هدایت شده از 🏴 بانوی تمدن ساز 🇵🇸🇮🇷
⭕️ تعطیلی «گشت ارشاد»؟! خبر دروغی که در رسانهها و شبکههای اجتماعی دست به دست میشود!
🔰 #ببینید | رسانههای ضدانقلاب این بار با دستاویز قراردادن بخشی از سخنان حجت الاسلام منتظری دادستان کل کشور مدعی شدهاند که گشت ارشاد تعطیل شده است.
🔸 اما با دقت در محتوای صحبت دادستانِ کل مشخص است که میگویند، مسئولیت راهاندازی یا تعطیلی گشت ارشاد با ایشان نیست و نظارتها ادامه خواهد داشت.
🔸 گفتنی است تاکنون، تغییری در قوانین مربوط به پوشش صورت نگرفته است و تخلف از آن جرم به حساب میآید، اما شیوههای اجرای آن از ماهها قبل مورد نقد و نظر قرار گرفته بود و بنا بود از ابتدای مهر، اصلاحاتی در عنوان و سازِکار گشت ارشاد صورت بگیرد که به علت ماجراهای پس از فوت مرحومه مهسا امینی به تعویق افتاد.
@banooyetamadonsaz
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_شصتُ_هشت به مدرسهاش که رسیدیم، فاطمه پای ر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_شصتُ_نه
✉✍
عمو میگوید حالا که فاطمه، موقع رفتنت نیست، برایش چیزی بنویس. چه پیشنهاد دلکشی! قلمم را برمیدارم که برای محبوبم نامهای بنویسم. نامه جان دارد. نامه با همه پیامها فرق دارد. دستها، سطرهای نامه را روی کاغذ حک میکنند و حرفها را ماندگار. نامه، چیزی بیش از صفر و یک است؛ بسیار بیشتر. میخواهم وقتی من نیستم آن را بخواند و دلش آرام بگیرد. نامه را روی میز فاطمه جا میگذارم...
«فاطمهجان! عزیزم، دوستت دارم. دعا میکنم امتحاناتت را به خوبی پشت سر بگذاری و حالت هرروز از دیروز بهتر باشد. من هم به یادت خواهم بود. امیدوارم تو هم مرا یاد کنی. امیدوارم فاصله جسمهایمان، قلبهایمان را به هم نزدیکتر سازد تا بتوانیم ظرفیت عاشق شدن را پیدا کنیم. شنیدی میگویند زنده بودن فاصله گهواره تا گور است و زندگی کردن فاصله زمین تا آسمان؟ امیدوارم هرروز آسمانیتر شوی... تو هم برایم دعا کن. خداوند قلبهایمان را به رنگ خود درآورد و پاکمان کند... خ د د»
📝
«خ د د» اسمِ رمزِ «خیلی دوستت دارم» است؛ فاطمه میشناسدش... در این 63 روز که از نامزدیمان میگذرد، این اسم رمز را برایش زیاد نوشتهام!...
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_هفتاد
نماز را میخوانیم و با عمو راه میافتیم به سمت دانشگاه. تا ساعت ۲ شود، جانم به لب میرسد! در دانشگاه، میروم به سراغ رفقایم. مزار شهدای گمنام. با یکیشان دوستترم! چه شبهای زیادی که با هم سخن نگفتهایم و درد دلها و گلایهها و خواستههایم را به جان نخریدهاند... از روی سنگِ سرد، رویشان را میبوسم تا وجودم گرم شود...
بالاخره در میدان صبحگاه جمع میشویم. حاجحمید آمده؛ عمو هم هست و حسین هم خودش را رسانده برای بدرقهمان. عمو را تنگ در آغوشم میگیرم و میبوسمش. بغض را پشت لبخندش پنهان میکند...
دو گروه شده بودیم؛ قرار بود گروهی از ما به حلب برویم و گروهی به حماه. کار در حماه، پدافندی بود و در حلب، آفندی. نام مرا برای اعزام به حماه نوشته بودند. دلم رضا نبود. سوار ماشین که میشویم، شوخیها شروع میشوند. بچهها به حاجحمید که بیرون ماشین ایستاده و لبخند میزند میگویند اگر میخواستید امتحانمان کنید، دیگر بس است!
همه میخندیم اما چشمهای عمو بارانی است. تقصیر حسین است! وسط خداحافظی به عمو گفت عباس را حسابی تماشا کن؛ او برنمیگردد! حرفهای حسین همان و شکستن بغض عمو همان.
اشکهای عمو آبی میشود که پشت سر مسافر میریزند. راه میافتیم؛ دومین روزِ اردیبهشتماه ۹۵. سه چهار ساعتی طول میکشد تا به آستانه پرواز برسیم. خانواده برخی از شهدای مدافع حرم هم آمدهاند تا به زیارت بروند؛ با همین پرواز ما. بین بچهها من تنها کسی هستم که با خودم گوشی هوشمند آوردهام! تا نشستم روی صندلیام، تلفنم زنگ خورد. حاجآقا بروجردی، از اساتید روحانیِ دانشگاه بود. میخواست خداحافظی کند و التماس دعایی بگوید. شوخیجدی گفت یک داعشی را به نیت من بزن! من هم در این داد و ستد، یک بوسه طلب کردم. گفتم اگر علامه حسنزاده آملی را ملاقات کردید، دستشان را به نیت من ببوسید. پرسید کجایی؟ گفتم در آستانه پروازیم!
-پرواز جسم یا پروازِ روح؟
-پروازِ جسم حاجی! ما رو چه به پرواز روح!
-خب پرواز جسم، مقدمه پرواز روحه...
۷۰
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوره ختم یک صفحهای قرآن کریم همراه با فایل ترجمه صوتی , صفحه ۵۳۸
نام استاد: ماهر معقیلی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🍃🌸