هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
معدن مانتو . شومیز . لباس مجلسی 😍😍😍
🔴خوشگلترین لباسای زنونه حتی واسه تپلیا را اینجا ببینید👇👇
🔴 از سایز 36 تااااا 74
✔️⛔️ دیدنش کاملا مجانی ⛔️✔️
❤
❤
https://eitaa.com/joinchat/498794576Cee230f89f7 https://eitaa.com/joinchat/498794576Cee230f89f7
بدووووو🏃♀🏃♀🏃♀🏃♀
جشنواره تخفیفان لباسهای زمستان و عیدسال1402 رسید👏👏
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#دزدحاضربزحاضر
سارقی بزی دزدیده بود.
کسی او را نصیحت می کرد و او را از عواقب دزدی برحذر می داشت که: «در روز قیامت باید حساب و کتاب پس بدهی. در آن روز بز حاضر می شود و به زبان می آید و علیه تو شهادت می دهد.» دزد گفت: «من هم فوری همان جا شاخ بز را می گیرم و تحویل صاحبش می دهم؛
دزد حاضر بز حاضر!»
از آن به بعد اگر کسی برای کار اشتباهی که مرتکب می شود،دلیل تراشی کند و اصرار بر انجام آن داشته باشد این مثل حکایت حال او می شود.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
**جاریم زایمان کرده بود دس تنها بود 🤱 رفتم آشپزی کنم براش🤷♀
تا در #کابینت_ادویه هاش رو باز کردم کیف کردم از #تمیزی_شیشه_هاش وچیدمانش😍
توبگو یذره در قوطیاش #زردچوبه ادویه ای بود؟😳😕👌
بیشور خانم تا اومد خندید گف مث #مرغ_گیج زل نزن بمن 😕😅 این کانال عضوشو🤠
https://eitaa.com/joinchat/2443837485Cd15e6a24aa
**
🌸🍃🌸🍃
#مرگ_تخوف_چیست
خداوند متعال، در آیات 45 الی 47 سوره نحل به این مطالب اشاره میکند:
کسانیکه «مکر السیئات»، یعنی گناهی را با حیله انجام میدهند؛ یعنی هم گناه میکنند و هم آن گناه را با حیله انجام میدهند، اینگونه افراد را یا با مرگ آنی، و وحشتناک مانند زلزله... از دنیا میبریم یا با مرگ تَخَوف از دنیا میبریم.
مثال: برادری مالالارثِ دخترِ برادرِ یتیمش را٬ با نقشه و حیله و وعدهی دروغ٬ تصاحب میکند. هم گناه میکند٬ هم حیله مرتکب میشود. یا صاحب بنگاهی٬ ملکی را از انسان ناتوان یا نیازمندی، هم ارزان میخرد و هم برای این کار نقشه طرح میکند.
مرگ تَخَوف: مرگی که انسان با ترس٬ منتظر آن است و این انتظارِ مرگ٬ عمرِ باقی مانده را تلخ و زهرآگین میکند و درحقیقت زندگی او به شکلی است که به مراتب، مرگ از آن شیرینتر است.
مثال: کسیکه منتظر اعدام است.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#نیایش_شبانه
معبودا! من ناتوانی بیش نبودم که مرا تو قوی ساختی، پس تو را شکر میگویم. پروردگارا! من کجا و درک وجود قدسی تو کجا؟ من خاکی بیش نبودم که تو بر من منت نهادی و همکلامی خود و عبادت آستان قدسیات را نصیبم کردی، پس شکر تو را بر خود واجب میدانم. پروردگارا! تو را سپاس میگویم که مِهر مرا بر جان مادرم انداختی تا مرا لحظهای از خود دور نکند و مرا پرورش دهد که اگر تو نبودی این مِهر نبود و من هم نبودم.
خالقا! من گمراهی بیش نبودم که تو دست هدایت مرا گرفتی، با تمام وجود تو را شکر میگویم. خدایا! این شکر را از تکه خاکی که خودت احسان نموده و انساناش کردی به فضل خود پذیرا باش که تو از شکر من بینیاز و من به شکر و ثناگویی تو نیازمندم، باشد که بتوانم با این شکر اندکم، اندکی از شرم سنگین نعمتهای تو رها شوم.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#برصیصای_عابد
در بنی اسرائیل عابدی بود بنام «برصیصا» که مدت درازی از عمر خود را به عبادت و بندگی گذرانیده بود و کار او بجایی رسید که مریضها و دیوانگان به دعای وی بهبودی و شفا پیدا می کردند.
اتفاقاً دختری از خانواده ای بزرگ، دیوانه شد و برادرانش او را به نزد همان عابد نامبرده آوردند و خواهر را درمحل عبادت عابد گذاشتند و خود برگشتند تا شاید بر اثر دعای او خوب شود.
شیطان از این فرصت استفاده کرده و پیوسته برصیصا را وسوسه نموده و جمال زن را در مقابل وی جلوه می داد.
بالاخره عابد نتوانست خود را حفظ کند و با آن زن زنا کرد و زن از آن عابد آبستن شد.
برصیصا بر اثر وسوسه های شیطان از ترس آنکه مبادا رسوا شود او را کشت و دفن کرد.
شیطان بعد از این پیش آمد به نزد یکی از برادران او رفت و داستان عابد را مفصلاً شرح داد و محل دفن خواهر آنها را نیز نشان داد.
وقتی برادرها از این پیش آمد ناگوار اطلاع یافتند نتیجه این شد که مردم شهر نیز تمامی باخبر باشند و شدند و این خبر به سلطان شهر رسید.
سلطان با عده ای نزد عابد رفت و از جریان جویا شد و برصیصا که چاره ای جز اعتراف نداشت به تمام کردار خود اقرار کرد.
پس سلطان دستور اعدام وی را صادر کرد. همین که او را بالای چوبه دار بردند شیطان بصورت مردی بنزدش آمده و گفت: «آن کسی که تو را به این ورطه انداخت من بودم اینک اگر نجات می خواهی باید اطاعت مرا بنمائی.»
عابد پرسید: «چکار باید بکنم؟»
شیطان گفت: «یک مرتبه مرا سجده کن.»
عابد سؤال کرد: «در این حال که من بر بالای دار هستم چگونه تو را سجده کنم.»
شیطان گفت: «من به یک اشاره قناعت می کنم.»
عابد فقط با سر اشاره به سجده کرد و در آخرین لحظات زندگی نسبت به پروردگار جهان کافر شد و پس از چند دقیقه به زندگیش خاتمه دادند.
می گویند خداوند در قرآن در آیه زیر به این داستان اشاره ای می کند: «کمثل الشیطان اذ قال للانسان اکفر فلما کفر قال انی بری منک انی اخاف الله رب العالمین.»
یعنی: کار آنها همچون شیطان است که به انسان گفت: کافر شو! (تا مشکلات تو را حل کنم)، اما هنگامی که کافر شد گفت: من از تو بیزارم و از خداوندی که پروردگار عالمیان است بیم دارم.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
مردى به نام «عابد»، از نيكان قوم حضرت موسى عليه السلام، سى سال از حضرت حق درخواست فرزند داشت ولى دعايش به اجابت نرسيد.
به صومعه يكى از انبياى بنى اسرائيل رفت و گفت: اى پيامبر خدا، براى من دعا كن تا خدا فرزندى به من عطا كند، من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم، ولى دعايم به اجابت نمی رسد.
آن پيامبر دعا كرده، گفت:
اى عابد، دعايم براى تو به اجابت رسيد، به زودى فرزندى به تو عطا می شود، ولى قضاى الهى بر اين قرار گرفته كه شب عروسى آن فرزند، شب مرگ اوست!!
عابد به خانه آمد و داستان را براى همسرش گفت. همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعاى پيامبر از خدا فرزند خواستيم تا در كنار او در دنيا راحت باشيم، چون به حد بلوغ رسد به جاى آن راحت، ما را محنت رسد، در هر صورت بايد به قضاى حق راضى بود.
شوهر گفت: ما هر دو پير و ناتوان شده ايم چه بسا كه وقت بلوغ او عمر ما به پايان رسد و ما از محنت فراق او راحت باشيم. پس از نُه ماه پسرى نيكو منظر و زيبا طلعت به آنان عطا شد. براى رشد و تربيت او رنج فراوان بردند تا به حد رشد و كمال رسيد. از پدر و مادر درخواست همسرى لايق و شايسته كرد؛ پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستى روا می داشتند، تا از ديدار او بهره بيشترى برند. به ناچار كار به جايى رسيد كه لازم آمد براى او شب زفاف برپا كنند.
شب عروسى به انتظار بودند كه چه وقت سپاه قضا درآيد و فرزندشان را از كنار آنان بربايد. عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا يك هفته بر آنان گذشت.
پدر و مادر شادى كنان به نزد پيامبر زمان آمدند و گفتند: با دعايت از خدا براى ما فرزندى خواستى و گفتى كه شب زفاف او با شب مرگ او يكى است، اكنون يك هفته گذشته و فرزند ما در كمال سلامت است!
پيامبر گفت: شگفتا، آنچه من گفتم از نزد خود نگفتم، بلكه به الهام حق بود، بايد ديد فرزند شما چه كارى انجام داد كه خداى بزرگ، قضايش را از او دفع كرد.
در آن لحظه جبرئيل امين آمد و گفت: خدايت سلام می رساند و می گويد؛
به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود كه بر زبان تو راندم، ولى از آن جوان خيرى صادر شد كه من حكم مرگ را از پرونده اش محو كردم و حكم ديگر به ثبت رساندم، و آن خير اين بود كه آن جوان در شب عروسى مشغول غذا خوردن شد، پيرى محتاج و نيازمند در خانه آمد و غذا خواست، آن جوان غذاى مخصوص خود را نزد او نهاد، آن پير محتاج غذا را كه در ذائقه اش خوش آمده بود، خورد و دست به جانب من برداشت وگفت:
پروردگارا، بر عمرش بيفزا. من كه آفريننده جهانم به بركت دعاى آن نيازمند، هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم تا جهانيان بدانند كه هيچكس در معامله با من از درگاه من زيانكار برنگردد و اجر كسى به دربار من ضايع و تباه نشود.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
🔮رنگ چشم شما بر اساس ماه تولدتون👁🌈
👫💍 ماه تولدت رو لمس کن 💍👫
فروردین 🦄♥️ اردیهبهشت 🦄♥️
خرداد 🦄♥️ تیـر 🦄♥️
مرداد 🦄♥️ شهریور 🦄♥️
مـهر 🦄♥️ آبـان 🦄♥️
آذر 🦄♥️ دی 🦄♥️
بـهـمن 🦄♥️ اسفنـد 🦄♥️
🌸🍃🌸🍃
#سزای_تکبر
در جنگ جهانی دوم پهلوانی در نخجوان زندگی میکرد که به او ببرخان میگفتند. در 20 سال سابقه نداشت که کسی بتواند کمر او را به زمین بزند.
روزی کشتیگیری که دو برابر خودش وزن داشت را به زمین زد. و تکبر عجیبی بر او غالب شد. سر بالا گرفت و نعره زد، خدایا از خلایقات کسی نیست که کمرش بر زمین نزده باشم، کشتی گرفتن با بندگانت برای من دیگر لذتی ندارد، جبرییل را از آسمان بفرست با من کشتی بگیرد.
ببرخان، یک هفته بعد، سرماخوردگی عجیبی گرفت. بر اثر عفونت و بوی بد از خانه بیرونش کردند و در خرابهای انداختند.
گویند: موشی بر روی او میرفت و توان نداشت موش را از روی بدن خود دور کند.
گفتند: جبرییل به کنار، جواب این موش را بده...
این است سزای کسی که تکبر کند.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
💠لیست ماهانه خوراکی های #صبحونه 👇
https://eitaa.com/joinchat/3898474541C78cd61807a
💠لیست ۱۵ غذای مناسب برای #نهار چی بپزم؟👇
https://eitaa.com/joinchat/3898474541C78cd61807a
💠بهترین روش ساخت #کیک و #شیرینی خونگی👇
https://eitaa.com/joinchat/3898474541C78cd61807a
🍫 بهترین کانال آشپزی ایتا😍😍😍😍
🌸🍃🌸🍃
خواجه ثروتمندی که کلاهبردار بازار بغداد بود، از بغداد عزم حج کرد. بار شتری بست و سوار بر شتر و عازم شد. تا با آن به مکه رود.
چون مراسم عید روز قربان شد، شتر خود را قربانی کرد و بعد از اتمام حج شتری خرید تا برگردد.
از حج برگشت. بعد از یک ماه در بغداد باز در معامله دروغ گفت و توبه خود بشکست. عهد کرد تا سال دیگر به مکه رود و رنج سفر بیند تا خدا گناهان او را ببخشد.
باز شتری برداشت و سوار شد تا به مکه رود.
خواجه را پسر زرنگی بود پدر را در زمان وداع گفت: «ای پدر! باز قصد داری این شتر را در مکه قربانی کنی؟» پدر گفت: «بلی.»
پسرش گفت: «این بار شتر را قربانی و آنجا رها نکن. این بار نفس خودت را قربانی کن همانجا تا برگشتی دوباره هوس گناه نکنی. تو اگر نفس خود را قربانی نکنی اگر صد سال با شتری به مکه روی و گلهای قربانی کنی، تأثیر در توبه تو نخواهد داشت.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
فقط دونه ای ۱۰هزارتومن
😳😳😳😳😳😳😳
🛑شعبه ۱۰تومنی ، ۲۰تومنی
🛑تحویل درب منزل و ارسال رایگان
🛑تحویل دو روزه
🛑بزن رو لینک زیر👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2955804797Cfa11b34bf1
https://eitaa.com/joinchat/2955804797Cfa11b34bf1
بنر تبلیغاتی❌
با ۱۰۰ تومن کلی وسایل بخر از اینجا
🌸🍃🌸🍃
#وقایع_آخرالزمان_در_كلام_امام_علی(ع)
حضرت علی (علیه السلام ) فرمود: زمانى بر مردم خواهد آمد که چند گناه بزرگ و عمل زشت در بین آنها پدید مى آید.
1⃣کارهاى زشت آشکار مى گردد و معمولى مى شود.
2⃣پرده هاى عفت و شرم پاره مى گردد.
3⃣ زنا کارى و تجاوزهاى ناموسى علنى مى شود
4⃣مالهاى یتیمان را حلال مى شمارند و مى خورند.
5⃣ ربا خوارى شیوع پیدا مى کند.
6⃣ در کیلو و وزنها، کم و کاست مى کنند.
7⃣شراب را به اسم نبید حلال شمرده و مى خورند.
8⃣ رشوه را به عنوان هدیه و شیرینى مى گیرند.
9⃣ به نام امانت دارى خیانت مى نمایند.
🔟 مردها خود را به شکل زنان و زنان خویش را به صورت مردها در مى آورند.
1⃣1⃣ به احکام و دستورات نماز
بى_اعتنائى مى کنند.
1️⃣2️⃣حج خانه خدا را براى غیر خدا (براى ریا و یا تجارت ) بجا مى آورند.
سپس ادامه داد: کیفر این زشتى ها این است که خداوند آنها را از فیوضات خود محروم مى کند، تا جائى که ماه (شوال ) براى آنها مخفى مى شود بطورى که گاهى دو شبه دیده مى شود (که معلوم مى شود روز عید فطر را به عنوان ماه رمضان روزه گرفته اند با اینکه روزه آن حرام بوده است )
و زمانى شب اول رمضان مخفى مى شود، که دو روز آن را روزه نگرفته و به عنوان آخر ماه شعبان مى خورند و روز عید فطر را به خیال آخر ماه رمضان روزه مىگیرند. در این وقت باید ترسید از اینکه خداوند بطور ناگهانى آنها را کیفر کند (مانند زلزله و طوفان و سیل )
چرا که به دنبال آن کارها، بلاها مردم را فرا مى گیرد، تا جائى که کسانى صبح سالم هستند ولى شب در دل خاک و قبر آرمیده اند و گاهى شب سالمند و بامدادان جزء مردگان هستند.
وقتى چنین روزگارى پیش آمد، لازم است انسان همیشه وصیت کرده باشد که مبادا بلائى بر او فرود آمده و بدون وصیت بمیرد و واجب است نماز را در اول وقت آن بخواند چون ممکن است تا آخر وقت زنده نباشد.
هر یک از شما آن زمان را درک کرد بدون وضو نخوابد و اگر برایش امکان دارد همیشه با وضو باشد چه ترس آن است که مرگ ناگهانى برسد، لذا خوب است با وضو باشد که روح وى با طهارت خدا را ملاقات نماید.
من شما را ترساندم اگر بترسید و آگاه نمودم ، اگر آگاه گردید و شما را پند دادم چنانچه پند گیرید پس در پنهانى و آشکار، از خدا بترسید و نباید کسى از شما بمیرد، مگر اینکه مسلمان باشد، زیرا هر کس به جز اسلام آئینى داشته باشد از او پذیرفته نیست و در آخرت زیان کار است.
#بحارالانوارج١٩ص٧٨
#١٠٠١_داستان_از_زندگي_امام_علي_عليه_السلام
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
📽 فیلم تولد نوزاد سوری زیر آوار #زلزله که مادرش فوت کرده
قلبم درد گرفت 😭😭😭😭
https://eitaa.com/joinchat/1213726825C2c52fb3d7f
https://eitaa.com/joinchat/1213726825C2c52fb3d7f
🌸🍃🌸🍃
#انواع_جسم_انسان
1- جسم خاکی:
که ماهیت آن طبق قرآن آیه 17✨سوره نوح✨، انسان مانند گیاهی است که از زمین روییده است.
((وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ))
که بعد از مرگ پوسیده میشود .
2- جسم برزخی:
که همان جسمی است که با آن در خواب، وارد عالم برزخ مثالی میشویم و میبینیم.
با آن لذت میبریم، گریه میکنیم، محتلم میشویم و با آن حرف میزنیم و با آن احساس عذاب میکنیم و ......
این جسم بر عکس جسم خاکی، فاقد اختیار، عقل، و محدود شدن در قالب زمان و مکان است. چنانچه در خواب، ما عقل، اختیار و زمان و مکان نداریم. درک جسم برزخی و خواب بهترین نمونه برای درک عالم پس از مرگ است.
که در✨سوره الزمر✨ آیه 42 مستقیم به این امر اشاره شده است.
3- جسم قیامتی:
جسمی است که انسان پس از سپریکردن عالم برزخ بلافاصله بعد از برخواستن از قبور با همین جسم خاکی، به آن (جسم قیامتی) تبدیل میشود.
میدانیم جسم خاکی قابلیت درک آتش جهنم را ندارد و زود از بین میرود و اگر وارد بهشت شود، نیاز دفع شهوت و فضولات شکمی است، که در بهشت جایگاهی ندارد. پس تبدیل جسم خاکی به جسم قیامتی امری ضروری است. از کم و کیف این جسم، کسی چیزی به درستی نمیداند.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
❌تدوینگر شدن دیگه رویا نیست✨
با آموزش های رایگان ما به راحتی تدوینگر میشی 😉👌
رفیق من ❤️سریع همینجا کلیک کن و عضو شووو👇
https://eitaa.com/joinchat/4143448277C10d9cd3811
بیا ببین چه خبرههههه😵😵🤩 👆👆👆
🌸🍃🌸🍃
اگر آبروی کسی بره، انگار تمام سرمایهاش رفته؛
زندگی براش بیمعنا میشه، حتی اگر همه سرمایه مادیش حفظ شده باشه.
پس اگر کسی تلاش کنه که آبروی یکی رو حفظ کنه، معلومه که کار خیلی بزرگی کرده.
به همین علت پیامبر(ص) برای چنین کسی بهشت را واجب دانسته و فرموده:
مَنْ رَدَّ عَنْ عِرْضِ أَخِیهِ الْمُسْلِمِ وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ الْبَتَّة؛
هرکس آبروی مؤمنی را حفظ کند، بدون تردید بهشت بر او واجب شود.
#ثوابالاعمالوعقابالاعمالص145
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
بیا ببین ماهتولدت چہویژگی داره😳😻👇🏽!
بدو کلیپ ماهتولد رفیقت بردارر💃♥️.
CLICK/ ๋࣭࿐
|| فروردین _ اردیبھشت _ خرداد ♥️ ༄ .
|| تیــــر _ مـــــرداد _ شھــریــــور ♥️ ༄ .
|| مھـــــــــــــر _ آبــــــــــــان _ آذر ♥️ ༄ .
|| دی _ بـھــــمــــن _ اسـفـــــنــــد ♥️ ༄ .
-
_ بزن روی ماه زمینیشدنت خفنم🙄😂💋!
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#سایه_تان_از_سر_ما_کم_نشود
اسکندر مقدونی به ملاقات فردی به نام دیوژن که شهرت وارستگی اش را شنیده بود رفت.دیوژن در آفتاب دراز کشیده بود و خود را گرم می کرد،اعتنایی به اسکندر نکرد و از جایش تکان نخورد.اسکندر ناراحت شد وگفت:مگر مرا نشناختی که احترام لازم را به جای نیاوردی؟دیوژن با خونسردی جواب داد:شناختم ولی از آنجا که بنده ای از بندگان من
هستی،ادای احترام را ضروری ندانستم.اسکندر توضیح بیشتری خواست.دیوژن گفت:تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستی در حالیکه من این خواهشهای نفسانی را بنده و مطیع خود ساختم.به قولی دیگر در جواب اسکندر گفت:تو هر که باشی مقام و منزلت مرا نداری،مگر جز این است که تو پادشاه و حاکم مطلق یونان هستی؟اسکندر تصدیق کرد!دیوژن گفت:بالاتر از مقام تو چیست؟اسکندر جواب داد:"هیچ" دیوژن بلافاصله گفت:من همان هیچ هستم و بنابراین از تو بالاتر و والاترم!اسکندر سر به زیر افکند و پس از مدتی تفکر گفت:از من چیزی بخواه و بدان هر چه بخواهی می دهم.آن مرد وارسته به اسکندر که در آن موقع بین او و آفتاب حایل شده بود گوشه چشمی انداخت و گفت:می خواهم سایه خودت را از سرم کم کنی.این جمله به قدری در مغز و استخوان اسکندر اثر کرد که بی اختیار فریاد زد:اگر اسکندر نبودم میخواستم دیوژن باشم.
باری ، عبارت بالا از آن تاریخ بصورت ضرب المثل درآمد ، با این تفاوت که دیوژن می خواست سایه مردم ، حتی اسکندر مقدونی از سرش کم شود ، ولی مردم روزگار علی الاکثر به این گونه سایه ها محتاج اند و کمال مطلوبشان این است که در زیر سایه ارباب قدرت و ثروت به سر برند .
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
🚨فوری
#سبحانالله😳😳
🚷کلیپی وحشتناک از زلزله ترکیه که هم اکنون به دستمان رسید
الله اکبر خودتون ببینید 😭😳👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1937440822Ca61f07fa54
اگر میترسی نبین😰😣👆
🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
روزی مرد آبروداری دیدم گریه میکرد. از وی علت را جویا شدم. او گفت: «از مرد خسیسی مبلغی قرض گرفتهام و از پرداخت آن عاجزم. هر روز به درِ خانهام میآید و مزاحم همسرم میشود.»
به او گفتم: چرا از او شکایت نمیکنی؟ گفت: به خدا اگر مسئلهی قرض نبود، خودم از خانه بیرون میآمدم و زیر گوشش میزدم ولی چون بدهکارم، اگر با او جر و بحث کنم و بگویم مزاحم خانهی من نشو، در گوشهای رفته و بلند داد میزند که بدهی خود را بده تا مرا دمِ درِ خانهات نبینی. هر کسی هم صدای داد و فریاد او را بشنود به او حق میدهد که بدنبال بدهیاش آمده است.
آری، به فرمایش حضرت علی(ع): «قرضِ زیاد، انسانِ خوشقول را بدقول میکند.» سعی کنیم، تا جایی که امکان دارد قرض نکنیم زیرا بدهی، تنها بدبختیِ انسان است که او را نزد همه خوار، زبانش را کوتاه و سرش را به زیر میافکند.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
🕊 #فال_ازدواج شما بر اساس ماه تولدتون🌈
فروردین ♥️♥️ اردیہبهشت ♥️♥️
خرداد 🎊🎊 تیـر 🎊🎊
مرداد 💍 💍 شہریور 💍 💍
مـہـر 💖💖 آبـان 💖💖
آذر ❣❣ دی ❣❣
بـہـمن 💏💏 اسفنـد 💏💏
👫💍 ماه تولدت رو لمس کن 💍👫
🌸🍃🌸🍃
#حکمت_خداوند
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ...!!!
ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺗﻮﺳﺖ . ﻣﺮﺩ:ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
ﻣﺮﮒ :ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﻟﯿﺴﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ..
ﻣﺮﺩ : ﺧﻮﺏ،ﭘﺲ ﺑﯿﺎ ﺑﺸﯿﻦ ﺗﺎ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﯼ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ .
ﻣﺮﮒ ": ﺣﺘﻤﺎ".
ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﻣﺮﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺮﺹ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﯾﺨﺖ..
مرﮒ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﻤﯿﻘﯽ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ ..
ﻣﺮﺩ ﻟﯿﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺍﺳﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﻟﯿﺴﺖ ﺣﺬﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ. ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﮒ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺗﻮ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﻟﯿﺴﺖ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻢ . ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺩﺭ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺗﻮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ،ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺁﻧﻬﺎ تلاش ﮐﻨﯽ ،ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮔﺰ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ...
کلاغ وطوطی هر دو زشت آفریده شدند.طوطی اعتراض کرد وزیبا شد اما کلاغ راضی بود به رضای خدا، امروز طوطی در قفس است وکلاغ آزاد...
پشت هر حادثه ای حکمتی است که شاید هرگز متوجه نشوی!هرگز به خدا نگو چرااااا؟
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات ایده🔺
❌🛑 تنها مزون در ایتا که #هم_تک_فروشی داره
#هم_عمده #هم_قیمت_همکاری 🛑❌
#نازلترین_قیمت_ها😱😱
🦋 خرید مستقیم از مزون 🦋
باورت میشه☝️😱
🔴انواع مجلسی زنانه که فکرشم نمیکنی
🔴انواع مانتو جدید عیدانه 1402
❌اینجا فقط رضایت مشتری مهمه👇
https://eitaa.com/joinchat/1137508361C321200a0f0
❌♥️ #ارسال_رایگان
🌸🍃🌸🍃
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد
که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند
وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد
پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد
و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد
و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم
دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد
اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود
و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود
اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود
در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد
او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت
و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود
وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده
پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود
در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم!
اما مهم نیست اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم
معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد
آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت
و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است
در آخرین لحظات هم راهی وجود دارد که ما باید آنرا ببینیم...
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk