🗣| #روشنگری
دولت لبنان #استعفا داد ...
به چند نڪته باید در این شرایط دقت ڪرد...🤔
.
آمریڪا در آستانه ی #انتخابات آمریڪا قرار دارد،در این بازه دولت آمریڪا فقط به این فڪر می ڪند ڪه یڪ #مذاڪره از ایران بگیرد ... 🤨☝️🏻
نتیجه انتخابات هرچه ڪه باشد ،هم از داخل #ایران و هم داخل #آمریڪا عده ای مجددا همین را تَڪرار خواهند ڪرد.حالا بیایید فضای منطقه را ابتدا در سال۹۸ مرور ڪنیم :
۱_ لبنان و عراق به جهتِ هدایت دو ڪشور به سمت خلاء #قدرت بحرانی شد‼️
۲_ #لبنان نا آرام ماند و در #عراق هم نخست وزیر عوض شد...
۳_ در ایران البته ماجرا #متفاوت شد .
تصمیمِ شبیخونانه ی دولت در گرانے #بنزین در شب میلاد پیغمبر(ان هم در شرایطی ڪه چند روز قبل #وزیر نفت قول داده بود بنزین #گران نشود ) پازل نا آرامی در #ایران را هم ڪامل ڪرد تا ما هم ڪنار #لبنان و #عراق قرار بگیریم .
۴_ فقط مانده بود استعفای آقاے #روحانے (ڪه دقیقا خلاء قدرت را محقق ڪند) که به اعتراف فعالانِ رسانه ای نزدیڪ به آقای روحانی (و دیگر فعالان سیاسی ) با حمایت #رهبری از تصمیم بنزینی ، #فتنه ی کثیفِ خلاء قدرت در ایران ناڪام ماند...‼️
.
برگردیم به سال ۹۹ :
۱_امریڪایی ها می گویند قصد دارند در ماه های پیش رو تمام تلاش خود را بڪنند بلڪه ایران پاے میز #مذاڪره بیاید ...🤫❌
۲_اوضاع عراق همچنان #ملتهب است
۳_یڪ انفجار در لبنان و سپس استعفا #ڪابینه و خلاء قدرت ...
۴_ من چشمم به ایران است . البته خیالم از بابت مردم و مسئولان و نیروهای #مسلح ڪاملا راحت است . ✋🏻
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
دهه هشتاد=افسران جنگ نرم🇵🇸
🗣| #روشنگری دولت لبنان #استعفا داد ... به چند نڪته باید در این شرایط دقت ڪرد...🤔 . آمریڪا در آستا
•منتها یڪ سوال برایم ایجاد شده: نڪند قرار است یڪ "عامل در داخل" با اقدامے عجیب، پازلِ نا تمام ۹۸ را ڪامل ڪند ؟🤔
.
نڪته : چرا اتفاقات ایران و لبنان و عراق را باید #پیوسته دید ؟ پاسخ روشن است :
آنها مے خواهند ایرانی ها اوضاع را در منطقه #بحرانے ببینند، در داخل هم متاثر از مثلثِ "👇🏻
#مدیرانبیخیال_بیتدبیر_مشڪوڪ"
با بحران معیشتی ڪلافه ڪننده رو به رو شوند و در نهایت بروند پیش شخص اول مملڪت و بگویند :
#رهبرا اوضاع عالم بحرانی است ، دستور بفرمائید یڪ بار دیگر حق ماموریت گرفته، برویم مذاڪره کنیم ، به شرفمان قسم ، پیرامون #موشکی و #منطقه مذاڪره و اگر بخت یار بود برای معیشت مردم هم ان شالله صحبت ڪنیم ....🙄❌
.
جمع بندی : بنده به شخصه نه از بابت #عراق ، نه #لبنان نه هیچ ڪجای دیگر نگران نیستم ، از #ایران هم نگران نیستم،نگاهم اما به #مَڪارانِ داخلی است...‼️
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
✨نماز اول وقت جزء چیزهاییه
که پای معجزه رو تو زندگی
باز میکنه تا گره گشا بشه..!😍
یطوری که دلت میخواد
بشینی محبتای خدا رو
با لذت تماشا کنی 👌😍
+ ایهاالناس بیاین
نمازامون به وقتش بخونیم..
#دم_اذانی✨
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
#نهج_البلاغه
#تربیت_نسل
🌸 إِنَّ لِلَّهِ [تَعَالَى] فِي كُلِّ نِعْمَةٍ حَقّاً؛ فَمَنْ أَدَّاهُ زَادَهُ مِنْهَا، وَ مَنْ قَصَّرَ فِيهِ خَاطَرَ بِزَوَالِ نِعْمَتِهِ.
💠خدا را در هر نعمتى حقّى است، هر كس آن را بپردازد، فزونى يابد، و آن كس كه نپردازد و كوتاهى كند، در خطر نابودى قرار گيرد.
📚#حکمت ۲۴۴
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
2.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوستان
ان شاءالله امشب ساعت ۲۳:۰۰
#کلاس_روشنگری داریم
خوشحال میشیم همراهی کنید🌸✨
j๑ïท ➺°.•|http://eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
حضرت آیت الله خامنه ای2.خون دلی که لعل شد، مقدمه.mp3
زمان:
حجم:
4.84M
📗کتاب صوتی
#خون_دلی_که_لعل_شد
قسمت 2️⃣
"زندگینامه و خاطرات رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای از دوران زندان و مبارزه با پهلوی"
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️
نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋
....................................
#پارتدهم
مرد از بهشت می گفت…
از وعده هایِ خدایی که قبولش نداشتم…
از مبارزه ایی که جز رستگاری در آن نبود…
از مزایای دنیوی و اخروی که اصلا نمیخواستم شان…راستی هانیه و دانیال گول کدام وعده دروغین را خورده بودند؟؟؟؟
سخنرانی تمام شد.برشورها پخش شدند.و همه رفتند جز من که یخ زده تکیه به دیوار روی زمین نشسته بودم و عثمانی که با چهره ایی نگران مقابلم روی دو زانو خم شده بود و با تکان،اسمم را صدا میزد:(سارا.. سارا.. خوبی..؟؟) و من با سر،خوب بودن دروغینم را تایید کردم.بیچاره عثمان که این روزها باید نگران من هم میشد…
بازویم را گرفت و بلندم کرد( این حرفها..این سخنرانی برام آشنا بود..)
و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده.. ) سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقط صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست.(اسلام بد نیست.. فقط..) و من منفجر شدم (فقط چی؟؟ خداتون بده؟؟ یا داداش بدبخت من؟؟حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟؟داشت با پنبه سر میبرید.در واقع داشت واسه جنگش یار جمع میکرد…مثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کرد… شما مسلمونا و خداتون چی میخواین از ماا..هان؟؟اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره،مثه مامانم ترسویی…همین…دانیال نترسید و شد یه مسلمون وحشی…یه نگاه به دنیا بنداز،هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست… میبینی همه تون عوضی هستین..)
بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش،قدم تند کردم و رفتم.
و او ماند حیران،در خیابانی تنها…
چند روزی گذشت.هیچ خبری از عثمان نبود.نه تماسی،نه پیامکی…چند روزی که در خانه حبس بودم،نه به اجبار پدر یا غضب مادر…فقط به دل خودم!!
ادامه دارد…
.....................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
.........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
☕️فنجانی چای با خدا☕️
نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🖋
....................................
#پارتیازدهم
و من گفتم…از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم.اما با پرواز هر جمله از دهانم،رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد.و در آخر،فقط در سکوت نگاهم کرد.بی هیچ کلامی…
من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال…پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم.
قطرات باران مثله کودکی هام رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکردم…چقدر بچه گی باید میکردم و نشد…
جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان.عثمان مگر عصبانی هم میشد؟؟؟کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت،پیش بندش را با عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند (سارا بپوش بریم..) و من گیج:(چی شده؟؟ کجا میخوای منو ببری؟؟)
بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سرو گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد.کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ایی نداشت،دستان عثمان مانند فولاد دور بازوم گره شده بود.و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم.بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد.
بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم.و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم…راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم!!!
از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد:( نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بود…حالا چی شده؟؟همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟؟کم کم عادت میکنی… این تازه اولشه…یادت رفته، منم یه مسلمونم..)راست میگفت و من ترسیدم…دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم!ولی نه…خدا، خدای همین مسلمانهاست…پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد.اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید…آنجا دلها یخ زده بود…
از بین دندانهای قفل شده ام غریدم: (شما مسلمونا همتون کثیفین؟؟ ازتون بدم میاد..)و او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟ نه نبود….
ادامه دارد…
.....................................
#رمانتایم
#فنجانیچایباخدا
❣✨
.........................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
جرج بوش عراق را
اوباما سوریه را
و ترامپ اسرائیل را
به ایران هدیه خواهند کرد...😏😜😌
انشاءالله
❣✨
...................................
ⓙⓞⓘⓝ↴
♡|→•eitaa.com/joinchat/3476422671C332e5d0909
•
به قول اون استاد:
"خداروشکربعضیاتوزندگیمونن
خداروشکربعضیانیستن..."🌱
•