eitaa logo
عجیب و پر ابهام🥶
23هزار دنبال‌کننده
20.5هزار عکس
19.1هزار ویدیو
39 فایل
﷽حَسْبُنَاالله‌وَنِعْمَ‌الْوَکیٖلْ...خُڋا‌ݕَڔٰاےِݦَݧ‌ْڬٰاڣٖیښٺ❤ تعرفه تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/1634205710Cfca0499cd4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 💢مولانا می گوید در زمان خلافت عُمَر بن خطّاب، شهر دچار آتش سوزی مهیبی شد بطوری که سنگها هم همانند چوب خشک می سوختند. 💢 آتش چنان تیز و خشمگین بود که نیمی از شهر را فرا گرفته بود. حتی آب هم نمی توانست حریف آن شود 💢 هر چه مردم مشک های آب و سرکه را بر سر آن ریختند اثری نکرد و بلکه بر تیزی و خروش آن افزود. 💢مردم ناچار نزد عُمَر آمدند و سبب آن را پرسیدند. عُمَر گفت: این آتش چیزی نیست مگر برخاسته از بُخل و آزمندی شما! 💢آب و سرکه ای که روی این آتش می ریزید سود نمی بخشد. این کار بیهوده را رها کنید و به جای آن بروید به بینوایان کمک کنید. 💢 مردم گفتند: ما مردمی جوانمرد و بخشنده ایم و همواره به بینوایان کمک کرده ایم. عُمَر گفت: این بخشش هایی که مدعی آن هستید همه از روی رنگ و ریاست و نه از بهر خداست. 💢 در احسان و بخشش باید دو چیز را مراعات کنید: یکی آنکه مال را به غیرِ مستحق ندهید. 💢 دوم اینکه باید فقط برای رضای حق، احسان کنید و نه از روی ریا 💢قرآن كریم نقش انسان را دربلایای طبیعی و بعضی از حوادث تكوینی مانند سیل، زلزله، طوفان و صاعقه و... یادآور شده و آنها را به اعمال انسان‌ها نسبت داده 💢 برای نمونه(در سوره حج آیه 45) می فرماید: «چه بسیار شهرها و آبادی‌هایی كه آنها را نابود و هلاك كردیم در حالی كه (مردمش) ستمگر بودند». 💢همچنین (در سوره بقره آیه 205) از نابودی مزارع و حیوانات به دست انسان ها و فسادی که نتیجه طبیعی چنین رفتارهایی است پرده برمی دارد: 💢«و اذا تولّی سعی فی الارض لیفسد فی الارض و لیهلك الحرث و النسل و الله لا یحب الفساد» 💢 هنگامی كه روی بر می‌گردانند، در راه فساد در زمین كوشش می‌كنند و باغات و مزارع و چهارپایان را نابود می‌سازند با این‌كه می‌دانند خدا فساد را دوست نمی‌دارد. 💢لازم است نکته ای را در پایان این یادداشت یادآور گردم و آن اینکه: 💢این بلاها نتیجه مستقیم عملکرد ناصواب برخی افراد سودجو(مثل جنگل خواران و کوه خواران و مسئولان نالایق ما و بی توجه به امور شهرسازی و فقدان سیاست های پیشگیرانه و...) است که موجب این همه فجایع شده وخواهد شد 💢اما در این میان افراد بی گناه و مستضعف هستند که معمولا قربانی هوسهای سیری ناپذیر عده ای ناانسان و بی لیاقت می شوند‌. 👤 حسین مختاری اتصال به پروکسی ایرانسل 📶 پروکسی ملی 📶 پروکسی سرعتی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🔷🔹🔹🔹🔹🔹 📚حکایت کوتاه در چين باستان، شاهزاده جواني تصميم گرفت با تکه اي عاج گران قيمت چوب غذاخوري بسازدپادشاه که مردي عاقل و فرزانه بود، به پسرش گفت: «بهتر است اين کار را نکني، چون اين چوب هاي تجملي موجب زيان توست!» شاهزاده جوان دستپاچه شد. نميدانست حرف پدرش جدي است يا دارد او را مسخره ميکند. اما پدر در ادامه سخنانش گفت: وقتي چوب غذاخوري از عاج گران قيمت داشته باشي، گمان ميکني که آنها به ظرف هاي گلي ميز غذايمان نمي آيند. پس به فنجان ها و کاسه هايي از سنگ يشم نيازمند ميشوي. در آن صورت، خوب نيست غذاهايي ساده