▫️
من در یک روز گرم تابستان، دقیقاً یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمیشد.
#دایی_جان_ناپلئون
#ایرج_پزشکزاد
@sheroadab139
غمزه مستانه
سحرم جام طهور از در میخانه رسید
نوبت مستی پیوسته ی رندانه رسید
گذر بلبل شوریده به بستان افتاد
شاهد غیب ز فتح در میخانه رسید
شمع از دیدهءجان اشک به دامن میریخت
ساقی محفل دل دست به پیمانه رسید
صنم سیم بر از حجره به ایوان آمد
خبر از رونق این خانه ویرانه رسید
سر سپردم به دل زمزم هر جام و سبو
تا انا الحق به جهان از من دیوانه رسید
دست در حلقه گیسوی بتی دارم وباز
پای کوبان چو مرا غمزه مستانه رسید
در دل میکده گر شرب مدامت دادند
(حاجیا) این همه از همت جانانه رسید
#محمدحسین_حاجیاسماعیلی
@sheroadab139
▫️
وقتی که مسیرمان خیابان باشد
همراه تو شادیام فراوان باشد
با تو چِقَدر قدمزدن میچسبد
مخصوصا اگر که زیر باران باشد
#جواد_محمدی_دهنوی
@sheroadab139
▫️
نمیدانم به دستت میرسد این نامهها یا نه
اگر هم میرسد با شوق میخوانی مرا یا نه؟
فقط نام تو را در هر قنوتم زیر لب دارم
تو هم میگویی از ناگفتههایت با خدا یا نه؟
به شوق دیدن چشم تو دیشب زود خوابیدم
تو هم دیشب مرا در خواب دیدی از قضا یا نه؟
پس از یک عمر دلتنگی اگر دیدی مرا جایی
به جا می آوری این چهره ی آشفته را یا نه؟
زمان شعر گفتن اشک من بوی تو را دارد
تو همبا بوی باران یادمن میافتی آیا نه؟
#راضیه_مظفری
@sheroadab139
▫️
چقدر ساده گذشتیم و دل کنار زدیم
چقدر آنچه نبودیم را هوار زدیم
چقدر قصه ی رسوائی دل خود را
به روی رَدِّ پر از گوش کوچه جار زدیم
چقدر مثل کلاغان باغ کاج پرست
تمام عمر نشستیم و قار قار زدیم
سقوط ارزشمان جز سهام درد نداشت
در آن شبی که دل خویش را به دار زدیم
چقدر باده رنج از زمانه پیمودیم
چقدر ساغر مرگ از شب خمار زدیم
چه روزها که دویدیم تا به دست آریم
برای رفته چه شبها چو شمع زار زدیم
برای آنچه که باید شبی گذشت و گذاشت
به این و آن چقدر حرف ناگوار زدیم
چقدر مستی ما بوی معصیت دارد
چقدر ساغر از این مِی به اختیار زدیم
خدا کند که ببخشندمان به روز شمار
که سنگ غم به دل خلق بیشمار زدیم
#محمدرضا_کاکایی
@sheroadab139
▫️
گذشته ایم از اندوه و عیشِ مختصرش
که زندگی نمی ارزد به رنج و دردسرش
فقط که ریشهی ما را نمیکَند ازجا
به شاخههای شما نیز میخورد تبرش
خدا من و تو و او را نشست و قالب زد
برای اینکه ببالد به خلقتِ بشرش
چقدر آدم از او چوب بیصدا خورده
طبیعی است که چیزی نماند از اثرش
نمی شود که از این کوره راه برگردد
خراب کرده پلی را که بوده پشت سرش
سلام حضرت هجرت ، مرا ببر با خود
که زندگانیِ این گونه آه ، بر پدرش...
#طاهره_نوری
@sheroadab139
▫️
بیا که بی تو دلم سخت سرد و غمگین است
بیا که روی امید از غم تو پر چین است
همیشه زائر چشم سیاه مست توام
مرا که مهر تو آیین و عشق تو دین است
من و توقع یک پاسخ سلام از تو
چرا که ساده ترین رسم معرفت این است
صدای درد دلم را کسی نمی شنود
مگر که گوش تو و روزگار سنگین است!؟
سپاه شب به نشابور صبح ، تاخته است
شب و خیال تو چون لشکر تموچین است
نیامدی و شب از نیمه هم گذشت و هنوز
به های های غریبانه سر به بالین است
اگر چه دوری و افسردگی ست حاصل عمر
به یاد تو ، دل بیرنگ ، باغ نسرین است
#محمود_عباسی_عقدا
م.بیرنگ
@sheroadab139
▫️
دیدی گذشت آن همه آشفتگی پری؟
دیدی خودت در آینه دیدی که بهتری
دیدی سپیده سر زد و آخر به سر رسید
شبهای بیستاره و بیماه و مشتری
او تکیه گاه محکم تنهایی ات نبود
باید که میگذشتی از آن شانه سرسری
حالا قلم به دست بگیر و بیافرین
با واژه های تازه مضامین دیگری
جای غزل قصیده ی مردافکنی بگو
از زن.. زنی رها شده از حس دلبری
باید زنی جديد زنی بخش ناپذیر
از تکه تکه های خودت در بیاوری
حالا به جای آه خودت را صدا بزن
با تارهای زخمی این لهجه ی دری
گردآفرید باش و بپوشان لباس رزم
بر قامت نشسته به پیراهن زری
آری درون آینه خود را نگاه کن
در این لباس تازه چقدر از همه سری
حالا کمی بخند چرا گریه می کنی؟
غم دیو کوچکیست نترس از غمت پری
#سیدهتکتم_حسینی
@sheroadab139
▫️
تو که بیداری صبحی و غزلخوان سحر
کاش در باغ دلم ثانیه ای بنشینی
#محمدرضا_کرمی
@sheroadab139
▫️
گفتی شتاب رفتن من از برای توست
آهسته تر برو که دلم زیر پای توست
با قهر می گریزی و گویا که غافلی
سرگشته سایه ای همه جا در قفای توست
سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست
خوش می روی به خشم و به ما رو نمی کنی
این دیده از قفا به امید وفای توست
ای دل، نگفتمت مرو از راه عاشقی؟
رفتی؟ بسوز کاین همه آتشش سزای توست
مارا مگو حکایت شادی که تا به حشر
ماییم و سینه ای که در آن ماجرای توست
بیگانه ام ز عالم و بیگانه ای ز ما
بیچاره آن کسی که دلش آشنای توست
بگذشت و گفت این به قفس اوفتاده کیست؟
گفتم که این پرنده ی محزون “همای” توست
#هما_گرامی
@sheroadab139
▫️
گیرم که به هر حال مرا بردهای از یاد
گیرم که زمان خاطرهها را به فنا داد
گیرم نه تو گفتی نه شنیدی نه تو بودی
آن عاشق دیوانه که صد نامه فرستاد
با آن همه دلبستگی و عشق چه کردی
یک بار دلت یاد من خسته نیفتاد؟
یعنی به همین راحتی از عشق گذشتی
یک ذره دلت تنگ نشد خانهات آباد
این بود جواب من دل خستهی عاشق
شیرین رقیبان شدهای از لج فرهاد
باشد گلهای نیست خدا پشت و پناهت
احوال خودت خوب دمت گرم دلت شاد
#محمدرضا_نظری
@sheroadab139