قاسم ابن الحسن(ع)
شب ششم محرم
هوای خواندن جنگ جمل به سر دارم
به شوق روی کسی قصد این سفردارم
نبرد مردم باطل مقابل حق بود
همان حقیقتِ حقی که حق مطلق بود
تمام لشکر حق تحت امر حیدر بود
و در مقابل حق جمع قوم کافر بود
میان لشکر دشمن تمام کافرها
میان لشکر حیدر همه دلاورها
ببین که لشکر حیدر چقدر پُر بار است
حسن بود همه کاره حسن علمدار است
حسن،حسین و ابالفضل پشت سردارد
علی چه چشم امیدی به این پسردارد
میان معرکه ها باور علی حسن است
گمان کنم که همه لشکر علی حسن است
همیشه در همه جا بوده در رکابِ علی
درود بر علی و حُسن انتخابِ علی
دل تمامی لشکر به مرتضی گرم است
دل صبور علی هم به مجتبی گرم است
دلاورانِ علی تشنه ی عمل بودند
تمام در پیِ پی کردن جمل بودند
محمد حنفیه روانه شد در دشت
نشد که حمله کند باز هم عقب برگشت
علی که شاهد برگشتن محمد بود
به سمت لشکر اسلام اینچنین فرمود:
کسی به دست بگیرد مهار صحرا را
که بسته بر کمر خویش شال زهرا را
صدا زد ای حسنم ای فروغ هر دیده
خدا برای رشادت تو را پسندیده
بیا جوان غیورم بیا حسن جانم
بیا که حل جمل دست توست می دانم
تو اوج جلوه ی زهرای مرتضی هستی
تویی که راه نفسهای کفر را بستی
بیا که خانه نشینی تمام شد بابا
بیا که روز نبرد و قیام شد بابا
بیا که بعد فدک اولین مجال اینجاست
پس از رسول خدا اولین قتال اینجاست
بیا بجنگ که سنگ تمام بگذاری
به زخم کودکی ات التیام بگذاری
نرفته از نظرم گریه های کودکی ات
غم نهان تو و های های کودکی ات
به آن غمی که دلت را شکسته آگاهم
به هر چه در دل تو نقش بسته آگاهم
من از گرفتگی روی ماه باخبرم
من از جسارت دستی سیاه باخبرم
منی که یک کلمه از لب تونشنیدم
در آخرین شب زهرا خسوف را دیدم
خسوف ماه دلم را تو خوبتر دیدی
تو روضه خوان دلم شو که بیشتر دیدی
در آن زمان که صدای شما به گوش آمد
به جان تو پسرم غیرتم به جوش آمد
ولی بگو چه کنم گفته بود پیغمبر
میان اوج مصائب تو صبر کن حیدر
بیا بگو پسرم هر چه در دلت باشد
بیا که دشمن زهرا مقابلت باشد
برو به قدرت مردانه ات جدالی کن
برو زمین خدا را زِ کفر خالی کن
برو که خشم تو بر کافران اثر دارد
خدا به ضربه ی شمشیر تو نظر دارد
برو که خشم خدا را کمی نشان بدهی
فقط کرم نکنی کفر را امان بدهی
برو به نیت زهرا بزن تو شمشیری
ببینمت که چطور انتقام می گیری
برو به هر که نداند بگو شجاعت چیست
برو نشان بده جنگ آوری و غیرت چیست
شنید امر پدر را و گفت: بابا چشم
ای آسمان ولایت امیر دنیا چشم
گرفت رخصتی از حیدر و به لشکر زد
چه اشتیاق عجیبی گمان کنم پَر زد
به سوی لشکر دشمن کمی نگاه انداخت
کشید تیغ خودش را و خون به راه انداخت
میان معرکه گویی عذاب نازل شد
به دشت یکسره تیغ مذاب نازل شد
ببین که آتش قهر خداست گُر دارد
ببین که نیّت پِی کردنِ شتر دارد
به زیر پایِ شتر تیغ بی هوا برده
چنان که فتنه نفهمیده از کجا خورده
یکی به اهل جمل گفت: خشمِ رَب این است
سزای دشمن هتّاک و بی ادب این است
شکست پرچم کفر و به دشت غوغا شد
علی به وقت تماشا گل از گلش وا شد
ز معرکه پسر شاه لافتی برگشت
عصای دست علی، بیرق خدا برگشت
علی گرفت حسن را میان آغوشش
و فی البداهه چنین خواند و گفت در گوشش:
خدا کند که بماند حدیثِ من یادت
که این شجاعت تو می رسد به اولادت
حسن چه عزت و جاهی به آل هاشم داد
تمام قدرت خود را به دستِ قاسم داد
چه قاسمی که ز لعلِ لبش عسل بارد
چه قاسمی که حسن گونه تیغ بردارد
چه قاسمی نه زره داشت نه کُلَه خودی
میان معرکه می رفت غرقِ خشنودی
چه قاسمی که وقار و شکوه و عزت داشت
چه قاسمی که به شاه شهید غیرت داشت
چه قاسمی که شرف دارد و هدف دارد
چه قاسمی که تبار از شه نجف دارد
چه قاسمی که جهان خاک راه نعلینش
فلک ندید و نیامد در این جهان عِینَش
میان صحنه ی حمله به اَزرقِ شامی
در اقتدار و صلابت در اوج آرامی
چنان به سمت عدو تیغِ پُر شرر انداخت
که جسم دشمن خود را زِ پشت سر انداخت
میان دشتِ بلا زنده کرد نامِ حسن
به غیرت و ادب و رزم او سلامِ حسن
شاعر:ناشناس
@shere_aeinii
حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)
شب پنجم محرم
با عمو همراه شد
با همین سنّش چه سربازی برای شاه شد
طاقت دوری نداشت
یک تنه آمد حریف لشکر بدخواه شد
بی زره آمد به جنگ
ذکر لب هایش علی مولا ولی الله شد
شد فدایی حسین
آه عبدالله در یک روز پیر راه شد
پیش چشمان عمو
دست عبدالله مثل قامتش کوتاه شد
یادگاری حسن
شد کفن افتاد روی جسم شاه بی کفن
بی خبر از دست رفت
مثل آن مادر که قبلا پشت در از دست رفت
بین آغوش عمو
در دل پرواز یک دم بال و پر از دست رفت
خواست تا حائل شود
حیف اما بر روی سینه، سپر از دست رفت
حرمله آمد جلو
روی پای حضرت ارباب سر از دست رفت
دست از دنیا برید
خوب شد رفت و تنش رخت اسارت را ندید
شاعر:محمود یوسفی
@shere_aeinii
حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)
شب پنجم محرم
این نفس ها فدای هر نفسش
من بمیرم برای هر نفسش
با نفس هاش خون زند بیرون
از تنش روی صفحه ی هامون
به کدامین گناه کشته شود؟
اینقدر بی پناه کشته شود؟
یک نفر یک سپاه عدالت نیست
عمه بگذر ز من که مهلت نیست
او که امید لحظه هایم بود
هم عمو هم پدر برایم بود
نفسش در تلاطم افتاده
زیر شمشیر مردم افتاده
زخم هایش ستاره باران است
نه یکی نه دو تا هزاران است
پنجه ای می رسد به گیسویش
خنجری می رود به پهلویش
سهمش از هر کرانه شمشیر است
از زمین نیزه از هوا تیر است
من یتیمم ولی جگر دارم
غیرت از حضرت پدر دارم
می شوم چون پسر، عمویم را
پیش کش میکنم گلویم را
آمدم من ولی نگو دیر است
چقدر قتله گاه دلگیر است
سنگ ها وحشیانه می بارند
با عمویم چه دشمنی دارند؟
صبر کن مهربان که در راهم
تو نباشی نفس نمی خواهم
ای که دست تو بوده مأمن من
دست بی تو وبال گردن من
قتله گاهت شبیه کوچه و من
سپرت می شوم به جای حسن
قامتم مثل قاسمت گر نیست
از علی اصغرت که کمتر نیست
شاعر:حسن کردی
@shere_aeinii
حضرت عبدالله ابن الحسن(ع)
شب پنجم محرم
كرده در باغ رخت گشت و گذار عبداللّه
داده از دست چو موی تو قرار عبداللّه
ریخته در كف خود دار و ندار عبداللّه
دیده چون بر رخ تو خون و غبار عبداللّه
نیست آن كس كه نشیند به كنار عبداللّه
سپر از دست بینداز كه من میآیم
به هواداری تو جای حسن میآیم
منم آن كس كه ز غربت به وطن میآیم
عوض نجمه كنون من به سخن میآیم
