⚖ترازوی هرکشوری دقیق شود،هرچیزسرجایش قرارمی گیرد
⚖📚مراقب امضاهایمان باشیم
جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگسها بر آن بنشینند.
جوان هرچه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد. پس از آنکه مگسها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد.عسل به قدری به مگس آلوده شده بود که کسی در شهر آن را نخرید. جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد.
قاضی گفت: مقصر مگسها هستند، مامور به مگسها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی مینشستند قدرت مقابله را نداشته است. برو و هر جا مگس دیدی بکش.جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی، با مامور در اخذ رشوه همدست است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود را بگیرم.
قاضی نوشتهای داد. روز بعد جوان روستایی در خیابان، دید مگسی روی صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت. قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند. قاضی دستور داد او را زندانی کنند. جوان بیدرنگ نوشته را از جیب خود درآورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید.
Mohammad
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
⚖ترازوی هرکشوری دقیق شود،هرچیزسرجایش قرارمی گیرد
⚖📚مراقب امضاهایمان باشیم
جوانی روستایی ظرفی عسل برای فروش به سمرقند آورد. مامور تفتیش دروازه شهر، بار او را گشت و چون از جوان خوشش نیامد، حس کرد چیزی برای رشوه ندارد، به عمد درب ظرف عسل او را باز نگه داشت تا مگسها بر آن بنشینند.
جوان هرچه اصرار کرد که او را رها کند، مامور رهایش نکرد. پس از آنکه مگسها در داخل ظرف عسل گرفتار شدند، مامور درب عسل را بست و اجازه ورود به شهر را به جوان داد.عسل به قدری به مگس آلوده شده بود که کسی در شهر آن را نخرید. جوان خشمگین شد و شکایت به قاضی سمرقند برد.
قاضی گفت: مقصر مگسها هستند، مامور به مگسها امر نکرده که در عسل بنشینند و وقتی مینشستند قدرت مقابله را نداشته است. برو و هر جا مگس دیدی بکش.جوان روستایی وقتی فهمید که قاضی، با مامور در اخذ رشوه همدست است، گفت: آقای قاضی لطف کنید یک نوشته بدهید تا من هر جا مگس دیدم، انتقام خود را بگیرم.
قاضی نوشتهای داد. روز بعد جوان روستایی در خیابان، دید مگسی روی صورت قاضی نشسته است. نزدیک شد و با سیلی محکمی مگس را کشت. قاضی از ترس از جا پرید و همه به او خندیدند. قاضی دستور داد او را زندانی کنند. جوان بیدرنگ نوشته را از جیب خود درآورد و به قاضی نشان داد و گفت: حکمی است که خودتان امضا فرمودید.
Mohammad
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
- به افراد عصبی که در خیابان به شما تنه میزنند راه بدهید تا عبور کنند
- به رانندگان عصبانی و بی منطق که میخواهند از هر گوشه ای زودتر به مقصد برسند راه بدهید
- به کسی که در خیابان به شما بی احترامی میکند بی اهمیت باشید
- در برابر کسی که بی محابا به شما ناسزا میگوید سکوت کنید و محیط راه ترک کنید
- در برابر کسی که کارهای وقیحانه خود را به شما نسبت میدهد کوتاه بیایید
- در برابر کسی که مدام دروغ میگوید لبخند بزنید و بگذرید در پی انتقام نباشید
چون آنها به راحتی هر کاری که بخواهند را میکنند.
به سادگی شما را وارد بازی های کثیف خود میکنند و با بی حیایی و فریاد و دریدگی شما را تا سطح خودشان پایین میکشند
یادتان باشد آنها همیشه حق به جانب هستند و آدم سالم و باشرف از پس آنها بر نمی آید
ضرب المثل باید با هر کسی مثل خودش بود...
