕﯽ .
ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍ .... .
ﺗﻮ ! - ﻋﺎﺷﻖ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻮﯼ ... .
ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺖ
- ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ. ....
- ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﺳﺖ
..................................
ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ همه ی بانوان سرزمینم💖
پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی |
پروکسی | پروکسی | پروکسی |
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
من یه پرستار بخش سوختگی هستم یکی از پریشان ترین روزای زندگیم تو شب شهادت خانوم فاطمه زهرا برام اتفاق افتاد،اون شب یه خانواده بصورت فجیع سوخته بودن پدر و مادر و یه دختر بچه من به خانوم که وضعیت وخیمی داشت رسیدگی کردم بردنش ای سی یوبعد رفتم کمک آقا که وضعتش وخیم تر بود مرد تو حالت نیمه بیهوش بود تا رسیدم بالا سر پدرخانواده که بیهوش بود انگار وجودمو احساس کرد چشاشو باز کرد خیره نگاهم کرد چهرش سوخته بود نمیشد فهمید کی هست ولی من این نگاه میشناختم این.......
https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
دارمکافات😭😭😭