eitaa logo
شاعرانه
25.7هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
850 ویدیو
83 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر و ارسال اثر https://eitaayar.ir/anonymous/G246.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام. آیا اشعار ارسالی را در اینجا باید ارسال نمود ؟ ✍ سلام بله
6.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | شعرخوانی آقای هوشنگ دیناروند الف، لام، میم مرا ببوس برای اولین بار قبل از بی حسی کامل 📜 @sheraneh_eitaa
الی مَتی أحارُ فیکَ یا مَولایَ و الی مَتی و أیّ خِطاٍب أصِفُ فیکَ و أیّ نَجوی بعید بود به دل اعتنا نمی کردم غمی برای خودم دست و پا نمی کردم کسی شکستن قلب مرا نمی فهمید اگرچه آینه بودم ، صدا نمی کردم به انتظار نشستن ، عجب مکافاتی‌ست گُمانِ این همه تأخیر را نمی کردم من خراب کجا وُ خرابِ یار شدن... زمان عقب برود ، ادّعا نمی کردم گناه‌کاری من مایه ی عذاب تو شد وفا که هیچ...،نمی شد جفا نمی کردم؟! هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی ولی چه فایده ، من که حیا نمی کردم همیشه رِخوَتِ من دور کرد از تو ، مرا همیشه تنبلی ام را بهانه می کردم! اگر وصال تو یکبار سهم من بشود تو را دقیقه ای از خود جدا نمی کردم برای کُشتن من یک اشاره‌ات بس بود قسم به جدّ تو ، چون و چرا نمی کردم هنوز هم که هنوز است ، دوستت دارم وگرنه این همه " آقا ! بیا "...، نمی کردم خوش است اگر برسد دست من به خاک نجف... غبار صحن علی را رها نمی کردم تمام لذت من بوسه بر ضریح علی‌ست فقط به دیدن آن اکتفا نمی کردم دلم گرفته ، علاجش کجاست؟! نزدِ حسین... چگونه آرزوی کربلا نمی کردم ! ▪️ ▪️ مگر تنش چِقَدَر زیر نیزه‌ها ، پاشید... خیال آمدن بوریا نمی کردم 📜 @sheraneh_eitaa
شمع بگریست گه سوز و گداز کاز چه پروانه ز من بیخبر است بسوی من نگذشت، آنکه همی سوی هر برزن و کویش گذر است بسرش، فکر دو صد سودا بود عاشق آنست که بی پا و سر است گفت پروانهٔ پر سوخته‌ای که ترا چشم، بایوان و در است من بپای تو فکندم دل و جان روزم از روز تو، صد ره بتر است پر خود سوختم و دم نزدم گرچه پیرایهٔ پروانه، پر است کس ندانست که من میسوزم سوختن، هیچ نگفتن، هنر است آتش ما ز کجا خواهی دید تو که بر آتش خویشت نظر است به شرار تو، چه آب افشاند آنکه سر تا قدم، اندر شرر است با تو میسوزم و میگردم خاک دگر از من، چه امید دگر است پر پروانه ز یک شعله بسوخت مهلت شمع ز شب تا سحر است سوی مرگ، از تو بسی پیشترم هر نفس، آتش من بیشتر است خویشتن دیدن و از خود گفتن صفت مردم کوته نظر است 📜 @sheraneh_eitaa
ماییم و شکوهِ نصر ان‌شاء‌الله قدس است و شکستِ حصر ان‌شاء‌الله یک جمعۀ نزدیک، نُصَلّی فِی القدس همراه امام عصر ان‌شاء‌الله 📜 @sheraneh_eitaa
کجا دنبال مفهومی برای عشق می‌گردی؟ که من این واژه را تا صبح معنا می‌کنم هر شب شبتون در پناه حق🌙 📜 @sheraneh_eitaa
‍ دیدارِ تو ڪَر صبحِ ابد هم دهَدَم دسٺ مـن سَـرخوشـم از لذٺِ این چشم بہ راهی |صبحتون پرازعشق و آرامش 🌸🍃 📜 @sheraneh_eitaa
هر کرا دل، دلبری را منزل است آنکه بی دلبر بماند بی دل است شاهد از یاران کجا گیرد کنار هر کجا شمعی میان محفل است این جفا و جور مخصوص تو نیست هر که شد سیمین بدن سنگین دل است خواجه پندارد که عیب عاشقان تا نگوید، کس نگوید عاقل است عشق دریاییست بیحد کاندر آن موج کشتیبان و توفان ساحل است طالبان را خستگی در راه نیست عشق هم راه است و هم خود منزل است سهل گردد کار اگر از بهر اوست کارها با خود پرستی مشکل است دست صدق آمد برون از جیب عشق زین پس افسون خرد بیحاصل است ظلمت ار یکسر بگیرد خانه را چون فروغ شمعی آید زایل است در همه عالم یکی حق بیش نیست آنکه کثرت می پذیرد باطل است از خرد بگذر نشاط از عشق نیز عاشق از خود غافل از وی عاقل است 📜 @sheraneh_eitaa
شد دلم شیفته زلف گره گیر دگر باز دیوانه در افتاد به زنجیر دگر بر جراحت چه نهی مرهمم آن به که کنی زخم شمشیر مرا چاره به شمشیر دگر خوار شد صید دلم پیش تو خوش آنکه نبود هر سر موی تو در گردن نخجیر دگر ساعد آلوده به خون دگران داری و نیست جز هلاک خودم از دست تو تدبیر دگر عیش ما با لب و دندان بتان شهد و فقیه زهرها خورده به یاد عسل و شیر دگر گفته بود آنچه به من پیر مغان گفت مرا واعظ شهر همان، لیک به تقریر دگر خواهی ار زر کنی این قلب مس اندوده مجوی به جز از خاک در میکده اکسیر دگر دفتر عشق ز یک نکته فزون نیست ولی هر کسی شرحی از او گفته به تفسیر دگر کار یغما نشد از پیر خرد راست کجاست خضر راهی که شتابم ز پی پیر دگر 📜 @sheraneh_eitaa
تو را داده است یزدان عقل و پندار که بگشایی گر افتد عقده در کار نخواهی گر شوی آزرده خاطر دلی را هیچگه از خود میازار 📜 @sheraneh_eitaa
چو یک هفته سوک پدر را بداشت بخونخواهی شاه همت گماشت همی گفت با فر یزدان پاک بنی پال را افکنم روی خاک باَتش بسوزم همه کشورش پراکنده سازم همه لشکرش بی کشتنش بسته ام من کمر کنم کشورش جمله زیر و زبر باَ شوریان سخت تازم همی روان پدر شاد سازم همی باشور اگر ما بیابیم راه نه آشور مانم نه تخت و نه شاه چو فردا شود روی گردان سپید بفتح و به نصرت بشوق و امید سواران آماده چندین هزار همه شیر مرد و همه نامدار دگر باره آماده سازم بجنگ که پیروزی آرام دگرره بچنگ بلشکر کشی چونکه تدبیر داشت بهر صد سواری دلیری گماشت بتوفیدگی همچو برق جهان تو گوئی بخشم آمده آسمان دلیران و جنگنده و کینه جوی همه سوی آشور بردند روی دلی پر ز کینه سری پر شتاب ز مرگ پدر شاه بی توش و تاب کمر بهر کین پدر بسته تنگ نیاورده بر خویش تاب و درنگ چو از کار لشکر بپرداختند سوی نینوا جملگی تاختند درو دشت آشور گشته سیاه ز جنگی دلیران ایران سپاه بنی پال بشیند چون این خبر که آید پسر بهر کین پدر بگفتا بکشتن دهد جان خویش که پارا ز اندازه بنهاده پیش بفرمود لشکر بهامون کشند همه لشکر ماد را در خون کشند چو آشور با ما شد روبرروی همه کینه انگیز و پر خاشجوی جوانان ایران همه شیر مرد بر آورده از دشمن خویش گرد چویک چند روزی بر آمد ز جنگ بگرز و بزوبین و تیرو خدنگ شکستی بر آمد با شور سخت ز آشوریان جمله برگشت بخت بنی پال تا نینوا در گریخت همه نظم لشکر زهم در گسیخت بفرمود بندند دروازه زان که یابند از خشم دشمن امان هو خشتر چون دید این ماجرا که بستند دروازه شهر را بفرمود تا شهر ویران کنند همه شهر چون دشت یکسان کنند به بستند بر شهر آب روان که تا خیره دشمن نیابد امان همی خواست تا شهر ویران کند شه و لشکر را گریزان کند در آن پهنِۀ جنگ پر های و هوی که سر ها بمیدان فتاده چو گوی نبودی کسی را به کس دسترس نبودی بجز کشته فریاد رس بنا گه سواری بیامد زماد بر شاه ماد این خبر را بداد چنین گفت کای شاه با داد ودین که از ماد دارم پیامی چنین سکاها که دارند خوئی درشت بتیر افکنی همچنان خارپشت شتابان از آن سوی بحر خزر شده جانب خاک ما رهسپر بمرز وطن ز آذر آبادگان بتازندگی تنگ بسته میان شه ماد چون این سخن را شنید یکی آه سرد جگر بر کشید برافروخروخت از خشم و آنگاه گفت که جانم دگر گشت بادرد جفت دریغا دریغا که خون پدر هدر شد مرا زین پیام و خبر کنونم نه یارای رفتن بود نه یارای این کین نهفتن بود بفرمود لشکر بجنبد ز جای بدستور آن شاه فرخنده رای بسوی ارومیه لشکر برند بر آن قوم وحشی هجوم آورند عنان را از آن رز مگه در کشید بسوی ارومیه لشکر کشید چنان تاخت بر پهنه کار زار کز آنان بر آمد بسختی دمار نماندی بر آنان چو راه ستیز گرفتند از آن ملک راه گریز ولی آتشی زیر سرپوش بود بظاهر مر این شعله خاموش بود سکاها به نیرنگ ظاهر شکست که ایران زمین را بیارند دست بهر گوشه ای آتش افروختند به آتش همه شهرها سوختند چه برروی آب و چه روی زمین بر افروختنی آتش خشم و کین بگفتند با شاه کای شهریار سران سکاهای بی اعتبار گرفتند جشنی چو دیوانگان به باده سرائی نهاده میان چو شه گشت زین ماجرا با خبر بگفتا از آنان نمانم اثر بگنجور دانا بفرمود شاه مهیا کند ساز و برگ سپاه بگیرند پیرامن جشن گاه بسازند آئین شان را تباه چو شاه سکاها و سردارشان ز عیش وطرب تیره شد کارشان بیکباره گشتند تسلیم شاه بهم خورد نظم قشون و سپاه شکستی چو افتاد بر آن گروه بیفتاد لشکر ز فرو شکوه سکاها چو گشتند تسلیم شاه شهنشاه دادی به آنان پناه زکار سکاها چو پرداخت شاه به آشور گفتا فرستم سپاه که تازان گروه سیه دودمان بر آرم بنیروی لشکر امان بنی پال گفتند خود در گذشت بخاک سیه هست او را نشست در آشور باشد بسی هرج و مرج سخن از بزرگان نیاید بخرج ببابل همان حکمران شاه شد بنوپر سره شاه برگاه شد شه ماد خود قاصدی نیک نام ببابل فرستاد و داد این پیام شه ماد خشنود از کار توست همی راضی از کار و کردار توست ببابل ترا پادشاهی رواست سرافرازی تو گوارای ماست مرا باتو هرگز سر جنگ نیست بجز دوستی با تو آهنگ نیست که پوربنی پال در نینوا شده شاه لیکن بسی بینوا نه بر حکم او کس نهاده است گوش نه دارای فهم و نه عقل و نه هوش بنی پال باب مرا کشته است سر تختش این گونه بر گشته است روم نینوا من بکین پدر نمایم من آن شهر زیر وزیر اگر یلر باشی تو با من بجنگ بسی بهره آید ترا خود بچنگ چو پیک شهنشه ببابل رسید بنوپر سره گفته شه شنید بگفتا یکی بنده ام شاه را گشایم همین راه و هم گاه را زپور بنی پال بس رنجه ام بر آرم دمارش بسر پنجه ام چو پیمان شاهنشهان بسته شد دو کشور تو گوئی که پیوسته شد سپاهی چو دریا زبابل گذشت سوی نینوا در نور دید دشت چو پور بنی پال آنرا شنید یکی آه سرد از جگر بر کشید بگفتا ببندید باروی شهر ک مارا نباشد از این جنگ بهر چو با جنگ ایشان مرانیست رای همان به که در شهر گیریم جای 📜 @sheraneh_eitaa
سیداکبر سلیمانی ۱ مهر ۱۳۶۰ در شهرستان لندۀ کهگیلویه و بویراحمد متولد شد. وی دارای مدرک کارشناسی مکانیک است. سلیمانی سرودن را از جوانی آغاز کرده است. مجموعه شعر «اندوه من از خودم کهنسال‌تر است» دربردارندۀ اشعار او است. 📜 @sheraneh_eitaa