را برای رسیدن به آرامش فراموش کنید و از چنین افرادی فقط دور باشید و یقه تان را دست هر دیوانه ای ندهید چون به قول معرف مردم از دور دیوانه اصلی را تشخیص نمیدهند
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئویی کوتاه اما بسیار باشکوه و نادر از پرنده بهشتی😍
سبحان الله🗯❤️
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
مردی قصد خودکشی داشت...
به بالای صخره بلندی رفت .
طنابی به گردنش انداخت و آن را به صخره بست ، مقداری سم خورد ،خود را آتش زده و پرت کرد و در همان حال به سر خود شلیک کرد .
تیر به خطا رفت و طناب را قطع کرد !
مرد که از حلق آویز شدن نجات یافته بود ، به داخل آب افتاد و آتش خاموش شد !
خوردن آب دریا باعث شد ، استفراغ کرده و سم را از بدن او دفع کند .
ماهیگیری او را دید و از آب زنده بیرون آورد .
مرد به یک بیمارستان ایرانی منتقل شد
و در آنجا بعلت نبود امکانات در گذشت !!!! 😐😂😂
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
من واقعا نمیفهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین میکند، یا بد جوابتان را میدهد، یا تحقیرتان می کند یا آنطور که انتظار دارید به شما احترام نمیگذارد، این شما هستید که ناراحت میشوید؟
بابا جانِمن! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست.
رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است.
وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بیادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش میگذارد؛ شما چرا به خودتان میگیرید و بیخود ناراحت و خشمگین میشوید، خودخوری میکنید، بههم میریزید، نآارام و آشوب میشوید و در صدد یک جواب محکمتر برمیآیید؟
اوست که دارد بیشعوریاش را به نمایش میگذارد، شما چرا حِرص میخورید و به هم میریزید، و تلاش میکنید شبیهِ او رفتار کنید؟
هر وقت در اینجور موقعیتها قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول میدهم آبی است بر آتش.
در این مواقع، فقط ساکت و نظارهگر بمانید و حتی در این لحظات میتوانید این رُباعیِ رو زمزمه کنید:
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست
وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوست
حالِ متکلم از کلامش پیداست
#دکتر_محسن_زندی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار آشنا شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتت رو بده من بخونم!
از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتن یه دفتر خاطرات تقلبی براش، من وظیفه قدیمی جلوه دادنش رو داشتم...،
10 جور خودکار واسش عوض کردم، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگه هاش...، چایی ریختم روش... مژی هم تا می تونست خودش رو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انسانیت برام مهمه و... بعد از یک هفته کار مداوم، دفتر خاطرات رو بُرد تقدیم ایشون کرد. آقا پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت: منو چی فرض کردی؟
این که سالنامه 1400 هست! تو 5 ساله داری توی این خاطره می نویسی؟ و این گونه بود که مژی هنوز مجرد است!😁😂
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
من واقعا نمیفهمم که چرا وقتی یکی به شما توهین میکند، یا بد جوابتان را میدهد، یا تحقیرتان می کند یا آنطور که انتظار دارید به شما احترام نمیگذارد، این شما هستید که ناراحت میشوید؟
بابا جانِمن! از کوزه همان برون تراوَد که در اوست.
رفتارِ هر کس متناسبِ شخصیتش است.
وقتی گفتار یا رفتارِ یکی زشت یا بیادبانه است، او دارَد شخصیتش را به نمایش میگذارد؛ شما چرا به خودتان میگیرید و بیخود ناراحت و خشمگین میشوید، خودخوری میکنید، بههم میریزید، نآارام و آشوب میشوید و در صدد یک جواب محکمتر برمیآیید؟
اوست که دارد بیشعوریاش را به نمایش میگذارد، شما چرا حِرص میخورید و به هم میریزید، و تلاش میکنید شبیهِ او رفتار کنید؟
هر وقت در اینجور موقعیتها قرار گرفتید، به یادِ این نکته بیفتید. قول میدهم آبی است بر آتش.
