eitaa logo
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
129 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
10.3هزار ویدیو
145 فایل
.....★♥️★.... .....★♥️ ......♥️★... ....★♥️★... سلام و خیر مقدم خدمت همه شما دوستان بزرگواران در کانال 《 شمیم یاس》 سعی ما بر بررسی دانستنی های علمی ،مذهبی و روان‌شناسی مبتلابه روز اینجاییم برای روشنگری حقیقت 🆔@shmimyasfatmi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 علاوه بر تکفیری‌ها، انگار پشه‌ها هم به این منطقه هجوم آورده‌اند! شب‌ها از مخفیگاهشان بیرون می‌آیند و می‌پیچند به گرد رزمنده‌ها. تا به خودم می‌آیم می‌بینم که چند جای دست و صورتم را نواخته‌اند. حساسیتِ بهاری‌ هم از همان روزهای اولی که آمده‌ایم، به جانم افتاده. عوارضش عطسه‌های مکرر است. رحیم که هنوز به قراصی نرفته بود، یک‌شب از صدای بلند عطسه‌هایم کفری شد. شوخی‌جدی گفت برو توی اتاق بخواب! تا بلند شدم که بروم، گفت نرو شوخی کردم! تلفن زدن را بهانه کردم و رفتم که راحت بخوابند و از صدای عطسه‌هایم در امان بمانند! توی اتاقی که رحیم و بقیه بچه‌ها می‌خوابیدند، از نوعی حشره‌کش دودزا استفاده می‌شد که پشه‌ها را ناکار می‌کرد اما در اتاق، پشه‌ها جولان می‌دادند و در غیاب حشره‌کش، قلدری می‌کردند! صبح که بیدار شدیم، دیدم تمام بدنم پر است از جای نوازش پشه‌ها. رحیم پاهایم را که دید، تعجب کرد. نشستیم به شوخی و شروع کرد به شمردن جای نیش پشه‌ها! از مچ پا تا انگشتانم، 75 جای نیش! انگار عذاب وجدان گرفته بود! بعد از آن هم هرچه اصرار کرد که بروم و پیش آن‌ها بخوابم، قبول نکردم. اندازه یک صدای عطسه هم نمی‌خواهم برای کسی دردسر باشم اما خب حساسیت است دیگر، چه می‌توانم بکنم؟... ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 یک روز در میان باید سرم را بشویم که خارش نگیرد. آبگرمکن‌مان در مقر گازوئیلی است. ظرفی داریم که هم با آن برای موتور برق، بنزین می‌آوریم و هم برای آب‌گرمکن، گازوئیل. با ظرف بنزین‌آلود، گازوئیل ریختن در آب‌گرمکن چه بسا خطرناک باشد! به خاطر همین روشن کردن آب‌گرمکن خودش یک فرایند ویژه است که با احتیاط انجام می‌شود. یک روز که با رحیم رفتیم آبگرمکن را روشن کنیم، رحیم در یک‌متری آب‌گرمکن ایستاد؛ دستش را دراز کرد و فندک روشنش را با احتیاط به آب‌گرمکن نزدیک کرد. تا آمد آتش آبگرمکن را بگیراند، باز یکی از آن عطسه‌های بلندِ حساسیت آمد به سراغم! رنگ از چهره رحیم رفت! فکر کرده بود آبگرمکن منفجر شده! آن روز هرکس ما را می‌دید یاد واقعه‌ی آب‌گرمکن می‌افتاد و می‌خندیدیم. اما رنج این حساسیت‌ها و آن پشه‌ها، نمی‌تواند ذوقم را برای بودن در کنار بچه‌های تخریب کور کند. نه از پشه‌ها گلایه‌ای دارم نه از آب و هوا! روزها هوا گرم می‌شود و شب‌ها سرد. نسیمِ سردِ شب‌های حومه حلب، نوک انگشتانم را سِر می‌کند و می‌پیچد توی گوش‌هایم. آواز دسته‌جمعی جیرجیرک‌ها، سکوت شب را می‌شکند. برگ‌های درختانِ تُنُکِ توی دشت، با باد می‌رقصند. برای درخت‌ها هم روزها گرم است و شب‌ها سرد. این‌جا در یک روز می‌شود سرد و گرم روزگار را چشید... می‌خواهم بزرگ‌تر شوم... .... ۱۲۰ 📔