گفت حسینم
دوست دارم این دو گل را نذر چشمانت کنم
بیش از این چیزی ندارم تا که احسانت کنم
جون بچه های من که براتو ناقابله داداش
اما اجازه بده برات بجنگن....😔
اگه اجازهی جنگیدن و میدون رفتن بهشون ندی، من پیش مادرمون فاطمه شرمنده میشم...😔
کاری بکن ای عشق ِ من در روز محشر
تا خواهرت شرمنده از مادر نباشد...
اصلا دار و ندار یه خواهر، برادرشه
اگه کم بذاره که بهش خواهر نمیگن حسینِ من...
خواهر اگر جان را نریزد زیر پایت
دیگر به جان تو قسم خواهر نباشد
😔
حالا داداش
اجازه بده بچه های من فدات بشن...
این دو کودک جای خود ، من نیز قابل نیستم
خاک پایت گردم و جان را به قربانت کنم
تا تنهایی و غربت حسینو دید، گفت
گر کسی نیست مخور غصه منو طفلانم...
همچو پروانه بگردیم به دور "سر" تو😭
ای برادر که به خون خفته همه لشکر تو
رفته از دست علمدار و علی اکبر تو 😭
همه رفتن...😭
اما داغ علی اکبر یجور دیگه دل زینبو سوزوند و اشکشو جاری کرد
برا اینکه دل داداششو به دست بیاره و برا بچه هاش رضایت بگیره، میگه:
داغ اکبر ، داغ های دیگرم برده زیاد
من فقط گریه بر آن خورشید تابانت کنم