در این مواقع، فقط ساکت و نظارهگر بمانید و حتی در این لحظات میتوانید این رُباعیِ رو زمزمه کنید:
آن کس که بَدَم گفت، بدی سیرتِ اوست
وان کس که مرا گفت نِکو خود نیکوست
حالِ متکلم از کلامش پیداست
#دکتر_محسن_زندی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌺حکایت بسیار زیبا
💎تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند. تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی میرفتند، مبلغ کمی پول میداد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو میکرد.
غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمیتوانست در راه بخرد و بخورد.
چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود. پس تاجر و غلاماش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند.
غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت.
بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند.
در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هر چه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمیکردند، غلام سکهای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسبها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند.
یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمیخوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من میپذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمیپذیرد.»
تاجر به یاد بدیهای خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از "عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.»
من کنون فهمیدم که؛
"سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمیخواهد بلکه قلب بزرگی میخواهد.
"آنانکه غنی هستند نمیبخشند آنانکه در خود احساس غنیبودن میکنند، می بخشند."
"من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمیکردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی."
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🔶🔸🔸🔸🔸
داستان کوتاه
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت ...
🔸اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
🔸راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
🔸بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست 👌🏻
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#کرم_انوشیروان
گویند انوشیروان روز نوروز مجلس عام داشت. دید که یکی از حاضران پنهانی جامی زرین در بغل نهاد. چشم پوشید و چیزی نگفت. چون مجلس تمام شد شراب دار گفت:
هیچ کس بیرون نرود تا تجسس کنم که یک جام زر ناب گم شده...
انوشیروان گفت:
بگذار ،که آن کس که گرفت باز نخواهد داد و آنکس که دید سخن چینی نکند.
بعد از چند روز آن شخص پیش انوشیروان آمد. جامه های نو پوشیده بود و کفشی نو در پای داشت.
انوشیروان اشاره به جامه های وی کرد که اینها از آن است؟
مرد دامن از روی کفش برداشت و گفت این نیز از آن میباشد.
انوشیروان بخندید و دانست که او به ضرورت گرفته است و پس بفرمود تا هزار مثقال زر به وی دادند....
#بهارستان
#جامی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
اصغر نامی، غده ای چنان بزرگ بر پیشانی داشت که سبب شده بود دوست و دشمن او را اصغر غُدد بنامند.
اصغر از این نام چنان در رنج و عذاب بود که سرانجام پولی فراهم کرده و به حکیمی داد تا آن غده زشت را بردارد و او را نجات دهد.
عمل با توفیق انجام شد و بعد از چند روز اصغر شادمان از اینکه دیگر کسی بدان نام زشت او را نخواهد خواند به سر گذر رفت.
غافل از اینکه از همان روز رفقایش نامی دیگر برای او انتخاب کرده و بیچاره اصغر غدد از آن روز اصغر بی غدد نامیده شد...
فرار از زبان عيب جوى خلق ممكن نيست!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
سلام امام زمانم 💚
🌼«صبحم» شروع می شود
✨«آقا به نامتـان »
🌼«روزی من» همه جـا
✨«ذکـر نـامتـان»
🌼صبح علی الطلوع
✨«سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
🌼مـن دلخـوشـم بـه
✨«جـواب سلامتـان» ...!!❤️
السلام علیڪ یا اباصالحَ المهـدی
اللهم عجل لولیک الفرج 🌼
التماس دعای فرج 🤝
⚘اَݪٰلّہُـمَّ؏َجِّلݪِوَلیِّڪَالفَرَجـ⚘
💍❣💍❣💍❣
48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️فیلم #سیاحت_غرب به صورت کامل و کم حجم،
داستان زندگی پس از مرگ➖
این کلیپ بسیار مؤثر در معاد شناسی است، حتما ببینید👌
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💥 #بهترین_اهل_بهشت🌸
مردی به همسرش گفت: برو خدمت حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام از او بپرس آیا من از شیعیان شما هستم یا نه؟ آن زن خدمت حضرت زهرا علیهاالسلام رسید و مطلب را پرسید.
