eitaa logo
شعرکده
867 دنبال‌کننده
878 عکس
92 ویدیو
6 فایل
اشعار #اســـمـــاعــیـــل‌عـــلــیـــخـــانـــی لینک جوین کانال؛ eitaa.com/joinchat/3939958806C313b4e7b3d خدایا قلم ما را در راه خودت روان کن اسماعیل علیخانی @Nabaled کپی با نام شاعر مجازست
مشاهده در ایتا
دانلود
وارونه یک نفر شادی زده زیر دلش می فروشد یک عدد کلیه او یک نفردرمانده زیرا گربه اش گم شده بیچاره گرم جستجو 😔😔😔😔😔😔😔😔😔 ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
خلق نیک حضــــرت حق روبه موسای کلیـــــم گفت ای عبــد من ای نفس سلیـــــم از خـــودت پرسیده ای هرگـــز چـرا در جهــــــان پیغمبــــــری دادم تـورا علـــت آن ریشه دارد در قـــــدیــــــم تو جـــوان بودی و چوپان و حلیــم گــــوسفنــــدی روزی از گلـّـــه رمید در بیــــابــــان رو به هر سویی دوید تــیـــز دنبـــــالش دویدی با شتـــــاب او فــــراری سوی هر خــــاکی وآب می دویـــد و می دویـدی از پی اش دور تر شد هرچه کردی هی هی اش از فــــرار و از تکـــــاپوهـــای خود در نهایت گـــــوسفندت خسته شد بر زمین افتـــــاد بی حــــــال و نزار از ســـــرش افتـــــاد سـودای فــــرار تــــــا رسیدی پیش آن بسته زبـــان این سخـــن گفتی به او در آن زمــان ای زبان بسته چـــــرا کـــــردی فرار این چه حالست و چه تدبیر و چه کار هـــــم خودت را خسته کردی هم مرا خـــــارج از گلّه چــِـرا رفتی چَـــرا؟ هیچ کــــردی فکر گرگ و حمله اش بر جــــدا افتـــــاده ای از گـــله اش؟ روی دوش خــــود گرفتی گوسفنـــد ســـوی گــله بردی آن را بی گزنــــد جــــای این که چوب خودکوبی به او مهـــربــانی کـــردی و خـــوبی به او چـون که خلق و خوی نیکت دیده ام لایقت بـــــر ایــن نبــــوّت دیـــده ام ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
یک نفـــر پرسید از عیسی چـــــرا می شوی با اهل عصیان هم نــــوا جـــــای راندن مردمـــــان پرده در می کشی دست محبت روی ســــر این چه کاراست ای پیـــام آور بگو می کنی این لطف و رحمت ازچه رو گفت من چوپـــــانم و مردم گلــــــه کی گــذارد گلّه را چوپـــان یلــــــه می کنم هی گلــّـــه ام را از خطــر سوی مرتـع های حق در این سفـر آن فـــراریها که هر سو می جهنــد بیشتر در معـــرض گـرگ رهنـــد می کشــم ناز از همه گردنکشــان تا ندرّد گــرگ دنیـــــا روحشــــان می کشـــانم یاغیـــان را کــم کمک از جهنـــم سمت فـــردوس خنـــک ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
عَدُوٌّ مُبِينٌ زنده دلی اهل صفا و شهود نیمه شبی خانه ی خود خواب بود دید دوتا کوه سترگ و بلند سر به فلک برده کنار همند روی یکی بود خودش مستقر آن دگری مَامَن شیطان شر بین دوتا کوه عجب دره ای آب از آن هر دلی و زهره ای گفت به شیطان که به این مرد پیر رحم کن و دامن ما را نگیر گفت که در مذهب ما رحم نیست این نظر از سوی شما سادگیست بی شک اگر ما به تو یابیم دست جای تو پایین همین دره است ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
علت وجود شیطان کرده اند از من سوال آخـــــــر چرا خــــلق شیطان کـــــرده از اول خدا تا که او هــــــم دائمـــــا راه بشـــر کج کند سمت گنـــــــاه و سمت شر سد صــــــراط مستقیم حــــق کـــند پای رهــــپویان حـــــق را بشکـــند در جـواب این ســـــــوال شبهه دار باید این مطـلب نمــــــایم آشـــــکار بر در کاخ خودش شاه جهـــــــــان بسته این سگ تا بگیرد دشمنــــان هــــر کسی آید به سوی کــــاخ او می کشد سگ از سر و از پاش بو تا اگـــــر دارد درونش غش و غل یا به همــــــراهش دروغی یا دغل پاچـــه اش گیرد که شخص نابکـار باز گـــــردد از در کــــاخ نگـــــار پس اگر خواهی بیابی کــــام خویش پاچه ات را هم نگیرد سگ به نیش نفس خــــود را از بدی ها پاک کن سیـــنـــه را در راه نیکی چاک کن چون شوی پاک از همـه احوال بد این سگ دربان مطیعــت می شود سگ اگـــر بیند کـــــه هستی آشـنا کــــی کند ســد پیش رویت راه را ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
برو... غصه های خاطرم را بیشتر کردی برو نیستی درمان و تسکینم فقط دردی برو روبه روی عشق تو دادم تمام سینه را خنجر از پشتم زدی حقا که نامردی برو خواستم باشی گل سرخم میان باغ جان شد به من معلوم اما غنچه ی زردی برو من کجا بودم گرفتار غم و داغ جهان تو دمار از روزگار من در آوردی برو آمدم گرمم کنی با آتش مهر و وفا دیدم اما زمهریری مثل یخ سردی برو وقت تنهایی رهاکردی مرا در غصه ها بی وفادیگر نمی خواهم که برگردی برو کرده ای بازی فراوان با دلم حالا ولی مهره ای بی فایده بر صفحه ی نردی برو رفته ای از خاطرم افتاده ای از چشم من رو به روی دید من دیگر نیا طردی برو ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
شیخ صفی الدین یک زمــــان در خــــــانقـــــــاه اردبیل آن صفی الــــــدین عــــــــزیز بی بدیل در میــــــان جمــــع و شاگــــــردان او غـــرق در بحث و سوال و گفتـــگــــو یک نفـــــر پرسیــــــد از او ناگهـــان یک جــــــوابی ده به من مولایمــــــان از شمـــــا آیا اگــــــر گیــــرد خــــــدا امتحــــــان یوسف و آن مـــــــاجــــرا می رویـــد و می شویـــد آلــوده دست بر همان که زشت و فحشــا و بد است یا که همچــــــون یوسف نیکو سرشت می گریزید از بد و فحشـــــــا و زشت تاکـــــه ازاو شیــــخ این مطلـــب شنید بر خـــودش لرزید و از جـــــایش پرید گفت آخر این چه حرف است ای پسـر نفس مـــــا و دام شیطــــــان وخطـــر؟ می برم من بر خـــــدای خـــود پنـــــاه از مکـــــــان دنج و امکــــــان گنـــــاه از خــــدا خواهــم کـه هرگز درجهـان اینچنیـن از مــــن نگیــــرد امتحـــــان این صفی الدین که در ایمان یلی است اهل حق وعارف و قطب و ولی است اینـقــــدر از نفس خـــود بــی ادعـــــا می گـــــــریـــزد تـــا نیفـتـــــد در بلا پس من وتو فکــــر کــار خــــود کنیم خـــواهش از پروردگــــارخـــود کنیم تا کـــه وانگــــذارد او مــــا را رهـــا لحظه ای بر حــــال خود درهر کجا #اسماعیل‌علیخانی ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
اینطوری شد که….. از دوران ابتدایی به شعر و حفظ کردن آن علاقه داشتم. شعر را می فهمیدم و خیلی از آن لذت می بردم. سال پنجم ابتدایی (سال تحصیلی ۶۷_۶۶) یکی از همکلاسی هایم شروع به شعر گفتن کرد و در مدتی کوتاه به قدری پیشرفت کرد که حتی موضوعات انشاء را هم به صورت شعر در می آورد و سر کلاس می خواند. علاقه ی شخصی به شعر و تشویق هایی که معلممان از او به عمل می آورد من را هم مشتاق شعر گفتن می کرد ولی هرچه سعی می کردم نمی شد.بعد ها هرچه بزرگتر می شدم و بیشتر شعر شاعرانی چون حافظ مولوی سعدی و پروین اعتصامی را می خواندم آرزوی شعر گفتن در من بزرگ تر می شد ولی سعیم نتیجه ای در بر نداشت. انگار معانی و مفاهیم ذهن من در پشت دیواری بلند قرار داشتند که باید برای تبدیل شدن به شعر از آن دیوار بدون نردبانی بالا می رفتند و این غیر ممکن بود و سعی من برای شعر گفتن همیشه بی حاصل بود. البته نور امید برای این که بالاخره روزی بتوانم شعر بگویم در دلم روشن بود تا اینکه در نوروز سال ۸۸ ملاقات با پیر مردی شاعر آن نور امید را به کلی خاموش کرد!!!!!