💫هیچ وقت نگران آیندهی
⚡️ناشناخته ات نباش
💫وقتی خدای
⚡️شناخته شده ای داری
💫با تمام وجود بهترینها
⚡️را از خداوند
💫براتون طلب میکنم
⚡️لحظاتتون مملو از آرامش
💫شبتون پر از نگاه خــدا🙏
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
898.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸☕️🌸
🍃🌸سلام به
دلهای پاک و مهربان 💞
سلامی به
زیبایی گل🌸
به قلب
شما دوستانم
آرزو میکنم
☀️امروز
ازشادی سر ریز باشید
و لبخندی
به بلندی آسمان داشته باشید 🌸🍃
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
📚 داستان کوتاه
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »
آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید
زندگیتان سرشاراز عشق و محبت
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴مشورت چگونه انجام گیرد؟
🔸موضوعاتی که متعلَّق احکام شرع قرار میگیرند، اگر درباره آنها تبیینی از جانب شارع اِرائه نشده باشد ناگزیر، تشخیص محتوایی و محدوده مفهوم آن، به فهم متعارف (عُرف) واگذار شده است و مقصود از عرف: شیوة متعارف عقلایی است.درباره «مشورت جمعی» دستورات اکید داده شده است، ولی در چگونگی آن و چگونه انجام گیرد و چگونه از آن بهره گرفته شود، تبیین نشده و لذا بایستی به شیوه متعارف عقلای جهان رجوع کرد.
🔹شیوه متعارف چنین است که با جمع شایستگان مینشینند و آنچه که رأی اکثریت قاطع باشد، قابل اجرا میدانند. شریعت اسلام هم جز این نگفته، و نسبت به این شیوه عقلایی رَدع و منعی نکرده و در نتیجه، آن را پذیرفته است. همین شیوه را پیامبر اکرم، در تمامی مشورتها پیروی مینمود. «و لقد کان لکم فی رسولا أُسوةٌ حَسَنة.» (احزاب/ 21) پیروی از روش پیامبر در اصول سیاستمداری فریضه است.
⭕️تبیین آیه شَور:
آیه «و أمرهم شوری بینهم» روش است که نحوه مشورت متعارف منظور است.
❗️و أما آیه: «و شاورهم فی الأمر فاًذا عزمت فتوکل علی ا.» ابتدا، دستور مشورت داده است و سپس در مقام اجرا و تنفیذ، دستور توکل بر خدا داده شده است.
در اینجا برخی در تفسیر آیه، گمان بردهاند که مشورت، برای روشن شدن مقام مسؤول است، ولی تصمیم نهایی با خود او است هرچند برخلاف نظر مشاوران باشد!
🔻اینان با در نظر گرفتن مورد آیه، یکگونه عصمت از خطا قائل شدهاند. حال آنکه آیه نخست که بهطور مطلق دستور مشورت میدهد، شامل مورد بحث در این آیه نیز میشود، زیرا رهبر نیز از جمله مؤمنانی است که در کارهای مربوط به مقام مسؤولیت خویش، باید راه مشورت را پیش گیرد و نمیتواند مفاد این آیه، یک حالت استثنایی باشد.
ظاهر آیه نیز همین معنا را ایفاد میکند که در مقام تنفیذ (تنفیذ رأی اکثریت) دغدغه به خود راه مده، و بر خداوند تکیه داشته باش که ضامن سلامتی راه است.
🟠خداوند، به پیامبرش و هر مقام مسؤول، این اطمینان را میدهد که اگر روال کار، طبق متعارف باشد و بر شیوه عقلپسند رفتار شود، سلامت آن تضمین شده است و او است که هر که بر راه مستقیم حرکت کند، او را به هدف مقصود، به سلامت برساند.
مصلحت نیز ایجاب میکند که رهبران - در هر مقام - به آرای شایستگان احترام نهند. پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «اًن ا وعدنی فی أمتی، و أجارهم من ثلاث: لا یعمهم بِسَنَةٍ، و لا یستأصلهم بعدو و لا یُجعهم علی ضلالةٍ».خداوند، مرا نوید داده که امت اسلامی از سه آفت مصون باشند:
1⃣ هیچگاه قحطی و خشکسالی آنان را فرا نگیرد.
2⃣ هیچگاه دشمن بر گستره قلمرو اسلامی چیره نگردد.
3⃣ هیچگاه بر امر باطلی اتفاق نظر ننمایند.
و مسأله «لا تجتمع أمتی علی ضلال»، واقعیتی است انکارناپذیر که با در نظر گرفتن حکمت الهی و قاعده لطف، کاملاً قابل توجیه است و اگر برخی از این سخن حق سوء استفاده کرده، راه اشتباه مصداقی را پیمودهاند، این حاکی از سوء فهم یا سوء نیت آنان میباشد.
زیرا آنچه را که اینان بهعنوان «اجماع امت» مطرح کردهاند، تنها اجتماع سران چند قبیله، آنهم به شیوه عرب جاهلی بوده، و هرگز سران امت (بزرگان صحابه) و توده مردم در آن نقش نداشتهاند. و اساساً «جماعت امت»، برگزیدگان امت و مقبول مردمند.
🌅ابوجعفر برقی از امام صادق(ع) روایت میکند، فرمود: «سُئل رسولا(ص): من جماعة أمتک؟ فقال: جماعة امتی أهل الحق و اًن قلوا».
و در روایت دیگر آمده: «من جماعة أمتک؟ قال: من کان علی الحق و ان کانوا عشرة(»). لذا امام ابوجعفر باقر(ع) میفرماید: «اًن القلیل من المؤمنین کثیر(») مؤمنان، گرچه اندک باشند بسیارند.
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
امروز جمعه نیست اما دلم عجیب تنگ است. قرار نیست فقط غروب جمعه سراغش را بگیریم و حال دلمان دگرگون شود. او امامِ تمام عصرها و زمانهاست. او نور تمام روزهای ماست و چراغ تمام شبهای تارمان. روشنی هر صبح از خورشید وجود اوست. وجود مبارک اوست که هدایتگر تمام لحظات عمر ماست.
دلبستگی به او چیزی نیست که در طول هفته از یادمان برود یا در میانهی تقویم گم شود. وای از دوشنبه و پنجشنبهای که نامهی اعمالمان را برایش ببرند و روسیاه شویم. وای از روزهایی که کسی از شیعیانش به یادش نباشد و او چشم انتظار بماند. مثل پدری که انتظار آمدن فرزند فراموشکارش را میکشد.
کاش بندهای دنیا را از دستها و پاهایمان باز کنیم و نگذاریم لحظهای بییادش بگذرد. کاش رضایت او در برنامه و لیست کارهای هر روزمان باشد. امان از لحظهای که او به یاد ماست و ما نه. امان از روزهایی که دستهایش برای ما به دعا بلند است و ما در بند دنیاییم.
کاش نگذاریم لحظهای بییادش بگذرد چرا که هیچکس به اندازه او خوب نیست و هیچ چیز به اندازه رضایتش مهم نیست.
#دلنوشته_مهدوی
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شب قبل از ظهور بر امام زمان(عج) چه میگذرد؟
👈🏻تفسیری از آیه "امن یجیب" از کلام مرحوم شیخ احمد کافی
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
📚حکمت و عدالت خدا
روزی موسی به پیشگاه خداوند عرضه داشت:
خدایا امروز من را به برخی اسرار و امور نهفته آگاه کن!
خداوند خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو، خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد!
موسی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت.
در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس لباس بر تن کرد و رفت. اما کیسه ی پول های خود را جا گذاشت.
کودکی کنار چشمه آمد و کیسه ی پول را برداشت و رفت.
موسی شاهد بود که در همان لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست.
در همین لحظه سوار به دنبال کیسه ی خود بازگشت و چون کیسه را نیافت، از کور پرسید: آیا تو کیسه ی پول مرا ندیدی؟
کور که از هیچ چیز اطلاع نداشت، اظهار بی خبری کرد. سوار، با چند ضربه، کور را از پا در آورد و او را کشت و گریخت.
موسی بعد از این واقعه عرض کرد: خدایا! این چه حادثه ای بود که به من نشان دادی؟
حکمت هر چه بود این گونه بود که فرد بی گناه کشته شد!!!
خداوند فرمود: ای موسی! پدر این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار، کار کرده بود و دقیقا آنچه در کیسه بود،حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن خودداری کرده بود.
اینک کودک وارث پدر است که از این راه به حق خود رسید.
اما آن کور که تو دیدی در جوانی پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود و اکنون با حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید.
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
1.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹امام علی علیه السلام فرمودند
چه بسیارند دانشمندانی که جهلشان آنها را کشته در حالی که علمشان با آنهاست، اما به حالشان سودی نمی دهد.
📚(ارشاد ص۱۴۴)
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴غفلت از نماز اول وقت
لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد اربابش را صدا زد: برخیز که از قافله جا نمانی! ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام خداوند کریم است! هنگام نماز صبح شد لقمان دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نمانی. ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد.
خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که ای بیخبر از کاروان نمازگزاران جاماندهای برخیز که تمام هستی در حال سجود و تسبیحاند ولی تو را خواب غفلت ربوده است و ارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست خدا کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد.
روز هنگام، ارباب کیسهای گندم به لقمان داد تا بکارد و لقمان آن را بفروخت و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست! علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت: ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم. چرا که خود گفتی: نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد.
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
📚حسرت جایگاه و موقعیت دیگران را نخور
در زمانهای قدیم سقای فقیری زندگی میکرد که خر لاغری داشت.سقای تنگدست هر روز کوزههای پر از آب را بار خرش میکرد و برای فروش به شهر میبرد. از آنجایی که حیوان بیچاره همیشه گرسنگی میکشید و بارهای سنگینی حمل میکرد، جثه لاغر و ضعیفی داشت.
روزی از روزها میرآخور، مسئول اسبهای دربار پادشاه، سقا و خرش را دید و گفت:
چه بر سر این خر بیچاره میآوری که از او جز استخوان و پوست چیزی باقی نمانده؟سقا با ناراحتی پاسخ داد: راستش را بخواهید بهخاطر فقر و تنگدستی من، این حیوان زبانبسته به این حال و روز افتاده! با اینکه کار زیادی از او میکشم اما توانایی خرید علف و غذای کافی را ندارم.
میرآخور گفت: اگر میخواهی خرت را چند روزی به من بسپار تا او را به طویله دربار ببرم. مطمئن هستم که آنجا حسابی چاق و زورمند خواهد شد و به جان من دعا خواهی کرد.سقای بیچاره با خوشحالی پذیرفت و خرش را به میرآخور سپرد.میرآخور خر لاغر را به آخور دربار برد و آن را کنار اسبهای امیران و لشکریان بست. خر بیچاره که تا آن روز هیچگاه مزه جو و یونجه تازه را نچشیده بود، با اشتهای خاصی شروع به خوردن کرد. هنگامی که کاملاً سیر شد، با کنجکاوی به اطراف خود نگریست و در جای جای طویله اسبهای سالم و با نشاط را دید.
با حسرت گفت: خوش به حالشان! ای کاش من هم مثل این اسبها، همیشه اینجا میماندم و بدون رنج و زحمت، زندگی شاد و آرامی داشتم و همیشه یونجه و علف تازه میخوردم.سپس در حالی که به وضع زندگی فقیرانهاش تأسف میخورد، با خود گفت: مگر من چه فرقی با این اسبها دارم؟ چرا من خری ضعیف و ناتوان آفریده شدهام؟ در حالی که این اسبها در آسایش و نعمت فراوان قرار دارند؟!خر همین طور با خود از این حرفها میزد و حسرت میخورد، ناگهان چند نفر وارد طویله شدند و اسبها را با سرعت برای بردن به میدان جنگ، زین کردند.
فردای آن روز خر بیچاره با صدای ناله اسبها از خواب برخاست. در کمال تعجب مشاهده کرد که تعداد بسیاری از اسبها زخمی شده و تیر خوردهاند و عدهای با خنجر تیز و پر حرارت، تیرها را از بدن آنها بیرون میکِشند تا آنها را پس از بهبودی، دوباره برای بردن به میدان و صحنه کارزار آماده کنند.خر وقتی این صحنههای وحشتناک را دید و شیهههای دردناک اسبان را شنید، با خود گفت:
درست است که من خر لاغری هستم و صاحب بیپولی دارم ولی به همان زندگی فقیرانهای که داشتم، راضیام!
زندگی آرام و راحت این اسبها، فقط ظاهر گولزنندهای دارد، بیخود نیست که به آنها یونجه تازه میدهند، در واقع این غذاها قیمت جان اسبهای بیچاره است. من دوست دارم هرچه زودتر به نزد صاحب خود بازگردم. این را گفت و گوشهای از طویله منتظر ماند تا هرچه زودتر مرد سقا به سراغش بیاید و برای کار او را به کنار چشمه ببرد.
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
ﺍﺯ ﻋﺎﻟﻤﻲ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ
ﭼﮕﻮﻧﻪ میتوان
ﺑﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻘﻞ کسے پے ﺑﺮﺩ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
ﺍﺯ ﺣﺮفے ﮐﻪ میزﻧﺪ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪﻧﺪ:
ﺍﮔﺮ ﭼﻴﺰے ﻧﮕﻔﺖ چه؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
هیچکس ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺎﻗﻞ ﻧﻴﺴﺖ
ﮐﻪ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﺪ
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
5.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠داستان عجیب اثرات صلوات زیاد
🔸مرحوم ملا علی همدانی عارف بزرگی بود درهمدان ازدوستان حضرت امام ره بودند وهرهفته جلسه روضه ای داشتند به یکباره متوجه شدندبین این مردم یک نفر بوی عطرعجیبی میدهدو گفتندمن فهمیده بودم که این بوی عطر زمینی نبود وهرکسی نمیتوانست آن را بفهمد
🔸بالاخره یک روز اورا کنارکشیدم و از او پرسیدم این چه عطری است که شما میزنیدگفت بخدا قصم من هیچ عطری نمیزنم و مرحوم همدانی اصرار کردند و گفتند باید به من بگویی چکاری انجام میدهی
🔸آن بنده خداهم قسم میخورد که عمل خاصی انجم نمیدهد فقط زیاد بر محمد و آل او صلوات میفرستد
🔸و گفت یک شب پیامبر صلی الله را در خواب دیدم و من درجمعیتی بودم پیامبر فرمودند کسی که زیاد برمن صلوات میفرستد بلندشود اما من تردید داشتم وبلند نشدم و بار دوم و سوم بازکسی از جایش بلند نشد
🔸گفتیم یا رسول الله خودتان مشخص کنید که این چه کسی است و پیغمبر آمدند و روبروی من ایستادند و شروع کردند به بوسیدن من وسر روی من رابوسیدندو از آن شب به بعد من همیشه این بوی خاص رامیدهم
❤️اللهم صل علی محمد و آل محمد
و عجل فرجهم
➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی