eitaa logo
شوق پرواز
2.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
180 ویدیو
74 فایل
🌹متفاوت ترین کانال شهدایی🌹 🔶نشر مطالب کانال باعث افتخار تیم شوق پروازاست. با شوق پرواز حرف بزن @shogh_parvaz70 نمیشناسمت‌ولی میشنوم https://daigo.ir/secret/67849807
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
وام پردردسر مدتها بود به علت مشکلات مادي ، از قسمت مربوطه‌ام تقاضاي وام کرده بودم ، ولي موفق به گرفتن آن نمي‌شدم . يک روز تابستان ، داخل بدنه هواپيماي آموزشي « تي – 33 » ، مشغول کار بودم که تيمسار ستاري ، براي سرکشي به محل آمدند.   من از داخل بدنه هواپيما بيرون آمدم . در حالي که عرق از سرو رويم مي‌ريخت ، سلام کردم . تيمسار سلامم را به گرمي پاسخ دادند و پرسيدند : خيلي گرم است ؟ گفتم : تيمسار ! گرما که مهم نيست . مشکلات پدرمان را در آورده است . تيمسار: چه مشکلي داري ؟ گفتم : بچه دانشگاهي دارم و تقاضاي وام کرده‌ام ولي .... تيمسار بلافاصله رو کرد به سرهنگي که در کنارشان بود و گفت : اسم ايشان را يادداشت کنيد رو به من کرد و گفت : -فردا برو وامت را بگير ! فردا صبح که به قسمت پرداخت وام مراجعه کردم ، در اسرع وقت وامم را پرداخت کردند . پس از آن همه دوندگي به اين راحتي وامم را دريافت کرده بودم. زیر لب گفتم خدا پدرتو بیامرزه تیمسار. @shogh_prvz
حمید جان😊❤️ @shogh_prvz
ماهی یه بار بچه‌ ها رو جمع می‌کرد می‌رفتن‌ زباله‌ های شهر رو جمع می‌کردن می‌گفت : با این کار هم شهر تمیز میشه هم غرور بچه‌ ها می‌ریزه..! @shogh_prvz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گاهی فقط باید بود... همین. @shogh_prvz
❤️زندگی مشترک شهدا پر از سختی و چالشه. 😔نبودن هاشون ❤️‍🩹 دلتنگی ها 😔بعضا بی قراری بچه ها بار سنگینی روی دوش همسران شهدا میذاشت. 🌱اما خودشون متوجه این بار سنگین بودندو سعی میکردند که در زمان حضور ، عمیق زندگی کنند، حتی به ساعتی در کنار خانواده بودن. ❤️....تا دقایقی دیگه یه نمونه از این رفتارهای جالب شهید ستاری رو میزارم بخونیم و یاد بگیریم از این همه عمیق زندگی کردن.....❤️..... منتظر باشید.......❤️.....
🌱دعوت شده بودیم به یک عروسی. پارچه خریدیم و برش زدم که برای مراسم پیراهن بدوزم، امافرصت نمی شد بدوزمش. 😐شبی که عروسی بود، بی حوصله بودم. گفتم: «منصور، دیدی آخرش نرسیدم اون لباس رو بدوزم؟ دیگه نمی تونم عروسی برم.» 😊منصور گفت: «حالا برو اتاق رو ببین، شاید بتونی بری.» 😔گفتم: «اذیت نکن. آخه چه جوری می شه بدون لباس رفت؟» 🌹منصور دستم را گرفت و من را سمت اتاق برد. در را که باز کردم، خشکم زد. 🥻 لباس دوخته شده بود و کنار چرخ آویزان بود. 😁❤️منصور را نگاه کردم که می خندید. از طرز نگاه کردن و خنده اش فهمیدم کار خودش است. 😊گفت: «نمی خوای امتحانش کنی؟» 💫با ناباوری پوشیدمش؛ کاملا اندازه بود. ❤️💎کار منصور عالی بود؛ خوش دوخت و مرتب. ❤️با خوش حالی دویدم جلوی آینه. به نظرم قشنگ ترین لباس دنیا بود. @shogh_prvz
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 😊چطور بود؟ 😊شما هم لبخند رضایت رو لب هاتون جا خوش کرد؟؟؟ پس باید بدونید که ما نفس کشیدن بی دغدغه مون رو ..... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا