مثنوی حکایت آمدن مرد اعرابی به قصد دیدار رسول الله و زیارت جمال پیغمبری شهزاده علی اکبر علیه السلام
راویان شیعه گفتند اینچنین
مردی از اعراب بادیّه نشین
بود سرمست از سبوی مصطفی
عاشق دیدار روی مصطفی
بعد ایامی ز رحلت کردنش
آمد از بهر زیارت کردنش
بعد عمری که دلش در غم طپید
عاقبت بر وادی یثرب رسید
در مدینه در دلش غم جا گرفت
چون نشان از خانه ی طاها گرفت
مردمان گفتند ای مرد عرب
ای که اَینَ المُصطَفی داری به لب
چند سالی هست ای مرد حزین
داده احمد جان به جانان آفرین
ای محبِّ دل فکار مصطفی
این تو و این هم مزار مصطفی
رفت آن مرد سراپا رنج و درد
سر بر آن تربت نهاد و گریه کرد
با زبان ساده شرح راز کرد
با پیمبر درد و دل ابراز کرد
کِی فدای تربت نیکوی تو
داشتم من آرزوی روی تو
لیک قدّم از فراق تو خمید
حال دیگر شد امیدم نا امید
از قضا سلمان،همان عبدِ غفور
می نمود از آن مکان آن دم عبور
دید احوالات این آزاده را
عشق بازیِ دل و دلداده را
گفت از چه اینچنین آشفته ای
از چه بین بستر غم خفته ای
گفت من با دیده ی تر آمدم
بهر دیدار پیمبر آمدم
لیک فهمیدم که او جان داده است
حال،داغش بر دلم افتاده است
گفت ای دلداده ی دلبر طلب
غصه کمتر خور تو ای مردِ عرب
ای که مشتاق رخ جانانه ای
خیز و همراهم بیا تا خانه ای
وه چه خانه خُلد امّید همه
ساکنانش لاله های فاطمه
وه چه خانه باب اِکرام خدا
حاجت تو میشود آنجا روا
آمدند آن دو نگارِ منجلی
تا درِ بیت حسین ابن علی
در جلال کبریا فانی شدند
وارد آن بیت نورانی شدند
گفت سلمان بر امام عالمین
کِی عزیز حیدر و زهرا حسین
در حضورت آنچه می آرم به لب
هست شرح حال این مرد عرب
بعد شرح حال آن نیکو نهاد
بر حسین بن علی توضیح داد
گفت مولا شکر حق آور به جا
تا شوی از لطف حق حاجت روا
من کنون روح و روانت میدهم
روی احمد را نشانت میدهم
گفت ای شیرین زبانم اکبرم
قلب من،آرامِ جانم،اکبرم
لحظه ای،اِی تو مرا نورِ بصر
از پسِ پرده بیا نزد پدر
ناگهان تمثال احمد جلوه شد
مهر رخسار محمد جلوه شد
دید آن مرد عرب با اشک عین
ماه رخسار علی ابن الحسین
گفت ثارالله ای دلباخته
ای لوای عاشقی افراخته
گر تویی مشتاق ختم المرسلین
دیده بگشا روی اکبر را ببین
چون دل ما عترت خیر الوری
می شود تنگ جمال مصطفی
سوی این کودک اشاره میکنیم
بر جمال او نظاره میکنیم
کرد از آن مرد ثارُالّه سؤال
کی رسیده زین زیارت بر وصال
راضی هستی تا فَلک مضطر شود؟
خاری اندر پای این اکبر رود
گفت ان شاءالّه آن خارِ جفا
بر دو چشم من رود ای با وفا
آن زمان سبط پیمبر روضه خواند
در غم جانسوز اکبر روضه خواند
گفت ای مرد عرب روزی رسد
روز سخت و ماتم افروزی رسد
که گُلم پامال اعدا می شود
جسم پاکش ارباً ارباً میشود
🔴سروده شده در تاریخ ۸۶/۶/۱۹
#دلنوشته
#مثنوی
#حضرت_علی_اکبر
#شعر_حضرت_علی_اکبر
@sherosabk
تعریف خاطره ای برای حضرت ابوالفضل العَبّاس از زبان زُهیر بن قین
در حریم رحمت جانانِ عشق
روز عاشورا در آن میدان عشق
قبل از آنی که کند تا عرش سِیر
پیش عبّاسِ علی آمد زُهیر
عرض کرد ای زاده امّ البنین
وِی زِ سر تا پا امیرالمؤمنین
قصد دارم ای گل خوش رنگ و بو
بر تو بنمایَم حدیثی بازگو
گفت عبّاسش به قلبی پر زِ درد
این روایت بازگو ای راد مرد
گفت ای عبّاس چون بابت علی
آن شکوه لایزال و منجلی
خواست با زوجی به حُکمِ داوری
خوانَد عَقدِ إِزدواج و همسری
آن سراسر جلوه ربّ جلیل
گفت تا آید به نزد او عقیل
چون عقیل آگاه از أنساب بود
در قبایل عالِمُ الأَحساب بود
گفت مولا با کلامی بَس جمیل
خواستگاری کن برایم یا عقیل
بانویی حَسب و نَسَب دار و دلیر
تا کزو آید مرا یک همچو شیر
یک پسر کز لُطف اللهُ الصَّمَد
در نَبَرد از او گریزد صد اَسَد
یک پسر عاری زِ رِجس و عار و ننگ
کو بُوَد شیرافکنِ میدان جنگ
یک پسر،یکسَر وفا،یکسَر شرف
تا حسینم را کند یاری به طَف
پس عقیل ابن ابیطالب به او
گفت بعد از چند روزی جستجو
یا علی آن زن که برتر از همه است
از کِلاویَه است و نامش فاطمه است
آری ای عَبّاس ای یار ولی
اینچنین شُد مادرت کُفوِ علی
پس تو ای عبّاس،ای نور دو عین
در ره یاریِ مولایت حسین
تا به جان بر کوش و کوتاهی مکن
باده غم نوش و کوتاهی مکن
که علیفرمود غمخواری کنی
این سِپَه را تو علمداری کنی
چون شنید عبّاس،آن فارِغ زِ غِیر
این روایت را در آندم از زُهیر
لرزه بر اندام زیبایش فِتاد
پای زد اندر رکاب آن پاکزاد
سوی میدان رفت آن میر دلیر
هیبتَش در دیده دُشمن چو شیر
زیر لب می گفت زاد مرتضی
مَرحَبا ای زاده قین ، مَرحَبا
دَر صف هیجا تو ای آزاد مرد
خوش مرا تشویق کردی بر نبرد
حال ای بهر شهادت بی قرار
آنچنان رزمی کنم در کارزار
کینچنین جنگ و چنین بر خَصم ، خَشم
تو ندیدی تا کنون هرگز به چَشم
🔴 این مثنوی در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#حضرت_عباس
#شعر_حضرت_عباس
#مثنوی #زهیر_بن_قبن
@sherosabk
مثنوی شهادت قیس بنمسهّر
زاده ی شیر خدا شاه شهید
چونکه بر منزلگهِ حاجز رسید
تا که اوضاع بهرِ او گردد عیان
کرد فردی را سوی کوفه روان
پُر زِ صهبای ولایت جامِ او
بود قِیسِ ابن مُسَهَّر نام او
از برای کوفیانِ بَد نهاد
نامه ای را شاهِ دین بر قِیس داد
کِی گروه میزبان بی عدید
نامه ی مسلم به دست من رسید
طبق آن نامه شما آزاده اید
از برای یاری ام آماده اید
تا نباشد مشکلی در کارها
می فرستم پیش تر من قِیس را
تا که کارِ کوفه بر سامان رسد
دوره ی اندوهتان پایان رسد
بی درنگ آمد ولیکن آن سفیر
در دیارِ قادسیّه شد اسیر
در کَفِ اِبنِ نُمَیر و لشکرش
لشکر بی دین و پست و کافرش
شد اسیر آن راد مردِ حق نهاد
پس بیامد در برِ ابن زیاد
او که بودی همچو گُل در بینِ خَس
تا نگردد مطّلع زان نامه کس
در دهانش برد ناگه نامه را
خورد آن را آن سفیرِ با وفا
آری آری در دفاع از اصلِ دین
در حضورِ ظالمان و مفسدین
خوردنِ ناخوردنی دشوار نیست
هیچ نقص و ننگ و عیب و عار نیست
نعره زد ابن زیادش،کیستی؟
مسلمی؟ یا که مسلمان نیستی؟
گفت من در مکتبِ پیغمبرم
شیعه ای از شیعیانِ حیدرم
بازگفت،از چه جویدی نامه را؟
گفت تا آن را نبینی ای دَغا
چون عبیدالله،آن فردِ پلید
در عمل ایثار را از قیص دید
گفت رو بر منبر ای مغضوبِ ما
لعن کن بر زاده ی خیرالنسا
تا که شاید ما کنیم ای بی خبر
بین سبب از جرمِ تو صرفِ نظر
بر دفاع از دین و فرزند بتول
قِیس در ظاهر،نمود آن را قبول
پس قدم بر منبرِ مسجد نهاد
وان ولایت پیشه ی نیکو نهاد
ابتدا حمدِ خداوندی نمود
زان سپس گفتا بر آن قومِ عنود
ایهاالناس،ای عبادِ محترم
من سفیر زاده ی پیغمبرم
آمده میر و امامِ انس و جان
با همه اهل و عیالش سویتان
من به حاجز هین شدم از او جدا
تا پیام آرم از او نزد شما
ای محبین امام عالمین
خود شما دعوت نمودید از حسین
حال آن ارض و سما را حکمران
گشته عازم سویتان ای کوفیان
جمله برخیزید غمخواری کنید
بر عزیز فاطمه یاری کنید
زانپسش لعنی عیان،آن راد مرد
بر یزید و بر عبیدالله کرد
پس بشد آن ظالمِ دل آتشین
از تجلیّ ولایت خشمگین
گفت جلّادان هم آوایی کنید
همچو مسلم زو پذیرایی کنید
چون عیان شد پرتویِ خورشید نصر
قِیس را بردند روی بامِ قصر
ناگهان از ظلمِ آن قومِ لعین
پیکرش از بام آمد بر زمین
چون فتادی بر زمین آن با وفا
شد سرش با تیغ کین از تن جدا
با ولا و عشق و شور منجلی
شد فداییّ حسین ابن علی
در رهِ دلدار جان دادن خوش است
در حریم یار جان دادن خوش است
ای خوش آنکه مست و بی تابش شود
بی سر و سامان اربابش شود
ای خوش آنکه هستی اش قربان اوست
بگذرد از جانِ شیرین بهر دوست
ای خوش آنکه فانیِ حق می شود
فانیِ آن نورِ مطلق می شود
ای خوش آنکه در رهِ احیای دین
اوفتد از بام جسمش بر زمین
🔴 این شعر در سال ۸۳ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#قیس_بن_مسهر
#شعر_قیس_بن_مسهر
@sherosabk
شرح شهادت انس بن حارث کاهلی
بین اصحاب امامِ دادرَس
پیرمردی بود نام او اَنَس
در حَسَب آن یاور شاهِ غریب
بود خویشاوند و فامیل حبیب
بابِ او حارث تبارش کاهِلی
ذکر جانش یا حسین بن علی
او زِ اصحاب رسولُ الله بود
سرِّ وصل دوست را آگاه بود
آن زمان جنگاور بَدر و حُنِین
این زمان رزمنده ی راه حسین
آمد اَندَر محضر جانان عشق
اِذن میدان خواست از سلطان عشق
داد او را شاه ؛ رخصت بی درنگ
اِبنِ حارِث رفت در میدان جنگ
دستمالی برگرفت آن بی قرین
اَبرُوانَش بست یِکسَر بر جبین
تا نگردد مانعِ دیدش به رَزم
پس به رزم او عَزم خود را کرد جَزم
چون حسین آن وَجهِ ربِّ ذو الجلال
دید او را با چنین اوصاف و حال
بَحرِ غم شد سینه ی سوزانِ او
شد سرازیر اشک از چشمان او
گفت بر او آن شَهِ یَومُ الطُّراد
شَکَّرَ الَّه سَعیَکْ،ای شِیخِ مُراد
شاد رو ای لاله ی دشت وفا
اَجرِ تو با حضرت خیرُ الوریٰ
اِبنِ حارِث رفت بر جنگِ عَدو
هیجده تن را به خاک اَفکَند،او
آری آری راهِ وصلِ او یکی است
کودک و پیر و جوان را فرق نیست
طفل این جا بی کَران گردد دِلَش
پیر هَم اینجا جوان گَردَد دِلَش
آن چنان شمشیر میزَد در نَبَرد
کَز هَراسَش رویِ دشمن گشت زرد
ناگهان دشمن بَر او زَد ضربتی
شد فدایِ دوست ، پیرِ عزَّتی
ابن حارِث بَر مُرادِ دِل رسید
شربتِ نابِ شهادت را چشید
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#انس_بن_حارث_کاهلی
@sherosabk
مدح و مرثیه هانی بن عروه علی السلام
شد عیان از مهر تو نور کلام
السّلام ای ابنِ عُروه ، السّلام
ای مزارت قبله ی اهل شرف
عاشقان در طوف آن از هر طرف
ای حریمت جنّت اهل ولا
یاورِ اوّل شهید کربلا
ای ضریح کوچکت عشق همه
ای فداییِ عزیز فاطمه
چونکه بودی یار مُسلم از نُخُست
قبر مُسلِم روبروی قبر توست
قبر هاتان نور بر عالم دهد
نور بر جانِ بَنی آدَم دهد
قبرهاتان اعتبار کوفه است
تا قیامت افتخار کوفه است
قبرهاتان مَأمَنِ آوارگان
سرپناه سائلان، بیچارگان
جود و بخشش خویِ دیرینِ شماست
صد چو حاتم عبدِ، مسکینِ شماست
کعبه ای را که ، به گیتی شد مطاف
کِی تنِ خاکیست مشغول طواف؟
در طواف عارفِ سِرِّ حَرَم
دل ، به طوف کعبه گردد ، دم به دم
قبر تو دل ، قبر مسلم کعبه است
در قیاس همچون صفا و مروه است
هانی ای سرخوش زِ جام اهل بیت
پیر راهِ حق ، غلام اهل بیت
ای به دنیا مو سپیدِ راه عشق
ای به عقبیٰ همنشینِ شاه عشق
الّذین آمنو، ایمانِ توست
چشم ما بر رحمت و احسان توست
در نِیِ عزّت نوای کوفه ای
تو حبیبِ کربلای کوفه ای
عاقبت جان باختی در راه دوست
گفتی آنچه دوست خواهد آن نکوست
بهر یاری سَفیر کربلا
آن سَفیرِ بی نظیرِ کربلا
غرقِ خونِ معرفت شد پیکرت
بر سر دارِ محبّت شد سَرَت
قاتِلت شد خادمِ ابن زیاد
ای سلامِ خلق و خالق بر تو باد
داده ای درس ولایت بر همه
اَخذ کردی تو مدال از فاطمه
قوم مُذحَج دل پریشان آمدند
مُضطر و محزون و نالان آمدند
جسم پاکت شد رَها از بندِ دار
ای دو چشمِ عشق بر تو اشکبار
قوم مُذحَج غرق آلام و مِحَن
کرد بر آن جسم پاک تو کفن
قوم مُذحَج با غم و سوز و گداز
خواند بر آن پیکر قُدسی نماز
لیک ، لا یومٌ کیومِک یا حسین
ای ذبیح الَّه ، علی را نور عین
جسم تو روی زمین کربلا
ماند در خون،بی کفن،ای سر جدا
ماند جسمت ای شهید تشنه لب
بین آن صحرا دو روز و هم سه شب
حق بهشتی ساخت در مقتل تو را
زینبت نشناخت در مقتل تو را
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#کوفه #عتبات #هانی_بن_عروه
@sherosabk
شرح شهادت حجاج بن مسروق
مؤذن امام
که بعدازشهادت انیس بن معقل بوده است
کربلا یکسر شراب ناب بود
وقت،وقتِ مستی اصحاب بود
چون انیس از رسم مردی و وفا
جان سپرد اندر رَهِ خون خدا
نوبت پیکار با قوم پلید
بر یکی دلداده ی دیگر رسید
تا جهان گیرد پیام عشق را
یک مؤذّن بود امام عشق را
غرق دلبر روح و جان و جسم او
بود حجّاج بن مسروق اسم او
بعد رخصت از شه دین بی درنگ
آن مؤذّن رفت بر میدان جنگ
آن میان خیلی از نامرد مرد
کرد با آن خیل نامردان نبرد
بعد قدری جنگ باقوم دَغا
آن فنا في الطّلعتِ الشّمسِ الهُدیٰ
زخمی و خونین و یکسر سوز و آه
بازگشت و این چنین گفتا به شاه
کِی شَها امروز اندازم نظر
بر جمال حیدر و خَیرُالبشر
گفت شه خوش باش کز امر قضا
من هم آیم ازپی ات ای با وفا
بار دیگر رفت حجاج دلیر
سوی آن روباه فطرت ها چو شیر
همچنان جنگید با قوم پلید
تاکه دوران فراقش سر رسید
گرچه چیره بر گروه پست شد
لیک از جام شهادت مست شد
🔴 این شعر در سال ۸۳ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#حجاج_بن_مسروق
@sherosabk
شرح شهادت هفهاف بن مهند بصری از اصحاب سیدالشهدا علیه السلام
شير مردی رفته از دل تاب او
نام هَفْهاف و مُهَنَّدْ بابِ او
فارغ از رِجْس و ریا و ننگ بود
اهل بصره بود و مرد جنگ بود
بود آن آزاد مردِ بی قرین
جزوِ یاران امیر المؤمنین
در صف صفّین با میرِ اُحُد
بود پرچمدار بر قومِ اَزُدْ
بعدِ مولا بود با درد و مِحَن
یاور دوّم ولیّ حق ، حسن
بعد از آن ، با عشقِ شاه عالمین
بِن مهنّد شد زِ اصحاب حسین
سال شصت و یک در آن دوران ظلم
وَندَران گرداب و آن طوفان ظلم
از قضا اِبنِ مهند بی نشان
داشت در بصره سکونت ، آن زمان
جونکه بشنید آن شه ایزد سیاق
از مدینه آمده سوی عِراق
شد زِ بصره خارج آن یار ولا
لیک چون شد واردِ کرببلا
بود عصر روز عاشورای عشق
پر شراره آتش سودای عشق
آن زمان دیگر عُیون،تر گشته بود
دخت زهرا بی برادر گشته بود
جسم پاک سبط ختم المرسلین
بی کفن افتاده بُد روی زمین
گشت وارد بر سپاه ابن سعد
شد خروشان ، آن دلاور مثل رعد
گفت با آن خصم شاه عالمین
ای عمر بر گو به من ، اَینَ الحُسین
آمدم من تا که غمخواری کنم
شهریار عشق را یاری کنم
گفت هَفهافا به تأخیر آمدی
شهریارت کشته شد دیر آمدی
چیره بر مولای انس وجان شدیم
عاقبت پیروز این میدان شدیم
چونکه هفهاف آن مُحبّ شاه دین
دید اوضاع را دگرگون، اینچنین
حیدرانه تیغ در دستش گرفت
همّت از آن قلب سرمستش گرفت
پس رجز خواند و به لشکر حمله کرد
همچو شیری گشت مشغول نبرد
در نبردی سخت آن نیکو روان
کُشت بسیار از گروه کوفیان
زادۀ سعد دغا فریاد زد
بر سرِ آن کور دلها داد زد
او که از رویش ولایت منجلی است
در دلش حبّ حسین بن علی است
عاشقِ مجنون ، نداند ضابطه
ترس با شیعه ندارد رابطه
او گرفته از خدا عزّ و شکوه
تک به تک با او نجنگید ای گروه
لشکر پیروز در صحرای طف
حمله ور بر او شوید از هر طرف
پانزده تن دور او گرد آمدند
ابتدا پِیْ شد از آن بَصْری، سمند
بعد از آن از ظلم قوم أشقیا
تیغ ها با پیکرش شد آشنا
عاقبت او شد به راه حق، شهید
بر وصال شاه مظلومان رسید
آری آری این بُوَد رسم وفا
رسمِ خوش عهدیِ مردان خدا
کربلا باشد مکان بندگی
می دَمَنْد این جا روان بندگی
همره و جامانده اینجا باهَمَنْدْ
دلبر و دلداده اینجا باهمند
در صف حشر و گَهِ میزانِ حق
گاه امر خالقِ صبح و شفق
دل ز غیر دوست بگسستن خوش است
در حضور دوست بنشستن خوش است
🔴 این شعر در سال ۸۵ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#هفهاف #هفهاف_بن_مهند
@sherosabk
شرح شهادت عابس بن شبیب علیه السلام
روز عاشورا به جولانگاه عشق
عابس آمد در حضور شاه عشق
عابس آن شاه شهیدان را مجیب
یاور خون خدا، اِبنُ الشّبیب
عابس آن آلاله ی گلزار عشق
وان که بوده از ازل بیمار عشق
خواست رخصت بهر جنگ اشقیا
از حسین بن علیّ مرتضی
شاه رخصت داد بر آن شیر مرد
کرد عابس رو به میدان نبرد
همچو شیری بین خیل روبَهان
غُرِّشی بِنمود بر کافر دلان
ناز شست آن محب سینه چاک
شد دو صد از دشمنان دین هلاک
در همان دم بین آن قوم رَجیم
نعره زد ناگه ربیعِ بن تمیم
کِی جماعت این که باشد بی شکیب
در شجاعت هست ثانیِ شبیب
همچو بابش بهترین جنگ آور است
او به تنهایی خودش یک لشکر است
تا به حالا در صف هیجا بسی
تن به تن با او نجنگیده کسی
زین سخن ها و اشاراتِ عیان
رُعب افتادی به جان کوفیان
پور سَعد آنکه صدا زد از جَفا
سنگ بارانش کنید این مرد را
گشت عابس آن محب بی نظیر
بین آن قوم ستم گستر اسیر
از جفای کوفیان خیره سر
او فِتاد آنگَه کُلَهخودش زِ سَر
چونکه لَختی وَعده ی او دیر شد
پِیک وَصلش دِشنه و شمشیر شد
دید آندم سرنوشت عشق را
داشت احساسِ بهشت عشق را
پیکر پاکش به خون آغشته شد
غرق آن احساس ، عابس کشته شد
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#عابس #عابس_بن_شبیب
@sherosabk
شرح شهادت مسلم بن عوسجه علیه السلام
آن ز ملک هر تَعَلُّق خارجه
پیر رِندان مسلم بن عوسجه
آن ولایت پیشه ی صاحب کمال
یاور خون خدای لایزال
پیر مردی ظاهرِ او کم توان
باطناً چیره به صد لشکر جوان
دورِ عِیشَش چونکه بر پایان رسید
خدمت مولای اِنس و جان رسید
رخصتی بگرفت از بهر نبرد
پس وداعی با امام خویش کرد
رو به سوی بزم قَربانگه نمود
وَه چه قُربانگه پر از قوم عَنود
وَه چه قربانگه سراسر تیغ ِ تیز
کوفیانش منتظر بهر ستیز
در دفاع از سیّد کون و مکان
خوش نبردی کرد با اهریمنان
او تَک و دشمن زِ هر سو بیشمار
بعدِ لَحظاتی زِ جنگ و کارزار
گشت تیغ خصمِ از دین خارجه
پیکِ وصل مسلم بن عوسجه
رشته ی آمال او از هم گسست
ضربه های تیغ بر جسمش نشست
آن دلاور شیر صحرای جهاد
از فراز اسب، بر خاک افتاد
زد شرر بر قلب مافیها غمش
شاه دین خون گریه کرد از ماتمش
لیک مُسلِِم، آنکه بود عَبد و خَدَم
مُزد خود بِگرفت از شاه کرم
خرمن آلام او بر باد رفت
دردهایش جملگی از یاد رفت
چونکه بر بالینش آمد بی شکیب
سبط پیغمبر به همراه حبیب
گفت آن وجهُ الَّهِ رَبُّ الصَّمَد
رحمت حق بر تو بادا تا ابد
بین خاک و خون غُنودی، مرحبا
خوش مرا یاری نمودی مرحبا
پس حبیب آمد کنار پیکرش
گفت با آن یارِ از جان بهترش
مُسلِما ای همچو لاله، سُرخ رو
حاجتی داری اگر مؤمن بگو
گفت بر تو زین دل پر مِحنَتَم
ای رفیق این است تنها حاجتم
تا نفس هایت بیفتد بر شمار
دست از فرزند زهرا بر ندار
ای حبیب ای یار شاه عالمین
بعد من جان تو و جان حسین
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#مثنوی
#اصحاب
#دلنوشته
#شعر_اصحاب
#مسلم_بن_عوسجه
@sherosabk
شرح شهادت عمر بن جنادة بن حارث و رشادت مادر بزرگوار ایشان
اوکه بد آزادگی پیغام او
زاده حارث جناده نام او
گشت دردرگاه ایزد رو سپید
شد شهید اندر ره شاه شهید
روز عاشورا به میدان بلا
بود او را یک پسر در کربلا
بود عمر و نام آن نیکو جوان
عشق وصل دوست در رویش عیان
پای تا سر عشق بود و شور بود
همچو ذرّه در حضور نور بود
مادرش گفتا به او با سوز و آه
ای پسر بشتاب سوی رزمگاه
تا که ننشیند به رویت گرد ننگ
با سپاه کفر مردانه بجنگ
راضی از خود حضرت داور نما
جان فدای سبط پیغمبر نما
عهد هجران را رسان بر خاتمه
سر افرازم کن به نزد فاطمه
چون به میدان تاخت آن دّر شرف
گفت بر او زاده شاه نجف
کی ز صهبای ولایت مست مست
تو جوانی و پدر دادی ز دست
گرجدا گردد سرت از پیکرت
سخت می باشد برای مادرت
گفت شاها مادرم امرم نمود
که نمایم جنگ با قوم عَنود
دست شه را بوسه زد آن قرص ماه
همچو شیری تاخت سوی رزمگاه
چونکه پا در عرصه ی میدان نهاد
پس چنین خوانده رجز آن پاکزاد
که ز الطاف اِلٰهِ عالمین
من غلام و هست امیر من حسین
او منیر است و بشیر است و نذیر
من غلام و او بود نعم الامیر
آنچنان جنگی نمود آن با وفا
که ز هم پاشید قوم اشقیا
ناگهان ازظلم خصم کافرش
شد جدا از پیکر پاکش سرش
خصم دون پرتاب بنمود ازجفا
آن سر خونین به سوی خیمه ها
مادر پیرش دوید ازخیمه ها
دربغل بگرفت خونین رأس را
گفت ای عمرو نمودی خوشدلم
آفرین احسنت ای نور دلم
روسپیدم کردی ای نیکولقا
در حضور حضرت خیر النسا
این عمل گرچه برایش داشت درد
باز سر راسوی دشمن پرت کرد
یعنی ای قوم لعین کفر کیش
قلب من گر چه شد از غم ریش ریش
لیک دادم چونکه در راه خدا
پس نمیگیرم متاع خویش را
توجه : پدر بزرگوار عمر هم که جنادة بن حارث نام داشت در کربلا به شهادت رسید که در دو بیت ابتدای این مثنوی به آن اشاره شده است
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#عمر_بن_جناده #مثنوی
@sherosabk
مدح و مرثیه حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام
من سفیر زاده ی پیغمبرم
جانفدای نور چشم حیدرم
من شدم از عشق شاه عالمین
اولین قربانی راه حسین
خیمه مهر و وفا را قائمم
لاله ایی از دشت آل هاشمم
من چراغ بزم اهل عزتم
من فدایی بهر آل عصمتم
حج عشق شاه دین را مُحرمم
مسلمم من مسلمم من مسلمم
باب من خاک قدوم مرتضی
خود منم عبد شه کرب وبلا
جنگ با خصم دغایش می کنم
هستی خود را فدایش می کنم
پیکرم خاک قدوم خواهرش
کودکانم ذبح راه اصغرش
هست در غربت مرا در این دیار
جان نثاری بر امامم افتخار
رنج عالم را به جانم می خرم
من مطیع محض امر رهبرم
از ازل از لطف ربّ العالَمِین
بوده ام من واله روی حسین
افسر عشق حسینی بوده ام
شد گواه عشق من چشم ترم
تا شود مهرم بر او از حد فزون
من زیارتنامه می خوانم به خون
از مقامات امامم آگهم
عاشقم من عاشق ثاراللهم
در میان کوچه های بی کسی
در دل خود غصه ها دارم من بسی
گرچه تا اعلا رود آوای من
گر چه خونین گشته سر تا پای من
گر چه گشتم من در این وادی غریب
گر چه گشتم بی مجیب و بی حبیب
گرچه دارم آه سوزان،چشم تر
گرچه باشد قلب زارم پرر شرر
گرچه در کوفه شده جان بر لبم
غصه دار دخت زهرا س زینبم
زینب آید روزی اندر این دیار
با دلی خونین و چشمی اشک بار
رأس یارش روی نیزه چون هلال
ذکر قرآن بر لبش آن مه جمال
لیک آن ایام در آن کوچه ها
کوفیان بی حیا و بی وفا
دفّ و چنگ وساز و آهنگش زنند
از فراز بام ها سنگش زنند
جان آل الله بر لب می کنند
خون به قلب زار زینب می کنند
🔴 این شعر در حدود سال ۸۲ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#شب_اول
#مسلم_بن_عقیل
#شعر_مسلم_بن_عقیل
@sherosabk
شرح شهادت عمر بن جنادة بن حارث و رشادت مادر بزرگوار ایشان
اوکه بد آزادگی پیغام او
زاده حارث جناده نام او
گشت دردرگاه ایزد رو سپید
شد شهید اندر ره شاه شهید
روز عاشورا به میدان بلا
بود او را یک پسر در کربلا
بود عَمرو نام آن نیکو جوان
عشقِ وصل دوست در رویش عیان
پای تا سر عشق بود و شور بود
همچو ذرّه در حضور نور بود
مادرش گفتا به او با سوز و آه
ای پسر بشتاب سوی رزمگاه
تا که ننشیند به رویت گرد ننگ
با سپاه کفر مردانه بجنگ
راضی از خود حضرت داور نما
جان فدای سبط پیغمبر نما
عهد هجران را رسان بر خاتمه
سرفرازم کن به نزد فاطمه
چون به میدان تاخت آن دّر شرف
گفت بر او زاده شاه نجف
کِی ز صهبای ولایت مست مست
تو جوانی و پدر دادی ز دست
گرجدا گردد سرت از پیکرت
سخت می باشد برای مادرت
گفت شاها مادرم امرم نمود
که نمایم جنگ با قوم عَنود
دست شه را بوسه زد آن قرص ماه
همچو شیری تاخت سوی رزمگاه
چونکه پا در عرصه ی میدان نهاد
پس چنین خوانده رجز آن پاکزاد
که ز الطاف اِلٰهِ عالمین
من غلام و هست امیر من حسین
او منیر است و بشیر است و نذیر
من غلام و او بود نعم الامیر
آنچنان جنگی نمود آن با وفا
که ز هم پاشید قوم اشقیا
ناگهان ازظلم خصم کافرش
شد جدا از پیکر پاکش سرش
خصم دون پرتاب بنمود ازجفا
آن سر خونین به سوی خیمه ها
مادر پیرش دوید ازخیمه ها
دربغل بگرفت خونین رأس را
گفت ای عمرو نمودی خوشدلم
آفرین احسنت ای نور دلم
روسپیدم کردی ای نیکولقا
در حضور حضرت خیر النسا
این عمل گرچه برایش داشت درد
باز سر راسوی دشمن پرت کرد
یعنی ای قوم لعین کفر کیش
قلب من گر چه شد از غم ریش ریش
لیک دادم چونکه در راه خدا
پس نمیگیرم متاع خویش را
توجه : پدر بزرگوار عَمر هم که جنادة بن حارث نام داشت در کربلا به شهادت رسید که در دو بیت ابتدای این مثنوی به آن اشاره شده است
🔴 این شعر در سال ۸۶ سروده شده
#دلنوشته
#اصحاب #شعر_اصحاب
#عمر_بن_جناده #مثنوی
@sherosabk
روایت آمدن سائل در خانه حضرت ام البنین سلام الله علیها
بر همه محنت انبوه گذشت
اربعین نیز به اندوه گذشت
بعد چندی که نمود ، از غربت
کاروان سوی مدینه رجعت
آمد آن سائل نیکو احساس
در مدینه به سرای عباس
مست دیدار ابوفاضل بود
در زد و ام بنین باب گشود
کیستی؟ گفت که مردی عربم
مضطر و در به در و جان به لبم
عاشقم ، آتش پروانه کجاست؟
سائلم ، صاحب این خانه کجاست
او که چون ماه بُوَد صورت او
دل بَرَد از دو جهان طلعت او
گر چه من سائلم و در به درم
خاک فقر است هماره به سرم
من که بر درگه غم بنشستم
عاشق صاحبِ خانه هستم
من فقط از سر شوقِ دیدار
آیم از دشت به این شهر و دیار
تا ببینم رخ زیبایش را
صورت و قامت رعنایش را
جان من باده ز وصلش مي خورد
چشم هایش دل من را می برد
تا شنید ام بنین اینها را
داد سر ، سوز و غم و آوا را
کِی گل باغ امامت ، زینب
کوثرِ مصحف عصمت ، زینب
دخترم ، ام بنین خونجگر است
آبروی پسرم در خطر است
به دل من نَبُوَد تاب و قرار
زر و سیم أر به برت هست ، بیار
ناله و اشک به هم در آمیخت
هر چه بُد داخل یک کیسه بریخت
پای تا سر همه رنج و همه درد
خدمت ام بنینش آورد
حضرت ام بنین با غمِ دل
داد آن کیسه به دست سائل
سائل از این حرکت با زاری
کرد اشک از بصر خود جاری
گفت ای بانوی پر جود و کرم
ای عطا کرده به من سیم و درم
گرچه من سائل این رهزارم
گر قرار است نبینم یارم
گرچه از عجزِ خودم آگاهم
کوهی از سیم و زرت کِی خواهم؟
به خدا فقر ، بهانه باشد
مقصدم صاحب خانه باشد
گو به آقای من ، ای مرد خدا
مگر از من زده سر ، فعل خطا؟
یاد آن روز که با خوشخویی
می نمودی زِ گدا دلجویی
ای فدای تو تمام هستی
می کشیدی به سر من دستی
حال ای آنکه به جسمم ، جانی
من چه کردم که ز من پنهانی
رخ گشا تا که ببینم رویت
همچو گل مست شوم از بویت
ای به شام دل من صبحِ سحر
تا نیایی نروم از این در
تا که آن صوت حزین گشت بلند
ناله ی ام بنین گشت بلند
کِی عرب من ز غمش مشتعلم
مزن از گفته ات آتش به دلم
آن کسی که به تو نور دل بود
او که مأنوس دل سائل بود
او که می داد ز جود و اِجلال
رزق و روزی تو را سال به سال
گرچه بود اهل حرم را سقا
کشته شد تشنه کنار دریا
بِین خون نیز دلی مضطر داشت
خجلت از اشک علی اصغر داشت
قمر هاشمیِ عاشورا
هر دو دستش ز تنش گشت جدا
تیر بر دیده ی زیباش نشست
پشت ثارُالّه از این داغ شکست
آه از وصلتِ آن دو به سجود
سر عباس من و ضرب عمود
ریخت از مشک ابالفضلم آب
منم و شرم زِ دیدار رباب
🔴 این شعر در سال ۸۹ سروده شده
#مثنوی
#دلنوشته
#حضرت_ام_البنین
#شعر_حضرت_عباس
@sherosabk
روایت علامه ی مجلسی از تشرف جناب فضل بن یسار به محضر امام صادق علیه السلام
مجلسی آورده این را در بحار
یک روایت را ز فضل بن یَسار
فضل آمد محضر شهراه عشق
حضرت صادق کلام الله عشق
فضل را فرمود، فخر عالمین
اشک میریزی به جد من حسین؟
فضل گفتا ای شَهِ جود و کرم
من چه سان بر او نریزم اشک غم؟
او که در گودال بذل جان نمود
در حریم عاشقی طوفان نمود
او که دل را تا دل معشوق برد
او که جبرائیل بر او غبطه خورد
جان حسین و دل حسین، دلبر حسین
دم به دم گریه نمایم بر حسین
قال صادق گشت نورش جلوه گر
با شرار و ماتم و چشمان تر
حجت الَّه، سَرور ارض و سما
آن زمان فرمود از راه وفا
هرکسی باکیّ جدّ ما شود
او برادر هست با من تا ابد
باز پرسیدش امام عالمین
روضه میگیری به جد من حسین ؟
فضل گفتا روضه داریم ای امام
نِه قدم بر چشم ما ای حق مرام
علّتِ عُلیا، عَلیَ الْمَعلول شد
کز سوی اِبنُ الْعلی، مقبول شد
حجت اللهِ معظّم، شاه دین
مستمع شد همچنان روح الامین
روضه شد آغاز از کرببلا
از عزا و محنت و کرب و بلا
یاد آن شاهی که از ظلم یزید
بین مقتل کام تشنه شد شهید
یادِ مظلومی که با تیر و سِنان
مصحفی شد پاره پاره نیمه جان
یاد عطشانی با آلامِ او
بود دریا تشنه کامِ کامِ او
تا ابد ذکر تمام عالمین
جان به قربان تو بادا یا حسین
🔴 نوشته شده در روز دوشنبه ۲۹ آبان ماه ۱۴۰۲
#دلنوشته
#مثنوی
#شعر_امام_حسین
✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
روایت نامه نوشتن حضرت فاطمه ی صغریٰ از مدینة النّبي به حضرت مولی الکونین اباعبدالله الحسین علیه السلام در کربلا
یک روایت ز غم و غربت یار
مجلسی نقل نموده به بِحار
دختری بود حسین را به فراق
که نبردش ز مدینه به عراق
چون کسالت به تنش بود عیان
ماند در شهر مدینه، گریان
با غم و محنت و اندوه و بلا
قافله رفت سوی کرببلا
دخت شَه، فاطمه ی محترمه
ماند در محضر امّ السلمة
بعد چندی زِ شرار غم و آه
گشت دلتنگ رخِ ثارالله
نیک دختِ شهِ الله سرشت
نامه ای بر پدر خویش نوشت
با دل غمزده و بی تابی
نامه را داد به یک اعرابی
گفت این نامه به یارم برسان
دستخطم به نگارم برسان
قاصدِ نامه رسیدی زِ قضا
روز عاشور به صحرای بلا
آن خبر را به دل آگه داد
نامه را محضر ثارُالّه داد
باز هنگام عزاداری شد
اشک از چشم حسین جاری شد
ناله سر، از جگرِ پر خون داد
پاسخ نامه اشارت گون داد
دخترم، ای ثمرم ای جگرم
ای ز هجرت چو خزان برگ و برم
تیغ و شمشیر به سر تاج من است
کربلا عرصه ی معراج من است
دخترم، آه ازین دشت بلا
آه از تشنگیِ کرببلا
اصغر از سوز عطش پژمرده
تیر از حرمله ی دون خورده
دخترم، از سر ظلمِ اعدا
تنِ اکبر شده ارباً اربا
دخترم، عمّه زِ بعدِ بابا
میخورد کعب نِی از دشمن ها
بین گودال بسوزد دل من
شمرِ ملعون بشود قاتل من
دخترم جلوه گرِ ایمان باش
بعد من خادمه ی قرآن باش
دِه به وادیِ رسیدن به هدف
با حجابت به همه درس شرف
به زنان گو که محجّب باشند
تا به الله، مقرّب باشند
می رسم من به وصال یارم
وَ تو را هم به خدا بِسپارم
میدهم در ره دینِ حق، سر
وعده ی ما لبِ حوض کوثر
منبع : مِحَنُ الأَبرار؛ مقتل بِحارُ الأَنوار؛ علامه مجلسی؛ صفحه ۵۳۲
🔴✍️ نوشته شده در آذر ماه ۱۴۰۲
#مثنوی
#دلنوشته
#شعر_امام_حسین
✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
حکایتِ مالیات ندادنِ قنفذِ ملعون به خلیفه ی دوم
در کتاب اِبنِ قِیس و در بِحار
یک روایت آمده بس غصه دار
فارغ از سود و زیان و خیر و شر
در زمانِ حکمرانیِ عُمَر
او که نا لایق بُدي از هر جهات
میگرفت از همرهانش مالیات
مِیلِ قلبش بر همه اِفشا نمود
بر همه این حکم را اجرا نمود
گرچه در این کار، چند و چون نشد
یک نفر مشمول این قانون نشد
تا حسابش را نماید صافِ صاف
گشت از این حکم او قنفذ مُعاف
یک نفر آمد به نزد شاه دین
ثانیِ احمد، امیرالمؤمنین
محضر آن نور حیّ ذوالجلال
زین قضیّه کرد از مولا سؤال
کِی الهی بنده ی اَلَّه صفات
از چه شد قنفذ معاف از مالیات؟
تا نماید غربتش را منجلی
اشک جاری شد ز چشمان علی
داد پاسخ شاه با مرد عرب
کِی شده زین واقعه بی تاب و تب
این بُوَد پاداش زهرا را زدن
پشت در امّ اَبیها را زدن
این بُوَد پاداش بُغضش در مصاف
زین سبب از مالیات او شد مُعاف
نور و قدر و کوثر من را زدند
پیش چشمم، همسر من را زدند
منبع : 📚کتاب سلیم بن قیس، ج٢ ص۶٧۴
📚بحارالانوار ج٣٠ ص۲۹۷
🔴✍️ نوشته شده در آذر ماه ۱۴۰۲
#مثنوی
#دلنوشته
#شعر_حضرت_زهرا
✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
روایت آتش گرفتن لباس نازدانه ی سیدالشهدا علیه السلام در عصر عاشورا به نقل از حمید بن مسلم
حرف از غمهای آل هاشم است
راویِ این روضه ابنُ المسلم است
عصر عاشورا میان شعله ها
گفت دیدم دختری مظلومه را
آه، از سنگینیِ غمنامه اش
شعله ور آتش، زِ رَخت و جامه اش
دامنش می سوخت، از ظلم یزید
پا برهنه، سوی صحرا می دوید
سوی او رفتم وِرا دلخوش کنم
آتشِ دامان او خامُش کنم
خود رسانیدم به فرزند حسین
نور چشم و جان و دلبند حسین
آتشش خاموش کردم از وَفا
گفت بر من آن عزیزِ مصطفیٰ
ای که باشد در دلت قدری شرف
دِه نشانم راهِ وادیِ نجف
گفتمش با قلب زار و داغدار
دخترم تو با نجف داری چه کار؟
گفت میخواهم به دردی منجلی
خود برم شِکوه سوی جدّم علی
گویمش با سوز و اندوه و مِحَن
آه یا جدّا ببین احوالِ من
از جفای قومِ بدتر از یهود
یا علی جسمِ نحیفم شد کبود
بِین گودال از جفای اَشقیا
گشت بابایم سرش از تن جدا
یا علیّ مرتضیٰ، یا بوالحسن
ماند در مقتل حسینت بی کفن
تیغ و نیزه بر تنِ پاکش زدند
ضربه ها بر جسم صد چاکش زدند
قلب عالَم از غمش آکنده شد
داغ زهرای شهیده زنده شد
بین مقتل، ای امامِ عالَمین
صد مغیره کرد حمله بر حسین
هر که با هرچه که با خود داشت زد
پیرمردی هم عصا برداشت، زد
گشت جانم زین غمِ جانکاه، زخم
یک هزار و نهصد و پنجاه زخم
#مثنوی
#دلنوشته
#شعر_امام_حسین
🔴✍️ نوشته شده در بهمن ماه ۱۴۰۲
✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
روایت تذکرِ همراه با عتاب پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله به بِلال حبشی بعد از جنگ خیبر
نقل گشته هم به اَعلامُ الوَریٰ
هم کتاب قصه های انبیا
بعدِ خیبر، آن نبردِ بی نظیر
شد زنی از لشکر دشمن اسیر
خواهرِ یک مُلحِدِ گمراه بود
نامِ آن زن، صَفْیه و دینش یهود
شیر یزدان، نورِ حیّ ذوالجلال
چونکه آن زن دید، گفتا بر بِلال
ای بِلال ای یاورِ خَیرُالبشر
صَفْیه را خود نزدِ پیغمبر ببر
صَفْیه را کن با پیمبر روبرو
تا نَبی تصمیم گیرد بهرِ او
امر، امرِ حجّتِ اَلله شد
مُسلِمی با کافری همراه شد
پس بِلال آن گوهرِ گنج وفا
برد آن زن را به سوی مصطفی
وقت رفتن چشمِ آن کافر نهاد
بر تنِ چاکِ برادر اوفتاد
چون که چشمش خورد بر آن کشته ها
ناله ها سر داد با شور و نوا
با سرشک و دیده ی تر گریه کرد
از غم هجر برادر گریه کرد
حالِ آن زن را چنین زار و حزین
دید چونکه رحمةٌ لِلعالَمین
گفت با قلبی غَمین و پر مَلال
پس بگو رَحمت کجا رفته بِلال؟
گر چه او بر دین و آیین کافر است
هر چه هم باشد، ولی یک خواهر است
خواهر و داغی مکرّر آه آه
دیدن نَعشِ برادر آه آه
یا نبیَ الله، خورشیدِ ولا
جات خالی بود، دشت کربلا
زینب و اندوهِ معجر آه آه
جسم عریانِ برادر آه آه
قومِ بدتر از یهودی آه آه
عصمتِ حقّ و کبودی آه آه
یا محمد دل به غم آغشته شد
پیش خواهر، یک برادر کشته شد
شمر، وارد شد به خاک قتلگاه
خنجرش کُند و دل و جانش سیاه
آن لَعینِ پست، با خشمی زیاد
پای نَحسش بر روی سینه نهاد
در عزای آن امامِ بی کفن
کاش می مُردم نمی گفتم سخن
دیگرم تاب بیان روضه نیست
مُردن از این داغ هم، کار کمی ست
#مثنوی
#دلنوشته
#شعر_امام_حسین
🔴✍️ نوشته شده در بهمن ماه ۱۴۰۲
✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
🔴✅ شرح ماجرایی که پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله و سلّم روی منبر مشغول سخن بودند که ناگهان می بینند امام حسین علیه السلام که در سنین کودکی به سر می بردند لباس عربی به پای مبارکشان گیر میکند و به زمین می افتند وَ پیغمبر سراسیمه سخن را قطع نموده و از منبر پایین می آید و حسین عزیزش را در آغوش میگیرد
گویم اینک با سِرِشک، از هر دو عین
شَرحی از عشقِ پیمبر بر حسین
روزی از ایام، از امرِ خدا
روی منبر بود، ختم الانبیا
جلوه اش، خورشیدِ عشق و شور بود
خُطبه خوانِ آیه های نور بود
هر کلامش یک جهان آزادگی
یک جهان آزادگی، دلدادگی
بود گرمِ وَعظ، شاهِ عالَمین
دید ناگَه، جان و جانانش حسین
او که عالَم دل به عشقش داده است
پیش چشمش بر زمین افتاده است
چون زمین افتاد، طفلِ ارجمند
شد صدای گریه های او بلند
ناگهان دیدند ختمُ الاَنبیا
کرد وَعظ و خطبه ی خود را رها
شد سراسیمه جدا از مِنبر و
آمد و بگرفت در بر، دلبر و
با زبانِحال گفت ای نورِ عین
کاش من جایت، می افتادم حسین
ای غمِ تو غصه های جان من
ای تمامِ هستی و جانان من
غم نیینی، نورِ چشمانِ ترم
دلبرم، غمپرورم، تاجِ سرم
وایِ من، ای رحمةُ للعالَمین
غرقِ خاک و خون حسینت را ببین
پاره پاره شد تنِ شاهِ وِلا
از هجوم گرگ های کربلا
یا محمد، گویم از دلبند تو
پاره پاره شد تنِ فرزند تو
بینِ یک گودال، مِصباحُ الهُدیٰ
شد سرش، با خنجرِ فتنه جُدا
#مثنوی
#دلنوشته
#شعر_امام_حسین
🔴✍️ نوشته شده در اسفند ماه ۱۴۰۲
✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
#دلنوشت در باب #رفاقت
با دلی بی صبر و طاقت صرف شد
عُمرمان پای رفاقت صرف شد
شرح غم، با سینه ای سوزان کنم
یک دو خطّی تجربه، عنوان کنم
سر دهم با اشک، فریادِ سخن
عُمرِ رفته، درس ها داده به من
وقتِ خوشحالی و شور و قلبِ شاد
دورتان هستند، همراهان، زیاد
آن یکی گوید کمک دستِ تو ام
نوکر و پاکارِ دربست تو ام
دیگری گوید که اِی، زیبا چو دُر
تا مرا داری کنارت غم مخور
ای فدای صولتِ جانانه ات
تو چُنان شمع و منم پروانه ات
لیک، آه از آن دمی کز اتفاق
غم بگیرد از دل زارت سراغ
چونکه از غم چشمها گردید تر
نیست از یاران و همراهان خبر
آه، در رنج و بلایا، یار کیست؟
در غم و دلخستگی، غمخوار کیست؟
گر رفیقِ روزِ غم، داری جوان
قدرِ او را همچو یک گوهر بدان
حرف خود کوتاه گردانم دگر
تا نبینی از کلام من ضرر
دوست هر قدرم که باشد با مرام
میشود یک روز دورانش تمام
در طریق عاشقی و بندگی
بیتِ آخر هست، درس زندگی
جز خدا و اهل بیت ارجمند
بر کسی تا زنده هستی دل نبند
#مثنوی
🔴✍️ نوشته شده در اسفند ماه ۱۴۰۲
✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
روایتِ یکی از غزوات و دستور پیغمبر اکرم صلوات الله علیه و آله به جابر بن عبدالله انصاری در باب آب دادن به مجروحانی که لب تشنه مانده اند و در حال جان دادنند؛ نقل از کتاب ریاض القدس
در ریاضُ القدس، نقل است اینچنین
از جنابِ جابر، آن بَحرُ الیقین
که مرا فرمود، ختم الانبیا
در یکی از غَزوه ها با اشقیا
جابر اِی یار وفادار رسول
ای شرف بِنموده در بَطنَت، نزول
غم برون از این دل بی تاب کن
مشک خالیِ خودت را آب کن
بین مجروحانمان کن جستجو
تشنه هر کس بود، آبی دِه به او
غصه دارم گر کسی عطشان بُوَد
تشنه لب، در بینِ مجروحان بُوَد
بین این جنگ آورانِ رو سپید
وای اگر لب تشنه ای گردد شهید
یا رسول الله، خورشید وِلا
جات خالی بود، دشت کربلا
زینت دوشت به خاک افتاده بود
کامِ تشنه، سینه چاک افتاده بود
از جفای جیره خوارانِ یزید
با لبِ تشنه حسینت شد شهید
ذکر حق میگفت، آوای لبش
جان به قربانِ تَرَک های لبش
#مثنوی
#دلنوشته
#شعر_امام_حسین
🔴✍️ نوشته شده در اسفند ماه ۱۴۰۲
✅کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
مرثیه حضرت سکینه بنت الحسین سلام الله علیها در گودال قتلگاه و بیان جمله ی اُنظُر اِلیٰ عمّتیَ المضروبة
سکینه بین آن جنجال آمد
به قربانگه پریشان حال آمد
به مقتل عمه را خونین جگر دید
کنارش پیکری بی جان و سر دید
چه پیکر؟ همچو اصغر گشته بی سر
چه پیکر؟ اِرباً اِربا مثل اکبر
چه پیکر؟ دل به خاک و خون نشانده
چه پیکر؟ زیر سُمّ اسب مانده
بگفت اِی عمه! اینجا گلشن کیست؟
تَنی که در بغل داری تنِ کیست؟
بگفتا دخترم، این نور عین است
تنِ بابای مظلومت حسین است
حدیث عشق را ضربُ المَثَل کرد
سکینه رفت و بابا را بغل کرد
ولی هرگز به جسمِ پاره پاره
نگفت از غارت و از گوشواره
نگفت از ماجرای یاسِ نیلی
نگفت از صورتش که خورده سیلی
نگفتا ای پدر من غصه دارم
زِ هجرانت خزان گشته بهارم
فقط گفتا به زخم جان نمک خورد
ببین، عمه زِ نامردان، کتک خورد
شبیه لاله ای پژمرده بودیم
نبود عمه اگر، ما مُرده بودیم
همیشه او زِ ما دفعِ خطر کرد
به پیش کعبِ نِی خود را سِپر کرد
🔴✍️ شهریور ماه ۱۴۰۳
#دلنوشته
#شعر_گودال
#شعر_قتلگاه
#مثنوی #گودال
#شعر_گودال_قتلگاه
#شعر_امام_حسین #قتلگاه
#حضرت_سکینه #شعر_حضرت_سکینه
✅🔴 کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان تلگرام 👇
https://t.me/sherosabkamirabbasi
✅🔴 کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
✅🔴 کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان بله 👇
ble.ir/join/MjZjMzdmOD
مرثیه ی حضرت زینب سلام الله علیها در گودال قتلگاه
چون حسین بن علی شد سر جدا
رو به یثرب دخت زهرا زد صدا
یا محمد نور عینت را ببین
بین خاک و خون حسینت را ببین
این مُرَمَّل بِالدِّما فرزند توست
زینت دوش تو و دلبند توست
یا محمد کن حسینت را نگاه
حرمتش بشکسته شد در قتلگاه
یک نفر خنجر زده حنجرش
دیگری عُریان نموده پیکرش
یا محمد بعدِ قتلِ آن امیر
دخترانت یک به یک گشتند اسیر
یا محمد چشممان شد خونفشان
ما کجا و شمر و خولی و سَنان؟
یا محمد، دارم از کوفه گِله
آه، ناپاک است چشم حرمله
🔴✍️ شهریور ماه ۱۴۰۳
#دلنوشته
#شعر_گودال
#شعر_قتلگاه
#مثنوی #گودال
#شعر_گودال_قتلگاه
#شعر_امام_حسین #قتلگاه
#حضرت_زینب #شعر_حضرت_زینب
✅🔴 کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان تلگرام 👇
https://t.me/sherosabkamirabbasi
✅🔴 کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان ایتا 👇
https://eitaa.com/sherosabk
✅🔴 کانال رسمی شعر و سبک حاج امیر عباسی در پیام رسان بله 👇
ble.ir/join/MjZjMzdmOD