.
« بخدا سوگند اگر من بدانم ڪہ ڪشتہ مے شوم
و سپس زندہ مےشوم
و سپس سوزاندہ مےشوم
و دوبارہ زندہ مےشوم
و بہ باد دادہ مےشوم
و هفتاد بار با من ، این ڪار انجام مےشود ،
دست از #تو بر ندارم ،
تا مرگ خویش را در نزد تو یابم :))))))♥️ »
- از صحبتهای مسلمبن عوسجه
خطاب به سید الشهدا در شب عاشورا
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر ڪے با ابالفضل بست ،
بُرد :) 🌿
#آقامصطفے
-شـڪـوِة-
هر ڪے با ابالفضل بست ، بُرد :) 🌿 #آقامصطفے
‘‘
جلوی پاشنه در صدایم زدی .
آمدم پیشت . نگاهت نمیکردم ؛
گوشی سامسونگ سفیدی ، از این ها که تا میشد ، دادی دستم .
- این بمونه پیشتون اگه کاری داشتین .
هنوز گوشی نداشتم ،کار با آن را خوب بلد نبودم ،
اما گرفتم . تا پارکینگ آمدم بدرقهات ؛
نگاهت نمیکردم ،
موقع خداحافظی گفتی :
« فردا میام دنبالتون بریم بیرون . »
در را که بستم ، دست گذاشتم روی گونه هایم ،
آلو گرفته بود .
دویدم و به روشویی رفتم ؛
صورتم را شستم .
باید آماده میشدم برای خواب .
گوشی را گذاشتم زیر بالش ،
چشم هایم را روی هم گذاشتم . صدای پیامک ها شروع شد :)
گوشی را همان زیر ملحفه جلوی چشمم گرفتم :
« سلام عزیزم خوبی ؟ »
چشم هایم گرد شد :
وای خدای من چه پررو !
- نازگل من چطوره ؟
با خودم گفتم :
«چه غلطی کردم گوشی رو گرفتم ! »
- گلم اگه کار داشتی پیامک بفرست ؛
ساعت سه نیمه شب بود .
هربار که پیام میآمد با صدای سوت بلبلی میآمد !
مچاله شدم بودم زیر ملحفه و گوشی را محکم به گوشم چسبانده بودم . گونه هایم آتش گرفته شد .
وای چه اشتباهی !
اذان شد و گوشی از صدا افتاد .
بلند شدم برای نماز . .
’’
📚 از #کتاب - اسم تو مصطفی ست -
🖇 زندگینامه داستانی شهید صدرزاده ، به روایت همسر شهید
-شـڪـوِة-
- من هم به عنوانِ پدرِ پیرِ شما ، دلم سرشار از محبت شما جوان هاست :))) ♥️ - 📚 ویژه روز دانش آموز
🔰🔰
اسرائیل و آمریکا بدانند نسبت به آنچه مقابل ایران و جبهه مقاومت انجام میدهند ، #قطعا ، #پاسخ_دندانشکن دریافت خواهند کرد . .
- حضرت آقا ، ۴۰۳/۸/۱۲
دیدار با دانش آموزان و دانشجویان
🔰🔰
❌ #بازیچه_نباش ! ❌
✏️ وقتى كه ما بچهتر بوديم ، مشتاق بازى و توپ بوديم ، در انتظار مىنشستيم تا ما را به بازى بگيرند ، تملق مىگفتيم تا راهمان بدهند و قهر مىكرديم و دور مىشديم تا نزديكمان كنند ، اما همين كه هدفى پيدا مىكرديم ديگر به توپها و بچهها نگاه نمىكرديم ، حتى اگر دعوتمان مىكردند ، مىخنديديم و اگر دستمان را مىكشيدند ، نق مىزديم و فرار مىكرديم .چرا ؟
✏️ مگر توپ همان توپ نبود و بازى همان بازى محبوب نبود ؟ چرا اينها همهاش همانها بودند ، اما ما ديگر آن نبوديم ، ما هدفى داشتيم و لباسى به تن كرده بوديم و مهمانى مىخواستيم برويم .
آه حالا مىفهمم كه چرا خيلىها به توپهاى بزرگتر و كرههاى زمين و ماه و خورشيد هم همان طور نگاه مىكنند و توپ بازى نمىكنند و اسير بازى نمىشوند . اينها كارى دارند و هدفى دارند و اين است كه مشغول نمىشوند و سرگرم نمىشوند .
✏️ سرگرمىها براى بىكارههاست . بازىها براى آوارههاست و آنها كه جايى دارند و آنها كه كارى دارند و آنها كه به مهمانى دعوت شدهاند و لباس ضيافت پوشيدهاند ، ديگر با توپها و با بازيچهها ، كارى ندارند . اينها نه بازيگرند و نه بازيچه و نه تماشاچى . اينها رهرو هستند و به تحركها رسيدهاند و از تنوعها گذشتهاند .
✏️ اينها راه را مىبينند و وقت كم را مىبينند و اين است كه شب و روز مىكوشند و #آرام_ندارند . .
✍🏼 #عین_صاد
📄 برشی از #کتاب
📚 رشد