♦️بیرون نانوایی منتظر ماند تا مشتریها بروند.
🌀🌀🌀
🔸نمی خواست در حضور جمع با نانوا صحبت کند.
💫💫
🧕ساعتی بعد با رفتن آخرین مشتری وارد نانوایی شد و سلام کرد.
🧑🍳نانوا که مشغول شمردن پولهای داخل بود با دیدن او عصبانی شد وگفت:
لااله الا الله! باز که تو سرو کله ات پیدا شد. مثل این که حرف حساب حالیت نمیشه.
💫💫
🧕: حرف حساب اینه که شما بدهکارید! ❗️❗️
🧑🍳هزار بار گفتم. بازم میگم من زمین این خراب شده رو از #شوهرت خریدم. #سند دارم.
🌀🌀
🧕: پولشو که ندادی!
🧑🍳: دادم!
🧕: دروغ میگی! اگه داده بودی #شوهرم میگفت.
🧑🍳نانوا پولها را داخل دخل ریخت و به طرف زن رفت.
🧑🍳برو بیرون! نمی خوام دست رو زن بلند کنم.
🌀🌀🌀
🧕زن از ترس عقب عقب رفت و در همان حال گفت:
ازت شکایت میکنم!❗️
🧑🍳 راه باز و جاده دراز! هر غلطی میخوای بکن. برو کلانتری.
💫💫💫💫
🧕: کلانتری نمی رم. یه جای دیگه ازت شکایت میکنم.
🌙نماز جماعت مغرب و عشا تمام شد.
👳♂ازمسجد بیرون آمد. بین راه متوجه شد کسی او را صدا میزند.
💫💫
🧕حاج آقا شرعی صبر کنید!
🌀🌀🌀
👳♂برگشت.! زن همسایه بود. چند وقت پیش #شوهرش مرده بود.
🧕 زن گریه کنان قضیه زمین را تعریف کرد.
💫💫💫💫
👳♂ از او پرسید: از کجا معلوم نانوا راست نگوید؟⁉️ شاید شوهر خدا بیامرزت پول زمین را گرفته اما به شما نگفته!
🧑🍳نانوا در خانه را که باز کرد از دیدن امام جماعت مسجد تعجب کرد.
💫💫💫💫
🧑🍳: امری داشتید حاج آقا؟ ⁉️
👳♂: صاحب قبلی زمین نانوایی از شما #شکایت داره.
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
🧑🍳: من به کسی بدهی ندارم. اگه باور ندارید مدرک بیارم.
👳♂: پای حق و حقوق چند تا بچه #یتیم در میونه! مادرشون #قسم میخورد پول ندادید.
فکر نمی کنم دروغ بگه. باید حقوق یتیمان را بپردازید.
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
🧑🍳: حاج آقا! من کار دارم. باید برم. شما دوباره دارید حرف خودتونو میزنید.♦️♦️
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
👳♂: این کار شما #غصب است. شما #غاصبید! 🚫
🧑🍳نانوا بی آنکه چیزی بگوید در را به هم زد و به داخل خانه رفت.
🌙شب هنگام مردمی که در #نماز_جماعت مسجد حاضر شده بودند
با دقت به سخنان امام جماعت گوش میدادند.
🔗🔗🔗🔗
👳♂: لازم میدانم مطلب مهمی را به اطلاع عزیزان برسانم.
🔻🔻🔻🔻
🖊 زمین #نانوایی این محل متعلق به چند کودک #یتیم است.
#نانوا بدون پرداخت #پول زمین را #غصب کرده.
💫💫💫💫💫
⚠️ بنابراین خریدن نان از این نانوایی غاصب حرام است.⛔️
✍همهمه ای بین #جمعیت افتاد. مردم به شدت ناراحت شده بودند.
🌀🌀🌀🌀
🕘 ساعتها از شروع کار نانوایی میگذشت.
🔸🔸🔸
🫓🫓 نانها روی هم جمع شده بود اما از# مشتری خبری نبود.
🔻🔻🔻🔻
🧑🍳 نانوا با تعجب به شاگردش گفت:
انگار مردم خواب موندند.! برو سراغ کبابی و کله پزی بیان نونشونو ببرن.