👈مخصوص اول و آخر مجلس
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بُوَد که گوشۀ چشمی به ما کنند
دردم نهفته به، ز طبیبان مدّعی
باشد که از خزانۀ غیبم دوا کنند
گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار
صاحب دلان حکایت دل خوش ادا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمیشود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
فاتحهای چو آمدی بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را میکنم از پیاش روان
ای که طبیب خستهای روی زبان من ببین
کاین دم و دود سینهام بار دل است بر زبان
بازنشان حرارتم زآب دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد هیچ ز زندگی نشان
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
بارها گفتهام و بار دگر میگویم
که من ِدلشده این ره نه به خود میپویم
در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
من اگر خارم و گر گل چمن آرایی هست
که از آن دست که او میکشدم میرویم
دوستان، عیب من بیدل حیران مکنید!
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخرمجلس
ما بدین در، نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم
تا به اقلیم وجود، این همه راه آمدهایم
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم، غرق گناه آمدهایم
آبرو میرود ای ابر خطاپوش ببار
که به دیوان عمل نامه سیاه آمدهایم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
خُرّم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رَخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بیطاقت
به هواداری آن سرو خرامان بروم
در ره او چو قلم گر به سرم باید رفت
با دل زخم کش و دیدۀ گریان بروم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار، دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار، برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوّا فکنم
مایۀ خوشدلی آن جاست که دلدار آن جاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
مژدۀ وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زانکه چو گردی ز میان برخیزم
روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
نماز شام غریبان چو گریه آغازم
به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب
مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
ای غایب از نظر به خدا میسپارَمَت!
جانم بسوختی و به دل دوست دارَمَت
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن، بِدارَمَت
بارم ده از کرم، سوی خود، تا به سوز دل
در پای، دم به دم گهر از دیده بارَمَت
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایۀ آن سرو روان ما را بس
یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خویش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کَون و مکان ما را بس
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
چگونه شاد شود اندرون غمگینم
به اختیار که از اختیار بیرون است
✍حافظ
👈مخصوص اول و آخر مجلس
هرکس که ندارد به جهان مهر تو در دل
حقّا که بُود طاعت او ، ضایع و باطل
برداشتن از عشق تو دل ، فکر مُحال است
ازجان خود آسان بُود از عشق تو مشکل
✍حافظ