خلاصه ی مطلب این که در یک مهمانی پیرمردی را دیدم که باسوادی بسیار کم شعرهای آتشینی سروده بود و استعداد عجیبی در سرودن شعر داشت با دیدن او به این نتیجه رسیدم که شعر موهبتی الهی و درونی می باشد و هر کسی از این موهبت برخوردار نیست.بنابر این سودای شاعر شدن را برای همیشه از سر بیرون کردم و هر جا دیگر صحبتی از شعر گفتن می شد همین داستان را برای دیگران تعریف می کردم و نتیجه می گرفتم که شعر باید از درون بجوشد. و کار من نیست. این فکر درون من جا افتاده بود تا اینکه سه سال و خرده ای بعد یعنی در سال ۹۱ با اخوی محسن که یکی دوسالی بود شعر می گفت و در سایت شعر نو هم عضو شده بود دوباره صحبت از شعر شد و در بین بحث ایشان به من گفت که دو نوع شعر جوششی و کوششی داریم و از من خواست تا از روش کوششی وارد شعر گفتن شوم ولی من دوباره داستان آن پیرمرد را برایش تعریف کردم و گفتم شعر گفتن کار من نیست. و باز چند ماهی گذشت. البته آشنایی با مقوله ی شعر جوششی کور سوی امیدی در دلم روشن کرد و باعث شد گاهگاهی با تلاش فراوان دست و پا شکسته‌هایی ردیف کنم. تا این که در نتیجه این تلاش ذهنی چند ماه بعد احساسی دست داد به این صورت که گاهی احساس کردم بی خود و بی جهت ذهنم بیت هایی را می خواهد تراوش کند.چند وقتی به این صورت گذشت تا این که شبی که ساعت از ۱۲ هم گذشته بود و خوابم هم نمی برد جوشش شعر را درون خودم احساس کردم و در نهایت غزلی برای یک شخصیت معنوی معاصر که خیلی به او ارادت دارم سرودم که البته دستم تا ساعت ۲ نیمه شب بند آن بود.بعد هم با خوشحالی آن را برای آقا محسن که آن موقع در قم ساکن بود اس ام اس کردم.فردا شب ایشان پیامی با تشویقی فراوان برایم فرستاد.آن شب دوباره از ساعت ۱۲ به بعد طبعم جاری شد و شعر دیگری سرودم و همچنین شب سوم.آقامحسن با دیدن شعرهایم از من دعوت کرد که در سایت شعر نو عضو شوم ولی من که خود را شاعر نمی دانستم (و البته هنوز هم نمی دانم) در ابتدا قبول نکردم چون خودم را اصلا در این حد نمی دیدم و از طرفی هم می ترسیدم خودم را که تازه وارد این عرصه شده بودم به دیگران عرضه کنم و دائم حواله به بعد می کردم تا این که ایشان خودش بعد از چند روزی وارد عمل شد و علاوه بر ثبت نام من یکی از همان شعرهای اولیه ام را وارد سایت کرد و به من اطلاع داد و نام کاربری و رمز را هم در اختیارم قرار داد و در واقع بنده را در کار انجام شده قرار داد و تا آمدم بجنبم دیده شعرم توسط چند نفر خوانده شده و مورد تشویق قرار گرفته ام و البته آن تشویق های مهربانانه و از روی تعارف را باور کردم و باعث انگیزه ی بیشتر من شد و شدم یکی از اعضای سایت شعر نو و بقیه ی ماجرا…… با تشکر از حوصله ی دوستان ✍ ✒️@sherkadeh
شـــاعــــــری بـــود از محــبـــــان امام حضــــرت صادق حبیب خــاص و عام هـــر زمــــان می دیـــد آن مـــــاه منیر از ادب می گـــفـــت بــا او الســــــــلام بود امــــــا اهـــــل مستی بـــا شـــراب آن محـــب و در پی شـــــرب مــــــدام از قضــــا روزی پس از شرب شراب می گذشت ازکوچه ای آن خوش مرام رو به رویش حضـــرت صادق در آن کوچـــــــه ی تنگ آمد و آن مرد خـام چـون خـودش را دید پیش آن عــــزیز می شود رســــوا و افــــتـــــاده به دام از خجـــــالت رو به دیــواری نمــــود تا نگـــــردد فــــــــاش انجــــام حرام با لبــــــاسش کـــــرد بازی تا شـــــود از کــنـــــارش رد امـــــام نیک نــــام نکتـــه ای زیبا و نقض اینگــونه گفت چون امــــام آمــــد به او بعد از سلام روی خـــود از مــــا نتـــابـــانیـد هیچ هـــرچه هستید و به هر حــال و مقام شهادتش تسلیت ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
ای کاش... ای کاش که روزی بشود روز شب من ای کاش فرو کش بکند تاب و تب من دنیا بکشد پس قدح زهر هلاهل از کامم و دورش کند از پیش لب من کی می شود آیا که شود نقد برایم ازدست بدهکار طبیعت طلب من هر ناکس و کس کرد پر از توشه حلب را پس کی برسد نوبت و وقت حلب من تا کی بنشینم که دل نخل امیدم رحم آید و دستم برساند رطب من جد وپدر و مادر مردم شده دنیا چون هیچ ندارم شده باطل نسب من دنیای یکی گستره اش تابع فرسنگ دنیای من اندازه ی قد وجب من شد شاد از این بخت که دارم دل تارش بدخواه بد اندیش و حسود و جلب من یارب برسان توده ی پر بارش رحمت تا پاک بشوید غم و رنج و تعب من ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════
چالش سطل خاک 🖋دردسروده ای بابعضی مسئولین؛✒️ ⚫️ای آن که شدی یک شبه مسئول ⚫️از خاک رسیدی تو به افلاک ⚫️حالا غم مردم به دلت نیست ⚫️دزدی شده ای ماهر و چالاک ⚫️مردم همه در فقر گرفتار ⚫️اما تو به فکری که زنی چاک ⚫️بر کیسه ی اموال عمومی ⚫️تا جمع کنی لقمه ی ناپاک ⚫️فکرت همه اش حزب و گروهت ⚫️نه مردم بیچاره و غمناک ⚫️بی عرضه ی بی رحم و مروت ⚫️ای توده ی بی ارزش خاشاک ⚫️دعوت شده ای از طرف من ⚫️به چالش یک سطل پر از خاک 😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔😔 ✍ ✒️@sherkadeh
سوگندنامه و مناجاتنامه خدایا به دندان احمد که شد شکسته به میدان جنگ احد به رنج فراوان خیر البشر که عشقت کند در بشر شعله ور به صبر علی در غم بی شمار که آیین احمد شود استوار به پهلــــوی مجروح زهرا قسم به نیـــــــلـــــی رخ آن دلارا قسـم به صبــــــرعلی و حسیــن وحسن ز سیـلی محکـــــــم به زهرا زدن به شــق القمــــر در میـــان نمــاز به فـــرقی که شد از وسط باز باز به آن پاره های جگــــر بین تشت به حالی که بر زینب آنجـا گذشت به بوسیــــدن زینـــب بی قـــــرار گـلـــوی حسیـنـش برای دوبـــــار به چشمـــــان زیبای قـــرص قمر که شد تیره از تیرآن خیــــره سر به آخر یل تک ســــــــوار حسیـن عـلی اصغـــــر شیر خوار حسیـن به تشت طـــــلا و به راس پــــدر که جــــان از تن دختر آرد به در به هق هق هق حجه ابن الحسن در اندوه جدش شه بی کفن ...................................... خــدایا نخواهـــم دهــی نـام ونــان خــــدایا فقــط نور مهــدی رســان خـــدا شـــادیم دیــدن روی اوست بهشتــم خم زلف و گیسوی اوست خــــــــــــدایا شــرابــم رخ ناز او سمـــــاع مــن و صــوت آواز او خــدایابه این لحظه ی سوز وساز رســان فــارس اهل ارض حجـاز خدایا رسان جمعه ی وصل یار بروب از دل خسته ی ما غبار رســـان مصطفی زاده ی حیدری برازنـــده ی دولت و ســـــروری رســان کهکشــان کهکشـان آرزو به منــزل از آن مـــاه فرخنده رو رسان سیصد و سیزده یار او که آسان شود در جهان کار او به تیغش ببــــرگـــردن ناکســـــان به دستش سپر اسب گیتی عنــــان بکن تختـه دکـــان ظــلم و سـتـــم بزن گـــردن نفس امــــاره هـــــم بگیــــر انتقــــــام غــــم کـــــربلا به شمشیــــر پــــور شه لافتــــی به من هم لیــاقـت ده و آبــــــــرو که ســـــروی شوم در گلستـان او شوم جـــــزء یاران خـاص درش کنـــم یاری مهـدی و لشکـــــرش اگر قبل از آن پیک مرگم رسید خدا رجعتی تا شوم رو سفید ══════════════════ ☘🌿 @sherkadeh🌿☘ ══════════════════