eitaa logo
شهید شیخ احمد کافی
89هزار دنبال‌کننده
15.7هزار عکس
7.4هزار ویدیو
5 فایل
🌹﷽🌹 آثار ماندگار از صدای ماندگار 👇 《رسانه حفظ و نشر آثار #شیخ‌احمد‌ڪافی》 تبلیغات ثامن برندینگ💚👇 https://eitaa.com/joinchat/2308702596Cce98270c04 👈محتوای تبلیغات تایید و یا رد نمیشود🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چقدر بر سر عهد و پیمان خود ماندیم؟ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🟣ای فرزند آدم ... من سخنانت را می شنوم وقتی که با من حرف می زنی و درد دل باز می گویی ... تو نیز سخنان مرا در کتاب من بخوان که فرشتگانم بر تو فرود آورده اند و من بدان وسیله با تو سخن می گویم ... در خلوت خود به اندیشه بنشین و در تنهایی خود سخنان مرا بشنو نعمت های مرا بشمار و خطاهای خودت را به یاد آر مرا دوست داشته باش و محبتم را در دل دیگران نیز بیانداز مهربانی های مرا برایشان بازگو کن و سایه سار لطف مرا بر فراز وجودشان نشان ده ... ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🟣 عالم ربانی آیت الله حق شناس رحمه الله: جوانهاى عزيز، خوب گوش بدهيد! در ابتداى جوانىِ‌ من، كسى نبود كه اين را براى من بخواند؛ ولى من به شما تذكر مى‌دهم و يادآورى مى‌كنم. راه وسوسه را بر مى‌بندد اين هم يك مشوق براى شما تا بدانيد كه با خون و رگ و پى شما مى‌آميزد. درباره‌ى شيطان گفته شده است كه «ان الشيطان ليجرى من ابن آدم مجرىالدم».1 يعنى شيطان از راه دوران دم وارد خون مى‌شود و را وسوسه مى‌كند. اما اين جوانى كه قرائت قرآن كرده است وكتاب بارى تعالى با خونش ممزوج شده است، شيطان چگونه مى‌تواند او را وسوسه كند؟! باز بخوان و بالا برو! «يعطى الامان بيمينه». به او گفته مى‌شود: تو در امانى. هيچ غصه نخور. آتش حتى به ذهنت هم خطور نكند. «و الخلد والجنان بيساره». بهشت در سمت چپ توست، باباجان! «و يُكسى حُلَّتين». دو حله و لباس بهشتى به او مى‌پوشانند. «ثم يقال اقرأ وارقه». به اوگفته مى‌شود: همان قرآن‌هايى كه مى‌خواندى، باز بخوان و بالا برو! پروردگار خودش لايتناهى است. جوايزش هم لايتناهى است. پاداش والدين قارى قرآن در باز كج سليقگى كن و بگو: بچه‌ام اگر به برود؛ درسش مى‌ماند! اى بيچاره! وقتى اين قسمت از روايت را گوش دادى، آن‌وقت مى‌زنى توى سرت!«و يكسى ابواه حُلتين» دو تا حُله و لباس بهشتى هم به پدر و مادر قارى قرآن مى‌پوشانند. باز نگذار پسرت بيايد مسجد! به پدر و مادر اين قارى قرآن مى‌گويند: اين جزاى آن قرآن‌هايى است كه فرزند شما خوانده است. 1_ 📖مستدرک الوسائل ج16ص220از کتاب عوالی اللئالی 📚ز ملک تا ملکوت - 1، صفحه 204 آیت الله ‌‌‌‌ ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🟣نسبت به خدا خوش‌گمان باش 🔹️حضرت سلیمان علیه ‌السلام طوری بود که هر چه می‌دید یاد خدا می‌افتاد، ایشان "اَوّاب" بود یعنی بسیار رجوع‌کننده به خدا. 🔸درمورد میرزا جواد آقای ملکی تبریزی نقل می‌کنند که ایشان در روز غدیر مهمانی می‌گرفت، صبح تا ظهر مردم می‌آمدند. یک پسر فاضل طلبۀ خیلی زیبایی هم داشت، این پسر وقتی رفت پای سرداب تا میوه‌ها را بشوید، همان جا افتاد و از دنیا رفت. زن میرزا خودش را به میرزا رساند و گفت: «پسرمان مُرد!» گفت: «ساکت! چیزی نگو.» مهمانی برگزار شد. بعد که خودی‌ها مانده بودند، ایشان گفت: «از آقایم ممنونم بعد از این‌ همه سال که من عید غدیر مهمانی می‌گرفتم، امسال به من عیدی داد.» 🔹مرگ یکی از عزیزان مسئله‌ای است که طبعاً باید ناراحتی باشد اما میرزا از این مسئله جز لطف خدا نمی‌بیند، چون به خدا خوش‌گمان است، چون می‌گوید: «مگر می‌شود خدا در حق ما بدی بخواهد؟» چون عالِم است. عالِمی ‌است که می‌داند وقتی حضرت خضر آمد بچۀ آن مرد و زن مؤمن را کُشت، استدلالش این بود که اگر این بزرگ می‌شد، پدر و مادرش را کافر می‌کرد. شاید چنین چیزی است. می‌گوید: «خدایا هم برای آن بچه خوب بود، هم برای من و مادرش خوب بود. ممنونتم که چنین نعمتی به ما دادی.» این واقعاً ستودنی است که همچین آدمی به چنین فهم و درکی برسد. 🔸️ آیا ما به خدا خوش‌گمان هستیم؟ مثلاً پایمان بشکند، بگوییم: «خدایا احتمالاً اگر ادامه می‌دادم می‌خواستم زیر تریلی بروم، یا اگر می‌رفتم به یک گناهی می‌افتادم.» البته این جبرگرایی نیست که فکر کنید کلاً آدم به آنچه که دارد، قانع باشد و دیگر تکانی به خودش ندهد و هیچ تغییری نکند. 🔹️ اصلاً امکان ندارد مؤمن افسردگی بگیرد چون در دل سخت‌ترین چیزها هم لطف خدا را می‌بیند. زمانی که پیکر مطهر اباعبدالله علیه السلام روی زمین بود، حضرت زینب سلام الله علیها می‌فرماید: «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا؛ من چیزی جز زیبایی ندیدم.» برگرفته از سخنرانی استاد رائفی پور ‌‌‌‌ ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
🔴 حاضــــرِ غایب از نظـــــــر... 🌕 امیرالمومنین علی علیه‌السلام فرمودند: «به پروردگار علی سوگند! که حجّت بر آنان در راه‌هایشان بگذرد؛ به خانه‌ها و کاخ‌هایشان داخل شود؛ و شرق و غرب زمین را بسیار در نوردد؛ سخن مردم را می‌شنود، و بر مردم سلام می‌کند، او آنها را می‌بیند، ولی دیده نمی‌شود؛ تا زمان و وعده‌اش فرا رسد و منادى از آسمان آواز دهد كه «هان! امروز روز شادى فرزندان على علیه‌السلام و شيعيان اوست» «…فَوَ رَبِّ عَلِيٍّ إِنَّ حُجَّتَهَا عَلَيْهَا قَائِمَةٌ مَاشِيَةٌ فِي طُرُقِهَا دَاخِلَةٌ فِي دُورِهَا وَ قُصُورِهَا جَوَّالَةٌ فِي شَرْقِ هَذِهِ اَلْأَرْضِ وَ غَرْبِهَا تَسْمَعُ اَلْكَلاَمَ وَ تُسَلِّمَ عَلَى اَلْجَمَاعَةِ تَرَى وَ لاَ تُرَى إِلَى اَلْوَقْتِ وَ اَلْوَعْدِ وَ نِدَاءِ اَلْمُنَادِي مِنَ اَلسَّمَاءِ أَلاَ ذَلِكَ يَوْمٌ فِيهِ سُرُورُ وُلْدِ عَلِيٍّ وَ شِيعَتِهِ» 📗الغيبة (للنعمانی)، ج ۱، ص ۱۴۲ 📗فضائل أمیرالمؤمنین، ج ۱، ص۶۷ → @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
5.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بهش فکر میکنی؟@sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خورشید جایش را به ماه میدهد ⭐️روز بـه شب ، آفتاب به مهتاب 🌸ولـــی مهــر خـــــدا ⭐️همچنان با شدت می‌تـابـد 🌸امیدوارم قلب هـــاتـــون ⭐️پــراز نــور درخشــان 🌸لطف و رحمت خــدا باشه ⭐شبـ🌙ـتون غرق در عطر گل 💗شبتون آرام کنار خانواده و عزیزان💗 ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
در این صبح🍃🍂 زیبـای پاییزی بهترینها و خـیرتـرین هارا 🍃🍂 از خدای عزیز ومهربان بـرای شمـا بزرگواران خواستارم🍃🍂 امروزتـون پـراز اتفاقات قشنگ پـراز مـوفقیت و پـراز خیر و برکت باشه🍃🍂 @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
📚یک داستان کوتاه سلیمان نبی (ع) در راه مور ضعیفی دید که دانۀ خود به زور می‌کشید. مور را در دست گرفت و به خانۀ خود آورد. صندوقی چوبی داشت که وسط آن را تراشید و مور را در آن خانه داد. به مور گفت: می‌خواهم یک‌سال میهمان من باشی و رنج کار و بار نبری، در یک‌سال چند حبه گندم تو را کفایت می‌کند؟ مور گفت: چهار حبه گندم با قدری آب، برای رفع گرسنگی یک‌سال من کافی است. حضرت سلیمان (ع) شش حبه گندم گذاشت و اتمام حجت کرد که یک‌سال بعد به دیدارش خواهد آمد و او را آزاد خواهد کرد. مور پذیرفت و سلیمان (ع) درب صندوق را بست. یک‌سال بعد سلیمان (ع) آمد و دید که مور از شش حبه گندم، سه حبۀ آن را خورده و سه حبۀ دیگر باقی مانده است. بر سر مور دادی کشید و گفت: ای مور! تو چه اندازه طمعِ دنیا داری که نخوردی؟ چرا دروغ گفتی که چهار حبه کفایتت می‌کند، ولی سه حبه خوردی؟ مور گفت: من دروغ نگفتم، من هر سال چهار حبه گندم می‌خورم، امسال هر چقدر خواستم در خوردنِ گندم راحت باشم، ترسیدم و با خود گفتم، ای مور! سلیمان خدا نیست که روزیِ تو را فراموش نکند، انسان است و ممکن است یادش برود و به جای یک‌سال بعد از دو سال درب زندانِ تو را باز کند تا رها شوی. او خدا نیست که همیشه زنده باشد، ممکن است بمیرد و تو هم با مرگ او از گرسنگی بمیری. 📖 قُل لَّوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذًا لَّأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الْإِنفَاقِ ۚ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُورًا (100 - اسراء)بگو: اگر شما مالک خزائن رحمت پروردگار من بودید. در آن صورت، (بخاطر تنگ‌نظرى) امساک مى‌کردید، مبادا انفاق، مایه تنگدستى شما شود، و انسان تنگ‌نظر است. ای سلیمان‌! حال فهمیدم که خدا اگر روزیِ مخلوق را به دست مخلوق بسپارد، تا چه اندازه فکر و خیال و درد و غصه دارد و حتی از ترسش نمی‌تواند دست به غذا ببرد. ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
📚داستان کوتاه طفلی از باغی گردو می‌دزدید. پسر صاحبِ باغ با چند دوست خود در کنار باغ کمین کردند تا دزد گردو را بیابند. روزی وقتی طفل گردوها را دزدید و قصد داشت از باغ خارج شود لشکرِ کمین‌کرده‌ها به دنبال طفل افتادند و طفل گردوها را در راه رها کرده و از ترس جان خود فرار کرد. آنان پسرک را در گوشه‌ای بن‌بست گیر انداختند و پسرک از ترس بر زمین چمباتمه زد و نشست و دست بر سر گذاشت و امان خواست. حکیمی عارف این صحنه را می‌دید که صاحب گردوها چوبی در دست بلند کرده و می‌گوید: برخیز! چرا گردوهای ما را می‌دزدی؟! طفل گفت: من دزدی نکردم. یکی گفت: دستانت رنگی است٬ رنگ دستانت را چگونه انکار می‌کنی؟ دیگری گفت: من شاهد پریدنت از درخت بودم... حکیم وارد شد و چند سکه غرامت به صاحب مال داد تا از عقوبت او دست برداشتند. حکیم در کُنجی نشست و زار زار گریست. گفت: خدایا! در روز محشر که تو می‌ایستی و من در مقابل فرشتگانِ توام، چگونه گناهان خود را انکار کنم با این‌که دستانم و فرشتگانت بر حقیقت و بر علیه من گواهی خواهند داد؟!! خدایا! امروز من محشر تو را دیدم، در آن روز بر من و بر ناتوانیِ‌ام رحم نما و با من در محاسبۀ گناهانم تنها و پناهم باش و چنانچه من بر این کودک رحم کردم و نجاتش دادم تو نیز در آن روز بر من رحم فرما و مرا نجات ده!!! ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی
📚 جوانی عاشق دختری شد و با رنج و مصیبت یک روز نصیبش شد تا ساعتی او را ببیند و از دست دختر شانه‌ای به رسم یادگار بگیرد. از قضای روزگار دختر ازدواج کرد و پسر را چاره‌ای جز فراموش کردن او نماند. نزد دوست مؤمن خود رفت و گفت: چگونه او را فراموش کنم؟ دوستش گفت: هر چه نشان از او داری از خود دور کن. جوان عاشق شانۀ چوبی را به دور انداخت. مدتی گذشت و جوان آن دختر یادش برد. تنگی معیشت جوان را گرفت و یاد خدا فراموش کرد. دوست مؤمن به او گفت: شرم باد بر تو! از دختری شانه‌ای چوبی داشتی به هزاران زحمت توانستی فراموشش کنی، چگونه از خدایی که این همه نعمت در کنار خود داری از دیدن آن‌ها چشم پوشیده‌ای و فراموشش کرده‌ای؟! پس نعمت‌های خدا (اگر می‌توانی) از خود دور کن سپس فراموشش کن... ➥ @sheikh_kafi | شیخ احمد ڪـافی