🌟حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود:
به همسرت بگو اگر آنچه را که دستور داده ایم بجا میآوری و از آنچه که نهی نموده ایم دوری میجویی از شیعیان ما هستی وگر نه شیعه ما نیستی.
زن به منزل برگشت و فرمایش حضرت زهرا علیهاالسلام را برای همسرش نقل کرد. مرد با شنیدن جواب حضرت سخت ناراحت شد و فریاد کشید:
وای بر من! چگونه ممکن است انسان به گناه و خطا آلوده نباشد؟ بنابراین من همیشه در آتش جهنم خواهم سوخت، زیرا هرکس از شیعیان ایشان نباشد همیشه در جهنم خواهد بود. زن بار دیگر محضر فاطمه علیهاالسلام رسید و ناراحتی و سخنان همسرش را نزد آن حضرت بازگو نمود.
حضرت زهرا علیهاالسلام فرمود:
به همسرت بگو؛ آن طور که فکر میکنی نیست. چه اینکه شیعیان ما بهترینهای اهل بهشتند ولی هر کس ما را و دوستان ما را دوست بدارد دشمن دشمنان باشد و نیز دل و زبان او تسلیم ما شود، ولی در عمل با اوامر و نواهی ما مخالفت کرده، مرتکب گناه شود، گرچه از شیعیان واقعی ما نیست اما در عین حال او نیز در بهشت خواهد بود، منتهی پس از پاک شدن گناه.
آری! به این طریق است که به گرفتاریهای (دنیوی) و یا به شکنجه مشکلات صحنه قیامت و یا سرانجام در طبقه اول دوزخ کیفر دیده، پس از پاک شدن از آلودگیهای گناه به خاطر ما از جهنم نجات یافته، در بهشت و در جوار رحمت ما منزل میگیرد.(1)
📚(1)بحارالانوار، ج 68، ص 155.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🤔 تصور کنید که کودکی به شما بگوید #عقربی در پشت کت شما است و دارد از آن بالا می رود،چه می کنید؟🦂 حرفش را نشنیده می گیرید و به کار خود می رسید؟ نه هرگز این کار را نمی کنید.
شما بی درنگ کت خود را در می آورید و عقرب🦂 را جستجو می کنید.
حال اینکه به حرف آن کودک یقین پیدا نکرده بودید و فقط احتمال دادید که شاید راست بگوید.
🔴عقل تو چون احتمال خطر بزرگی را حس کرد به تو دستور داد که احتیاط کنی و به دنبال عقرب بگردی،حال اینکه عقربی هم وجود نداشته باشد.
⚫️حال چطور می توانی به سخن صد و بیست و چهار هزار پیامبر که همه رسیدن روز رستاخیز را خبر می دادند نادیده بگیری وخود را برای آن روز آماده نکنی و چطور میتوانید به بزرگترین شگفتی خدا که قرآن است بی توجه باشید!
یک نکته جالب از #عقرب:🦂
تمام عقرب هایی که بچه به دنیا میارن نر هست یعنی عقرب ماده درون کمر عقرب نر تخم ریزی میکنه و عقرب نر از اونها مراقبت میکنه!
براستی که این دنیا زیباست و از همه زیباتر خدای ماست.
📚 برگرفته شده از
شگفتیهای خدا
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
💠⚪️💠⚪️💠⚪️💠⚪️
🍀 شوخی با #نامحرم 🍀
✅ ابوبصیر می گوید: در کوفه برای زنی قرآن می خواندم،
یک بار در موردی با او شوخی کردم. بعد از مدّتی خدمت امام باقر (علیه السلام ) رسیدم، امام مرا مورد مؤاخذه و سرزنش قرار داد
✨✨✨
و فرمود: «کسی که در خلوت مرتکب گناه شود خداوند به او نظر لطف نمی کند، چه سخنی به آن زن گفتی؟!»
✨✨✨
وی گوید: از شرم و خجلت سر در گریبان افکندم و توبه کردم.
✨✨✨
امام باقر ( علیه السلام ) فرمود:«شوخی با زن نامحرم را تکرار نکن.»
🍀احادیثی از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلّم):🍀
♨️♨️ دست دادن به نامحرم👇👇
✳️ هر کس با یک زن نامحرم دست بدهد، روز قیامت در غل و زنجیر به محشر وارد میشود و خداوند دستور میدهد که او را به آتش جهنم بیفکنند.
♨️ هزار سال حبس برای شوخی با نامحرم⇟
✳️ هرکس با غیر همسر خویش شوخی و مزاح کند به اندازه هر کلمه ای که در دنیا سخن گفته باشد، خداوند هزار سال او را در زندان دوزخ نگاه خواهد داشت.
📚(بحار الانوار،ج:46،ص:247، /قصه های چهارده معصوم(ع)، ص 104.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
✅ از فرش تا عرش
با دقت تا انتها بخوانید😭
#رضا_سگ_باز(!) یه لات بود تو مشهد. هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن..!!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه...!
👈 مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد..!
چند لحظه بعد با دستبند، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به #فحش دادن اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام...! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت: ”بله عزیزم! چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا؟ چه اتفاقی افتاده؟“
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
👈چمران و آقا رضا تنها تو سنگر...
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! کِشیده ای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه.....
شهید چمران: اشتباه فکر می کنی.....! یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی می کردی ولی اون بهت خوبی می کرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....! تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
👈 رضا جا خورد!....
..... رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمی رفت، زار زار #گریه می کرد!
تو گریه هاش می گفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم #خوبی کرده؟؟؟؟
✅ اذان شد...
رضا #اولین_نماز عمرش بود. رفت وضو گرفت.
..... سر نماز، موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت #خمپاره اومد. پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......! (فقط چند لحظه بعد از توبه کردن ش)
😭 یه توبه و نماز واقعی...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ببینید | بعضی زنان #آرایش نمیکنن برا همسر، تو خونه مث کنیزای دوره ناصرالدین شاهن🙈
🌸حجت الاسلام قرائتی🌸
این کلیپ حرف نداره😅
حتما مشاهده و فوروارد کنید
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌺☘داستان تأثیر گذار🌺☘
روزی مهندس ساختمانی، از طبقه ششم می خواهد که با یکی از کارگرانش حرف بزند
خیلی او را صدا می زند
اما به خاطر شلوغی و سر و صدا، کارگر متوجه نمی شود
به ناچار #مهندس، یک اسکناس 10دلاری به پایین می اندازد
تا بلکه کارگر بالا را نگاه کند
کارگر 10دلار را برمیدارد و توی جیبش می گذارد و بدون اینکه بالا را نگاه کند مشغول کارش می شود
بار دوم مهندس 50دلار می فرستد پایین و دوباره کارگر بدون اینکه بالا را نگاه کند پول را در جیبش می گذارد
بار سوم مهندس سنگ کوچکی را می اندازد پایین و سنگ به سر کارگر برخورد می کند
در این لحظه کارگر سرش را بلند میکند و بالا را نگاه میکند و مهندس کارش را به او میگوید
این داستان همان داستان زندگی انسان است
خدای #مهربان همیشه نعمتها را برای ما می فرستد اما ما سپاسگزار ا نیستیم و لحظه ای با خود فکر نمیکنیم این نعمتها از کجا رسید
اما وقتی که سنگ کوچکی بر سرمان می افتد که در واقع همان مشکلات کوچک زندگی اند
به خداوند روی می آوریم
بنابراین هر زمان از پروردگارمان #نعمتی به ما رسید لازم است که سپاسگزار باشیم قبل از اینکه سنگی بر سرمان بیفتد.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫❌این #کلیپ رو افراد زیر 15سال نگاه نکنند❌🚫
دوست عزیز اگر به مسائل شرعی توجهی نداری فقط یکبار این فیلم رو نگاه کن از #عذاب دردناکش وحشت خواهی کرد.🚫
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 اگر بدانید #پاستیلی که میخورید چگونه تولید میشود دیگر هیچ وقت نمیخورید!
