7.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
به روایت همسر شهید سید یحیی سیدی
وابستگیمان آنقدر زیاد بود که زمانی که من ساعت را نگاه میکردم و متوجه میشدم نزدیک است از سر کار به خانه برسد، تپش قلبم شروع میشد. وقتی در خانه را میزد تپش قلبم بیشتر میشد و این یعنی اشتیاق من برای دیدنش بی نهایت بود
از همان اول با هم عهد کردیم که در این مسیرها همراه هم باشیم و ایشان همیشه میگفت: «من فقط همسر نمیخواهم من یک یار میخواهم.
ما فقط دو سال و نیم در کنار هم زندگی کردیم ولی امتداد این زندگی هنوز هست و من اثرات وجودی ایشان را هنوز حس میکنم.
30 سال با خاطره زیبای دو سال و نیم عاشقی زندگی کردم و خدا را شکر کردم. سخت میتوان باور کرد 30 سال انتظار لحظه به لحظه داشته باشی تا خبری از پیدا شدن استخوانی از همسرت و همنفسات را برایت بیاورند تا دلت آرام بگیرد که جسم بیجانش دیگر در بیابان رها شده نیست.
از شهید ابراهیم هادی خواستم که آقا سید برگردد.
شهدای گمنام سرشان روی زانوی مادرشان حضرت زهراست. فکر میکردم شاید دارم این حق را از او میگیرم. و همه اش میگفتم: «من معذرت میخواهم ولی دیگر طاقت ندارم. هنوز هر بار در را که میزنند مادر و پدرت نگرانند. بگذار خیالشان راحت شود.» وقتی خبر پیدا شدنش آمد، گفتم خدایا شکرت که دلتنگی من تمام شد. دلتنگی خیلی سخت است. آن لحظاتی که انسان منتظر است و چشمش به در است سخت است
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
ایتا | تلگرام | اینستا | روبیکا | یوتیوب
24.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عاشقانه_های_شهدا...❤️
به روایت همسرشهید اکبر ملکشاهی
ذرهاي به دنيا دلبستگي نداشت مثل جوانان اول انقلاب بود. خيلي ساكت و كم حرف بود. خندههايش حالت تبسم داشت. در عين حال خيلي احساساتي بود. ميگفت به من دل نبند من آدمي نيستم تا كهولت سن با هم باشيم. ميگفت من آنقدر در بيابانها و گرماي 60 درجه ميگردم تا شهيد شوم. در مأموريتها در گرماي 60 درجه بيابانها از شدت گرما كلاه حصيريشان ميسوخت. ميگفت دنبال چه ميگرديد من از اين بمبها و نارنجكها دست برنميدارم آنقدر ميگردم تا به مرادم «شهادت» برسم.
به قدری در پاکسازی میدان مین تبحر داشت که این کار را با چشم بسته هم میتوانست به خوبی انجام دهد. ایشان سالها مینهایی را که با کمک اسرائیل و امریکا در خاک کشور تله گذاری شده بود پاکسازی کرده بود برای همین وقتی شنید بار دیگر اسرائیل مین و تلههای انفجاری در اختیار داعش قرار داده تاب نیاورد
تا اینکه در عملیات آخر درسلیمیه سوریه نزدیک خاک ترکیه ،گويا يك مين تلهاي منفجر ميشود و يك پاي همسرم را قطع ميكند. مجروح ميشود وقتي دوستانش با شنيدن صداي انفجار خودشان را به اكبر ميرسانند با اينكه مين كوچكي منفجر شده بود، اما شدت جراحت به حدي بود كه حالت غيرعادي ايجاد كرده بود. همين حين اسلحه كلاشينكف همسرم در اثر گرما منفجر ميشود و اكبر به شهادت ميرسد
🌷شهیدچی
جایی برای رفاقت با بهترین ها،
با ما همراه شوید👇
ایتا | تلگرام | اینستا | روبیکا | یوتیوب