eitaa logo
شعرزاد.معصومه سادات اسدیان
225 دنبال‌کننده
170 عکس
20 ویدیو
0 فایل
خالقین کلمات نمی میرند♥️ @ms_asadyan
مشاهده در ایتا
دانلود
مولا❤️ مگر که باز رُخت از پسِ نقاب در آمد؟ و یا که‌ دمیدست و آفتاب در آمد؟
از پنجره به پیاده‌رویِ مملو از جمعیّت نگاه کرد. گفت: می‌بینی؟ لباس‌هایی هستند که راه می‌روند، دروغ می‌گویند، عاشق می‌شوند، می‌میرند. کمتر لباسی آن بیرون است که درونش انسان وجود داشته باشد! به‌راستی که این دنیا یک رختکنِ بزرگ است.🤔 از کتاب اثر
هم عکس تمام قد گرفتیم از مرگ هم فیلم مستند گرفتیم از مرگ مردیم و شناسنامه مان باطل شد ما بالاخره سند گرفتیم از مرگ @robaiiyat_takbait
ما اینجاییم🙂😊
خورشید، هر روز صبح به خاطر زنده بودن من و تو طلوع میکند. هرگز منتظر فردای خیالی نباش. صبحتون زیبا
حافظا تکیه بر ایّام چو سهو است و خطا من چرا عِشرتِ امروز به فردا فکنم
خبر بد اینکه: "هيچ چيز هميشگى نيست..." خبر خوب اینکه: "هيچ چيز هميشگى نيست..."
هدایت شده از فریضه
38.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ تیزر اولین نشست «فریضه» • گردهمایی شاعران انقلابی مشهد • مورخ دهم آبان‌ماه ۱۴۰۳ 📌 نشست شاعران انقلاب مشهد @farizeh_ir
دست هایت آنقدر ناتوان شدند که زندگی لغزید از بین انگشتانت و افتاد درست وسط دهان مرگ و یکباره تمام شد تمام مهربانی هایت ، تمام دردهایت که دیگر قرص ها هم زورشان به آنها نمی رسید خیالمان راحت شد که پایت تیر نمی کشد و سینه ات گر نمی گیرد اما غافل بودیم که قرار است هر لحظه دلتنگی تیر بکشد در وجودمان و تا مغز استخوانمان برود سینه مان گر بگیرد از نبودنت و راهی نداشته باشیم غافل بودیم که این تازه آغاز راه است و قرار است دنیا به ما سخت، سخت بگیرد و ما یکباره آنقدر بزرگ شویم که بتوانیم طاقت بیاوریم جای خالی ات را حالا هیچ جای دنیا امن نیست بغض های نا نجیب گلویم را به قصد کشت می فشارند گریه ام می اید اما به رویم نمیاورم که کم اورده ام از نبودنت که از قوی بودن خسته ام بدون تو دنیا جای ترسناکی ست اما دلم نمی اید برایت از درد این روزها بگویم من هنوز هم با دعای تو قدرت میگیرم برایم دعا کن بابا😭 به فاتحه ای مهمانش کنید .
به یاد خاطره تلخ ۱۶ آبان۱۳۹۸ که هر روز تکرار میشود ..... گرفته کنج اتاقت دلش برای تو حتما چقدر واژه ندارم برای از تو نوشتن دو چشم روشن عاشق که مانده روی نگاهت دو شمع مشکی غمگین کنار عکس تو روشن هوای خانه پر از عطر دستهای دعایت هوای کوچه پر از لحظه های باتو نبودن هنوز باتو نفس میکشم به لهجه ی باران و تازه شعله کشیده است خاطرات تو در من چگونه بعد تو با این هجوم غصه بسازم چگونه انس نگیرم به گریه های مطنطن.
آیین پایانی جشنواره شعر و داستان دانشگاه آزاد اسلامی واحد سمنان 22آبان1403
هنوز داغ کهنه ای مرا به خانه میکشد هنوز شعله های فتنه ای زبانه میکشد هنوز صورت کبودِ در کسوف کاملت مرا به لحظه های درد تازیانه میکشد   ببین چگونه خواهرم پس از تو بی نوازشت به روی گیسوی غمش به بغض شانه میکشد سکوت کرده شهر  در جواب بی عدالتی غمت مرا به کوچه ها به این بهانه میکشد میان قحطی سحر ببین که آفتاب را به روی دوش ، آسمان چرا شبانه میکشد؟ صدای هق هقی مرا به سمت چاه میبرد پدر چگونه غربت تورا به شانه میکشد پس از گذشت سالها کسی درست مثل تو میان قتلگاه آه مادرانه می کشد
به من اجازه بده مادرت صدا بزنم به هر چه غیر تو اینبار پشت پا بزنم به من اجازه بده سر به زانویت هرشب و یا به دامن تودست التجا بزنم به دورچادر تو دائم الطواف شوم به اشتیاق دم از مروه و صفا بزنم بغل کنم به تبسم ضریح یادت را به گریه های شبم رنگی از دعا بزنم به شوق مهر تو یک عمر دختری کنم و شمیم عاطفه ات را به یاس ها بزنم برای غربت تو بی بهانه گریه کنم به کوچه های دلم پرچم عزا بزنم به من اجازه بده بین بغض فاطمیه سری به روضه ی جانسوز کربلا بزنم .
از این زاویه این همان است😎
آستانه مبارکه حضرت یحیی بن موسی بن جعفر
‌ به ‌نور ‌بیا؛ وگرنه ‌تاریکی‌ تو را لمس‌ خواهد‌ کرد...!!
فرقی نمی کند  امروز هم  ما هر چه بوده ایم، همانیم. ما باز می توانیم هر روز ناگهان متولد شویم، ما  همزاد عاشقان جهانیم.
باید پناه داد در این سینه جای عشق گنجشک های خسته ی بی آشیانه را
26.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زینب مرور میکند این داغ کهنه را در لحظه ی بریدن دل از برادرش 😭😭😭😭
ابری کبود گوشه ای از آسمان نشست دردی به جان مزرعه هوهو کنان نشست بازار گرم وسبز درختان کساد شد غم در دل شکسته هر باغبان نشست فصل شکوه خرمن‌گندم گذشته است لبخند داس بر تن  گل بی امان نشست در گیر و دار زردی پاییز با غرور امید بین خاک و علف ناگهان نشست باران گرفت و فرصت جولان به غنچه داد بر روی دشت جلوه ی رنگین کمان نشست صبح سلام سردی آبان بخیر شد بوی بهار در ریه های خزان نشست بر قامت زمین پر از اخم روزگار پیراهن قشنگ گل ارغوان نشست کام تمام شهر پر از شهد شوق شد لبخند روی چهره ی پیر و جوان نشست حالا سبد سبد گل دیدار و خاطره در دامن صمیمیت دختران نشست گرم است روح خانه در این روزهای سرد وقتی صدای شادی مادر در آن نشست_ تا از تن پدر بتکاند غبار را آمد کنار خستگی اش مهربان نشست یک سینی محبت و یک‌چای تازه دم آرامشی که در دل او بی گمان نشست تا پهن کرد بقچه گلدار عشق را در خانه عطر ناب گل زعفران نشست
‏خودت را بساز تا آدم امنی شوی، برای روزهایی که نمی‌شود به کسی پناه برد https://eitaa.com/sher_zad
حماقت بزرگی است که آدمی، به منظور برنده شدن در بیرون، در درون ببازد... 🫡