🌸🍃🌸🍃
در بيمارستان ها وقت شام و ناهار ،
غذاها خيلی متفاوت است ...
به يك نفر سوپ، چلوكباب و دسر می دهند
و به يك كسی فقط سوپ می دهند
و به يك نفر حتی سوپ هم نمی دهند و
می گويند كه فقط آب بخور
به يك كسی می گويند كه حتی آب هم نخور
جالب است كه هيچ كدام از اين بيماران
اعتراض ندارند
زيرا آنها پذيرفته اند كه كسی كه اين تشخيص ها را داده است طبيب است و آن كسی كه طبيب است حكيم است .
پس اگر "خــــــدا" به يك كسی كم داده يا زياد داده ،
شما گله و شكوه نكنيد كه چرا به او بيشترداده ای و به من كمتر داده ای .
اين كارها روی حساب و حكمت است
خــــــدایا به داده و نداده ات شکر...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
دخترا بزنن رو گیلاسا😍🤣👇🏻
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
پسرا بزنن رو خیارا😎🤣👇🏻
🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒🥒
درست بزنید وگرنه بی ادبی داره🤤🤣🔥👆🏻
🌸🍃🌸🍃
پدری برای پسرش تعریف میکرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه ی نزدیک دفترم میاومدم بیرون جلویم را میگرفت.
هر روز یک بیست و پنج سنتی میدادم بهش... هر روز.
منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمیداد پول رو طلب کنه. فقط براش یه بیست و پنج سنتی میانداختم.
چند روزی مریض شدم و چند هفته ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم میدونی بهم چی گفت؟
پسر: چی گفت پدر؟
میگوید: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»
بعضی از خوبی ها و محبت ها، باعث بدعادتی و سوءاستفاده میشه!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
امیرمؤمنان حضرت علی(علیه السلام) مقدار پنج وَسَق خرما[حدود 5 بار] برای مردی فرستادند.
آن مرد #شخصی_آبرومند بود و از کسی تقاضای کمک نمیکرد.
شخصی در آنجا بود، به حالت اعتراض به علی(علیه السلام) گفت: "آن مرد که تقاضای کمک نکرد چرا برای او خرما فرستادی؟ به علاوه یک وَسَق برای او کافی بود...!"
امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به او فرمود: "خداوند امثال تو را در جامعه ما زیاد نکند! من میدهم تو بخل میورزی؟"
اگر من آنچه را که مورد حاجت اوست پس از درخواست و سؤال او به او بدهم در حقیقت چیزی به او ندادهام، بلکه قیمت آبرویی را که به من داده به او دادهام، زیرا اگر صبر کنم تا او درخواست کند در حقیقت او را وادار کرده ام که آبرویش را به من بدهد، آن رویی را که در هنگام عبادت و پرستش خدای خود و خدایِ من به خاک می ساید...
وسائل الشیعه
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
خواهشا خانمـایی که میخوان سلیقـه شون سرزبونـا بیفته😍بیان اینجا که کلـی آموزش دست اول داره
از بازسازی وسایل کهنه و داغون گرفته تا براق کردن خونه😌
ترفندای خونه داری که هیچکس نگفته بهت رو ، بیا تو کانال ببین که شدیدا نیازه😜👇
https://eitaa.com/joinchat/2114715927Cd5832202aa
https://eitaa.com/joinchat/2114715927Cd5832202aa
🌸🍃🌸🍃
مردی سینی بزرگی بر سر داشت که روی آن ظرف های زیادی چیده شده بود. آن ظرف ها مال حاکم شهر بود و مرد، می خواست آنها را به قصر ببرد. در راه مردی بیکار را دید و به او گفت : « ای جوان! این سینی را برای من بیاور تا در عوض پندی به تو بیاموزم. »
جوان که آن مرد را می شناخت و می دانست که یکی از خدمتکاران حاکم است، به ناچار قبول کرد. سینی را از او گرفت و روی سر خود گذاشت و به راه افتاد. مدتی که گذشت، سینی را بر زمین گذاشت و گفت : « آن پند را بگو تا کمی خستگی در کنم و برویم. »
مرد گفت : « اگر کسی به تو گفت حمالی ارزان تر از تو سراغ دارد، باور نکن. » جوان از شنیدن این حرف خنده اش گرفت و سینی را روی سرگذاشت و به راه افتاد، اما این بار طوری با عجله راه رفت که سینی از روی سرش افتاد و تمام ظرف ها شکست.
خدمتکار حاکم بر سر خود زد و گفت : « چه کردی جوان؟ »
جوان گفت : « صبر کن! من هم می خواهم پندی به تو بدهم. اگر کسی به تو گفت که از این ظرف ها حتی یک دانه اش سالم مانده است، باور نکن. مگر تو نمی دانستی که حمّال ارزان دست و پا چلفتی است؟ »
مرد خدمتکار با ناراحتی پیش حاکم بر گشت و جوان به دنبال کار خودش رفت.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
من تازه عروسم هرشب پاگشادعوتم💃💃
شوهرم میگه روسری بستنت توکل فامیل تکه😍
کلافه شدم ازبس دورم جمع میشن😫
بلاخره مجبورشدم بگم اینجا یاد گرفتم👇
https://eitaa.com/joinchat/3566075906Cda66f054e1
#ویژه_عیدنوروز👆
🌸🍃🌸🍃
مرحوم حاجی دُنبلی خویی والی امین و مؤمن شهر خوی بود. او برای اصلاح موی سر خود هر بار به یک سَلمانی در هر گوشهی شهر میرفت. وقتی از او میخواستند به یک سلمانی ثابتی در شهر برود، مخالفت میکرد و میگفت: نمیخواهم رفتنِ ثابت من پیش یک آرایشگر باعث شهرت و مشتری زیاد و در نتیجه گرانفروشی او شود.
