‌ نجف رفتم دلم را زیر ایوان دست او دادم دلِ سالم به او دادم، دلِ دیوانه آوردم... #امیرالمومنین

نورِ عَملِ خیر ✨ استاد فاطمی نیا می فرمودند: اعمال و عبادات ما همگی نور دارد، باید اثر و نور این ها را با مراقبه و محافظت نگه داریم و از دست ندهیم. ماها متاسفانه غالبا ولخرج هستیم، ولخرج نـور. اگـر از عبادتی نور کسب کنیم ، آن را حفـظ نمی کنیم. فورا با رفتارمان آن‌را خرج می‌کنیم و از بین می بریم نماز شب می‌خوانیم و بعد غیبت می کنیم و نور نمازشب ازبین میرود، یک نورانیت هم اگـر شب به ما بـدهند، صبح خـرجش می کنیـم. یک دعا می خوانیـم ، با جـواب تلخی کـه مثلا به مادرمان می دهیم ، از بین می بریم خلاصه هـر عمل خیری نور دارد ، اگر نور ها را حفظ کنیـم ، به تـدریج این نورها جمع شـده و قوی می شـوند و دارای آثار عالیه می شود ... 👌🏼

امیر تتلو: زنان جوری دیگه دارند حجاب را رعایت نمیکنند که منه امیرتتلو چشمام در میاد چه برسد به اونهایی که ندیدند و... #بدحجابی

شهید محمّدرضا دهقان امیری فرمودن : {اگر دلتان گرفت یاد ِ عاشورا کنید}

گفت: ای کاش ماه رمضون بیشتر بود... گفتم: ما یار نیستیم، واِلا حر تو یه روز برگشت؛ به امثال ما همه سال هم فرصت بدن باز ... #فرصت

حاج آقا بهجت: انسان چقدر به مرگ نزدیک است و در عینِ‌ حال چقدر آن را دور می‌پندارد و از آن غافل است!

دل مان را پشت انبوه دلبستگی‌های دنیوی دفن نکنیم؛ این دل نور میخواهد ...

٢٧ رمضان، سالروز به درک واصل شدن ابن‌ملجم. هنگامی که ابن ملجم، اميرالمومنين عليه السلام را ضربت زد، آن حضرت به امام حسن علیه السلام فرمود: پسرم! زمانی که از دنیا رفتم، ابن ملجم را بُكُش و براى او در كُناسه گودالی بكن و او را در آنجا بینداز كه آنجا يكى از وادی های جهنم است. عقيلى(راوی) می‌گويد : كُناسه جایی بود در باب طاق محامل در محل كبابى‌ ها و كله پزها. اصول کافی، ج ۲، ص ۲۱۳

هنگامی که ابن ملجم را نزد حسن علیه السلام آوردند، به آن حضرت گفت: می‌خواهم در گوش شما چیزی بگویم، حسن علیه السلام خودداری کرد و فرمود: او می‌ خواهد گوشم را به دندان بگیرد، پس ابن ملجم گفت: به خدا سوگند اگر اجازه می‌‌داد، گوش او را از بیخ می‌‌کندم. بحار الأنوار، ج ۴۲، ص ۳۰۷

💭 بدی‌هایت را با خدا درمیان بگذار! خدا به ما قول جبران و استجابت داده ... #خودآگاهی

آقا امیرالمؤمنین(علیه‌السلام): شیرین‌ترین #بخشیدن آن‌ است که؛ بدون اینکه از تو درخواست کنند، ببخشی. غَُررالحِکم،حدیث۳۳۷

دستشُ محکم گرفتم گفتم: بحث و عوض نکن این سوختگیِ دستت چیه هادی؟! خندید؛ سرشو پایین انداخت و گفت: یه شب شیطون اومد سراغم منم اینطوری ازش پذیرایی کردم .. شهید هادی ذوالفقاری #شهیدانه