امام حسن(علیه السلام) و ایام فاطمیه(سلام الله علیها)
دامن چشم من از گریه به دریا اُفتاد
چشم زخمی شده از کار تماشا اُفتاد
باز هم خاطره هایم همگی زنده شدند
راه من باز بر آن كوچۀ غمها اُفتاد
یاد آن کوچه که با مادر خود می رفتم
به سرم سایه ای از غربتِ بابا اُفتاد
کوچه بن بست شد و در دل آن وانفسا
چشم نامرد به ناموس علی تا اُفتاد
آنچنان زد که رَهِ خانۀ خود گُم كردیم
آنچنان زد که به رخسارۀ گُل جا اُفتاد
گاه می خورد به دیوار و گَهی رویِ زمین
چشمِ زخمی شده از کار تماشا اُفتاد
من از آن دست کشیدن به زمین فهمیدم
گوشواری که شکستهست در آنجا اُفتاد
شانه ام بود عصایش ولی از شدت درد
من قدم خم شد و او هر قدم اما اُفتاد
✍حسن لطفی
شعر جدید از حاج علی انسانی:
این واژه معنیاش ز قلمها فراتر است
بایستهاش لبان و زبان پیمبر است
پای قلم به گَرد مدیحش نمیرسد
عرض ارادتیست فقط، عرضه بهتر است
او کوثر است و خیر کثیر است و وصف او
«از هر زبان که میشنوی نامکرر است»
حافظ تو لب گشا و از این فاشتر بگو
«دولت درین سرا و گشایش درین در است»
احمد چرا ستاده بپا نزد فاطمه
وز چیست بوسهگاه پدر دست دختر است
گفتم چه راز بود بگو داد پاسخم
مهر پدر مگوی که دستور داور است
ننویس ای قلم که چه رو داد پشت در
بنویس محسن از همه کس باخبرتر است
لبخند او دهد نفس تازه بر علی
اما دریغ و درد که لبخند ِ آخر است
دست شکسته، پختن نان بهر کودکان
این اوج مهربانی و ایثار مادر است
مخفی ز اهل خانه علی گریه میکند
پر اشک، جام ساقی کوثر به کوثر است
تابوت خود که دید، بزد خنده گفت آه
خندیدن علی پس از این نامیسر است
✍علی انسانی
(کتاب «من از کودکی...» ، 1404، ص88-87)
ناشر:کلام سلیس
سوسوی خانه
خزان چه سر زده سروقت باغ میآید
ز باغ لالۀ ما بوی داغ میآید
بگو به باد که سوسوی خانه را نبَرَد
امید حیدر و بانوی خانه را نبَرَد
ز باغ لاله چرا بوی دود میآید؟
صدای رفتنِ یاس کبود میآید
چه شد نگاه تو خورشیدِ بیطلوع شده؟
قیامِ نافلۀ تو پُر از رکوع شده
صدای خسته و بیجوهرت شنیدنی است
شکسته دست که باشد قنوت دیدنی است
چه روی داده که چون سر به سجده بگذاری
دعاکنم که سر از سجده باز برداری
به خانه هر طرفی اشکهای پنهان است
بهار نیست چرا پس گلابگیران است
✍علی انسانی
(کتاب «من از کودکی...» ، 1404، ص96)
ناشر:کلام سلیس
با خاطرات
گریه کن ای آسمان باران ببار
آفتابم رفت و چشمم گشت تار
روح دین دارد بر این ریحانه دِین
باشد این بنتالنبی ، امالحسین
اینکه از داغش قد گردون خم است
جسم زهرا نیست اسم اعظم است
رفت آن نور و فروغ زندگی
یار من در طاعت و در بندگی
آن که در یک عمر طاعت بود، رفت
همره طاعت اطاعت بود رفت
بعد احمد در دلم جز غم نماند
بهر من یک یار ماند او هم نماند
قبر خود را خود به دستم کَندهام
بعد از این با خاطراتش زندهام
رفت دردا جان و روح طاهرات
ماند در دل داغ و یاد خاطرات
سجدۀ طولانی و بارانیاش
بوسههای مُهر بر پیشانیاش
چهرۀ از درد و غم مهتابیاش
چشم خیس و خسته و بیخوابیاش
در رکوعش خم به تعظیمش فلک
بر قنوتش گوش افواج مَلک
بستر زهرای من سجاده بود
بر مباهاتش خدا اِستاده بود