روزی برای اصلاحِ موی سر خود به محلهی قاضی شهر رفت. آرایشگر بیحوصله بود. علت را پرسید، گفت: چگونه حوصله کنم والی شهر هم دو شاهی بابت اصلاح موی سر خود میدهد و یک کارگر هم همین مبلغ را میدهد.
حاجی وقتی کار اصلاح موی سرش تمام شد و از صندلی برخاست دو شاهی به او داد و رفت. روز بعد یک گوسفند به او هدیه داد و گفت: خواستی بفروش و خواستی قربانی کن. بدان که من اگر بیش از دو شاهی که دستمزد توست به تو میدادم، نفس تو را عادت به گرانفروشی و طمع میدادم و در حق فقرا ستم میکردم.
حاجی دُنبلی یکماه بعد به آرایشگر دیگری در محله دیگر شهر رفت. آرایشگر که از آرایشگر قبلی راهنمایی گرفته بود، زمان اصلاحِ سر او، چهرهی خود غمگین ساخت اما حاجی اهمیتی نداد تا آرایشگر مجبور شد بگوید درآمدش کم است.
حاجی گفت: بدان این سخن را آرایشگر قبلی به تو گفته است، من به تو هیچ چیز نمیدهم چون آرایشگر قبلی از من چیزی نخواست و من از او پرسیدم چرا غمگین است و آنچه من به او دادم انعام بود اما تو خود به عمد چهرهی خود غمگین کردی تا چیزی از من بستانی که اگر الان من به تو چیزی بدهم تو را عادت به سؤال و گدایی از مردم دادهام.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
همسرم از غذاهای برنجی وتکراریم خسته شده بود و همش غر میزد😣😤
منم شاغل بودم و وقت کافی هم نداشتم غذای جدید درست کنم 😩
تا اینکه با این کانال آشنا شدم😊
غذاهاش همش جدید و آسون و ۲۰ دقیقه ایه⏱
و دستوراتش مرحله مرحله همراه با #فیلم 🎥
و اکثرا #بدون_فره 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2124480783C8eb106a407
واقعا عااالیه👌💯امتحان شده✅
این کانال برنامه غذایی هفتگی هم داره✔️✔️✔️
🌸🍃🌸🍃
#فرار_از_تقدیر_الهی؟
روزی حضرت علی (ع) از کوچهای رد میشدند. از زیر دیواری که سمت کوچه خم شده بود و کم بود بریزد باید رد میشدند. حضرت چون زیر آن دیوار رسیدند به سمت دیگر کوچه آمدند. مردی گفت: یا علی (ع) از قضای خدا فرار میکنی؟ حضرت فرمودند: از قضا الهی به قدرش (اندازهاش) فرار میکنم.
نتیجه اینکه انسان نباید مستقیم به قضا الهی خود را بسپارد، به اندازهای که میتواند از قضا الهی باید گریز کرد و عاقل آن نیست که خود را به دست خود به بلا بسپارد.
مثال:
فرض کنیم قصد مسافرت داریم و تایر ما فرسوده است، اینکه تایر را عوض نکنیم و بگوییم قضا الهی باشد خواهیم مرد، این درست نیست. به اندازه قدر و اندازه و توانمان یک تایر دست دوم بهتر از تایر خودمان میخریم و میگویم خدایا توکل بر فضل تو و راه میافتیم.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
ماجرای کربلا پایان پذیرفته، ولی غمهای زینب فراموش شدنی نیست. هر لحظه او کربلا و عاشورا و اسارت و درد رنج است. هر لحظه، مدینه یادآور حدیث کساء اهل بیت و دوران هجرت زینب و حسین، از سخت ترین دوران عمر اوست.
در مدینه قحطی سختی رخ داده است. عبدالله بن جعفر که بحر جود و کرم است و عادت بر بذل و عطا دارد، به دلیل اینکه دستش از سرمایه دنیا تهیه گشته راهی شام می گردد و به کار زراعت مشغول می شود؛ ولی زینب، هر روز او گریه و داغ دل است. مدتی می گذرد که زینب گرفتار تب وصل خانواده اش می گردد و هر لحظه مریضی او شدت پیدا می کند، تا اینکه نیمه ظهر به همسر خویش عبدالله می گوید: بستر مرا در حیاط به زیر آفتاب قرار بده.
عبدالله می فرماید: او را در حیاط جای دادم که متوجه شدم چیزی را روی سینه خویش نهاده و مدام زیر لب حرفی می زند. به او نزدیک شدم دیدم پیراهنی را که یادگار از کربلاست؛ یعنی پیراهن حسین را، که خونین و پاره پاره است، بر روی سینه نهاده و مدام می گوید: حسین، حسین، حسین!...
لحظاتی بعد او وارد بر حریم اهل بیت النبوة گشت و کارنامه عمرش به خیر و سعادت ختم گردید.
عقیله بنی هاشم ص 57،58
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
**فروش فوری
#انواع_تیشرت_۴۹هزار😳😱😳
❌📣❌بمدت 3 روز❌📣❌
تمامی لباسای این کانال #حراج_شد
از #تخفیف_50درصدی جانمونی 😍
👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3122266170C618cc6e8a8
**