⭕️این گیف را حتما تا آخر ببینید.
#حرامخور_نباشیم
#نشر دهید...👍
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤 مرحوم آیت الله #مجتهدی
😓 وای برما اگر دیگران با نصیحت ما راهی #بهشت شوند و خودمان جا بمانیم!
بهترین کلیپ های تاثیرگذار👇
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥#مرگ نزدیک ترین چیز به انسان...➖➖➖➖➖➖➖
باور ندارین به سرنوشت این افراد نگاه کنید تا شاید برای من و شما درس عبرتی بشن،
خدایا مارو نیامرزیده از این دنیا مبر...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
21.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_ترسناک_عذاب_برزخ
این تکنولوژی فیلم و سریال و تصویر را خداوند داده تا بعضیها این کلیپ ها را
بسازند تا کمی از عذاب پس از مرگ را برای مردم نشان دهند.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبر #فوت_مادرشو چند روزپیش اشتباه بهش میدن امابعد تو یک برنامه تلویزیونی میگن #بهترین_هدیه دنیارو بهت میدیم
چشماتو ببند،😌
#قدر پدر و مادر را تا هستند بدانید💔
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍
پيامبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايند:
😱 در قيامت مـاري بسيار بزرگ ... بـه نـام "جريـش" سـر خود را از جهنّم بيرون ميآورد و با صداي بلند فرياد ميزند:
اَلجوُع! اَلجوُع! اَينَ اَهلي؟ اَينَ اهلي؟
🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍🐍
گرسنهام! گرسنهام! اهل من كجايند؟
جبرئيل ميگويد: غذاي تو چيست؟
در جواب ميگويد:
1) كسي كه نمازش را ترك كرده است.
2)كسي كه زكات مال را نپرداخته است.
3)شراب خواران
4)كساني كه عاق والدين شدهاند.
5)كسي كه در مسجد به كلام دنيا تكلّم نمايد.
(در مسجد كه محلّ عبادت است، به امور دنيايي بپردازد.)
اين پنج گروه را، مانند مرغي كه دانه از زمين جمع ميكند، ميبلعد و به آتش ميبرد.😱
ـ مشابه همين روايت، روايتي است كه عقربي بزرگ از جهنّم ميآيد و ميگويد:
چه كساني با خداوند و رسولش جنگ داشتند؟
به آن عقرب ميگويند: چه كساني را ميخواهي؟
او همان پنج گروه مذكور را ميگويد، با اين تفاوت كه در اين روايت به جاي عاقّ والدين،
رباخوار آمده است.
المواعظ العددیه، باب 5، ص156.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاید امروز هم برای دیدن این تصویر #دیر باشه...🔚
وقتی #فیلم_مستهجن نگاه می کنی...🔞
فقط یه اشک کافیه تا...😢
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
#شکل_خرس
🔴صورت #برزخی انسانها
مرحوم آیت الله شهید #دستغیب فرمودند:
مى گویند: یک روز مرحوم آخوند(کاشی) می آید وسط مدرسه صدر کنار حوض وضو بگیرد، مى بیند یک #خرسى دارد طرفش مى آید، دوان دوان خودش را به حجره اش مى رساند و در حجره را مى بندد و #غش میکند.😰
چند روز از این ماجرا میگذرد، یکى رحمت خدا مى رود و ختمى برایش مى گیرند،
علمابه مَراسِمَش مى روند، اتفاقا مرحوم آخوند هم به آن مجلس مى رود، یکى از حاجى هاى #بازار می آید خدمت آخوند و میگوید:
باشه حاج آقا حالا مرا که مى بینید #فرار مى کنید.
مرحوم آخوند، آن وقت متوجه مى شوند که آن #خرس، این حاجى بازارى بوده.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk