عزیزا با غمت پیوسته خرسندم
از این رو، جان خود در غصه افکندم
نمی خواهم من از دنیای فانی خیر
فقط بر وصل تو من آرزومندم ...
با سلام، شعر فوق از کیست و چقدر ارزش شعری دارد و آیا نقص وزنی هم دارد یا خیر، متشکرم
✍️سلام شاعرش را نمی شناسیم ولی اشکال وزنی ندارد. یک شعر معمولی است.
📜 @sheraneh_eitaa
بنشین !
مرو !
که در دلِ شب، در پناه ماه...
خوشتر ز حرفِ عشق و سکوت و نگاه نیست
شبتون در پناه حق
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
یڪ صبح بہ بام آے و ز رخ پردہ برانداز
آوازہ بہ عالم،زن و خورشید برانداز
|صبح پاییزیتون پر امید🌸🍃
#محتشم_کاشانی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
من در واقع چیز زیادی ندارم
به تو بدهم
چای هست اگر مینوشی
من هستم اگر عشق میورزی
راه هست اگر رهگذری.
#عاشیق_ویسل #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
هر چند ز بهر چون تو جانانی را
در عشق تو کم گرفته ام جانی را
لیکن تو روا مدار بی فایدتی
خون ریختن چو من مسلمانی را
#جمال_الدین_عبدالرزاق #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
بنده ى خوب خدا مادر زن
ذکر خیرش همه جا مادر زن
خنده رو، مثل مربا شیرین
بهتر از باقلوا مادر زن
از دخالت متنفر، دلسوز
منطقی، راه بیا مادر زن
زندگى با زن و فرزند که نه
بلکه شیرین شده با مادر زن
از ششم هفتم هر برج به بعد
بهترین حامى ما مادر زن
صاحب صندوق قرض الحسنه
گره از کار گشا مادر زن
خانه اش خانه که نه رستوران
صبح تا شب سرِ پا مادر زن
گسل زلزله با او آرام
باعث دفع بلا مادر زن
طفلکى حضرت آدم که نداشت
مثل من، مثل شما مادر زن
بس که خوب است دلم مى خواهد
نه یکى، بلکه سه تا مادر زن
#شعر #شعر_طنز
📜 @sheraneh_eitaa
طلایی را که با سختی خریدم
ولی از آن چه راحت دل بریدم
چه می شد کودک لبنان و غزه
برایت امنیت را می خریدم؟
از آن روزی که دیدم گریه کردی
عزیزم روز خوش را من ندیدم
شود پیروزی ات را من ببینم
خدایا می رسم آیا به عیدم؟
نشد من در دل پیکار باشم
طلای زرد کردی روسفیدم
میان این نبرد حق و باطل
عجب حس قشنگی من مفیدم
به امر رهبرم اینجا رسیدم
نه با پایم که با دل پرکشیدم
طلای من کنون آب حیات است
طلای من شدی تنها امیدم
#فاطمه_عباسی #ایران_همدل #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
سیده کبری حسینی بلخی شاعر ادبیات آیینی مهاجر افغانستانی است. خانواده سیده کبری بلخی در ۱۳۶۵ به ایران مهاجرت کرده اند. او تا سال ۱۳۹۷ در شهر قم زندگی میکرد و سپس به مشهد نقل مکان کرد و تا کنون در آنجا سکونت دارد .
کبری بلخی درباره ی روی آوردنش به ادبیات آیینی در مصاحبه هایش گفته : “برادر مرحوم سید شهاب الدین حسینی بلخی شاعر بود. پس از فوت ایشان به ادبیات و شعر علاقهمند شدم، از ۱۶ سال به اینسو در فضای ادبیات فعالیت می کنم در طول این مدت گاهی اوقات مسایل و خم و پیچ روزگار حرکت و سرعتم را کند کرده است اما روی همرفته آهسته و پیوسته به مسیرم ادامه داده ام.
سال ۹۵ اولین مجموعهی شعرم را به اسم (مشتی پر وبال) منتشر کردم و بعد از آن نوشتن را کمی جدیتر گرفتم و الان هم یکسالی میشود که به شعر آیینی رویآوردهاَم .”