بسمل یك سر موی تو هزار عبداللّه
من كه خورده گره ای دوست به كارم چه كنم؟
دست خطی چو من از باب ندارم چه كنم؟
من كه در نزد زنان شوق تو دارم چه كنم؟
جگرم سوخت بگو ای كس و كارم چه كنم؟
سوخت چون شمع شب افروز مزار عبداللّه
قاسم امروز كه در حلقۀ آغوش تو بود
پشت خیمه ز غم عشق تو مدهوش تو بود
به گمانم كه دلم پاك فراموش تو بود
منم آن طفل كه دائم به سر دوش تو بود
از چه گویی كه بماند به كنار عبداللّه
گر اسیری بروم خصم تواَم خوار كند
وای از آن روز كه دون بر همه آزار كند
خاطر عمه توجه به منِ زار كند
دشمن آن لحظه یتیم تو گرفتار كند
بهتر آن است شود بر تو نثار عبداللّه
موسی وادی شوقم ید بیضا دارم
بر روی سینۀ تو سینۀ سینا دارم
نجمه كو تا كه ببیند چه تماشا دارم
عالم امروز به كام است كه بابا دارم
پدر این جاست به اغیار چه كار عبداللّه
شأن تو نیست كه ره بر روی زانو بروی
گه به صورت بروی گاه به ابرو بروی
كو اباالفضل كه با قوّت بازو بروی
اكبرت كو كه به یك قامت نیكو بروی
گشته این لحظه دگر دست به كار عبداللّه
تیر خود را بزن ای حرمله بیتاب شدم
یاد تابوت شدم غمزدۀ باب شدم
از غم عشق عمو، شمع صفت آب شدم
من مدال دم جان دادن ارباب شدم
همچو اصغر شده با تیر شكار عبداللّه
سر اگر در قدم یار نباشد سر نیست
خون من سرخ تر از خون علی اصغر نیست
ای شه خسته مگر مادر من مادر نیست
نجمه را شرم ز گیسوی علی اكبر نیست؟
نجمه را میدهد امروز وقار عبداللّه
شاعر:محمد سهرابی
@shere_aeinii
حضرت قاسم(ع)
شب ششم محرم
زجای خیز یتیم برادرم قاسم
مگر نمیشنوی ضجهی حرم قاسم؟
همینکه جسم تو دیدم به زیر سم ستور
گهی به سینه زدم گاه بر سرم قاسم
تو پاره پاره شدی مثل پارهی جگرم
تو قطعه قطعه شدی مثل اکبرم قاسم
خجالتم نده اینقدر ای یتیم حسن
مکش تو پا به زمین ای کبوترم قاسم
چگونه جسم تو را سمت خیمه ها ببرم؟
نشسته چشم به راه تو دخترم قاسم
چگونه جمع کنم این حروف قرآن را؟
که ریخته به زمین در برابرم قاسم
از اینکه گیسوی داماد را بهم زده اند
خبر برای عروست نمی برم قاسم
شاعر:محمدعلی قاسمی خادم
@shere_aeinii
حضرت قاسم(ع)
شب ششم محرم
تب تنهایی من بود که تاب از تو گرفت
فکر نوشیدن یک جرعه ی آب از تو گرفت
به جمال حسنی دست درازی کردند
تازه داماد حرم نیزه نقاب از تو گرفت
هرکسی از پدرم از پدرت بغضی داشت
انتقامی عوض آن دو جناب از تو گرفت
پدر تو شتر مادرشان را پِی کرد
کینه ی جنگ جمل خُرده حساب از تو گرفت
تا به حالا نشده بود جوابم ندهی
من صدایت زدم و سنگ جواب از تو گرفت
بوی خونِ بدنت کرب و بلا را بر داشت
گل نیلوفری ام نعل گلاب از تو گرفت
ورمِ پلکِ لگد خورده دو چشمت را بست
ورنه فکر حرم آرامش و خواب از تو گرفت
گریه ی تازه عروست وسط صدتا مرد
گریه ها در وسط بزم شراب از تو گرفت
شاعر:ناشناس
@shere_aeinii
حضرت قاسم(ع)
شب ششم محرم
تا لالهگون شود کفنم بیشتر زدند
از قصد روی زخم تنم بیشتر زدند
قبل از شروع ذکر رجز مشکلی نبود
گفتم که زادهی حسنم بیشتر زدند
این ضربهها تلافی بدر و حنین بود
گفتم علی وبر دهنم بیشتر زدند
از جنس شیشه بود مگر استخوان من
دیدند خوب میشِکَنم بیشتر زدند
میخواستند از نظر عمق زخمها
پهلو به فاطمه بزنم بیشتر زدند
تا از گلم گلاب غلیظی در آوردند
با نعل تازه بر بدنم بیشتر زدند
دیدند پا ز درد روی خاک میکِشم
در حال دست و پا زدنم بیشتر زدند
شاعر:عباس احمدی
@shere_aeinii
حضرت قاسم(ع)
شب ششم محرم
عمهها از حال رفتند از کفن پوشیدنش
شد حسن هنگام عمامه به سر پیچیدنش
اذن میدان را گرفت و خنده آمد بر لبش
چشم بد دور، ای عمو قربان آن خندیدنش
نوجوانی با کفن دارد به مقتل میرود
اشک هر بینندهای جاری شود از دیدنش
قدسیان پشت سرش دست دعا برداشتند
عرشیان تکبیر میگویند از جنگیدنش
تازه داماد است و رویش را همه بوسیدهاند
سنگها هستند حتی در صف بوسیدنش
بی زره وقت هجوم سنگها جسمش چه شد؟
کار سختی نیست با این وضعیت فهمیدنش
رفت جسم نیمه جانش زیر سم اسبها
سختتر شد اینچنین در خاک و خون غلتیدنش
کیست این کودک که میگویند مردان خدا
غبطه باید خورد بر جام بلا نوشیدنش؟
شاعر:آرش براری
@shere_aeinii
حضرت قاسم(ع)
شب ششم محرم
نبوی خصلت ای حَسن سیما
علوی غیرت ای گل زهرا
هرکه حُسن تو دید، با خود گفت
حَسنی دیگر آفریده خدا
گیسویت عنبرین و مُشکافشان
قامتت چون قیامت کبری
لبت اَحلی من العسل، شیرین!
نقطهی خال تو، چو اَب زیبا
چَشم تو، رَشک چشمهی زمزم
صف مژگان تو، سپاه صفا
بند نعلین توست، گیسوی حور
از حریر بهشتیات دیبا
صورتت را چو کعبه پوشاندند
تا نبیند حسود دون، آن را
گیسویت را چو نجمه شانه کشید
عِطر گل میوزید، در هر جا
مِهر تو، همچو بارش باران
قَهر تو، همچو غرش دریا
نام تو قاسم است و قسمت شد
در ازل، با تو جلوهی بابا
قاف تو، قرب حقتعالی بود
الف توست، قامت رعنا
سین تو، رَشک سینهی سَینا
میم تو، چون مسیح روح افزا
سیزده ساله، فارغالتحصیل
شدی از درس سیدالشهدا
عطر گلبرگهای پیکر تو
پر شده در زمین کرب و بلا
خفتهای با عروس مرگ ای گل
حجلهات قتلگاه و جشنت عزا
رَخت دامادیَت شده کفنت
بستی از خون سر، به دست حنا
دست و پا گم کند، عمو چون دید
میزدی در برش، تو دست و پا
پیکرت را کشید در آغوش
گفت : قاسم! دو چشم خود بگشا!
من عدو نیستم، عموی تو ام
باز کن لب، بگو جواب مرا
شاعر:ناشناس
@shere_aeinii
حضرت قاسم(ع)
شب ششم محرم
بعدِ تو این حرمِ مرثیهخوان را چهکنم
یا تنی مانده به شنهای روان را چهکنم
میوزد آهِ من و خش خش تو میآید
اینهمه دور و برم برگِخزان را چهکنم
نجمه دنبال تو و چشمِ تو دنبال من است
آه این را چهکنم وای که آن را چهکنم
نو جوانیِ حسن ، حیف یتیمت دیدند
پیش زهرا بدنی بی ضربان را چهکنم
از عموجانِ تو تنها به لبت جان مانده
بعد فریادِ عموجانِ تو جان را چهکنم
تو نگفتی که جوانمرده عمویی دارم
این زمین خورده ترین مرد جهان را چهکنم
فکرم این بود عصا میشود اکبر که نشد
بعدِ تو بعد علی قدِ کمان را چهکنم
نامنظم زدنِ قلب مرا میبینی
نامنظم شدنت برده توان را ، چهکنم
پیش این قوم نگفتم که نقابت نگشا
زخم چشمت چهکنم زخمِ زبان را چهکنم
اینهمه نعل...در اینجای کم و...عمق زیاد
گیرم این سینه شود خوب دهان را چهکنم
شاعر:حسن لطفی
@shere_aeinii
Mahmoud Karimi - Muharram 1401 Shab 6 - 2.mp3
19.88M
روضه
شب ششم محرم الحرام ۱۴۰۱
حاج محمود کریمی
@shere_aeinii