را در کاسه هايي يشمي با چوب غذاخوري ساخته شده از عاج بخوري. آن وقت به سراغ غذاهاي گران قيمت و اشرافي ميروي. کسي که به غذاهاي اشرافي و گران قيمت عادت مي‌کند، حاضر نميشود لباس هايي ساده بپوشد و در خانه اي بي زر و زيور زندگي کند. پس لباس هايي ابريشمي ميپوشي و ميخواهي قصري باشکوه داشته باشي. به اين ترتيب به تمامي دارايي سلطنتي نياز پيدا مي‌کني و خواسته هايت بي پايان ميشود. در اين حال، زندگي تجملي و هزينه هايت بي حد و اندازه ميشود و ديگر از اين گرفتاري خلاصي نداري. «نتيجه اين امر فقر و بدبختي و گسترش ويراني و غم و اندوه در قلمرو سلطنت ما و سرانجام تباهي سرزمين خواهد بود... چوب غذاخوري گران قيمت تو تَرَک باريکي بر در و ديوار خانه اي است، که سرانجام ويراني ساختمان را درپي دارد.» شاهزاده جوان با شنيدن اين سخنان خواسته اش را فراموش کرد. سال ها بعد که او به پادشاهي رسيد، درميان همه به خردمندي و فرزانگي شهرت يافت. پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی | پروکسی | 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💊💉💊💉💊💉💊💉💊 🚨جلوگیری حتمی از سکته 👇👇🌿 می‌دانید بیشترین تعداد سکته، مربوط به اول صبح است! چرا؟ این همان رازی است که به مردم گفته نشده! وقتی فردی شام پرچربی بخورد، حدود 8 ساعت بعد (یعنی نزدیک اذان صبح) شیرابه غذا از معده وارد روده‌ها شده و چربی زیادی جذب خون می‌شود. به این ترتیب ویسکوزیته (چسبندگی) و غلظت خون بالا می‌رود. اول صبح بدن در خواب بوده و ضربان قلب و فشار خون در پایین‌ترین حدّ خود است پاها که دورترین نقطه به قلب هستند، با قلب در یک سطح افقی قرار دارند پاها که سردترین نقطه بدن هستند، اغلب از پتو بیرون بوده و سردتر می‌شوند به همه این‌ها، افزایش چربی و غلظت خون را هم بیفزایید تا پازل لخته شدن خون در انتهای پاها تکمیل گردد. چنین فردی، وقتی صبح برای نماز یا دستشویی بیدار می‌شود، چندتا پله را بالا می‌رود یا برای خرید نان تا سرکوچه می‌رود؛ بدنش گرم شده و ضربان قلب بالا می‌رود، فشار خون بیشتر شده و لخته از پاها کنده شده و وارد جریان خون می‌گردد. وقتی فرد حرکت می‌کند یا سر به سجده می‌گذارد، لخته وارد مغزش شده و رگی را مسدود می‌کند بدنبال آن فرد سکته مغزی می‌کند! بعد میگویند خوش بحالش! موقع نمازمرد! خدایش بیامرزد! اگر هم زنده بماند، بخشی از بدنش از کار می‌افتد. بستگی دارد کدام رگ و چقدر آسیب دیده باشد. اگر لخته وارد کبد شود، کبد می تواند خود را بازیابی کند! اگر لخته وارد کلیه شود، کلیه بعدی هنوز کار میکند و شما به زودی متوجه اختلال کلیه نمیشوید اگر لخته در پاها بماند، واریس ایجاد میکند اگر لخته وارد قلب یا مغز شود، سکته خواهید کرد ... پیشگیری: 1) انسان به چهل سالگي رسيد، نبايد شب‌ها غذاي چرب بخورد که تا صبح سکته او را تهديد مي‌کند. 2) اگر هم میهمانی بودید، کم بخورید! 3) حتماً بعد غذا، کمی سرکه یا آبلیموی طبیعی بخورید 4) قبل خواب چند لیوان آب بخورید (که سیراب شوید به‌حدی که برای دستشویی رفتن بیدار شوید) تا خون‌تان غلیظ نشود. چون غذاهای چرب، آب بدن را می‌کشند! 5) درفصل سرما پاهای خود را با پوشیدن جوراب گرم نگهدارید. کرسی بسیار مفید بوده و یکی از دلایل طول عمر و سکته نکردن قدیمی ها است. درمان: - درمان سکته بسیار مشکل است و اغلب اگر فوت نکنند، فلج خواهند شد که عمدتاً غیرقابل برگشت است. زیرا ضایعه مغز و اعصاب قابل ترمیم نیست! - در کشورهای غربی آمپولی از ترکیبات بزاق زالو که سریعاً لخته‌ها را حل و برطرف می‌کند، در 3 ساعت اول به بیمار تزریق می‌شود. - اگرچه این آمپول در کشور ما یافت نمی‌شود، اما بهتر از آن، زالودرمانی در ساعات اول سکته است. اگر چند عدد زالو در شقیقه و پشت گوش انداخته شود، نیم ساعت بعد بیمار سرپا شده و بهبود می‌یابد. معجزه ای که بارها امتحان شده و جواب گرفته‌ایم. - تأکید می‌کنم اینکار باید هرچه زودتر انجام شود؛ نه اینکه یک‌سال بعد، از همه جا ناامید و مستأصل، برای زالودرمانی ببرید که کمترین نتیجه را خواهید گرفت. زیرا مغز دیگر تخریب شده ! چه کسانی در خطرند؟ - کسانی که چربی شان بالا است - یا غلظت خون دارند - یا نمک زیاد مصرف میکنند - کسانی که گرفتگی عروق دارند - یا فشار خونشان بالاست - کسانی که پاهای سردی دارند - یا سابقه سکته در خانواده دارند - کسانی که سن بالایی دارند. البته امروزه سن سکته به ده سالگی هم رسیده! پس قبل از اینکه سکته کنید و کارتان به دست ورثه و بیمارستان و سرخانه بکشد، 1) پیشگیرانه زالودرمانی کنید تا گرفتگی های احتمالی در قلب یا مغزتان رفع شود 2) حجامت کنید که در رفع غلظت خون بسیار مؤثر است 3) بعد هر وعده غذا، کمی سرکه طبیعی در یک لیوان آب بنوشید 4) در خوراک خود، بخصوص وعده شام دقت کنید. برای آنان که دوست شان دارید ارسال کنید. proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | proxy | 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
❤️🌿❤️🌿❤️🌿❤️🌿 📒 اذان بی موقع و نام خدا برای دادخواهی ! ♥🌿آورده اند که در زمان عضدالدوله دیلمی، پینه دوزی بود که دختری زیبا داشت. سرهنگی عاشق دختر شد. پدرِ او را احضار نمود و به او تکلیف نمود تا دخترش را به عقد او درآورد. پینه دوز جواب داد تو سرهنگ و امیر لشکری و من مردی فقیر و پینه دوزی بیش نیستم. این وصلت جور نمی آید و من باید دخترم را به شخصی دهم که همردیف خودم باشد. سرهنگ هر چه اصرار نمود پینه دوز زیر بار نرفت. به ناچار سرهنگ گماشتگان خود را فرستاد تا آن دختر را از خانه پدرش به جبر و زور درآورده تسلیم او نمودند. ♥🌿پینه دوز بیچاره به هر کجا که شکایت نمود به عرض او رسیدگی نشد. لاعلاج عریضه به عضدالدوله نوشت. عریضه را به شاه ندادند و جوابی به او نرسید. به ناچار روزی به نزدیک دارالاماره آمد و با صدای بلند بنا کرد به اذان گفتن! شاه از صدای اذان بی موقع از قراولان سوال نمود. گفتند: پیرمردی است که دادخواهی دارد و چون او را راه نداده اند به اذان گفتن مشغول شده. عضدالدوله دستور داد تا او را به حضور او بیاورند و چون به نزد شاه رسید عرض حال خود را به سمع او رساند. عضدالدوله امر به احضار او داد و چون سرهنگ آمد پرسید: آیا این پیرمرد راست می گوید؟ تو دختر او را به زور ربوده ای؟ ♥🌿سرهنگ سر به زیر انداخت و جوابی نداد. عضدالدوله مجددا سوال نمود. سرهنگ به گناه خود اعتراف و اضافه نمود که دختر پینه دوز خود را کشته. شاه از این قضیه بسیار متاثر و با آنکه سرهنگ را زیاد دوست می داشت، امر نمود تا او را دو نیمه نموده و در چهارسوق شهر آویزان نمودند تا عبرت دیگران شده و ناموس مردم را بازیچه نگیرند و بعد حکم نمود تا هر کس دادخواهی دارد و به حضور نتواند رسید، به نزدیک قصر آمده و اذان بگوید ! 💟 داستان های جالب وجذاب پروکسی مخصوص دانلود واتساب پروکسی مخصوص دانلود یتویوب 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
💛💚💙💛💚💙💛💚💙 مومن واقعی آنست که الگو باشد آن زبان در خور ذکر است که حقگو باشد هرکه پیشانی او زخم شده مومن نیست پیر وادی شدن ای دوست! به سال و سن نیست! دین تسبیح و مناجات و محاسن دین نیست! به خدای تو قسم پیرو دین خودبین نیست! دین کجا گفته که همسایه ی خود را ول کن؟ دین کجا گفته که دل را ز خدا غافل کن؟؟ دین کجا گفته که چون کبک ببر سر در برف؟ دین کجا گفته فقط مغلطه باشد در حرف؟؟ دین کجا گفته جواب سخن حق تیر است؟؟ دین کجا گفته که بیچاره شدن تقدیر است!؟ دین نگفته ست ببر آبروی مومن را دین نوشته است بخر آبروی مومن را به خدا سخت در انجام خطا غرق شدیم ناخدا جان!همه در غیر خدا غرق شدیم دل خوشی مان همه این است،مسلمان هستیم!! اتصال به پروکسی اتصال به پروکسی اتصال به پروکسی اتصال به پروکسی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
✨✨✨✨ ✨🌙⭐️ ✨⭐️ ✨ ✨✨✨ ✨✨✨ داستان زیبا📒✨ ♥میگویند:ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺬﺭ ﯾﮏ ﯾﻬﻮﺩے ﺑﻪ روستایے ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺩﺭﺁﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ میڪردند، ﺑﺎﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﻋﻠﻤﺎ ﺍﯾﻦ روستا ﺭﺍ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺩﯾنشان ﺩﺭ ﺷﮏ ﻭ ﺷﺒﻬﻪ ﺑﻴﺎﻧﺪﺍﺯﻡ... ♥ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺧﻞ ده ﺷﺪ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﯾﮏ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻝ ﺍﺯﺍﯾﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻢ ڪه ﯾﮏ ﺷﺒﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺪ. ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺸﺴﺘﻦ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺭﺍﻩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭش ﻧﺸﺴﺖ و ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ: ♥ﻣﺎﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻬﺎ ﺑﺎ ﺣﻔﻆ 30 ﺟﺰ ﻗﺮﺁﻥ ﮐﺮﯾﻢ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺑﻪ ﻣﺸﻘﺖ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﯾﻢ ﺩﺭ ﺣﺎلیڪه خیلے از ﺁﯾه ﻫﺎ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺍﻧﺪ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﺁﯾﺎﺕ ﺭﺍ ﺣﺬﻑ ﻧﮑﻨﯿﻢ؟! ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣﮑﺮ ﺁﻣﯿﺰے ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﮐﻨﯿﻢ. ♥چوپاﻥ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺗﻈﺎﻫﺮ ﺑﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ بودن ﻣﯿﮑﺮﺩ ﺗﺎ آخر ﺑﻪ ﺩﻗﺖ ﺷﻨﯿﺪ، ﺑﻌﺪ ﮔﻔﺖ: ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻝ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻮ ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺍﺭﻡ ♥ﺩﺭ ﺟﺴﻢ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﺟﺰﺍﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺍﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺩﻭﺩﺳﺖ، ﺩﻭ ﭼﺸﻢ، ﺩﻭﮔﻮﺵ... ﭘﺲ چرا ﺍﻳﻦ ﺍﺟﺰﺍﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﺪﻥ ﺧﻮﺩ ﻗﻄﻊ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ؟ ♥ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﻫﻢ ﻭﺯﻧﺖ ﮐﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﮕﺮﺩﯼ ﻫﻢ ﻏﺬﺍ ﮐﻢ ﻣﺼﺮﻑ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﺟﺰﺍﯼ ﻣﺸﺎﺑﻪ ﺧﻼﺹ ﻣﯿﺸﻮﯼ. ♥آرے یهودے سرش را پایین آورد و به راه خود ادامه داد... و چه پاسخ حڪیمانه و تأمل برانگیزے بود پاسخ چوپان دانا! { اتصال به پروکسی } اتصال به پروکسی همراه اول اتصال به پروکسی ایرانسل 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ✨✨✨✨✨🌙✨✨✨✨✨
💢💢💢💢💢💢💢 مسجد آدم کش در شهرری 📚✨ نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید: ♦️یک حکایت گوش کن اى نیک پى مسجدى بود در کنار شهر رى هر که در وى بى خبر چون کور رفت مسجدم چون اختران در گور رفت ♦️در نزدیکى ابن بابویه مسجدی بود که معروف شده بود به مسجد آدم کش، مسجدی که امروز به مسجد ماشاالله معروف است. هر کس چه غریب و چه شهرى ، چه خودى و چه بیگانه، اگر شب در مسجد می ماند ، فردا جنازه او را از آن مسجد می اوردند و به این سبب کسی از مردم ری شب در آن بیتوته نمی کرد. ♦️غریبه‌ها از آنجا که مطلع نبودند، مى رفتند و شب در آن مى خوابیدند و صبح جنازه و مرده آن‌ها را بر مى داشتند. بالآخره جماعتى از مردم رى جمع شده و خواستند که آن مسجد را خراب کنند، دیگران نگذاشتند و گفتند خانه خداست و محل عبادت و مورد آسایش مسافرین و غرباست، نباید آن را خراب کرد، بلکه بهتر این است که شب درش را بسته وقف کنید و یک تابلو هم نوشته و اعلام کنید که اگر کسى غریب است و خبر ندارد، شب در این مسجد نخوابد؛ زیرا هر کس شب در اینجا خوابیده صبح جنازه‌اش را بیرون آورده‌اند و این چیزى است که مکرّر به تجربه رسیده و از پدران خود هم شنیده‌ایم و بلکه خود ما هم دیده‌ایم. پس بر تخته اى نوشته و به در مسجد آویختند. اتفاقا دو نفر غریب گذارشان به در آن مسجد افتاد و آن تابلو را دیده و خواندند. پس یکى از آن‌ها که ظاهرا نامش ماشالله بود می‌گوید: من امشب در این مسجد مى خوابم تا ببینم چه خبر است. رفیقش او را ممانعت مى کند و مى گوید: با وجود این آگهى که دیده اى، باز در این مسجد مى روى و خودکشى مى کنى؟ ♦️آن مرد قبول نکرد و گفت حتما من شب را در این مسجد مى مانم. اگر مُردم که تو خبر را به خانواده‌ام برسان و اگر زنده ماندم که نعم المطلوب و سرّى را کشف کرده‌ام. پس قفل را گشود و داخل مسجد شد و تا نزدیک نصف شب توقّف کرد خبر نشد. و چون شب از نصف گذشت، ناگاه صدایى مهیب و وحشت زایى بلند شد، آهاى آمدم ـ آهاى آمدم، گوش داد تا ببیند صدا از کدام طرف است، باز‌‌ همان صدا بلند شد، آمدم، آمدم، آهاى آمدم و هر لحظه صدا مهیب‌تر و هولناک‌تر بود. پس آن مرد برخاست و ایستاد و چوب دست خود را بلند کرد و گفت اگر مردى و راست مى گویى، بیا، و چوب دست خود را به طرف صدا فرود آورد که به دیوار مسجد خورد و ناگهان دیوار شکافته شد و زر و طلاى بسیارى به زمین ریخت و معلوم شد دفینه و گنجى در آن دیوار گذارده و طلسم کرده بودند که این صدا بلند مى شود و آن طلسم به واسطه پر جرأتى آن مرد شکست پس طلا‌ها را جمع کرد و صبح از آن مسجد صحیح و سالم با پول زیادى بیرون آمد و از آن همه پول، املاک خریده و از ثروتمندان گردید و آن مسجد را تعمیر و به نام او مسجد ماشاءاللّه معروف گردید. 📔داستان های جالب وجذاب { اتصال به پروکسی } { اتصال به پروکسی } 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
🌷🌷🌷 محتسب روزى به يك خاتون خوشگل گير داد گفت رفتارت كمى تا قسمتى هنجار نيست رنگ كفشت هيچ ،زنبيلت چرا سرخابى است تازه شانس آورده اى پیراهنت گلدار نيست وسمه بر ابرو كشيدى، سرمه هم مالیده ای بخت يارت بوده زيرا غلظتش بسيار نيست اى كه با چسبینه( ساپورت) شهرى را به آتش مى كشى بشكه ى باروت وكبريت است اين شلوار نيست يا نخر يا آن كه از اين سند بادى ها بخر هم خوش استيل است هم پوشيدنش دشوار نيست چشم مارا دو ر دیدی طره اى افشانده اى فکر کردی گشت نامحسوس در بازار نیست هر عذابى مى كشيم از چارقد شل بستن است ورنه مسئولى شل و كم كار و سهل انگار نيست ابر اگر باران نمى بارد فقط از لج توست نقش تغييرات جوى اصلا اين مقدارنيست تا تو با اين ريخت درشهر آفتابى مى شوى حاصلش غير از همين گرماى لاكردار نيست بعد از اين گفتار مهر آميز، خاتون گفت كه باشد اصلا روى بيرون آمدن اصرار نيست مى روم در گوشه اى از خانه پنهان مى شوم تا ببينم من نباشم مشكلى در كار نيست ؟ PROXY PROXY PROXY PROXY PROXY PROXY 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
✨✨✨✨ ✨🌙⭐️ ✨⭐️ ✨ ✨✨✨ ✨✨✨ . در میان بنی اسرائیل عابدی بود. به او گفتند :در فلان شهر درختی است که مردم آن شهر، آن درخت را می پرستند. عابد ناراحت شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد و راهی آن شهر شد تا آن درخت را قطع کند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت : ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! عابد گفت : نه، بریدن درخت اولویت دارد... مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت : بگذار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و ثواب تر از کندن آن درخت است ... عابد با خود گفت : راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم ، و برگشت... بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت ، روز دوم دو دینار دید و برگرفت ، روز سوم هیچ پولی نبود! خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت ... باز در همان نقطه ، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟! عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم ! ابلیس گفت : به خدا هرگز نتوانی کند ! باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت : دست بدار تا برگردم . اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟ ابلیس گفت : آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی ... پروکسی |پروکسی |پروکسی پروکسی |پروکسی |پروکسی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk ✨✨✨✨✨🌙✨✨✨✨✨
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 💕دوش دیدم وسط کوچه روان پیری مست برلبش جام شرابی وسبویی در دست گفتم نکنی شرم از این می خواری؟ گفتا که مگر حکم به جلبم داری!؟ گفتم تو ندانی که خدا مست ملامت کرده؟ در روز جزا وعده به اتش کرده؟ گفتاکه برو بی خبر از دینداری خود را به از باده خوران پنداری؟! من می خورمو هیچ نباشد شرمم زیرا به سخاوت خدا دل گرمم من هرچه کنم گنه از این می خواری صد به ز تو ام که دایما هشیاری عمر زاهد همه طى شد به تمناى بهشت او ندانست که در ترک تمناست بهشت این چه حرفیست که درعالم بالاست بهشت هر کجا وقت خوش افتاد همانجاست بهشت دوزخ از تیرگی بخت درون من و توست دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
📚 در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام «شوڪت» در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد. در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید. آن زن را خدادادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال وحرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت. خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند. شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید. شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد. ڪریم خان گفت: ای شوڪت، خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم. بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر. شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد. دست بالای دست بسیار است، گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟ 📒😍داستان های جالب و جذاب همراه اول همراه اول همراه اول اتصال پروکسی قوی 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk
♦️♦️♦️♦️♦️♦️ . 🔺یه زن و شوهر که بیست ساله با هم ازدواج کردن تصمیم گرفتن که تابستون رو کنار دریا بگذرنونن و به همون هتلی برن که بیست سال پیش ماه عسلشونو اونجا گذروندن. 🔺ولی خانومه مشغله کاری داشت و بهمین دلیل توافق کردن که شوهره زودتر تنهایی بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه... 🔺مرده وقتی وارد اتاق هتل شد دید یه کامپیوتر اونجاست که به اینترنت هم وصله پس تصمیم گرفت که یه ایمیل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه بعد از نوشتن متن، تو نوشتن حروف آدرس ایمیل زنش نا غافل یه اشتباه جزیی کرد و همین اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص دیگه ای بره که از بد حادثه بیوه ای بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود... 🔺خلاصه بیوه هه کامپیوترو که روشن میکنه و میره سراغ ایمیلش تا پیامهای تسلیت رو چک کنه 🔺بحالت غش روی زمین میوفته😨 همزمان پسرش از راه میرسه و سعی میکنه مادرشو به هوش بیاره یه هو چشمش به کامپیوتر میوفته و پیامو میبینه که اینطوری نوشته: 🔺... بسلامت رسیدم و شاید از اینکه از طریق اینترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشی چرا که اینجا هم به اینترنت وصل شده و هر کسی میتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه 🔺من الآن یه ساعتی میشه که رسیدم و مطمئن شدم که همه چی رو آماده کردن و دو روز دیگه منتظر رسیدنت به اینجا هستم... خیلی مشتاق دیدارتم و امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من سریع رخ بده. 🔺راستی!نیازی به آوردن لباسهای ضخیم نیست چون اینجا جهنمه و هوا خیلی گرمه😐🤣 📕داستان های جالب وجذاب 📚داستانڪ📚 ༺📚‌‌‌════‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌══‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @dastanakk