و در ادامه گفته :” البته من از ابتدا هم فاصلهای با ادبیات آیینی نداشتم و گهگاه شعر آیینی مینوشتم. در سال ۸۸ هم چند شعر آیینی نوشتم منتها اینقدر جدی نبود. آشنایی با بعضی از اساتید مرا دغدغهمند کرد که با اهتمام بیشتری به سمت ادبیات آیینی حرکت کنم.
فعلا دوست دارم اگر زندگی مجال دهد و عمری باقی باشد مجموعه های مستقل شعر آیینی منتشر کنم
#کبری_حسینی_بلخی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
قلم مى رقصد از تكرار یک انشاى تنهایی
شبيه بچه_آهويى كه در صحراى تنهایی
شبيه دختر تنها و زيباى سمرقندى
خريدارى ندارد جز خودش سوداى تنهايى
من از اين شهر دلگیر دریغ و درد ، بيزارم
به فريادم برس اكنون، كجايى؟ هاى! تنهايى!
اگر آغوش تنهايى تعارف مىكند لبخند
چرا مىترسى از امروز و از فرداى تنهايى
"دمى صحبت غنيمت دان كه بعد از روزگار ما"
قلم بر دفتر شعر است رد پاى تنهايى
#کبری_حسینی_بلخی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | لیک ایران وطن دوم این آواره است
گرم در خویش گرفته است، چنان پیرهنم
شعرخوانی خانم سیده کبری حسینی بلخی
📜 @sheraneh_eitaa
پُشت غم پنهان شدم ، شاید مرا پیدا کنی
کاش مثل قبل در را تو به رویم وا کنی
چاهها آرامش من را تمنّا می کنند
نخلها تنهایی من را تماشا می کنند
هیچکس با حیدرت حرفی نمی زد در مسیر
شهر تحویلم نمی گیرد ، تو تحویلم بگیر
کَلِّمینی! دارم از این درد ، هق هق می کنم
از تو هم دیگر جوابی نشنوم ، دق میکنم
آسمان خانه ی من ، ماه را گم کرده است
چشم کمسویت دوباره راه را گم کرده است
پُشت چادر چهرهی خورشید را مخفی مکن
ردِّ دستِ زیر پلکت را بیا مخفی مکن
ای وضوح روشن شادیِ من! مُبهم شدی
چند وقتی می شود که آب رفتی ، کم شدی
قامت مانند سروت این اواخر دال شد
این سه ماه آخرت ولله ، سیصد سال شد
پر نداری که..، سبکبالی نمی آید به تو !
سن نداری که..، کهنسالی نمی آید به تو !
مثل سابق چند گامی با همان شوکت ، بیا
لااقل پیش حسن راحت برو راحت بیا
ول کن این دستاس را ، آئینهگردان علی!
از تنور گرم دوری کنی ، تو را جانِ علی
درس سختی را علی از رنج تو آموخته
طاقت گرما ندارد صورتی که سوخته
دیده ام خود را درون آینه ، این مرد کیست؟!
فاطمه ! این مرتضی آن مرتضای قبل نیست
صحنه ای که پشت در دیدم..،علی را پیر کرد
چادر تو زیر پای چل حرامی گیر کرد
شیشهی عمر علی بین در و دیوار رفت
فضه می داند فقط که تا کجا مسمار رفت
از بلورم دوده ی آتش ، تَبَلور را گرفت
دومی وقتی لگد زد..،از صدف ، دُر را گرفت
بعدِ کوچه هیچکس مانند من کمرو نشد
دست قنفذ بشکند! بازوی تو بازو نشد
گیر افتادی میان همهمه! من را ببخش
کاری از من برنیامد فاطمه! من را ببخش
باغ خود را نذر بهبودیِ یاست می کنم
می شود قدری بمانی ، التماست می کنم
زود از پیش علیجانت نرو ، جان حسین
رحم کن بر خشکی لبهای عطشان حسین
تشنهای که بی صفتها منع آبش می کنند
آن لبی که با نوک چکمه خرابش می کنند
دور این بیکس به غیر از لشکر ابلیس نیست
پیکر پاشیده ی او قابل تشخیص نیست
راهِ مــادر گفتنش را نیزه ای سد می کند
سمِّ مرکب روی جسمش رفت و آمد می کند
#بردیا_محمدی #شعر #فاطمیه
📜 @sheraneh_eitaa