💠خاطره روزه داری #مخاطبان
👇👇
۱۰ ساله بودم، روزه بودم
فصل امتحانات خرداد ماه بود و امتحان ما بعد از ظهر😄
بعد از امتحان زود اومدم خونه مادر خونه نبود😢
روی گاز یه قابلمه لوبیا پلو بود که معلوم بود تازه دم شده 😍
از یخچال ماست آوردم و یه بشقاب بزرگ هم لوبیا پلو کشیدم و نشستم به خوردن ...😋
قاشق آخرو که گذاشتم توی دهان داداشم اومد تو آشپزخونه و فریاد زنان گفت مامااااان آبجی روزه شو خووووورد... 😁🙈
تازه یادم افتاد که روزه ام ، زدم زیر گریه 😭😭
مادرم اومد گفت یادت نبود روزه ای ...گفتم نه ...گفت اگه واقعا یادت نبوده اشکالی نداره و روزه ات درسته 😊
اولش خندیدم ولی بازم زدم زیر گریه و شروع کردم دویدن دنبال داداش 🏃 میگفتم چرا نزاشتی آب بخورم حالا خیلی تشنمه!😅😂
💠 این لحظات هزاران بار تقدیم شما باد😂😂
💠 دین و احکام رو از «شیخ شوخ» به زبون طنز یاد بگیر😁
https://eitaa.com/joinchat/2173304844Cba04cfe9be
خاطره ماه رمضان #مخاطبان 👇👇
ماه رمضان بود.
دم افطار بود،پدرم اومد خونه ویه بسته خرما و یه شونه تخم مرغ گذاشت روی میز و گفت: دو روز پیش تخم مرع گرفته بودم خانم!
مادر لبخندی زد و گفت دستتون دردنکنه ، خورده میشه دیگه پنج شیش تا بچه تو خونه هست!
من و مادر افطار کردیم ، پدر به خاط بیماری نمیتونست روزه بگیره.
شب قبل از خواب مادر گفت عدس پلو گذاشتم میتونی خودت سحری بخوری ، من باید امشب برم جایی ...
گفتم بله
سحر بلند شدم مثل هر شب پلو را گذاشتم گرم بشه ده تا تخم مرع هم گذاشتم آب پز بشه و ده تا هم گوجه فرنگی شستم!
آماده که شدن یه بشقاب پر پلو کشیدم ۱۰ تا تخم مرغ را پوست کندم و ۱۰ تا گوجه خورد کردم و نمک زدم و ریختم روی بشقاب عدس پلو و شروع کردم به خوردن
پدرم بیدار شده بود که آب بخوره اومد تو آشپزخونه ،سلام کردم یه نگاه به من کرد و یه نگاه به بشقاب های غذا و گفت سلام بابا جان، داری سحری میخوری ؟ گفتم بله ... خندید و گفت روزه ات قبول باشه!
💠 فکر کنم بابای ایشون آرزو میکرده سریع تر ازدواج کنن تا کمتر ضرر کنه😅🤦♂
💠 دین و احکام رو از «شیخ شوخ» به زبون طنز یاد بگیر😁
https://eitaa.com/joinchat/2173304844Cba04cfe9be