خلعتِ خُلّت از او دارد خلیل
بر نجاتش نام زهرا شد دلیل
آه از آن دو میهمان سر زده
هیزم آتش به خانه بر زده
پشتِ در، دُرّ نجف یاقوت شد
روز، هیزم بود و شب تابوت شد
تا ابد ای چرخ باشی سینه چاک
بُردهای هفت آسمان را زیر خاک
✍علی انسانی
(کتاب «من از کودکی...» ، 1404، ص99-97)
ناشر:کلام سلیس
خُلّت:دوستی، مهربانی
برای شب آخر فاطمیه(حضرت ابوالفضل_علیه السلام_ )
عدو تیری به چشمانِ ترم زد
به پیش چشمِ زهرا مادرم زد
چو من فریادِ یا زهرا کشیدم
عمود آهنین را بر سرم زد
🎙از زبان یکی از مرثیهخوانان
یا اباالفضل
پورِ حیدر با شجاعت رو به دریا میکند
قهرمانِ صف شکن همواره غوغا میکند
هیچ میدانی چرا سقا به لب آبی نزد
دید با حسرت به او زهرا تماشا میکند
✍امیرمیکائیلزاده
گریز مرثیۀ حضرت زهرا(س)به مرثیۀ حضرت ابوالفضل(ع)
حضرت زهرا(س) فرمود: « ای اسماء آن کافور باقیمانده(از بهشت) را که در فلان جا است بیاور و کنار سرم بگذار، این را گفت و جامهاش را به سر کشید و فرمود: اندکی صبر کن و در انتظار من باش، سپس مرا صدا بزن، اگر جواب تو را ندادم بدان که به پدرم ملحق شدهام. اسماء اندکی صبر کرد، سپس فاطمه(س) را صدا زد، جواب نشنید، صدا زد: «یا بِنتَ مُحمّدِ المُصطَفی، یا بِنتَ اَکرَمُ مَن حَمَلَتهُ النّساء ، یا بِنتَ خَیرِ مَن وَطَأَ الحِصی، یا بِنتَ مَن کانَ مِن رَبّهِ قابَ قَوسَینِ اَو اَدنی. ای دختر محمد مصطفی! ای دختر بهترین انسانها، ای دختر برترین کسی که بر روی زمین راه رفت، ای دختر کسی که در شب معراج به جایگاه خاص قرب الهی رسید.» باز جواب نشنید، اسماء روپوش را کنار زد، ناگاه دریافت که فاطمه(س) به لقاءالله پیوسته است، خود را به روی فاطمه(س) انداخت و او را میبوسید و عرض کرد: « ای فاطمه وقتی که به حضور پدرت رسول خدا(ص) رسیدی سلام مرا به او برسان. » سپس اسماء ... سراسیمه از خانه بیرون آمد، حسن و حسین(ع) را در بیرون خانه ملاقات کرد. آنها گفتند:مادر کجاست؟اسماء سخنی نگفت، آنها به سوی خانه روانه شدند و دیدند که مادرشان روبه قبله دراز کشیده، حسین(ع) مادرش را حرکت داد، ناگهان دریافت که مادرش از دنیا رفته است، به برادرش حسن رو کرد و گفت: ای برادرم، خدا در مورد مادرم به تو اجر بدهد«آجَرَکَ اللّه فِی الوالِدَة» . حسن(ع) خود را به روی مادر انداخت، گاهی او را میبوسید و گاهی میگفت: ای مادرم، با من سخن بگو، قبل از آنکه روح از بدنم بیرون برود. امام حسین پیش آمد و پاهای مادرش را میبوسید و میگفت: مادرم، من پسرت حسین(ع) هستم، قبل از آنکه قلبم شکافته شود و بمیرم با من سخن بگو. اسماء به حسن و حسین(ع) فرمود: بروید نزد پدرتان علی(ع) و وفات مادرتان را به او خبر دهید. حسن و حسین(ع) از خانه بیرون آمدند، در حالی که فریاد میزدند:یامُحمَّداه، یا اَحمَداه، اَلیومُ جُدَدِّلَنا مَوتُکَ اِذ ماتَت اُمُّنا. آه ای محمد، ای احمد، امروز مصیبت فقدان تو برای ما تجدید شد، چراکه مادرمان از دنیا رفت. سپس حسن و حسین(ع) وارد مسجد شدند، علی(ع) در مسجد بود، آنها شهادت فاطمه(س) را به او خبر دادند، علی(ع) از این خبر آنچنان دگرگون شد که بیحال افتاد. » (قمی، 1371، 249-248)
اینجا امیرالمؤمنین(ع) از شنیدن خبر شهادت حضرت زهرا(س) از هوش رفت و سپس با حسنین به خانه رفته و به عزاداری پرداختند، ولی ، لایَومَ کَیومَکَ یا اَباعَبدِالله، هیچ روزی مثل روز عاشورای تو نیست ای اباعبدالله، «امام حسین(ع) وقتی صدای کمکخواستن برادرش (عباسع ) را شنید، خود را به او رسانید و دید او در کنار فرات با تن پاره پاره و مجروح و با دستهای قطع شده افتاده است، آنجا بود که فرمود: « اَلانَ اِنکَسَرَ ظَهری وَ قَلَّت حیلَتی» اکنون پشت من شکست و تدبیر و چارۀ من گسسته شد. » (برای مطالعۀ بیشتر، رک: قمی، 1377: 1 ، 481)
شدنی نیست
#غزل_مرثیه
آن غنچه که پژمرد شکوفا شدنی نیست
آن سینه که بشکست مداوا شدنی نیست
مشکل که دو چندان بشود حل شدنی نیست
وقتی گره ای کور شود وا شدنی نیست
آبی که ز جو رفته دگر باز نگردد
این خون زمین ریخته حاشا شدنی نیست
ای وای از آن غصه که عنوان شدنی نیست
ای وای از آن رخ که هویدا شدنی نیست
از روزنه چشم کبودش به علی گفت
زهرای تو ای دل شده زهرا شدنی نیست
تا آنکه به تو خرده نگیرند ز اشکم
خواهم که روم در دل صحرا شدنی نیست
هر کس که مرا دید چنین زخم زبان زد
احیای تو حتی به مسیحا شدنی نیست
ای رهبر مظلوم دگر یار نداری
من رفتنی ام، ماندنم آقا شدنی نیست
✍سید محمد میر هاشمی
گریز به کربلا
خیلی سخته به آدم بگن بیا برا آخرین بار با مادرت وداع کن ...
خیلی سخته آدم ببینه چطور مادرشُ کفن میکنن... (شاید اینطور بوده) امیرالمومنین بدنِ زهرا رو غسل داد.. شروع کرد بندهای کفنُ بستن... تا اومد گره بالاسر و بزنه... دید بچه ها دارن با آه و حسرت نگاه میکنن .. فرمود بیاید برا آخرین بار با مادرتون وداع کنید ..
يَا أُمَّ كُلْثُومٍ ، يَا زَيْنَبُ ... يَا فِضَّةُ يَا حَسَنُ يَا حُسَيْنُ هَلُمُّوا تَزَوَّدُوا مِنْ أُمِّكُمْ
(بزار زبانِ حال بگم) یکی میگفت مادر من حسنم .. یکی میگه مادر من زینبم .. اما یه آقایی یه جور دیگه صدا زد هی میگفت مادر تو مادری نبودی که وقتی حسین صدات بزنه جواب ندی...
الله اکبر... یه وقت دیدن بند کفن آروم آروم باز شد
أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيّاً
دست شکستۀ زهرا بالا اومد بچه هارو در آغوش گرفت ..
منادی بین زمین و آسمان صدا زد: يَا أَبَا الْحَسَنِ ارْفَعْهُمَا عَنْهَا
بچه هارو از فاطمه جدا کن ..این منظره رو ملائکه طاقت ندارن...
الهی برای غربتت بمیرم... امام حسنُ بلند میکرد بابا خدا صبرت بده ...حسین جان خدا صبرت بده .. زینب جان از این به بعد تو خانوم خونه ای .. با احترام بچه هارو جدا کرد... یعنی آی اهل عالم یاد بگیرید هر وقت دیدید بچه ای کنار بدن عزیزش داره وداع میکنه...با احترام ، با ناز و نوازش جداش کنید...
لا یوم کیومک یا اباعبدالله-کربلا هم یه دختری اومد کنار بدن بی سر بابا .. عوض اینکه ناز ونوازشش کنن ...بگن این دختر یتیم شده ... هم برادراشو کشتن ، هم عموهاشو کشتن... میدونی چطور از بدن بابا جداش کردن ؟ وَاجتَمَعَت عِدّةٌ مِنَ الاعراب...حتّی جَرّوها عنه...اینقدر با تازیانه زدن… حسین...
پس از تدفین
اين سخن از امیرالمؤمنین(ع) روايت شده كه هنگام به خاك سپردن سيدۀ زنان، فاطمه(س) بر سر قبر رسول اللّه(ص) بوده، و چنانكه گويى با او راز مىگويد، بيان داشته است:السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ السَّرِيعَةِ اللَّحَاقِ بِكَ. قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِي، إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ، فَ “إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ". فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ، أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ، إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ. وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ؛ هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ. وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ. (نهجالبلاغه، خطبۀ202)
درود بر شما ای رسول خدا، از من و از دخترتان که در همسایگی شما به خاک فرود آمد و برای رسيدن به شما شتابان حرکت کرد. ای رسول خدا، در فقدان دختر نازنينتان شکيبایی از دستم رفته و تحملی برايم نمانده است، ولی پيرو سختی جدایی از شما و شدت مصيبت از دست دادن شما، که باعظمتتر از اين مصيبت بود، تسلیتی برای من وجود دارد. من پیکر مبارک شما را با دست خودم در قبر نهادم و نفس مبارک تو در آن موقع که سر مقدست مابين گلو و سينۀ من قرار داشت از بدن شريفت بيرون رفت (ما از آن خداييم و به سوی او برميگرديم.) (ای رسول خدا)، امانت برگردانده شد و آن روح مقدس که چند روزی در گرو بدن بود، گرفته شد! پس از اين، اندوهم ابدی است و شبم با بيداری خواهد گذشت. تا آنگاه که خداوند متعال همان جايگاه را که اکنون شما در آن اقامت نمودهای، برای من برگزيند. ای پيامبر عزيز، به زودی دخترتان خبر اجتماع امت شما را برای از بين بردن حقوقش به شما خواهد داد. عمق مصائبی که به او وارد شده است، از وی سئوال فرما و سرگذشتش را بپرس. (اين همه مصيبتها بر او روا داشته شد) با اين که از رحلت شما و تعهدی که برای دوست داشتن خاندانتان از مردم گرفته بودی، زمانی دراز نگذشته و هنوز نام مبارک شما و قضايای شما از زبانها قطع نشده است. درود بر شما، درود وداع کنندهای که وداعش نه از روی اعراض است و نه از ملالت خاطر. پس اگر برگردم، نه به جهت خستگی از تنگدلی است، و اگر بر سر قبر اقامت گزينم، نه به جهت بدگمانی به آن وعدهای است که خداوند به صبرکنندگان فرموده است.( نهجالبلاغه، خطبۀ202)
پس از تدفین
اين سخن از امیرالمؤمنین(ع) روايت شده كه هنگام به خاك سپردن سيدۀ زنان، فاطمه(س) بر سر قبر رسول اللّه(ص) بوده، و چنانكه گويى با او راز مىگويد، بيان داشته است:السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنِّي وَ عَنِ ابْنَتِكَ النَّازِلَةِ فِي جِوَارِكَ وَ السَّرِيعَةِ اللَّحَاقِ بِكَ. قَلَّ يَا رَسُولَ اللَّهِ عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي وَ رَقَ عَنْهَا تَجَلُّدِي، إِلَّا أَنَّ فِي التَّأَسِّي لِي بِعَظِيمِ فُرْقَتِكَ وَ فَادِحِ مُصِيبَتِكَ مَوْضِعَ تَعَزٍّ، فَلَقَدْ وَسَّدْتُكَ فِي مَلْحُودَةِ قَبْرِكَ وَ فَاضَتْ بَيْنَ نَحْرِي وَ صَدْرِي نَفْسُكَ، فَ “إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ". فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِيعَةُ وَ أُخِذَتِ الرَّهِينَةُ، أَمَّا حُزْنِي فَسَرْمَدٌ وَ أَمَّا لَيْلِي فَمُسَهَّدٌ، إِلَى أَنْ يَخْتَارَ اللَّهُ لِي دَارَكَ الَّتِي أَنْتَ بِهَا مُقِيمٌ. وَ سَتُنَبِّئُكَ ابْنَتُكَ بِتَضَافُرِ أُمَّتِكَ عَلَى هَضْمِهَا، فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ؛ هَذَا وَ لَمْ يَطُلِ الْعَهْدُ وَ لَمْ يَخْلُ مِنْكَ الذِّكْرُ. وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمَا سَلَامَ مُوَدِّعٍ لَا قَالٍ وَ لَا سَئِمٍ، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلَا عَنْ مَلَالَةٍ وَ إِنْ أُقِمْ فَلَا عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللَّهُ الصَّابِرِينَ. (نهجالبلاغه، خطبۀ202)
درود بر شما ای رسول خدا، از من و از دخترتان که در همسایگی شما به خاک فرود آمد و برای رسيدن به شما شتابان حرکت کرد. ای رسول خدا، در فقدان دختر نازنينتان شکيبایی از دستم رفته و تحملی برايم نمانده است، ولی پيرو سختی جدایی از شما و شدت مصيبت از دست دادن شما، که باعظمتتر از اين مصيبت بود، تسلیتی برای من وجود دارد. من پیکر مبارک شما را با دست خودم در قبر نهادم و نفس مبارک تو در آن موقع که سر مقدست مابين گلو و سينۀ من قرار داشت از بدن شريفت بيرون رفت (ما از آن خداييم و به سوی او برميگرديم.) (ای رسول خدا)، امانت برگردانده شد و آن روح مقدس که چند روزی در گرو بدن بود، گرفته شد! پس از اين، اندوهم ابدی است و شبم با بيداری خواهد گذشت. تا آنگاه که خداوند متعال همان جايگاه را که اکنون شما در آن اقامت نمودهای، برای من برگزيند. ای پيامبر عزيز، به زودی دخترتان خبر اجتماع امت شما را برای از بين بردن حقوقش به شما خواهد داد. عمق مصائبی که به او وارد شده است، از وی سئوال فرما و سرگذشتش را بپرس. (اين همه مصيبتها بر او روا داشته شد) با اين که از رحلت شما و تعهدی که برای دوست داشتن خاندانتان از مردم گرفته بودی، زمانی دراز نگذشته و هنوز نام مبارک شما و قضايای شما از زبانها قطع نشده است. درود بر شما، درود وداع کنندهای که وداعش نه از روی اعراض است و نه از ملالت خاطر. پس اگر برگردم، نه به جهت خستگی از تنگدلی است، و اگر بر سر قبر اقامت گزينم، نه به جهت بدگمانی به آن وعدهای است که خداوند به صبرکنندگان فرموده است.( نهجالبلاغه، خطبۀ202)
گریز از دفن حضرت زهرا(س) به اربعین
«وقتی که شب شد و همه خوابیدند، حضرت علی(ع) همراه حسن(ع) ، حسین(ع) ، عمار، مقداد، عقیل، زبیر، ابوذر، سلمان، بُرَیده و چند نفر از خواص بنی هاشم، بدن خانم را از خانه بیرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نیمههای شب به خاک سپردند، حضرت علی(ع) اطراف قبر حضرت زهرا(س) هفت قبر دیگر ساخت تا قبر ایشان شناخته نشود.» (برگرفته از: قمی، 1371، 253)
اینجا امیرالمؤمنین(ع) بالای قبر خانم فاطمه(س) شروع به گریه و مرثیه خواندن نمود و شاید به خانم اینطور میگفت: فاطمه جان بلند شو بیا در خانه ببین زینب(س) بهانۀ مادر گرفته، بلندشو بیا در خانه ببین امکلثوم(س) زانوی غم بغل گرفته است؛ فاطمه جان از این به بعد بگو من جواب اینها را چی بدم؟؛ اما روز اربعین در کربلا ، همین خانم زینب(س) بالای سر قبر برادرش حسین(ع) شاید اینگونه صدا میزد: برادر پاشو ببین دختر سه سالهات رقیه(س) در خرابۀ شام جان داد و با ما نیامد. داداش! دخترت خیلی بابا بابا کرد. داداش! دخترهای شامی خیلی او را اذیت کردند، دائم میگفتند ببین رقیه! ما بابا داریم و تو بابا نداری، ببین رقیه! ما لباس نو داریم و تو لباسهات کهنه و پاره شده، داداش پاشو ببین چقدر ما را تازیانه زدند، پاشو ببین چقدر دل ما را سوزاندند، پاشو ما را آرام کن، پاشو داداش ما را کمک کن، ای حسین...