eitaa logo
-شـڪـوِة-
163 دنبال‌کننده
333 عکس
127 ویدیو
1 فایل
إِلٰهِى ، إِلَيْكَ أَشْكُوا نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَة خدایا ، از نفسۍ ڪہ فراوان بہ بدۍ فرمان مۍدهد بہ تو شڪایت مۍڪنم . [ مناجات‌الشّاڪین ]
مشاهده در ایتا
دانلود
شب تولدت ، کاش بودی خودت شمعای تولدتو فوت میکردی دورت بگردم :)))💖💔
نهایتا به قول شهید خزاعی نژاد ، بلای جان‌سوزِ عصر ما غیبت نیست! غفلت است ... او غائب ؛ پرده بر چشمان ماست ....
واسمع دعائی اذا دعوتک ، وقتی صدات میزنم ، صدامو بشنو خدای عزیزم .... - مناجات شعبانیه
نوشته بود ، کوفه‌ یه‌ بار‌ نامه‌ نوشت لعنت‌ به‌ من‌‌ و نامه‌های‌ هر‌روزم :)💔
-شـڪـوِة-
از سری درگوشی های این ماه 🌸(:
حیفِ گوشایی که یه ماه شعبان بگذره و یه بار اینو گوش ندن :] ،
- ۱۲۸ روز ، تا تعویض پرچم مقدس ڪربلا ...
-شـڪـوِة-
🔻 #شمر در #کربلا تنها یک نفر بود و مابقی #شمر های کوچکی بودند که همان جنایت را در مقیاسی کوچکتر رقم
⭕️❗️ ❗️⭕️ ابوسفیان هم نماز می‌خواند . معاویه هم امام جماعت بود . ظواهر همین ظواهر است . آنچه این نماز را بالا می‌برد ، آن روحی است که دمیده می‌شود به نماز. آن روح اگر باشد ، نماز بالا می‌رود ، نماز الهی می‌شود ؛ و تا عبادتِ انسان ، برای خودش باشد ، نماز الهی نیست ! همه عبادت‌مان برای خودمان است ، شما بهشت را بردارید از روی اعمال ، ببینیم کی عبادت می‌کند ؟! همه ما اینطور هستیم ! بازی ندهیم یکدیگر را !! 📚 آدم شدن چه مشکل | ص ۶۵
نماهنگ حوالی حرم.mp3
3.45M
دنیا بدون کربلا ، واسم شبیهِ . . 💔 @shekveh1|شڪوِة
16.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•🌱• وصال ڪو، ڪہ رساند مرا بہ آغوشت ؟! @shekveh1|شڪوِة
-شـڪـوِة-
رففففیییییققققق چرا ناراحتی ؟ وقتی یه مامانِ به این مهربونی داری 🙂💖 #عین_صاد
به قول یکی ، مامانا سر سفره هوای بچهاشونو دارن ؛ سفره شعبان داره جمع میشه ، هوامونو داشته باش عزیزِدلم ❤️‍🩹 نشه دستِ خالی بریم مادر ...
در خاک آرام گرفت / .
-شـڪـوِة-
شما فقط حرف بزن قلبا رو آروم کن سلطااااانننننن❤️‍🔥❤️‍🔥❤️‍🔥 @shekveh1|شڪوِة
🔰 حمید داوودآبادی نویسنده دفاع مقدس روز گذشته، همزمان با تشییع سید حسن نصرالله با رهبری دیدار داشته و گزارشی از آن دیدار نوشته. من خلاصه‌ای از آن را اینجا آورده‌ام و توصیه می‌کنم بخوانید؛ داغون بودم،‌ خسته و کلافه ... ششم مهر ۱۴۰۳ که خبر شهادت سیدحسن نصرالله را شنیدم، همه احوال داغونم، صد برابر شد. هیچ‌وقت حتی در خواب هم باور نمی‌کردم خبر شهادت سید را بشنوم. چند روز پیش گفتند: روز یک‌شنبه ۵ اسفند، تو و مسعود ده‌نمکی، بیایید برای نماز خدمت حضرت آقا. خدا را شکر. خیلی خوشحال شدم. می‌توانستم بغضم را با کسی تقسیم کنم. هرشب، در خواب و رویای خودخواسته، خویش را در آغوش آقا می‌دیدم‌ که می‌گریم و بغض چندماهه می‌گشایم! صبح یک‌شنبه، باران عالم و آدم را طراوت و زیبایی بخشده بود که مسعود که آمد دنبالم، نیم ساعت قبل از اذان ظهر وارد اتاقی شدیم که قرار بود آقا بیاید. جمعی شاید حدود صدنفر که خانواده‌هایی هم بودند، صفوف نماز را تشکیل دادند که چندین بچه کوچک، شاد و بی‌توجه به همه،‌ میان صفوف می‌دوبدند و محافظین برایشان بیسکوئیت و سرگرمی می‌آوردند. اذان که دادند، آقا تشریف آوردند و نماز به امامت ایشان اقامه شد.‌ همه‌ش با خودم می‌گفتم: - حتما الان امروز که تشییع سیدعزیز است، آقا مثل من، بدجوری حالش گرفته است، خسته است و عزادار. نماز که به پایان رسید، برخلاف تصور من، آقا صحبت نکرد و آمد به حال‌واحوال با حاضرین. به ما که رسید، آقا نگاهی محبت‌آمیز به من انداخت ‌و با لبخندی زیبا فرمود: - باز که چاق شدی ... و زدیم زیر خنده. مانده‌ام با این شکم ورقُلُمبیده چی‌کار کنم. کاشکی می‌شد قبل از دیدار، پیچ‌هایش را باز کنم و گوشه‌ای پنهان کنم‌ که هربار مورد لطف آقا قرار نگیرد و شرمنده‌ نشوم! رو در رو که شدم با آقا،‌ چشم درچشم، نگاه انداختیم و خندیدیم. وقتی فرمودند: - شما چطورید؟ چیکار می‌کنید؟ سر دلم باز شد. بغضم داشت می‌ترکید. شروع کردم به نالیدن: - آقا، خسته‌ام، حالم خوب نیست، دارم کم‌ میارم ... آقا چشمانش را در نگاهم دوخت و با تعحب گفت: - چیزی نشده که، شما دیگه چرا کم میارید، خبری نیست، الحمدلله همه چیز خوب است ... نالیدم: آقا، سید رفت، بغض دارم، دعا کنید خدا این‌ آرامش قلب شما را به من هم بدهد ... - همه چیز خوبه و همه ‌کارها به روال خودش دارد پیش می‌رود. امیدت به خدا باشد ... می‌خندید و می‌خندیدم. وقتی از امید گفت، قربانش رفتم ‌و ناخواسته می‌گفتم: ای جانم ... جانم ... خدا همین امید و اطمینان قلبی شما را‌ به من هم عطا کند ... واقعا از آرامش و اطمینان قلبی ایشان، همه ناامیدی و خستگی‌ام به یکباره فرو ریخت و بر فنا رفت و همه آن اطمینان قلب که همواره از خدا طلب می‌کردم،‌ همچون‌خورشیدی بر قلبم تابیدن گرفت و آرامم کرد. دقیقا دنبال همین بودم که امروز با یاد سیدعزیز که بر دوش آزادگان جهان بدرقه شد تا آغوش خدا، بر دستان حضرت آقا بوسه زدم و خدا را شکر کردم‌ که این ‌نعمت الهی بر سرمان‌ می‌تابد. یکشنبه ۵ اسفند ۱۴۰۳