🌸🍃🌸🍃
تاجری کارگران زیادی را به کار گرفت تا برایش کار کنند، هنگامی که کار به انجام رسید، تاجر به هر یک از کارگران دستمزدش را داد مگر به یک نفر، که پیش از آنکه مزدش را بگیرد، در پی کاری فوری از آنجا رفت...
تاجر مزد او را کنار گذاشت و با آن تجارت کرد تا اینکه سرمایه، سود آورد و افزایش یافت .
پس از مدتی مَرد باز آمد و حقش را طلب کرد... تاجر به گلّه ای از شتر و گاو و گوسفند اشاره کرد و گفت: اینها همه مال توست!!
مرد، گله را گرفت و خوشحال روانه شد
مدت زمانی گذشت، تا اینکه روزی مَرد تاجر همراه با دو نفر از دوستانش به مسافرت رفتند،
هنگامی که در صحرا پیش میرفتند به غاری رسیدند، وارد غار شدند تا کمی استراحت کنند،،
چیزی نگذشته بود که ناگهان بیرون از غار، سنگی بزرگ از جا غلتید و فرو افتاد و دهانه غار را بست و مردان را در غار زندانی کرد...
آنها درمانده و شگفت زده شدند، یکی از آن دو گفت: دوستان بیایید خداوند را دعا کنیم و او را به بهترین کارهایی که انجام دادهایم قسم دهیم تا یاریمان کند...
دو مردی که همراه مرد تاجر بودند، بهترین کارهایشان را به یاد آوردند و صخره کمی شکافت اما نه آنقدر که بتوانند از آن خارج شوند...
هنگامی که نوبت به مرد تاجر رسید، خداوند را به کاری خواند که برای آن مرد کارگر انجام داده بود...
ناگهان صخره شکافت و آن سه مرد از غار نجات یافتند
#هم_قصه_هم_پند_101_حکایت_اخلاقی
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
🌸🍃🌸🍃
تاجری انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد . افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که از این که تاریخش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود!
تاجر از مترجمش پرسید مرد عرب چه می گوید؟
مترجم گفت :
به شما فحش می دهد و نفرین می کند
تاجر گفت این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟ مترجم پاسخ داد : نه کارش را به خوبی انجام میدهد
تاجر لبخندی زد و گفت بگذار هر چه می تواند نفرین کند و چند نفرین انگلیسی هم یادش بده!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
جواب هر کدوم رو میخوای بزن روش😍👇
🤔نمیشد فقر و ظلم و بلاها، تو دنیا نباشه؟
🧐چرا زیبایی خدادادی زنان رو میپوشونید؟
🤓دین ۱۴۰۰سال پیش به چه درد ما میخوره؟
😕دو تارِ مو بیرون باشه، کائنات بهم میریزه؟!
🌸پاسخ های بشدت #زیـبـا و #نـو
به تمام پرسش های اعتقادی 😇👆
🌸🍃🌸🍃
#ذخر_الحسین_کیست ؟
جنگ صفین بود و نوجوانی سیزده ساله...
امیرالمومنین(ع) نقاب به چهره قمر بنی هاشم زدند و او را روانه ی میدان کردند. معاویه ابوشعتاء دلاور معروف عرب را پیش فرستاد ابوشعتاء گفت اهل شام مرا حریف هزار اسب میدانند، در شأن من نیست، یکی از پسران من برای او کافیست.
9 پسر را به جنگ فرستاد و یکی پس از دیگری به دست قمر منیر بنی هاشم به درک واصل شدند.
خودش عصبانی به قصد انتقام خون پسرانش به میدان آمد و او نیز با ضربتی به درک واصل شد...
جنگ مغلوبه شده بود... همه در حیرتند که این نوجوان کیست که چنین جنگاوری میکند...
امیرالمومنین(ع) به عباس گفتند برگرد پسرم...
سپاهیان گفتند یا امیرالمومنین اجازه بده تا کار را یکسره کند اما حضرت اجازه ندادند...
فرمودند: اِنّهُ ذُخرُ الحسین...
او ذخیره برای حسین است...
السلام علیک یا قمر العشیره یا ابالفضل العباس
ای کاش تنها این از من یادگار بماند...
#امالى_طوسى_ص275
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
هدایت شده از سابقه گسترده سکه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیر بغلت از بس سیاهه و بو میده شوهرت پیشت نمیشینه؟! 😷
جرات نداری هیجا لباس بندی بپوشی ابروت میره از بس سیاهه🙋🏻♀🤮
اینجا یه ماسک خونگی براتون گذاشتیم که تو ۵ دقیقه بو و سیاهی زیر بغل رو از بین ببرین🤩👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/26279948Cff8257eac2
بیا اینجا دیگه از مام های سرطان زا استفاده نکن😍👆
این ماسکشو خودم استفاده کردم عالیه👇🏻🧘🏻♀
http://eitaa.com/joinchat/26279948Cff8257eac2
هدایت شده از تبلیغات حرم🔺
دستامو میدیدین عین #ننه_ها تازه بدتر از اونا پر از #لکوخشکوخشن شده بود 😕😍 🤯🌺🌺🌺
باورت میشه من بعد هر کاری کلی #کرم_دست میزدم ولی فایده نداشت 😞 🙉💅💅
از #دستام خجالت میکشیدم 👐☹
دوستم گفت بیا اینجا 👇🏿 نگران چی هستی با یه چیز ساده خوشملش کن حتی لکهای صورتتم میبره 😍 ❤️❤️👇🙈
http://eitaa.com/joinchat/26279948Cff8257eac2
بیا پنبه ای کن خودتو☝💫💧🔞
🌸🍃🌸🍃
ماهِ بنی هاشم
عباس یعنی وفاداری تا آخرین لحظه، معنای ایثار و از خویشتنِ خویش گذشتن، هم آوای شجاعت و نهایتِ دلاوری، عباس یعنی علی در کربلا ...
ای عاشقان ای عاشقان عالم سراپا ناز شد
سیمرغ قاف عشق را هنگامه پرواز شد
زاسرار خلقت بهر ما افشا هزاران راز شد
ملک جهان آرای حق آماده اعجاز شد
از فرط شادی و شعف عفو گنه آغاز شد
باب الحوائج امد و درهای رحمت باز شد
از دامن ام البنین ماهی به یثرب سر زده
کز حسن رویش طعنه ها بر خسرو خاور زده
میلاد قمر بنی هاشم، فرزند دلیر امیرالمؤمنین (ع) و امیرلشکر اباعبدالله الحسین (ع)، اباالفضل العباس (ع) مبارک باد.
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
هدفمند زندگي كن .
انسان بي هدف مثل مسافر بي مقصد ميمونه .
اگر هدف نداشته باشي زندگي تو رو هرجا بخواد ميبره . راهت رو خودت انتخاب كن .
زمين خوردي ؟
احساس نا اميدي مي كني ؟
دوباره تلاش كن ...
قوي باش ...
دوباره شروع كن نگذاةر يأس به تو غلبه كنه ...
فقط استارت اولش سخته . باور داشته باش كه ميتونی
تو فقط يكبار زندگي مي كني ...
بزار ده سال ديگه به خودت و پشتكارت افتخار كني
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
خالد بن محمد وهیبی / ترجمه: ابوعمر انصاری
این داستان عبرت آموز برای خودم اتفاق افتاده و کسی آنرا برایم نقل نکرده ، بنابراین همانگونه که رخ داده برایتان بازگو می کنم شاید به درد انسان مأیوسی که امیدش را از دست داده.. یا انسان عجولی که از دعا کردن خسته شده ، بخورد!!
روز چهارشنبه 1423/4/22 هجری قمری
هنگام نماز ظهر در حرم مکی و زیر اتاق مؤذنان ، پس از اقامه ی نماز یکی از برادران به من اشاره کرد تا برای پر کردن صف نماز در کنار او بایستم. من هم جلو آمدم.
پس از اتمام نماز کمی عقب تر رفتم تا بتوانم چهار زانو نشسته و تسبیحاتم را در آسایش انجام دهم. نگاهم به مردی افتاد که از ظاهرش معلوم بود از فقرای حرم است. با خشوع تمام دستانش را بلند کرده بود و دعا می کرد. دستم را درون جیبم کرده و از میان پولهایی که آنجا بود پنج ریال برداشتم و دستم را مشت کردم. به او نزدیک شده و دستم را برای سلام دراز کردم و پول کف دستم بود. او نیز سلام کرد و پول را احساس نمود. دستش را از دستم کشید و گفت: ممنون ، خدا جزای خیرت دهد. و نفهید مقدار پول چقدر بود.
گفتم: قبول نمی کنی؟
چیزی نگفت. احساس کردم او از انسانهای عفیف النفس است و قبول نخواهد کرد.
پول را در جیبم گذاشته و کمی نشستم. سپس نماز مستحبی خواندم . متوجه شدم آن مرد مرتبا مرا می پاید و گویی منتظر است نمازم تمام شود!!
هنگامی که نمازم به پایان رسید کنارم آمده ، سلام کرد و گفت: چقدر پول به من دادی؟
گفتم: من پول دادم… تو که آنها را پس دادی . و چه فرقی می کند که یک ریال بوده یا صد ریال.
گفت: به خدا قسمت می دهم بگو چند ریال به من دادی؟
گفتم: مرا به خدا قسم نده ، همه چیز تمام شده .
گفت: من از پرورودگارم پنج ریال درخواست کردم. تو چقدر به من دادی؟
گفتم: قسم به خداوند رحمان که معبود برحقی جز او نیست، پنج ریال به تو دادم. آن مرد گریه کرد.
گفتم: بیشتر نیاز داشتی؟؟؟
گفت: نه!!!
سپس گفت: سبحان الله ، تو این پول را در دستانم گذاشتی و من پیوسته از خداوند درخواست می کردم!!
گفتم: پس چرا قبول نکردی؟؟
گفت: توقع نداشتم به این سرعت و به این شکل دعایم پذیرفته شود.
گفتم: سبحان الله
من هم آن پنج ریال را به او دادم، و او بیش از این را قبول نکرد.
پاک و منزه الله پروردگار بزرگ ((و هنگامی که بندگانم از تو درباره من بپرسند ( که من نزدیکم یا دور . بگو : ) من نزدیکم و دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند ، پاسخ میگویم. پس آنان هم دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان بیاورند تا آنان راه یابند)). بقره 186
برادرتان: خالد بن محمد بن علی وهیبی – ریاض
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#حدیث_روز
حضرت امام صادق (ع) میفرمایند:
از بزرگترین جادو سخن چینی است،[زیرا] با سخن چینی میان دوستان جدایی افکنده می شود،
یاران یکدل را باهم دشمن میکند،
به واسطه آن خونها ریخته میشود،
خانه ها ویران میگردد،
و پرده ها دریده می شود،
آدم سخن چین بدترین کسی است که روی زمین گام برمیدارد.
میزان الحکمه ج 12 ص 416
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk
🌸🍃🌸🍃
#سواد_زندگي
به جای فکر کردن به نخواستن ها ،
نشدن ها و قضاوت کردن ها ؛
به اتفاقات و آدم های خوبِ زندگی ات فکر کن
و رویاهایی که تا برآورده شدنشان ،
چیز زیادی نمانده ...
به جای نشستن و افسوس خوردن
برای لکه های کوچکِ روی شیشه ؛
پنجره ات را باز کن ،
زیبایی های منظره را ببین
و قهوه ات را بنوش ...
بیخیالِ هرچیز که نمی خواهی
و هرچیز که نمی شود ...
مگر دنیا چند روز است ؟!
📚داستانڪ📚
༺📚════════
@dastanakk